سراغ غيرخدا نرويد معبود شما يكي بيشتر نيست، براي يكتايي خداوند دليل زياد است يكي از آنها اميرالمؤمنين علي(ع):
1- «فرزندم اگر خداي ديگري هم بود پيامبري هم از طرف او براي هدايت مردم فرستاده ميشد» همه پيامبران مردم را به سوي خداي واحد دعوت كردهاند.
«لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ» (نهجالبلاغه/نامه31) رسولانش بيايند و آثار ملكش نشان داده شود.
دليل ديگر: هماهنگي در هستي:
اگر نقاشي سر خروسي را كشيد، ديگري پاي او را و ديگري بالش را اينها با هم هماهنگ نخواهند بود. لب نوزاد به اندازه نوك پستان مادر است، گرسنگي او با مكيدن رفع ميشود فوت كردن (باد كردن) نميداند.
چشم از بيه است خداوند آن را با آب نمك (اشك چشم) همراه كرده، و فضاي دور كرهي زمين به اندازهاي است كه اگر سنگهاي آسماني پرت شد به قدري است كه بتواند آن را نابود و مشتعل كند اگر فاصله كم بود سنگها به زمين اصابت (خسارت زيادي به بار ميآمد)، و شن زار با كف پاي شتر هماهنگ است و گردن شتر براي اهرم بلند كردن بار بايد بلند باشد،
از كهكشان تا سلول نظام آفرينش هماهنگ است، خورشيد ميتابد بخار به وجود آيد و بعد ابر به وسيلهي باد جابجا شد، باران ميآيد، زمين جذب ميكند ريشه درخت آب را هماهنگ با مواد غذايي جذب ميكند، درست مثل يك بازي كه يكي توپ را گرفته ديگري پاس ميدهد، سومي آبشار ميزند معلوم ميشود طراحي منظم و هماهنگ دارد،
2- وجود بي نهايت نميتواند متعدد باشد، مثل نور لامپ نورش تا محدودهاي را روشن ميكند و براي روشنايي بيشتر احتياج به لامپ دوم و سوم و… داريم، اما بي نهايت نور، جايي براي نور دوم نميگذارد.
محدودهها متعددند، مثل يكي، دوتا، سه تا، خانه و منزل و … چون ديوار دارد و محدود است اما اگر زمين يك خانهاي بي نهايت شد جايي براي خانهي دوم نميماند و امكان دومي هم در اين صورت لغو است.
اگر گفتيم بي نهايت علم دارد چيز ديگر براي كسي نميماند اگر علوم محدود شد يكي فيزيك، و ديگري شيمي و… متعدد امكان دارد.
3- انسان وقتي به بن بست رسيد و گير كرد و درها را بسته ديد، دلش به سويي متوجه ميشود. در حال غرق شدن يا سقوط با هواپيما گرچه انسانها با عقايد مختلف باشند باز همه در آن موقع حساس دنبال يك قدرتي ميگردند (كه بتواند آنها را نجات بدهد) و اين دليل بر آن است كه توحيد در عمق جان انسان است و اينكه انسان اثرات را از ديگري ببيند مثل اينكه اگر شما نبودي و يا قرص و آمپول و نسخه نبود چه ميشد (از غفلت انسان است).
مثل اينكه شما به منزل يكي از دوستان مهماني ميروي بچهها و صاحبخانه به نزد شما ميآيد شما از همانجا يك شكلات بردار به بچه بده بعد بگو من را بيشتر دوست داري يا بابا را؟ ميگويد شما را، حال آنكه منزل و امكانات و پذيرايي و شكلات از بابا است
اين مسجد جمكران قم گاهي صدها هزار نفر جمعيت ميروند مسئولين مسجد ميگفتند گاهي افرادي مراجعه ميكنند كه اگر انسان اينها را در جاي ديگر ببيند باور نميكند اهل نماز و دعا و معنويت باشند معلوم ميشود گير كرده و به بن بست رسيده حالا آمده ميگويد يا حجه بن الحسن (عج) انسانهايي را سراغ دارم كه نميخواهم در تلويزيون از آنها اسم ببرم كه آخر عمر ديده قضيه مرگ و معاد جدي است وصيت كرده برايش نماز بخرند (نمي خواهم اسم ببرم بگويم همه او را ميشناسيد گردن كلفت بود.)
خلاصه بحث تا اينجا اينكه خداوند شما يكي است چون:
الف: اگر خداي ديگري بود پيامبر بايد بفرستد.
ب: هماهنگي در آفرينش گوياي يك ناظم و خداست.
ج: وجود بي نهايت جايي براي ديگري باقي نميگذارد.
د: در بن بستها همه متوجه به يك قدرت ميشوند (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) (اخلاص /1).
آنها كه به قيامت ايمان ندارند مرض قلبي دارند وگرنه در قيامت شكي نيست، ما در عمر چند بار ميبينيم برگ درختها زرد شده ميريزند و دوباره سبز ميشوند، اين نشانه معاد نيست؟ وقتي پوست بدن انسان ميسوزد و دوباره پوست نو و تازه ميرويد نميتواند دليلي باشد؟ وقتي خون بدن انسان ميريزد و بدن دوباره خونسازي ميكند دليل بر اين نيست كه دوباره سازي كار مشكلي نيست. جاي شك براي وجود و قدرت خداوند نيست
سؤال: ما خاك و تكه، تكه ميشويم؟
جواب: شما يك كرم را چند تكه كنيد هر تكه يك سر و دم پيدا ميكند و دوباره كرم ميشود يك شاخه درخت انگور چند تكه، غرس ميشود هر كدام يك درخت انگور ميشود از ما يك تك سلول بماند كافي است، آيا مشكل است؟ خير: ميفرمايد: (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ) (فاطر /11).
ذرات به كجا و در كجا ميفرمايد: (إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ) (بقره /20)
مي فرمايد: ديديد باران آمد زمين مرده زنده شد و درختها سبز شد.
(كَذلِكَ الْخُرُوجُ) (ق /11) زنده و خارج شدن از قبر هم به همين شكل است.
بچه بودم ميخواستم بروم چراغاني پدرم گفت اين لامپ را نگاه كن بعد گفت چراغاني هم صد لامپ است مثل همين.
وقتي معمار يك خانه ساخت نميگويند خانههاي بعدي را چگونه ميسازي، ساخت خانه اول دليل بر توانايي ساختن خانههاي بعدي است. آيه ديگر ميفرمايد: (كَذلِكَ النُّشُورُ) (فاطر /9) به همين شكل نشر (و حشر ما) خواهد بود
سؤال: چگونه ما را از دل خاك بيرون ميكشد؟
جواب: همانگونه كه شير را از دل علف بيرون ميكشد.
مگر ما الآن از ذرات خاك پخش شده نيستيم، از يك تك سلول پدر و مادر و آن سلول هم از گندم و برنج و سبزي مناطق گوناگون شدند غذا و نطفه و ما…
3- ناگهاني بودن قيامت
سؤال: آقاي قرائتي بگذار چند روز در دنيا خوش باشيم (بعد آخر عمر توبه ميكنيم) چرا نميگذاري؟
جواب: خداوند 13 مرتبه در قرآن كلمه «بَغْتَةً» را آورده يعني ناگهاني و بدون خبر. من كه نميدانم مرگ چه زماني به سراغ من ميآيد شايد اين سخنراني آخر من باشد. بعضيها يك مثلث انحرافي در ذهن دارند. الان اگر منحرف شديم آخر عمر باز ميگرديم انسان خوبي ميشويم چند اشكال در اين مثلث هندسي است.
الف: با انحراف بالا نميرويم پايين ميآييم.
ب: اينجا ميداني آخر خط كجاست دو سانت به آخر مانده برمي گردي آخر خط عمر معلوم نيست كجاست ميتواني ضمانت و امضا دهي كه هفتاد سال عمر داري پس 65 سال خوش باشي و 5 سال آخر برگردي و توبه كني؟ چهارده مرتبه ميفرمايد: «بَغْتَةً» ناگهاني ميآيد.
اگر ورقهاي ميدادند به مردم كه مردنيها را بنويسيد هيچ كس حاج احمد آقا فرزند امام خميني(ره) را نمينوشت جوان بود انسان قبرستان ميرود عكس جوانها از پيرها بيشتر است.
ج: خط انحراف ترمز ماشين نيست كه هر وقت اراده كني بايستد گناه بر اثر تكرار جزء خلق و خوي انسان ميشود و ترك آن به اين راحتي نيست 70 سال ترياكي باشد بعد آنرا ترك كند مگر ميشود؟
مثلاً من طرح سخنرانيم اين است كه خنده هم در آن هست، در فوت مرحوم پدرم، رسم است ميگويند زشت است صاحب عزا منبر رود گفتم يعني چه كه آخوند غريبه دعوت كنيم يكي از جلساتش را خودم منبر رفتم و شش بار خنداندم آخر به من يادداشت دادند كه در ختم پدرت منبر رفتهاي گفتم راست ميگويي. پس وقتي خنده آوري جزء ذاتم شد در فوت پدرم هم اين كار را ميكنم، مثلاً تاجر و بازاري كه عمري خمس نداده اين عادتش ميشود.
خاطره: تاجري در بازار خمس نميداد، او منش خوبي داشت ميگويد من خيلي با او صحبت كردم كه خداوند به تو سرمايه زياد داده خدمتي به جامعه بكن. بيمارستاني، درمانگاهي، مدرسهاي، مسجدي بساز و خمس بده، خلاصه قبول كرد و گفت من فلان و فلان آقا را قبول ندارم گفتند بالاخره روي كرهي زمين يك آقا هم نيست كه قبول داشته باشي. البته چون فوت كرده بايد اسمش ببرم مرحوم آيت الله سيد احمد خوانساري كه امام خميني(ره) در مسأله حرمت شطرنج دربارهي ايشان فرمودند: نظر ايشان كه در علم و اجتهاد و دقت و تقواي ايشان حرفي نيست، هم اين است كه مانعي ندارد.
گفت من ايشان را قبول دارم ولي به شرط اينكه به منزل ما بيايد، گفتند كه مرجع تقليد كه منزل تاجر نميآيد (بلكه تاجر بايد برود دست آقا را ببوسد) اين منشي آمد منزل آقا عرض كرد كه چنين داستاني است و جسارت است كه من تقاضا كنم ايشان بيايد ولي اگر قبول بفرماييد دو مطلب هست:
1- اينكه انساني را از جهنم نجات داده اي
2- عدهاي از فقرا و گرفتارها از پول او به ساماني ميرسند
ايشان فرمودند: من هم به اين دو دليل ميآيم (و الا مرجع تقليد كه خانه تاجر نميرود رفت و اين تاچر 90 ساله كه حدود 20، 25 سال قبل چكهاي 500 ميليوني و يك ميلياردي داشته مقابل آقا نشست و گفت ميدانم در آستانهي مرگ هستم تاجرها توجه كنند البته شما كه تاجر نيستيد ولي ممكن است فردا تاجر بشويد فكر نكنيد تاجرها حالا فكر دارند تاجر شدهاند يك بيابان داشتهاند، يك اتوبان در كنارش رد شده پولدار شد. اين فكر ميكند مغز اقتصادي دارد، البته بعضيها مخ اقتصادي دارند و جان كندهاند بعضيها هم حضرت عباسي از خواب بلند شده زمينشان به خيابان خورده پولدار شدهاند. خيلي هم پولدارها، يه وقتي به يك پولداري گفتن گفت تلاش كردم گفتم بيا چقدر تلاش حيا هم خوب چيزي است برادر و پسر عمويت شش برابر تو تلاش كرده يادت هست هر سال توي مدرسه تجديد ميشدي تو مخي نداشتي و از نظر درس هم 16 تا تجديدي ميآوردي. حالا ميگويي تلاشگر شدي؟ بعضيها راست ميگويند جان كندهاند بعضيها هم دري به تخته خورده پولدار شده اند)
اين تاجر به آقاي خوانساري گفت شما زحمت كشيدهايد تشريف آوردهايد ولي بعد از 90 سال من نميتوانم يك لحظه دل بكنم. اينكه بگويي دو سال آخر من برميگردم درست نيست، اگر خصلت شده ديگر نميتواني دست بكشي.
آنها كه به قيامت ايمان ندارند مستكبر هستند نه اينكه دليل ندارند ميخواهند خوش باشند. ميفرمايد: (بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ) (قيامت /5) اراده كرده انسان تا جلو خود را بشكافد.
مثلاً ميخواهد غيبت كند ميگويد فلاني غيبت ندارد تا راه براي غيبت كردنش باز شود، از زمين مردم نرو، ميگويد: از كجا آورده مالكيت او را زير سؤال ميبرد تا بتواند راه براي سوء استفاده باز كند.
مثلاً ميخواهد راحت باشد ميگويد تقليد چيست، و مبناي آن چيست؟
جواب: مبناي آن زلف شماست، چطور زلف را به دست آرايشگري ميسپاري، قرص كه ميخوري و از دكتر گرفتهاي و چطور كت و شلوار را به خياط دادهاي، همه چيز زندگي را اتوماتيك از كارشناس آن استفاده ميكني حال به دين كه ميرسد ميگويد مبناي آن چيست؟
مريض است، ميخواهد راه را باز كند تا بگويدي تقليد نيست، تا هر جور كه ميخواهد زندگي كند
4- آگاهي خداوند بر اعمال
(لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ) (نحل /23).
باز اينجا ميفرمايد خداوند كارهاي مخفي و علني شما را ميداند.
5- بزرگواري ائمه در برخوردهاي اجتماعي
امام حسين(ع) از خرابهاي عبور ميكرد عدهاي از فقرا داشتند غذا ميخوردند وقتي حضرت(ع) را ديدند از او دعوت كردند با آنها هم غذا شود حضرت قبول كرده و بر سفره آنها نشست در پايان گفتند كه ما باور نميكرديم شما با ما هم غذا شويد حضرت فرمود: «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ» يكي از مشكلاتي كه هنوز متاسفانه جمهوري اسلامي نتوانسته حل كند اين است كه در غذا خوردن سلسله مراتب دارد.
داستان: امام رضا(ع) بعد از آنكه به او زهر دادند و داشت به خود ميپيچيد حضرت بدون غلامها غذا نميخورد با همان حالت بر سر سفره نشست بعضي كه ميدانستند به حضرت(ع) گفتند شما كسالت داريد فرمود تحمل ميكنم وقتي بردهها غذا خوردند و رفتند آن حضرت از شدت درد و زهر همانجا به زمين افتاد و فرمود من نميخواستم كه آنها ناراحت و نگران شوند و راحت بتوانند از غذا استفاده كنند.
داستان: خداوند رحمت كند نواب صفوي را در مجلس تكيه به دستش تكيه داده و نشسته بود فرد آمد و كنار او ايستاد و پايش را روي دست ايشان گذاشت و متوجه نشد مدتي كه او ايستاده بود ايشان تحمل كرد بعد كه اطرافيان متوجه شدند گفتند چرا؟ فرمود: من نميخواستم او خجالت بكشد اينها واقعاً درس است.
از فلاني عيبي سراغ داري راز نگه داري كن، سند داري پاره كن، (من خودم چند سند داشتم از چند نفر ترسيدم روزي با او مخالف شوم و شيطان مرا گول بزند فتوكپي آنها را پخش كنم همه را پاره كردم)
بله يك وقت عيب عمومي است راننده ناشي اگر داد نزني ماشين را چپه ميكند، لذا داريم بعضي وقتها عيب واجب و بعضي جايز است، ولي عيب شخصي را كتمان كنيم.
علامت تكبر چيست؟
(شما دانشجو هستيد فردا مهندس ميشود ميگوييد آقاي قرائتي ما با شما عكس بگيريم ولي اگر بچههاي كوچه اين تقاضا را كردند ميگويم من حالا كار دارم اين علامت تكبر من است كه با دانشجو حاضرم ولي)…..
داستان: خداوند حضرت آيت الله مشگيني سلامتي بدهد را در زمان شاه ايشان در كاشمر تبعيد بود يك پيرزن كاشمري روضه خواني داشت و منبري آن دير كرده بود ايشان از مقابل خانهي او رد ميشد زن ايشان را نشناخت گفت آقا شما روضه هم ميخواني؟ روضه خوان ما دير كرده فرمود: بله. رفت روضه خواند و 5 ريال هم پيرزن به او داد.
البته شايد هم آن روضه قبول شده باشد، گاهي براي هزار طلبه و ملا صحبت كني مهم نيست روضه براي پيرزن مهم است،
شما دانشجو هستيد و خيلي كارها ميتوانيد انجام دهيد، برويد در روستاها بچهها را جمع كرده براي آنها كلاس بگذارند.
امروز رئيس دانشگاه يك حرفي زد لذت بردم، گفت از افراد مختلفي آمدهاند اينجا كه اسمش را در تلويزيون نبرم. همسايه شما با فرهنگهاي مختلف شما دانشجو هستيد برويد و نگذاريد فرهنگ آنها خراب شود، چند نفر از شما كه همسر هم داريد برويد و آنها را در خط و رياضي و ادبيات و… كمك كنيد و كلاس بگذاريد و دانشگاه هم كمك كند كه رئيس دانشگاه گفت من اينكار را ميكنم. هر دانشگاهي همسايههاي خود را بكسل كند، ماشين خوب تنها اين نيست كه خود برود بلكه آن است كه ماشين قراضهها را هم بكسل كند.
(وَ إِذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطيرُ الْأَوَّلينَ) (نحل /24).
به افرادي ميگويند جمهوري اسلامي، و اين منبريها چه ميگويند و تلويزوين چه ميگويد.
در قرآن داريم: (ثانِيَ عِطْفِهِ) (حج /9)، «ثانِيَ» يعني: دو و «عِطْف» يعني: كتف. هرچه به او ميگويند كتفها را بالا ميبرد، حاضر نيست بشنود.
ما رفته بوديم در زندان افرادي را ببينيم ضمناً گفتند منافقين هم هستند رفيقم همراه من به يكي از آنها گفت ايشان را ميشناسي نگاه كرد و گفت نه همراه گفت: سالها ايشان در تلويزيون است گفت: سازمان به ما دستور داده تلويزيون را نگاه نكنيم، نگاه كن حق است قبول كن و ناحق را قبول نكن قرآن دربارهي اينها ميفرمايد: (وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْل) (بقره /93) چنان عشق دنيا در دل بني اسراييل رفته بود كه خدا را به گوساله معامله كردند.
مي فرمايد: (الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18). حرفها را گوش بدهد و بعد نيكويي را از آنها را قبول كند.
وقتي به آنها گفته ميشود پروردگار شما چه نازل كرد؟ ميگويند: اينها اسطوره و داستانهاي گذشتگان و تكراري است.
الان هم در كتابهاي جامعه شناسي هست كه دين زاييدهي جهل است، توجيهاتي هم دارند كه گذشتگان وقتي چيزهايي را ميديدند كه نميفهميدند ميگفتند كار، كار خداست، خدايي را بافته كه هر چه را نميفهمند به او نسبت دهند، امروز دنياي علم پرده از اسرار برداشته.
جواب:
الف: هركس بي سوادتر است بايد ايمانش قويتر باشد اگر ريشهي ايمان جهل است و هر چه باسوادتر شد بايد ايمانش كم شود، پس بايد بوعليها و فارابيها، ذكرياي رازيها و اينيشتنها ايمانشان ضعيفتر باشد.
يك حرفي هم راسل ميزند بشنويد او ميگويد:
من اول دين داشتم و ميگفتم همه چيز از خداست بعد گفتم خدا از چيست؟ ماندم پس دست از دين برداشتم
مي گوييم: الآن چه ميگويي ميگويد همه چيز از همين ذرات ماده است ميگوييم آقا اين ماده از كجاست؟ ميگويد از قديم بوده ميگوييم پس بگو خدا از قديم بوده، شما يك بودهي باشعور را قبول نكردي رفتي سراغ ميليونها بودهي بي شعور (تو مغز داري؟)
افرادي با يك مقاله، مجله، روزنامه گروه و افرادي را گمره ميكنند و يا با سخنراني و دين سازي و دين تراشي. ميفرمايد: اينها غير از خط انحرافي بار گناه گمراه شدگان را هم دارند، وزر و گناه خود را كامل دارند و هر درصدي كه در گمراهي شريك بودهاند را هم دارند، مواظب باشيم
حديث: روز قيامت قطرهي خوني به سينهي بعضي ريخته ميشود سؤال ميكنند براي چيست؟
جواب داده ميشوند كه: مظلومي را كشتند و تو به اندازهي يك قطره خون سهم داشتي.
حديث: كسي كه قمار ميكند و شما نگاه ميكني (و عكس العملي نداري) به همان اندازه در گناه شريك ميشوي. مظلومي كتك ميخورد يا بايد برخورد كرده و يا رد شوي تماشاي آن ظالم را جري و مظلوم را جريحه دار ميكند. روز قيامت ميگويند: اينها رئيس ما بودند عذابشان دو برابر باشد. خطاب ميآيد: شما آنها را تشويق به گناه كرديد.
آمد خدمت امام صادق(ع) عذرخواهي كرد كه در دستگاه بني عباس هستم.حضرت(ع) فرمود: اگر مثل شما به دستگاه آنها نرفته و كمك نميكرديد آنها نميتوانستند زور گفته و ظلم كنند.
تمام قدرت نماييهايي كه سوزن در دوختن ميكند براي نخي هست كه همراه اوست و الا او بدون نخ كاري نميتواند بكند. قرآن ميفرمايد: انتقاد از فرعون بعد ميفرمايد: «آلَ فِرْعَوْنَ» چون اگر آل نبود او قدرت نداشت.
لذا حديث داريم قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إِذَا مُدِحَ الْفَاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبُّ» (تحفالعقول/ص46) وقتي ستمگري را ستايش ميكنند عرش خدا به لرزه ميافتد به همان اندازه كه تاجر بالا رفت حق پايين ميآيد و لذا فرمودهاند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «احْثُوا فِي وُجُوهِ الْمَدَّاحِينَ التُّرَابَ» (منلايحضرهالفقيه/ج4/ص11)
كسي كه براي ستمگر مداحي ميكند خاك به صورتش بريزد چون طاغوت پروري ميكند و لذا فرمودهاند تعريف و تمجيد را روبروي افراد نكنيد، كسيكه روبرو كسي را تعريف ميكند در حقيقت او را ذبح ميكند.
باز ميفرمايد: (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ) (مائده /2). در كارهاي خوب شريك شويد اگر عيد قربان تنهايي نميتواني ده نفري شريك شويد قرباني كنيد حتي راضي شدن به گناه هم گناه دارد.
يعني قبل از شماها هم افرادي توطئه گر بودند، خداوند برنامهاش اين است كه توطئهها را خنثي كند و از پايه ويران ميفرمايد. به انبياء گفتند: ساحر، مجنون، شاعر، نسبت به انقلاب ما چقدر توطئه كردند در طول تاريخ چقدر افراد توطئه كردند.
بالاخره پنهانها را خداوند ظاهر و رسوا ميكند، امروز شعار زياد بدهي كه گندم كاشتهام صبر كن چند روز ديگر معلوم ميشود خير جو است، روشن و ظاهر ميشود پنهانها، توطئه مثل كف ميماند چند وقتي ميماند، بالاخره كنار آب رفته و حقيقت معلوم ميشود، كدام باطلي پايدار مانده و كدام حقي براي هميشه مانده؟
(قهر خدا ميآيد بلكه خود خدا ميآيد و از آنجا كه پيش بيني نميكردند عذاب بر آنها ميآيد)
مي گويد خانه كه ضد زلزله است و ماشين هم ضد گلوله اينها بيمه ميكند پس بايد هيچ مسئول مملكتي از دنيا نرود.
يكي رزق است كه ميفرمايد: (مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) (طلاق /3) يكي قهر خداست كه ميفرمايد: (مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ) (نحل /26)
ميگويد حالا مدرك را بگيرم آنقدر دكتر و مهندس مدرك گرفتند و بيكار هستند: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي ليسانس» گرسنگي ميخورد چه جور.
بر خداوند توكل كنيد، فكر نكنيد اگر پول باشد و يا فلان داماد مايه خوشبختي، شما بندهي خوبي براي خدا باشيد خدا هم بلد است خداي خوبي باشد.
حديث: بندهي من تو بندهي خوبي باش من بلد هستم چكار كنم، (به من نگو چكار كن من خيلي سال است خدا هستم) تو تجربه نداري بگو تو خدايي بقيه را هم درست كن همه چيز دست اوست اگر بخواهد ميگيرد: (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ) (فاطر /16) اگر بخواهد شما را ميبرد و يك گروه تازه ميآورد خدايا تا حالا در كشور ما خيلي توطئه بوده، واقعاً تا حالا كشور ما را خدا نگه داشته، آخه يه وقت ميگويند آقاي قرائتي، پنير و تخم مرغ، گران است همه آنها را قبول دارم ولي هر وقت هم ما كاري ميكنيم در دنيا ميدرخشد ما در مسابقات علمي، شيمي و كشتي، قاري قرآن برنده و هشت سال جنگ كرديم و يك وجب به دشمن نداريم، در مسائل سياسي روز بروز جلو ميرويم، 20 انتخابات داشتهايم، همه بر سر ما ميزنند و ما جلو ميرويم باز هم خدا را نميشناسيم (كور شود انساني كه خدا را نبيند. ما دو نفر را زمان جنگ داشتيم. ميگفتيم برادر ليبي، برادر سوريه اين هم چه برادر و چه خواهري ميگفتيم بالاخره همين دو كشور هم با ما بودند خدا را نميبينيم اين در اثر ولايت فقيه بود، اگر دست ما در دست امام خميني (ره) نبود، اگر ميخواهم جان بدهم خودم را فداي چه كسي بكنم، فداي كسي كه محبت داشته باشم امام خميني(ره) جانشين پيامبر (ص) و ولي خداست اطاعت، نه با تبصره و قانون فلان، آنشب كه مادر مرا زاييد بند به تو نزاييد من و تو مستقل هستيم و بندهي خدا، خدا هم پيامبر(ص) او هم امام و امام زمان(ع) ميفرمايد: ولايت فقيه، انسان وقتي بند به خدا شد با خدا معامله ميكند ولي اگر بند به خدا نبود تبصره و قانون برشي ندارد، مملكت ما تنها با قانون و تبصره نميشود لذا فرموده: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ) (نحل /90) که دنبال عدل به احسان اشاره شده است.
يعني عدل تنها فايدهاي ندارد، پيچ و مهره روغن هم ميخواهد، و استدلال عاطفه هم ميخواهد. خدايي كه با عقل فهميدي اشك ندارد ولي خداي با استدلال و انس و مناجات و خداي عاشق و معشوق انسان را براي نماز شب بيدار ميكند، خداي دور و تسلسل خوف ندارد، ما استدلال را كنار عاطفه ميخواهيم، قانون و كنار آن عشق.
هرچه همه كشورها دارند ما هم داريم رئيس جمهور و ما به اضافه ولايت فقيه و همه مقررات و با اضافه رضاي خدا، و مثل اينكه دين عيسي و موسي را قبول داريم اضافه پيامبر (ص) را هم داريم بنابراين ما برنده هستيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1002