نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 467
به مقام فرماندهی رسانید و
همه کارها را به او سپرد. کارش بالاگرفت و پادشاهان از او بیمناک شدند. او
لقب مظفر را برای خود برگزید و در منبرهای عراق و اهواز به نام
او خطبه می خواندند. سپس دوستی خود را با مستنصر فاطمی،
فرمانروای مصر اعلام داشت و به نام او در منبرها خطبه خواند.
خلیفه القائم بامرالله عباسی
به طغرل بیگ نامه نوشت و از او یاری خواست و او پذیرفت و
به بغداد آمد. بساسیری به موصل گریخت و طغرل بیگ در پی
او رفت. وی از آن جا به رحبه نقل مکان کرد. طغرل بیگ، برادرش ابراهیم
ینال را به فرمانروایی موصل گماشت. بساسیری از غیبت
طغرل بیگ در بغداد استفاده کرد و با زور وارد بغداد شد و خلیفه را از
آن جا بیرون کرد. خلیفه به منطقه «حدیثه عانه» پناه برد. حاکم
آن جا امیر محیی الدین ابوالحارث مهارش عقیلی،
او را گرامی داشت و همه نیازهای او را برآورد. بساسیری
در بغداد پرچم های سفید را که شعار فاطمیان بود، برافراشت و برای
مستنصر فاطمی خطبه خواند و به زور و پنهانی از اشراف و علما بیعت
گرفت. سپس به ابراهیم ینال نامه نوشت و او را تطمیع کرد تا میان
او و برادرش طغرل بیگ اختلاف اندازد و از شر آن دو رهایی یابد.
ابراهیم ینال سخن او را شنید
و با ستونی از سپاه، به «ری» رفت، طغرل بیگ وقتی این
خبر را شنید، با بخشی از سپاه خود، ابراهیم را تعقیب و
دستگیر کرد و سپس به بغداد بازگشت. بساسیری از آن جا به واسط گریخت
و طغرل بیگ او را تعقیب کرد و در یک جنگ سرنوشت ساز با او روبه
رو شد. بساسیری در این جنگ کشته شد و سر او را به بغداد بردند و
گرداندند. دوره بحران بساسیری یک سال تمام طول کشید.(2)
خلف حصری
نیرنگ بازی که با او در
اندلس به خلافت بیعت کردند، با این ادّعا که او هشام بن حکم مستنصر،
المؤیدبالله است و این، پس از کشته شدن هشام و زمانی بود که قاضی
اشبیلیه، محمد بن اسماعیل بن عباد، در آن جا دولتی مستقل
اعلام کرده بود. به او گفتند: هشام مؤید هنوز زنده است و گوشه مسجد در قلعه
رباح گوشه عزلت گزیده است. این حادثه در سال 426ق رخ داد. از این
رو، قاضی نزد خلف حصری رفت و او را شبیه هشام یافت. آن
گاه او را به اشبیلیه آورد و برخی از بردگان هشام را حاضر کرد و
او را به آنان نشان داد. یکی از آنان برخاست و گفت: «این مولای
من است.» و دستانش را بوسید.
ابن عبّاد او را لباس خلافت پوشاند و
دستانش را بوسید و منادی ندا در داد: ای مردم اشبیلیه!
خدای را شاکر باشید بر نعمتی که بر شما ارزانی داشت. این
مولای شما امیرمؤمنان است که خداوند او را نزد شما فرستاد و خلافت را
از قرطبه به شهر شما آورد. مردم برای دیدار خلیفه از یکدیگر
سبقت گرفتند. میان او و مردم پرده ای قرار داده شد تا از پس آن سخن گوید.
ابن عباد مدعی شد که ریاست
دربار به او داده شده و شاهدانی بر این امر شهادت دادند. در روز جمعه
ای خلف را بیرون آورد و خطبه خواند و با مردم نماز گزارد. ابن عباد به
پادشاهان اندلس نامه نوشت و آنان را به اطاعت از هشام دعوت کرد. شهرها به فرمان او
درآمدند. مدت بیست سال به نام المؤید بالله هشام بن حکم مستنصر اموی
(که همان خلف بود) بر منبرها خطبه خوانده می شد. او را امیرمؤمنان می
خواندند و حاجبانش که از بنی عبّاد بودند به نام او حکومت می کردند.
در روزگار معتضد، ابن عبّاد درگذشت. معتضد مرگ خلف را تا قوام حکومت، پنهان داشت و
در سال 451ق مرگ او را علنی کرد و از مردم بیعت گرفت.(3)
عبدالله بن یاسین
عبدالله بن یاسین جزولی،
از اهالی سوس (مغرب دور) فقیهی عابد و پرهیزگار بود. در
شهر نفیس نزدیک اغمات از سرزمین مصامده (تیره ای از
بربرها) در سوس اقصی و نزد فقیه آن شهر به نام واحاج بن زلوا اللمطی
فقه خواند. در سال 420ق یحیی بن ابراهیم کدالی،
رهبر قبیله «کداله» و از بربرهای صنّهاجه به حج رفت. هنگام بازگشت به
قیروان رسید و در آن جا با ابوعمران فاسی، فقیه و پیشوای
مذهب مالکی آن زمان دیدار کرد و از دانش و موعظه او بهره برد و از او خواست
یکی از شاگردانش را با او بفرستد تا مردم را با احکام دین آشنا
سازد. شاگردان ابوعمران، از پذیرفتن این وظیفه خودداری
کردند، از این رو ابوعمران نامه ای برای واحاج بن زلوا اللمطی،
که از شاگردانش بود، به دست یحیی داد. یحیی
نزد او رفت و نامه را به او داد. وی پذیرفت و عبدالله بن یاسین
جزولی یکی از شاگردانش را برای این وظیفه
همراه او فرستاد.
عبدالله به آموزش قبیله یحیی
پرداخت و محلی برای کسب دانش و عبادت آنان ساخت. چندی نگذشت که
تبلیغ عبدالله گسترش یافت و قبیله کداله و لمتونه که از بربرهای
صنّهاجه بودند، با او بیعت کردند. عبدالله رهبر دینی آن قبیله
ها شد. یحیی بن ابراهیم کدالی پیش از مرگ،
رهبری پیروان خویش را (که آنان را مرابطون و به دلیل این
که چهره خود را می پوشاندند «ملثّمین» می خواندند) به عبدالله
بن یاسین سپرد. هنگامی که مریدان عبدالله رو به فزونی
نهادند، اعلام جهاد کرد و سجلماسه و درعه را زیر فرمان آورد و سپس بر سرزمین
مصامده
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 467