نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1056
1- محبوبیت امام خمینی در میان مردم 2- محبوبیت، هدیه خداوند به اهل تقوا 3- تقوا، داروی دردهای روحی و قلبی 4- نگاه مثبت اهل تقوی به زندگی 5- تقوا، گشایشگر گرههای زندگی 6- تقوا، عامل خروج از بنبستها 7- خاطرهای از تبلیغ در تربت حیدریه
موضوع: تقوای الهی، محبوبیت مردمی تاريخ پخش: 24/02/98
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمه «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحثمان در مورد گناه و تقوا بود. دو سه شب در مورد گناه صحبت کردیم. یکی دو شب هم در مورد تقوا صحبت کنیم. بعد ببینیم به کجا هدایت میشویم. تقوا را معنا کردیم وقایه، وقایه یعنی حفاظت، تقوا یعنی محفوظ باشیم. این لباس ما تقواست. چون وقتی پوشیدیم دیگر سرما به بدن ما نمیرسد. عصای ما تقواست به گودی رسیدیم به آن تکیه میکنیم. تقوا یعنی حفاظت. محدودیت نیست و هر محدودیتی بد نیست. این را جلسه قبل گفتیم. شما کفش هم که پا میکنی پایت محدود میشود اما به نفعت است. حجاب برای خانم محدودیت میآورد اما به نفعش است. یک دعایی است میخوانید از همین تقواست. «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» بعد میگوییم: (وَ قِنا عَذابَ النَّار) (بقره /201) این قنا، یعنی حفظ کن ما را. «قنا» ما را از عذاب حفظ کن. «ق» از همان تقواست. تقوا یعنی خودت را حفظ کن.به یک حرف میرسی میگویی: آقا این حرف غیبت شد. خط قرمز ماست. عصبانی شدی و میخواهی جوش بیاوری. این معنا را گفتیم و به این جمله رسیدیم. حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: «من اتقي الله أحبه الناس» ( كشف الغمة، ج 2، ص 347) هرکس تقوا داشته باشد مردم او را دوست دارند. حتی آدمهای بیتقوا، اگر بفهمند فلان آدم متقی از دنیا رفته میگویند: آدم خوبی بود. افرادی هم که خودشان تقوا ندارند، ما دیدیم، شنیدیم بعضی از جوانها به مادرشان میگویند: یک دختر پاک! حالا خودش ناپاک است. خود این جوان معلوم نیست چقدر ناپاکی کرده است. اما وقتی میخواهد ازدواج کند میگوید: من دنبال یک دختر پاک میگردم. یعنی ناپاکها هم پاکی را دوست دارند. این یک مورد.
1- محبوبیت امام خمینی در میان مردم
هرکس تقوا داشته باشد، «أحبه الناس» شما فکر میکنید چرا مردم اینطور دور امام جمع شدند. اصلاً شعار این بود، خمینی عزیزم… قبل از انقلاب شعار این بود. خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم. از تو با یک اشاره، از ما به سر دویدن. آیا امام به مردم پول داد مردم را راه انداخت، حزب سیاسی داشت، مردم را بسیج کرد. به کسی وعده داده بود. پدر چند شهید حسینیه جماران میرود و امام را میبیند، میآید بیرون چه میگوید؟ خدا را شکر سه تا از بچههایم شهید شد اما امام خمینی را دیدم. اوه اوه اوه، اینقدر امام محبوب است که تو سه تا جوان دادی، میگوید: طوری نیست در عوض امام را دیدم. این علاقه به امام، چرا اینقدر حضرت امیر را دوست دارند؟ اصلاً امام حسین را چرا دوست دارند؟ کدام مزار بعد از هزار و سیصد، چهارصد سال، میلیونی زائر پیاده دارد. زائر میلیونی این هم پیاده و از همه دنیا، محبت امام حسین چیست؟ محبت از خداست، با اینکه من لیسانس هستم و آیت الله هستم، به این حرفها نمیشود. قرآن میگوید: (مَحَبَّةً مِنِّي… ألقیتُ) (طه /39) قاری: (وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي) (طه /39) این آیه قرآن است، «مَحَبَّةً مِنِّي» یعنی محبت از طرف خداست. دو تا دختر و پسر همدیگر را میبینند و ازدواج میکنند، به قدری این عروس و داماد به هم وابسته میشوند چون خدا بین اینها قلاب انداخته است. «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» قاری: (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً) (روم /21) مهر عروس را در دل داماد و مهر داماد را در دل عروس میگذارد. «جعل» خدا قرار داد. مکه چه جاذبهای دارد؟ هوای داغ، کوهستان، نه باغی، نه کشاورزی، یک جای داغ داغ داغ، یک حاجی مکه رفته بود در داغی اذیت شده بود. آخر اعمالش گفت: خدایا ما که آمدیم، اگر خودت بودی میآمدی؟ محبت مکه طوری است که مردم پول میخوابانند، ده سال، بیست سال کمتر و بیشتر پول میخوابانند که مکه بروند. دور این سنگهای سیاه میگردند. بغلش کاخ آل سعود است و کسی تف هم به آن نمیاندازد. ولی دور این سنگها میگردند. در مکه دو تا سنگ داریم یک سنگ را میبوسند، سنگهای کعبه، یک سنگ یک فرسخی مکه است، یک ستونی را سنگ میزنند، یک ستونی است سنگ میزنند. هر حاجی که مکه میرود، روز عید قربان چند کار هست یکی از کارها این است، سنگریزههایی که اندازه همین نانهایی است که به نان سنگکی است. هفت تا را پرت میکند به جای شیطان! دو تا سنگ در مکه هست، یکی بوسیدنی و یکی سنگ پراندنی. «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»
2- محبوبیت، هدیه خداوند به اهل تقوا
افرادی هستند تحصیلات بالا، جهازیه عالی، مدرک داماد بالا، خانواده، خانه، ماشین، تلفن، همدیگر را دوست ندارند. بهترین غذا را میخورند و بهترین زندگی را دارند ولی همدیگر را دوست ندارند. افرادی هستند روی موکت پاره نشستند، نان و سیب زمینی میخورند و قربان هم میروند. «جَعَلَ»، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» قاری: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ) (ابراهیم /37) حضرت ابراهیم گفت: خدایا، من مکه آمدم کعبه را ساختم، دل مردم را به سمت اهلبیت من هول بده. اینکه ما امام حسین را دوست داریم، پیغمبر را دوست داریم دعای ابراهیم است. محبت دست خداست، بعضی فکر میکنند که اگر خانهشان را شیک بسازند، محدود میشوند. سعی میکند نمای خانه را طوری بسازد که هیچکس در منطقه یک چنین خانهای نداشته باشد. مردم بیایند و بروند، ای بی انصاف، از کجا آورده است؟ حقه بازی کرده است. رشوه گرفتند، کلاهبرداری کردند، این از همان اختلاسهاست. خانه ساخت که مردم دوستش داشته باشند، هرکس خانه این را ببیند او را فحش بدهد. آدم با خانه محبوب نمیشود. با مدرک آدم محبوب نمیشود. با ثروت آدم محبوب نمیشود. با پز دادن آدم محبوب نمیشود. یک مثلی است در ایران میگویند، نصفش را من میگویم و نصفش را شما بگویید. میگویند: کدخدا را ببین ده را بچاپ! این درست است منتهی با یک تغییراتی، کدخدا را ببین ده را بچاپ و خدا را ببین، دل را بچاپ. چه شد؟ کدخدا را ببین ده را بچاب، خدا را ببین دل را بچاپ! در خود صنف ما آخوندها افرادی دانه درشت هستند که نمیتوانم اسمشان را ببرم. به من گفتند: اینقدر در تلویزیون نیا. چون من در همه شبکهها هستم جز کانال کولر، در همه کانالها هستم. شب هستم، سحر هستم، روز هستم. این کانال و آن کانال، میگویند: آقای قرائتی اینقدر در تلویزیون نیا، سبک میشوی. اسمش را هم روانشناسی میگذارند، از نظر روانشناسی یک ملاقات که زیاد شد، سبک میشود. من این را قبول ندارم. شما دائماً نان میخوری و نام هم در سفره سبک نمیشود. هر غذایی هم بخوری کار نان را نمیکند. آب مزهای ندارد ولی هیچوقت آب برای ما سبک نشده است. اگر حرفها فطری باشد و دلیل باشد و کوتاه باشد، در ثانی اگر میگویند: بیا حدیث بخوان، بگویم: خیر، من نمیآیم حدیث بخوانم. میخواهم سنگین شوم. اینطور نیست. بختیار میگفت: علت اینکه مردم امام امام میکنند چون چهارده سال است امام به ترکیه و عراق تبعید بوده و چند سال است امام را ندیدند. امام ایران بیاید او را ببینند، عطش تمام میشود. فکر میکرد امام مثل کشمش است. دو سری بخورند وا میزنند. شاهپور بختیار فرق بین امام و کشمش را نفهمید. کشمش که یک مشت خورد مشت دوم دیگر اشتهایش… میگفت: اینکه مردم امام خمینی را دوست دارند، چون چند سال است او را ندیدند، بیاید ایران و او را ببینند تمام میشود. مثل کشمش… خوب ببینید، تحلیلهای بیخودی که میکنیم این است. محبت دست خداست. اینها را برای چه گفتم؟ حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: «من اتقی الله أحبه الله» معذرت میخواهم.. «أحبه الناس» هرکس تقوا داشته باشد مردم دوستش دارند. زودتر هم دامادش میکنند. شما یک جوان باتقوا باشد، ممکن است با پنج تا، ده تا، پانزده تا سکه دخترت را به او بدهی. یک جوان لاابالی باشد پانصد سکه هم بدهی، دلواپس هستی. نسیه میدهند، خودتان هم میدانید. میگویند که نصفش را من میگویم و نصفش را شما بگویید. آدم خوش حساب شریک مال مردم است. خوش حساب یعنی تقوا دارد. چکش برنمیگردد، دروغ نمیگوید و کم فروشی نمیکند. مردم به او نسیه میدهند. این علما مردم چطور اینقدر پولش میدهند؟ مردم به شهرداری که پول میدهند با نق میدهند، اما به مرجع تقلید که پول میدهند دست آقا را هم میبوسند. چرا به او پول که میدهند، اول سعی میکنند که شهردار نفهمد ساختمان اضافه و کم شده است. در نقشه تصرف میکنند، در هرکاری بتوانند در بروند، در میروند. آنجا هم که دیگر گیر کردند میدهند ولی با محبت نمیدهند. فرق بین پول دادن به شهرداری با پول دادن به مرجع تقلید. دست او را میبوسند و به او میدهند، به او که میدهند نق میزنند. اگر کسی تقوا داشته باشد مردم او را دوست دارند. یک دختر، یک عروس و داماد اگر دروغ نگویند. زندگیشان شیرین است اما اگر به هم دروغ بگویند، دلواپس میشود و زندگیشان به هم میخورد. میگوید: آقا من به حرفهای تو اطمینان ندارم. بی تقوایی در تجارت، در سیاست، مردم کسی را دوست داشته باشند، به او رأی میدهند. حدیث دیگر، امام کاظم فرمود: «مَنِ اتَّقَي اللَّهَ يُتَّقَي» (كافي، ج 1، ص 137) هرکس از خدا پروا کند مردم هم برای او پروا قائل میشوند. یعنی حریم قائل میشوند.
3- تقوا، داروی دردهای روحی و قلبی
آدمی که باتقوا باشد مردم برایش حریم قائل هستند. حسابش را از باقیها جدا میکنند. «فَإِنَ تَقْوَي اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ» (نهجالبلاغه/خطبه198) تقوا مرض قلبی شما را شفاء میدهد. سوء ظن داری میگویی: فلانی کلاهبردار است. فلانی بدبین است، فلانی چیست، نگاه بد میکنی. اگر تقوا داشته باشی قرآن میگوید که سوء ظن حرام است. «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ إِثْم» قاری: (إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ إِثْم) (حجرات /12) سوء ظن حرام است، تو اگر تقوا داری چرا سوء ظن داری؟ جاسوسی؛ «وَ لا تَجَسَّسُوا» قاری: (وَ لا تَجَسَّسُوا) (حجرات /12) قرآن میگوید: تجسس نکنید. اگر تقوا داشته باشید چرا خاله وارسی میکنی و تلفن مرا گوش میدهی؟ یک عیبی از من داری چرا عیب مرا به دوستانت اس ام اس میکنی؟ من یک خلافی کردم، قرآن میگوید: ببین بعضی گناهها خود گناه، گناه است. بعضی کارها علاقه به گناه هم گناه است. مثلاً کسی علاقه دارد دزدی کند، ولی نتوانست دزدی کند. یک دزد را گرفتند و کلانتری بردند، گفتند: چرا دزدی کردی؟ گفت: والله من هر روز چهار قل میخواندم. امروز یادم رفت چهار قل بخوانم گیر شما پلیسها افتادم. تجسس حرام است. اگر کسی علاقه به گناه داشته باشد، علاقه داشته باشد گناه فلانی را پخش کند، علاقهاش هم گناه است. «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ» قاری: (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا) (نور /20) کسانی که دوست دارند عیب دیگران لو برود. عیبی از من سراغ داری، فیلمی داری، لو میدهی. کسانی که از این کار خوششان بیاید، گناه عذاب دردناک دارند. حالا اسمش را بگویم همه میشناسید. به یک مسئولی گفتند: فلان کارمند شما، در ادارهای یک خانمی وارد شده او را به اتاق برده، در هم بسته، دست هم دور گردن این خانم انداخته است. این هم عکسش! این مسئولی که همه او را میشناسید گفت: خوب، معلوم است تو در پی این بودی که دوربینت آماده بودی. کی این خانم میآید؟ کی در اتاق میرود، کی در را میبندد، کی چادرش را برمیدارد که او دست در گردن… همینکه تو دوست داشتی این گناه او را لو بدهی، تو باید از اداره خارج شوی. یک ساعت در اداره نباشی. کسی خوشش بیاید گناه کسی را لو بدهد. «يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ» آیهای که ایشان خواند این بود. «يُحِبُّونَ» محبت دارد، علاقه دارد. چه؟ «أَنْ تَشِيعَ» شایع شود، گناه کسی را شایع دارد. فیلم میگیرد، عکس میگیردف دوربین مخفی میگذارد. اینها همه بیتقوایی است. تقوای قلب است، تقوای قلب یعنی چه؟ یعنی خوشش میآید.
4- نگاه مثبت اهل تقوی به زندگی
میفرماید: تقوا دوای بیماریهای قلبی است، (وَ بَصَرُ عَمَي أَفْئِدَتِكُمْ) (نهج البلاغه، خطبه 198) آدم بی تقوا کور است، چون روی هوس راه میرود خیلی از حقیقتها را نمیبیند. احساس آرامش، «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً» قاری: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً» (نحل /30) افراد با تقوا وقتی میگویند: خدا چه نازل کرد؟ میگوید: هرچه نازل کند خیر است. مصیبت دیده، داغ دیده، پولش گم شده، تصادف کرده و بیمار شده، ولی چون تقوای قلبی دارد میگوید: خدا حکیم است و مصلحت من این بوده است. البته اگر خودش مقصر است، تقصیر خودش هم باید قبول کند که اینجا من کوتاهی کردم. اما آدم باتقوا با خدا بد نمیشود سر اینکه چرا امروز پاییز است و امروز زمستان است. پاییزش را دوست دارد و زمستان هم دوست دارد. این مسأله را شاید از من شنیده باشید. سر سفره بچه حلوا را دوست دارد. با چهار تا انگشتش مشت میکند حلوا را بخورد. اما فلفل را دوست ندارد، برمیدارد به زبانش میزند، میسوزد، جیغ میزند. بچه حلوا را دوست دارد، فلفل و ترشی را سر سفره دوست ندارد. اما مادر بچه چطور؟ مادر بچه نگاه به سفره میکند هم حلوا پهلویش زیباست هم ترشی. اینکه زینب کبری گفت: من هرچه ببینم خیر میبینم. چون زینب کبری به رشدی رسیده که تلخی و شیرینی، سر سفره خدا میگوید: هردو شیرین است. آدم اگر تقوا داشته باشد با خدا رفیق است، با مردم رفیق است و حسادت نمیورزد. قرآن یکسری کارها را میگوید بکنید برای تقواست. همین روزه، «کتب علیکم الصیام» قاری: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون) (بقره /183) ترجمه این آیه این است. واجب شد روزه بگیرید برای تقوا. چرا؟ گناهان ما بیشتر یا از شهوت است یا از غضب است. گناهان ما اکثر گناهان ما یا ریشه در شهوت دارد، یا ریشه در کینه و غضب دارد. گرسنگی و تشنگی، شهوت و غضب را پایین میآورد. وقتی ریشه شهوت و غضب خشک شد، گناهان هم خشک میشود. گناهان ما یا از این منبع است، از شهوت تغذیه میشود یا از منبع غضب، وقتی خود منبع آبش ته کشید، آب لولهها هم ضعیف میشود. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»، «لَعَلَّكُمْ تُفلحون»
5- تقوا، گشایشگر گرههای زندگی
قرآن میفرماید: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى» قاری: (فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى) (لیل /5-7) آیه قرآن است میگوید: اگر تقوا داشته باشی و اهل سخاوت باشی، «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» کارهایت را روان میکنم. خودت را برای کار روان میکنم. یعنی هیچ کاری برایت سخت نیست. اگر کسی اهل تقوا باشد تاب کارش را باز میکنم اما اگر کسی اهل تقوا نباشد، به کارش پیچ میدهم. «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» قاری: (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى) (لیل /10) «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» یعنی تابش را باز میکنم. «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» یعنی به زندگیاش تاب میدهم. بگذارید یک مثال بزنم. شما وارد خانه میشوی خانم عصبانی، چند هفته است نخود نداریم. هی میگویم: نخود نخود، هی یادت میرود. چرا اینقدر یادت میرود؟ خوب برخورد خانم حالگیری است. میآیی بیرون نخود بخری، نخود را در پلاستیک میریزد، برمیگردی وسط خیابان پاکت نخود پاره میشود و نخودها میریزد. مینشینی جمع کنی، هر ماشینی رد میشود دو تا فحش میدهد. این طرف خیابان میآیی، بروی آن طرف جوب، پایت میافتد در جوب، قلم پایت میشکند. میروی نخود بپزی، یکی از این شنهای درون نخود زیر دندانت میرود و دندانت میشکند. یعنی این نیم کیلو نخود حالی از تو میگیرد. خانم فحش میدهد، شوفرهای تاکسی فحش میدهند. پایت میشکند، دندانت هم میشکند، در همین نیم کیلو چطور. چطور حال میگیرد. یکی میگفت: یک روز تصمیم گرفتم یک خواب راحت بکنم. تلفنها را کشیدم. بچهها را هم بیرون کردم. گفتم: یک خواب راحت. پشه بند بستم که دیگر پشه هم کاری نداشته باشد. میگفت: تا خوابم برد دو تا گربه بالای سرم آمد چنان به هم پریدند نیم متر بالا پریدم. این«فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» حالت را میگیرم، در پشهبند هم حالت را میگیرم. سرش را روی متکای پر میگذارد، یک خواب پریشانی میبیند. از آن طرف آدم داریم سرش را روی آجر میگذارد، چنان خر خر میکند، اسمش را بگویم، میشناسید. یکی از وزرا اول انقلاب میگفت: از بس که کارم شلوغ بود. گفتم: من رگهای سرم دارد پاره میشود. دارم روانی میشوم. به رئیس دفترش گفت: هیچکس را راه ندهید. 24 ساعت ملاقات ممنوع! چون من نگران مغز خودم هستم. فشار به مغزم آمده است. گفتند: باشد. یک نفر آمد گفت: آقا من از بوشهر و بندرعباس آمدم. 24 ساعت در ماشین بودم. 24 ساعت باید برگردم. از روی ساعت یک دقیقه بیشتر با وزیر کار ندارم. یک دقیقه، اگر بیش از یک دقیقه شد مرا بغل کن بیرون بیانداز. اگر به من وقت ملاقات ندهی من باید مسافرخانه بروم و 24 ساعت در تهران الاف شوم. میگفت: دلم سوخت. به آقای وزیر گفتم: ایشان میگوید: یک دقیقه بیشتر با شما کار ندارم. شما یک دقیقه به ایشان مهلت بده اگر بیش از یک دقیقه حرف زدم من بیرونش میکنم. وزیر گفت: یک دقیقه بیاید. آمد گفت: جناب آقای وزیر میخواهم حرف بزنم یک دقیقه بیشتر وقت ندارم ولی میترسم. گفتم: نترس بگو. گفت: میترسم. گفتم: نترس. میترسم. گفتم: یک دقیقه تو تمام شد. یا بگو یا برو. گفت: نترسم؟ گفتم: نه. گفت: به قدری از تو وزیر بدم میآید که میخواهم با چاقو تکه تکهات کنم. یک دقیقه من تمام شد و رفت. میگفت: دیگر خواب از سرم رفت. آن روزی که میخواستم یک خواب راحت بکنم، یک نفر از بندرعباس آمد یک پیغام به من داد، هرچه خواستم بخوابم، دیگر خوابم نبرد. چه کردم که اینقدر عصبانی است و میخواهد مرا تکه تکه کند؟ تقوا داشته باشید… کارت… بعضی میگویند: هی به کارم پیچ میخورد. به کار مردم پیچ دادی که پیچ میخورد. قرآن بخوانم. پیچ دادی، پیچت میدهم. (زاغُوا أَزاغَ اللَّه) (صف /5) پیچ دادی پیچت دادم. «أَعْطى وَ اتَّقى، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى». «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» یک دوایی دارم به شما بگویم، هرکس کارش پیچ میخورد یک پیچ کار مردم را باز کند، پیچ کارش… بگویید… باز میشود. در مسجد گوهرشاد یک عالمی به نام آیت الله نهاوندی نماز میخواند. آقای بروجردی استاد همه مراجع از قم به زیارت امام رضا آمد، آیت الله نهاوندی سجادهاش را به آقای بروجردی داد. گفت: شما استاد مراجع هستید. حالا که مشهد هستید امام جماعت شما باشید. بعد آیت الله نهاوندی رفت مشهد، به پیشنماز… رفت نجف، به پیشنماز نجف القاء شد که سجادهات را به آقای نهاوندی بده. آیت الله خزعلی میگفت: این صدا را شنیدم، جا دادی، جا دادم. تو که سجادهات را در مشهد به آقای بروجردی دادی، حالا که نجف آمدی به پیشنماز نجف گفتم: سجادهات را به آیت الله نهاوندی بده. جا دادی، جا دادم. گیر انداختی، گیر میاندازم. جوان در دانشگاه تهران به من گفت: حاج آقا در مورد مهریهها صحبت کن، مهریهها سنگین شده است. گفتم: چقدر؟ گفت: مثلاً میگویند: چهارصد سکه! گفتم: خواهر هم داری؟ گفت: بله. گفتم: من یک داماد برای خواهر شما بفرستم، حاضر هستی پانزده سکه بدهی؟ گفت: نه، گفتم: چطور میخواهی دختر مردم را با پانزده سکه بگیری، اما خواهر خودت را نمیدهی؟ صاف نیستی. اگر واقعاً مهر باید کم باشد، همه کم کنیم. چه دختر بگیریم وچه دختر بدهیم، همه با هم کم کنیم. اینکه میخواهی دختر بگیری میگویی: پانزده سکه. میخواهی دختر بدهی؟ میگویی: چهارصد سکه. صداقت نداریم. قرآن میگوید: اگر تقوا داشته باشید تابش را باز میکنم، بی تقوایی تابش میدهم. یک جایی نشسته یک نفر وارد شد. یک خرده تکان خوردی و جایش دادی. قرآن در یک آیه میگوید: اگر جا دادی، من مغزت را هم باز میکنم. تو فقط مکان باز کردی. فکرت را باز میکنم. علمت را باز میکنم. رزقت را باز میکنم. تو اگر جایی به یک مسلمان دادی، در موارد مختلف به تو جا میدهم. تو وسعت بده، وسعت میدهم. در قرآن 32 بار کلمه برکت آمده است و 32 مرتبه هم کلمه زکات آمده است. اینها تصادفی نیست. یک آدمی که، پیغمبر ما درس نخوانده امی، یک کتاب بیاورد از چهل سالگی تا 63 سالگی، 23 سال بعد نگاه کنند که 32 برکت در قرآن است، 32 زکات، میخواهد بگوید: اگر زکات بدهی به مالت برکت میدهم. زکات ندهی برکت را برمیدارم. یک لقمه، یک گرهای از کار مردم باز کنیم، گره از کار ما باز شود. «و من یتق الله»
6- تقوا، عامل خروج از بنبستها
«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» قاری: (وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) (طلاق /2) این آیه قرآن است. اگر تقوا داشته باشید، به بن بست گیر نمیکنی. «يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» یعنی یک مخرج پیدا میشود، محل خروج. آدم با تقوا به بن بست نمیرسد. ببینید امام چه کرد. شاه را بیرون کرد، جبهه را اداره کرد. وقتی خواست بمیرد میگوید: راحت هستم. من با دلی آرام و قلبی مطمئن اگر تقوا داشته باشید در بن بستها مچ شما را میگیرم. «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» الآن آمریکا بخاطر اینکه تقوا ندارد همهاش در بن بست است. هرکاری آمریکا کرد شکست خورد. خواست شاه را نگه دارد، نشد و شکست خورد. صدام را کیش کیش کرد علیه ما شکست خورد. طالبان را درست کرد شکست خورد. منافقین را حمایت کرد شکست خورد. خلق کومله و دموکرات را اول انقلاب درست کرد، شکست خورد. داعش را درست کرد شکست خورد. آمریکا دائماً شکست میخورد و دائماً ما درها به رویمان باز میشود. چون امام ما، مقام معظم رهبری ما تقوا دارد و آنها بی تقوا هستند. تقوا داشته باشی، بوقها، پولها، قدرتها دستت باشد، تقوا نداشته باشی هی تاب میخوری. تقوا داشته باشی راحت میفهمی. من نمیدانم این را شنیدهاید یا نه؟ میشناسید، از آن دانه درشتهای مملکت است. میگفت: کنار یک بی سواد نشسته بودم، یک شعر خواندم. گفتم:
الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رویم بسته گشته
این شعر را خواندم. یک بی سواد کنار من نشسته بود، گفت: حضرت آقا، جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم هیچوقت بسته نگشته است. میگفت: من خجالت کشیدم. من یک شخصیت مملکتی و این هم بی سواد بی سواد. هیچی بلد نبود. گاهی آدمهای بیسواد چنان میفهمند که تحصیل کردهها نمیفهمند. فقیرها یک چیزی میفهمند، پولدارها نمیفهمند. این فتح خرمشهر را گفتند یک جوانی طراحی کرد، یک جوان طراحی کرد برای فتح خرمشهر. خدا قول داده تو اگر تقوا داشته باشی در بن بست به تو میگویم از کجا برو. سلمان رشدی پیغمبر را مسخره کرد. امام فتوا داد سلمان رشدی را بکشید و اگر در راه کشتن او کشته شوید، شهید هستید. صدا و سیما به من گفت: بیا فتوای امام را تفسیر کن. گفتم: والا این کشتن سلمان رشدی در لندن، سازمان ملل و حقوق بین المللی و تروریست بین المللی و حکم شرعی و من اینها را بلد نیستم. گفتند: نه، گفتند: بیان قرائتی روان است. گفتم: آخر من سوادش را ندارم. گفتند: الا و لابد با تو، رفتیم دفتر تلفن را باز کردیم، از حرف الف تا حرف ی، هرچه اسلام شناس در دفترم بود، زنگ زد آقا برای کشتن سلمان رشدی کدام آیه مناسب است. کدام حدیث مناسب است؟ گفتند: حضور ذهن نداریم. به هرکس زنگ زدم گفتند: بلد نیستم. رفتم در کتابخانه گفتم: خدایا، یک نامردی در لندن به پیغمبر تو جسارت کرده و یک مردی مثل امام فتوای اعدام داده است. آمدند نزد من میگویند:… من نه بلد هستم اسلام شناسها را هم هرکدام زنگ زدم، هیچکدام حضور ذهن نداشتند، تو خودت کمکم کن. من چه کنم؟ در بن بست هستم. آمدم در کتابخانه یک کتاب بیرون کشیدم، مثل استخاره باز کردم. دیدم آمد که اگر کسی «من أهان النبی» به پیغمبر اهانت کند، «من استخف بالنبی، من صب النبی» اصلاً همه گمشدههای ما در کتابخانه در همین صفحه بود که آمد. دم بزنگاه خدا دستتان را میگیرد و یک الهامهایی به ذهن شما میرسد که تعجب است.
7- خاطرهای از تبلیغ در تربت حیدریه
زمان شاه تربت حیدریه منبر میرفتم. آن زمان هم جوان بودم و پای تخته سیاه کر و فری داشتم. جوانها پای منبر ما شلوغ شد به طوری که رئیس سینمای تربت حیدریه گفت: بازار ما خلوت شده است. یک شیخی آمده کلاسهایش شیرین است. یک شب هم علمای تربت حیدریه آمدند، چند تا آیت الله و پیرمرد آمدند نشستند. جمعیت هم زیاد بود، یک جوان آمد گفت: آقای قرائتی، گفتم: بفرمایید. گفت: حرفهایی که امشب تو به ما زدی یک عمری این آخوندها به ما نگفته بودند. یک مشت پیرمرد و آیت الله داریم یک عمری اینها را یاد ما نداده بودند، امشب تو اینها را یاد ما دادی.. خوب حالا به جوان بگویم: خفه شو. این جوان احساساتی میترکد. بگویم: درست میگویی. علمای شهر را خراب کرد. آخوندها وقتی گیر میکنند میگویند: سه تا صلوات ختم کن. در این سه صلوات فکر میکنند. من پای تخته سیاه بودم، گفتم: اجازه بده من تخته را پاک کنم. پشتم را به مردم کردم و شروع کردم تخته را پاک کردم. گفتم: خدایا من چه کنم؟ با علما چه کنم؟ با جوان چه کنم؟ مردم منتظر هستند من چه کنم؟ خدایا خودت بودی چه میکردی الآن؟ من چه کنم؟ یک مرتبه به ذهنم یک چیزی آمد که برگشتم، حالا همه منتظر هستند من چه میگویم. گفتم: ای جوان مثل تو مثل کسی است که بگوید: ای لامپ، ای شیشه، ای لوستر، درود بر تو! تو به ما نور میدهی. این سقفهای بالای سر ما یک عمری بالای سر ما هستند و هیچ به ما نور ندادند. بله نور برای لوستر است. ولی لوستر آویزان به همان آهن است. منی که بلبل زبانی میکنم و تو خوشت آمد نزد همین آیت الله درس خواندم. این آیت الله آهن است. من لامپ هستم. نور را لامپ به شما میدهد. اما این لامپ بند به آهن است. تو از من استفاده میکنی اما من نزد همین آیت الله درس دادم. حرف جمع شد. بعد آمدم فکر کردم خدایا این حرف من نبود. این را در دهانم گذاشتی. البته حالا من تقوا هم ندارم، این وسط نرخ تعیین نشود. میخواهم بگویم: ما که بی تقوا هستیم گاهی خدا کمک ما میکند. اگر با تقوا بودیم چه میشد؟ آخرین نکته، یک کسی عاشق دختر شاه شد. گفتند: شاه که دخترش را به تو نمیدهد. گفت: عاشق است دیگر. ولی خوب خیلی دلش میخواست داماد شاه شود. یک دلالی پیدا شد گفت: تو برو در غار بیرون شهر در یکی از این غارهای کوه نماز بخوان، من شاه که گاهی شاه بیرون شهر برای تفریح میآید، میگویم: یک جوانی است راهب است، عابد است، گوشه گیر است و دارد عبادت میکند. تو که بیرون شهر آمدی برویم این جوان را ببین. بعد کم کم بلکه بتوانم یک دلالی بکنم شاه یکی از دخترانش را به تو بدهد. خوب ایشان هم به عشق دختر شاه رفت در غار مشغول عبادت شد، و مدتی گذشت و آن دلال هم شاه را به قصد تفریح بیرون آورد و یک ذره یک ذره راه سخن را باز کرد و شاه را دم غار برد. دم غار شاه جوان را دید، گفت: سلام و علیک کرد، محلش نگذاشت. «مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایک نستعین» ایستاد نمازش تمام شد. گفت: آقا، اعلی حضرت تشریف آوردند. الله اکبر! یک خرده ایستادند دیدند اصلاً جوان به شاه اعتنا نمیکند. شاه ول کرد و رفت، دلال گفت: من شاه را با زحمت دم غار آوردم. چرا جوابش را ندادی؟ گفت: من دیدم نماز قلابی شاه را دم غار میکشد، چرا نماز حقیقی نخوانم؟ من تا آن زمان به عشق دختر شاه نماز قلابی خواندم، اگر نماز قلابی اینقدر زور دارد، پس اگر حقیقی باشد چه میشود. گاهی آدمهای معمولی، خدا مدد میرساند. دم بزنگاه… بچه پشت پشت میرود، در یک لحظه پدر رویش را این طرف میکند میگوید: وای بچهام افتاد، میپرد. اگر یک ثانیه دیرتر سرش را کج میکرد، بچه در چاه افتاده بود. دم بزنگاهها خدا ما را نگه داشته است. ما اگر تقوا داشته باشیم چه میشود. ما که تقوا نداریم یا مسلمان آبکی هستیم، خدا این همه کمک کرده است. حالا اگر مسلمان صد در صد باشیم چه میشود؟ خدایا بالاترین…. ده مرتبه یا رب را بگوییم. بسم الله الرحمن الرحیم، «یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب» اللهم صل علی محمد و آل محمد… خدایا بالاترین درجه ایمان، یقین، علم، عمل، اخلاص، عمق و برکت را به همه ما مرحمت بفرما. هرچه ماه رمضان برای خوبها مقدر میکنی به آبروی خوبها همه آنها را برای همه ما مقدر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1056