responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1108
1- توقع استجابت دعا بدون اجابت فرمان خدا
2- درخواست حضرت ابراهيم از خداوند
3- توقعات نابجا از رهبران الهي
4- رابطه پيامبر با مردم در انجام وظايف ديني
5- تواضع و فروتني، لازمه تحصيل علم و دانش
6- دوري از تكلّف و تعلّق در زندگي
7- نگاه درست به دنيا و مشكلات آن
8- توقعات بجا و نابجا در خانواده

موضوع: توقعات بجا و نابجا(2)

تاريخ پخش: 21/09/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

در اين جلسه‌، در اين دانشگاه بحثمان بحث توقعات است. خيلي بحث مهمي است چون هر كسي به خاطر توقعاتي كه دارد، ناراحت است. گاهي از خدا ناراضي است؛ اي خدا! چرا چنين كردي؟ گاهي از دين ناراضي است؛ آخر اين چه ديني است، چرا چنين شد؟ گاهي از مسئولين ناراحت است، گاهي از پدر و مادرش ناراحت است، گاهي از دانشگاه ناراحت است، گاهي از خودش عصباني است. به خاطر اينكه يك توقعاتي دارد، اين مشكلات و فشارهاي روحي و رواني و اجتماعي و نق و نوق‌ها، آن‌وقت بعد هم سر در مي‌آورد به فحش دادن‌ها، تصميم‌ها و … اصلاً اين توقعات،  چيزي است كه خيلي از استعدادها را له مي‌كند. بحث ما راجع به توقعات است. توقعات بجا و بي‌جا! موضوع: توقعات! توقعات نابجا، آخرش هم توقعات بجا! توقعات نابجا از چه كسي؟ از خدا توقع دارد، از پيامبر و امام توقع دارد، از امام توقع دارد، از مسئولين توقع دارد، از والدين توقع دارد، از مردم توقع دارد، از محيط درسي توقع دارد، از همسر و از فرزند توقع دارد، اين ديگر ريشه‌هاي مختلفي هست.

1- توقع استجابت دعا بدون اجابت فرمان خدا

مثلاً از خدا توقع داريم كه: نصفش را من مي‌گويم، نصفش را شما بگوييد. هر دعايي مي‌كنيم، مستجاب بشود، مي‌گويد مگر خدا نگفته است: نصفش را من مي‌گويم، نصفش را شما بگوييد. مگر خدا نگفته است: («ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ») (غافر/60) دعا كنيد مستجاب مي‌شود. من كه هر چه دعا كردم، جمكران هم رفتم، دعايم مستجاب نشد. و حال آنكه در قرآن دو آيه داريم، يك آيه داريم كه اگر پيغمبر خدا دعوتتان مي‌كند… بشنويد آيه را! (قاري) («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ» )(انفال/24) ببينيد اين يك آيه است، مي‌گويد اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، («يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» «اسْتَجيبُوا» )جواب مثبت بدهيد، به چه كسي؟ به خدا و رسول! يعني اگر خدا و رسول («إِذا دَعاكُمْ» )اگر خدا و رسول شما را دعوت كرد، («دَعاكُمْ» )اگر خدا و رسول دعا كرد، شما جواب بدهيد. اگر شما حرف‌هاي خدا و رسول را («اسْتَجيبُوا» )خدا هم مي‌گويد من هم («ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ») تو گوش به حرف خدا بده، چي؟ باقي‌اش را هم شما بگوييد! خدا هم («‏أَسْتَجِبْ لَكُمْ»)! هم داريم («اسْتَجيبُوا» )و هم داريم («‏أَسْتَجِبْ»)! («اسْتَجيبُوا لِلَّهِ» )جواب بدهيد به خدا، جواب بدهيد به رسول، چه زمان؟ («إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ» )وقتي خدا و رسول («دَعاكُمْ» )يعني دعوت مي‌كند، اگر خدا و رسول دعوت كرد، جواب بدهيد، شما هم اگر دعوت كنيد… اين توقع از خداست. گرفتيد چه شد؟ تو گوش به حرف خدا بده، خدا هم گوش به حرف تو مي‌دهد. راستش را بگوييد. در عمرتان دو ركعت نماز باتوجه خوانده‌ايد؟ دو ركعت نماز با توجه چه كسي خوانده است؟

يك كسي مي‌گفت: سر نماز خيلي حال به من دست داد، گريه و خيلي نمازم با توجه بود، بعد از نماز به خودم گفتم، اين نماز چقدر با توجه بود، چطور شد اين نماز اينقدر عرفاني شد؟ بعد يادم آمد وضو نداشتم. از بيخ باطل بوده! اين يك مورد.

2- درخواست حضرت ابراهيم از خداوند

وقتي حضرت ابراهيم به درجه‌ي امامت رسيد، چون خدا از ابراهيم چند امتحان كرد. اول عبدالله شد. بعد نبي الله شد. مقامش بالاتر شد، رسول الله. بالاتر از رسول خليل الله شد. آخرين مقام امام شد. تا گفت: («إِنِّي») (قاري) («قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما») (بقره/124) خدا به او گفت: («إِنِّي» )من، تو را («لِلنَّاسِ إِماما» )قرار مي‌دهم. تا گفت امام، توقع ابراهيم گل كرد. («قالَ» )بخوانيد. (قاري) («قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏») (بقره/124) گفت: خدايا حالا كه من امام شدم، ذريه، نسل من هم امام شود. فرمود: اين توقع بي‌جا است. («لا يَنالُ» )(قاري) («) قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين‏» (بقره/124) اين امامت عهد خداست. (« عَهْدِي» )عهد من و پيمان من به آدم ظالم نمي‌رسد. اين توقع بي‌جا است. اينطور نيست حالا كه تو امام شدي، بچه‌هايت هم امام شود. عهد من است. امامت عهد خداست. پس اين يك جوابي هم به ديگران است كه مي‌گويند: («وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُم‏» «أَمْرُهُمْ» )بله اگر («أَمْرُهُمْ» )بود، اگر كار مردمي بود، («شُورى» )مشورتي باشد. اما امامت («أَمْرُهُمْ» )نيست. عهدي است.

چيزي كه براي خداست، مثلاً نماز «الصَلاة عَهدُ الله» نماز عهد خداست. نماز كه عهد خداست، مشورت كنيم كه دو ركعت بخوانيم يا سه ركعت؟ پنج ركعت بخوانيم يا سه ركعت؟ اصلاً آنجا نبايد ما… آنجا كه مربوط به خود امت است، مشورت كند. اما آنجايي كه عهد الهي است، در عهد الهي شوري مطرح نيست. («لا يَنالُ عَهْدِي» )خدا گفت: تو امام هستي! گفت: اگر من امام هستم ذريه‌ي من هم امام شود. خدا فرمود: اين امامت عهد من است و عهد من به آدم ظالم نمي‌رسد. ممكن است در نسل تو افرادي ظالم باشند. من امامت الهي را به آدم ظالم نمي‌دهم. ما در اين آيه دو نكته را هم بايد بگوييم. يكي («إِنِّي») يعني من، امامت را بايد خدا تعيين كند. يكي امامت عهد خداست. پس حق مردم نيست. يعني حتي حضرت ابراهيم هم كه توقع داشت، خدا فرمود: اين توقع برآورده نمي‌شود.

يك توقع ديگر از يك پيغمبر ديگر. حضرت نوح سال‌ها تبليغ كرد، كسي به حرفش گوش نداد. خدا به او گفت: كشتي بساز. اينهايي كه ايمان آوردند سوار شوند. من از زمين و آسمان آب را مي‌جوشانم. همه‌ي زمين زير آب مي‌رود. مومنين سوار كشتي نجات پيدا مي‌كنند. تا اين كارها انجام شد، نوح گفت: پسرم هم سوار شود. (« فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني») (قاري) («فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏») (هود/45) گفت: («ابْني»)، («ابْن») يعني چه؟ («أَهْلي») گفت: پسرم اهل من است. پسرم هم سوار شود. خدا گفت: توقع تو بيجا است. (قاري) («قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِك‏») (هود/46) پسرت اهل تو نيست. پسر تو هست اما چون همفكر تو نيست اهل تو نيست.

3- توقعات نابجا از رهبران الهي

جمعيتي پهلوي پيغمبري جمع شدند، گفتند: تحت فشار هستيم. يك فرمانده نظامي تعيين كن، به رهبري فرمانده نظامي برويم با طاغوت زمان بجنگيم. فرمانده‌ي نظامي را پيغمبر تعيين مي‌كرده است. پيغمبرشان گفت: («إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا») (بقره/247) اگر واقعاً شما تحت فشار هستيد مي‌خواهيد با دشمن بجنگيد مشكلتان فرمانده‌ي نظامي است، جناب طالوت فرمانده نظامي است. گفتند: اين! اينكه جيبش خالي است. گدا است. اين گدا رهبر نظامي شود؟! گفت: بابا! («وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْم‏») (بقره/247) اين مُخش كار مي‌كند. طرح نظامي دارد. بازويش خوب است. رهبر و فرمانده‌ نظامي بايد مغز طراح داشته باشد و بازوي رزمندگي! شما چه كار با جيب او داريد. يعني توقع اينكه حالا اينكه اين مثلاً اين كاره هست… يك توقعات عجيبي دارند. من يادم نمي‌رود كه امام كه زنده بود، ما نماينده‌ي امام در نهضت سواد آموزي شديم. يك جايي رفتم در يكي از شهرستان‌ها مهمان بودم. به صاحب‌خانه گفتم: من را نماز بيدار كن. گفت: مگر شما نماينده‌ي امام نيستيد؟ گفتم: چرا! گفت: من براي نماز صبح بيدارت كنم؟ گفتم: خوب نماينده‌ي امام، خودم نماينده‌ي امام هستم. خوابم كه نماينده‌ي امام نيست. خوب من خوابم مي‌برد. اين فكر مي‌كرد آدمي كه نماينده‌ي امام است، يك مرتبه سحر كه مي‌شود مثل فنر بالا مي‌پرد. نه آخر اينطور نيست.

گاهي يك توقعاتي، آنوقت بر اساس همان توقعات هم مي‌بافيم و مي‌دوزيم. چرا چنين شد؟ چرا چنان شد؟ خوب اينجا زياد است، حالا مثلاً وقتي به پيغمبر وحي آمد، آيه آمد كه («لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآن‏») بفرماييد. (قاري) («لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم‏») (زخرف/31) گفتند: آخر چرا قرآن مي‌خواهد به اين محمد يتيم و فقير نازل شود؟ ما در طائف آدم‌هاي گردن كلفتي داريم. جبرئيل بر او نازل شود. مثلاً توقع داشتند حالا كه اين… هستند كساني كه مثلاً فكر مي‌كند در خانه‌اش لوس است بايد سر كلاس هم نمره‌ي بيست بگيرد. بابا اينجا نمره‌ات پست است. چون پدرم نوكر و كلفت دارد، اينجا هم بايد آبدارچي بيايد آب دهان من بگذارد. چون در طائف دو تا پولدار هستند، جبرئيل هم بايد بر او نازل شود. اين توقعات. اين توقعات از خدا. اينها نمونه‌اش است.

يك توقعات از مكتب دارند. مثلاً مي‌گفتند: هيچ مكتبي جز مكتب يهود و نصارا اهل نجات نيست. («لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّة») (قاري) («وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏») (بقره/111) («لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّة») بهشت نمي‌رود، مگر كسي كه («هُوداً أَوْ نَصارى») يهودي باشد يا مسيحي. يعني فكر مي‌كردند فقط فكر خودشان درست است. اينها كه استبداد رأي دارند، در زمان شاهنشاهي همينطور بود. فكر مي‌كردند هركس شاه شد حتماً بايد پسرش هم شاه باشد. خاندان سلطنتي ديگر از ماليات بيمه هستند. ولذا اين شركت‌هايي كه مي‌خواستند ماليات ندهند، با يكي از اين شاهپور ماهپور‌ها به يك نحوي شريك مي‌شدند ولو يك درصد. كه بگويند: ما با خاندان سلطنتي… اين توقع!

4- رابطه پيامبر با مردم در انجام وظايف ديني

حتي قرآن مي‌گويد كه: پيغمبر حق ندارد به مردم بگويد: بنده‌ي من باشيد. («وَ ما كانَ لِبَشَرٍ») بخوانيد. (قاري) يك آيه هم داريم («ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي‏») (آل‌عمران/79) يعني پيغمبر هم حق ندارد، به مردم بگويد: نوكر من باش. من بچه‌ام را مكانيكي فرستادم. چرا مي‌گويي: مغازه را جارو كن؟ دخترم را خياطي فرستادم. چرا مي‌گويي: برو گوشت، سبزي پاك كن. حالا اگر شما رئيس خياط شدي، من دخترم را خياطي فرستادم شما بايد بگويي: سبزي پاك كن. حتي پيغمبر هم حق ندارد به مردم بگويد: («كُونُوا عِباداً لي» )نوكر من باشيد. ببينيد! يك قصه‌اي بگويم.

در يك ماجرايي كه بنا بود در سفري آبگوشت بخورند، هركسي گفت: من يك كاري مي‌كنم. پيغمبر گفت: پس من هم هيزم جمع مي‌كنم. گفتند: آقا! رسول الله! استغفرالله! فرمود: اگر هيزم جمع نكنم از غذا نمي‌خورم. كار شريكي همه بايد شريك باشند.

در يك ماجراي سفري خدمت امام برگشتند. اينهايي كه مي‌گويم خيلي مفصل است. من همينطور مي‌پيچانم، وگرنه اگر خواسته باشي حرف بزني بايد ده دقيقه تابش داد. خيلي همينطور فشرده. به قول ترياكي‌ها مي‌گويند: كم و تيز و چسبان! قديمي‌ها مي‌گفتتند: مفت و مفيد و مختصر! در يك ماجرايي، كاروان خدمت امام برگشت و گفت: در كاروان ما يك آدمي بود بسيار آدم خوبي بود. دائم نماز مي‌خواند. قرآن مي‌خواند. ذكر مي‌گفت. فرمود: در كاروان چه كسي كارهايش را مي‌كرد؟ مي‌گفت: ما! فرمود: كار شما از قرآن خواندن او ثوابش بيشتر است. اينطور نيست. در كار دسته جمعي بايد همه شريك باشند. بعضي‌ها لوس هستند.

در يك ماجرايي داشتند مي‌رفتند، بند كفش امام پاره شد. امام پا برهنه رفت. هرچه اصحاب خواستند كفش بدهند فرمود: آقا بند كفش من پاره شده است، خودم پا برهنه مي‌روم. چرا بند كفش من پاره شود، شما پا برهنه برويد؟ خوب اين لوس است! ما الآن گاهي وقت‌ها اگر يك روز آشپز مريض باشد. بگويند: آقا! امروز آشپز نيست. دانشجوها خودتان پاي ديگ بياييد. يكي عدس پاك كند. يكي… شيشه‌ها را مي‌شكند. لوس هستيم.

5- تواضع و فروتني، لازمه تحصيل علم و دانش

فكر مي‌كنيم حالا چهار تا كلمه هم چيزي است. خبري هم نيست. اصلاً ما صد تا كتاب بيشتر نمي‌خوانيم. منتهي به اين صد تا كتاب گفتند: ليسانس، به صد و پنجاه تا گفتند: فوق ليسانس، باد ما را گرفته است. هرچه با سوادتر هستيم بايد ادب ما بيشتر شود. شما اگر خواستيد بدانيد علم ما مفيد است يا مضر،… دبيرستان، راهنمايي‌هاي ما بيشتر نماز مي‌روند يا دبيرستاني‌ها؟ دبيرستاني‌ها بيشتر در نماز خانه مي‌روند يا دانشجوها؟ دانشجوها بيشتر در نماز هستند يا اساتيد دانشگاه؟ طلبه‌ها بيشتر سلام مي‌كنند يا آيت الله؟ سربازها بيشتر احترام مي‌گذارند يا افسرها؟ راهنمايي بيشتر به پدر و مادرشان ادب دارند يا دانشجوها؟ دبيرستاني‌ها نسبت به دبيرتواضعشان بيشتر است يا دانشجوها؟ اگر هرچه باسوادتر شديم، ادب ما  تواضع ما بيشتر شد، علم مفيد است. چون اميرالمومنين مي‌فرمايد: «ثمرةُ العِلم العُبُودية» نتيجه علم تواضع است. اگر هرچه باسوادتر شد، بلند شو پيراهن من را اتو كن. خفه شو. حرف نزن. اوه! اوه! من فوق ليسانس هستم. خوب حالا! اصلاً ديگر در صف نمي‌رود. مي‌رود آن طرف خيابان به نانوا مي‌گويد: دو تا! مي‌گوييم: برو در صف! مي‌گويد: من فوق ليسانس هستم. ديگر اين در شكم خودش هم گير كرده است. ما گاهي وقت‌ها فكر مي‌كنيم حالا كه طلبه شديم، حالا كه فوق ليسانس شديم، حالا كه تاجر شديم، حالا كه چه شديم، حالا كه چه شديم، خيال مي‌كنيم… پيغمبر ما روز فتح مكه سوار شتر بي پالان شد. گفتند: يا رسول الله! شخص اول جهان هستي! روز فتح مكه است. زشت است! فرمود: اين شتر خيلي جان دارد. تو هم بيا دو پشته سوار شويم. امام فرمود: من دست مراجع را مي‌بوسم. در دور دوم فرمود: من آن دفعه گفتم: دست مراجع را مي‌بوسم. امروز مي‌گويم: دست بقّال‌ها را مي‌بوسم. يعني هرچه عظمتش بيشتر مي‌شد، تواضعش… اصلاً آخر‌ها مي‌گفت: به من رهبر نيست. رهبر من همان بچه سيزده ساله است. حسين فهميده! يكبار گفت: رهبر من آن خانم‌هاي خيابان چهارمردان قم هستند. يكبار به من، من خدمتگزار بودم. اي كاش من يك پاسدار بودم. يعني هرچه امامت گل مي‌كرد تواضعش بيشتر بود. توقع نداشته باشيم. اين توقع ما را اذيت مي‌كند.

6- دوري از تكلّف و تعلّق در زندگي

يك شعر است كه خيلي دلم مي‌خواهد اين شعر در همه‌ي خانه‌ها تابلو شود. خيلي دلم مي‌خواهد اين در همه‌ي خوابگاه‌ها باشد. در همه‌ي مغازه‌ها باشد. بهترين شهرهايي كه در عمرم گير من آمده است، اين شعر است. آي كه چقدر شعر خوبي است. چقدر شعر خوبي است. تكلف گر نباشد، تكلف گر نباشد،  خوش توان زيست. تعلق گر نباشد، تعلق گر نباشد، تعلق گر نباشد، تكلف گر نباشد، اشتباه نوشتم. «تكلّف گر نباشد، خوش توان زيست. تعلق گر نباشد، خوش توان مُرد» خوش توان مرد. خيلي شعر خوبي است. تكلف اگر نباشد، قرآن يك آيه‌اي دارد مي‌گويد كه: («وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ») (ص/86) من اهل تكلف نيستم. حتماً بايد پيراهن من مثل فلاني باشد. آدم نگاه مي‌كند، اين شب‌هايي كه بحث رئيس جمهور آمريكا است. مثلاً با چه پيراهني بروند تبليغ كنند. با چه ماشيني بروند؟ چه، چه، چه، چه؟

«تكلف گر نباشد، خوش توان زيست *** تعلق گر نباشد، خوش توان مرد»

شما گاهي دستتان زخمي مي‌شود. يا پشت دست، يا كف دست. تا چسب مي‌زنيد. يكي پشت، يكي كف. بعد از مدتي كه مي‌خواهيد چسب را برداريد، چسب از كف دست راحت براشته مي‌شود. چون مو ندارد به آن نچسبيده است. پشت دست چون مو دارد به آن چسبيده است، اوه، هوه، هوه هوه! چرا؟ براي اينكه اين مو به آن چسبيده است. وقتي آدم به دنيا چسبيد، وقتي مي‌خواهند از او بگيرند، جيز و ويز مي‌كند. ولذا قرآن در ملك مي‌گويد: («تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ») (آل‌عمران/26) بعد نمي‌گويد: («وَ تَأخُذ») دادن در مقابلش گرفتن است. دادن و گرفتن. بايد بگويد: («تُؤْتِي» «تَاخُذ») به هركس بخواهي ملك مي‌دهي، حكومت مي‌دهي. به هركس بخواهي حكومت را مي‌گيري. مي‌گويد: («تُؤْتِي») به هركس بخواهي مي‌دهي، بعد مي‌گويد: («وَ تَنْزِع‏») از هركس بخواهي، مي‌كَني. («نَزِع») يعني پوست گوسفند را كندن. چون پوست به گوشت چسبيده وقتي بخواهي بكني جيز و ويز مي‌كند. وقتي مي‌دهي راحت مي‌گيرد. وقتي مي‌خواهي از او بگيري، جيز و ويز مي‌كند. انسان بايد مثل كارمند بانك باشد. امروز اين قسمت مي‌ايستد پول مي‌گيرد، جفتك نمي‌زند. فردا آن قسمت مي‌ايستد، پول مي‌دهد، آنجايي كه پول مي‌گيرد، از خوشي بالا نمي‌پرد. آنجايي كه پول مي‌دهد سكته نمي‌كند.

قرآن مي‌گويد: مثل كارمند بانك باشيد. («لِكَيْلا تَأْسَوْا») (حديد/23) (قاري) («لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم‏») (حديد/23) طوري باشيد كه اگر دادند شاد نشويد. گرفتند غمناك نشويد. يعني آمدن دنيا به سمت شما، و پشت كردن دنيا… وارد خانه شدم بچه‌ي من گفت: در دانشگاه قبول شدم. گفتم: خوب الحمدلله! گفت: آقاجان احساسات نشان بده. گفتم: خوب برقصم! خوب قبول شدي كه شدي. حالا مي‌خواست مثلاً چون در دانشگاه قبول شده است، من… چه خبر است!؟ چه دليلي داريم كه هركس در دانشگاه نرفت حتماً بدبخت است. هركس در دانشگاه رفت حتماً خوشبخت است. دانشگاه يك ارزش است. روي چشم! دانشگاه ارزش است. اما اينطور نيست كه همه‌ي ارزش‌ها در دانشگاه باشد و همه‌ي نكبت‌ها و بدبختي‌ها هم بيرون دانشگاه باشد. ما آدم داريم در دانشگاه هست، هزار تا مشكل دارد. آدم هم هست بيرون دانشگاه است، هيچ مشكلي ندارد.

و لذا حديث هم داريم به خدا نگو: چه كن؟ بگو: خدايا خير قسمت من كن. نمي‌دانم ازدواج با اين خير است يا با او؟ نگو: اين خانه، اين خانه! بگو: خدايا يك مسكن خوب نصيب من كن. حالا اينجا است يا آنجا نمي‌دانم. دعا، به خدا كار ياد ندهيد. به خدا برمي‌خورد. ولذا به ما گفتند: نگو خدايا به من پول بده مكه بروم. بگو: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ» (بحارالانوار/ج94/ص374) خدايا «اللهم ارزقني» رزق مرا حج كن. نمي‌گويد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي مالاً لاحجّه» خدايا پول به من بده مكه بروم. چون‌ خيلي‌ها پول دارند و مكه نمي‌روند، خيلي‌ها هم بي‌پول مكه مي‌روند. خدايا! براي من همسر خوب، براي من مسكن خوب، براي من عزت خوب، حالا عزت يعني در اين است كه در اين خانه بنشينم. عزت اين است كه با اين ازدواج كنم.

حديث داريم وقتي دعا مي‌كنيد، ريز آن را به خدا نگوييد. خدا بلد است خدايي كند. تو بلد نيستي بندگي كني. يك توقعاتي داريم كه آنطور كه ما مي‌خواهيم باشد. حالا من يك خرده از اينجا بگذرم، سراغ توقعات اجتماعي خودمان بروم.

 يك توقعاتي هست. خطرات اين توقعات چيست؟ اصلاً ريشه‌ي توقع چيست؟من ديروز اينجا 6 تا ريشه نوشتم. يك سري توقعات خبر نداريم. چون خبر نداريم، مثل يك كسي كه مرتب مي‌گوييم: حرف بزن، اصلاً نمي‌داند اين لال است.

7- نگاه درست به دنيا و مشكلات آن

آقا اصلاً ما چرا اينقدر مشكلات داريم؟ اصلاً ببينيد اين فكر مي‌كند دنيا آخور است. دنيا خوابگاه است. دنيا عشرتكده است. يك چنين خيالي دارد. براساس خيال خودش تا يك زندگي‌اش لق مي‌شود، شروع به داد زدن مي‌كند. آقاجان بايد گفت كه دنيا ميدان رشد است. در ميدان رشد ابزار سنگين است. دنيا آخور نيست كه اگر يكبار سرما آمد ميوه‌ها از بين رفت، شما دري بري بگوييم. خوابگاه نيست كه اگر پشه از خواب بيدارت كند، دري بري بگوييم. عشرتكده نيست كه اگر يكوقت مرضي، مشكلي پيش آمد، عشرت و عيش مان را، لذت ما را از بين برد داد بزنيم. مثل اينكه بايد بگوييم: آقا اينجا تنور است. در تنور كسي نمي‌گويد: چرا داغ است؟ آب جوش است. كسي در آب جوش نمي‌گويد: چرا بخار دارد؟ يك سري بر اساس توقعات و خيالات خودمان اشكال مي‌كنيم. يك سري از توقعات به خاطر اين است.

مثلاً رقابت، قرآن مي‌گويد: («فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ») (بقره/18) در كارهاي خير، در تحصيل، در مطالعه، در عبادت، در خدمت به مردم، اين مسابقه در لباس، ماشين، خانه… فكر مي‌كند عزتش اين است بر اساس آن فكرش دارد كار مي‌كند. يكسري اينها است. نمي‌داند «فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَاب‏» (بحارالانوار/ج42/ص275) اميرالمومنين مي‌فرمايد: نگاه نكن اوه… چه ماشيني! چه ماشيني! اين ماشين چقدر مي‌ارزد؟ بگو: از كجا آورده است؟ آيا اين لذتي كه دارد، اصلاً كسي پشت آن نشسته است، آن آقايي كه درآن نشسته او را مي‌برند دلش خوش است؟ حلال است. حرام است. اصلاً مردمي كه ايشان را سوار اين ماشين مي‌بينند، دعايش مي‌كنند يا او را فحش مي‌دهند؟ چه چيز را داد؟ چه چيز را گرفت؟ وادار مي‌كند همسرش را كه تو هم بايد مثل خواهرم چنين باشي. چنان باشي. مثل شوهر خواهرم، مثل دايي‌ام، مثل چه، مثل پسر دايي، پسر عمه، با فشار از شوهرش توقعاتي دارد، شوهرش را وادار مي‌كند كه چنين و چنان بشود. اين شوهر بدبخت هم مي‌رود از همه‌ي بانك‌ها، البته جز بانك خون، از همه‌ي بانك‌ها وام مي‌گيرد، كه توقع خانم را برآورد. چه داد؟ شوهرش نزد رئيس بانك گردن خرج كرد. وام مي‌گيرد. بهره هم بايد بدهد. خجالت هم بايد بكشد. هرشب هم كه مي‌خوابد هرشب فكر قسط‌هايش باشد. يعني يك شوهر را، خيال شوهرش را به هم مي‌زند براي اينكه مثلاً حالا روي موكت ننشيند. روي قالي بنشيند. چه چيزي مي‌دهيم؟ آرامش شوهر را، محبت را مي‌دهيم. چه گرفتيم؟ پشم قالي گرفتيم. ابريشم و لوستر گرفتيم. نمي‌دانيم چه معامله مي‌كنيم.

خدا رحمت كند، شهيد مطهري به كاشان آمده بود. من در خدمت ايشان بودم. فرمود: اين دعا گرچه براي ماه رجب است، اما تو هرروز بخوان. «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ» (بحارالانوار/ج95/ص389) باختند آنهايي كه با غير خدا معامله كردند. چه چيز داديم و چه چيز گرفتيم؟ حساب نمي‌كنيم كه اين لذت بعدش چه مي‌شود؟ اميرالمومنين مي‌فرمايد: «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ بَعْدَهَا النَّارُ» (الفقيه/ج4/ص392) در لذت‌هايي كه بعد از آن جهنم است، ارزشي ندارد. بله كيف كردي، اما بعدش مي‌شود خوب  ‌اس‌ام‌اس  فرستاد آبروي يك كسي را ريخت. در زمان ما متأسفانه ارزان‌ترين چيز آبروي مسلمان‌ها است. راحت آبروي كسي را مي‌ريزيم. امام صادق فرمود: كعبه عزيز هستي. بعد فرمود: آبروي مومن از تو هم عزيزتر است. چه كسي حاضر است مكه برود لجن به كعبه بمالد؟ اگر شما حاضر نيستيد لجن به كعبه بماليد چرا راضي هستيد لجن به آبروي كسي ماليده شود؟ همينطور راحت، فلاني با فلاني رفيق است. فلاني با فلاني چيست؟ فلاني برد. خورد، دزديد. چه… همينطور راحت! گاهي هم خندان مي‌گيرد.

آنوقت خدا نكند ما راضي باشيم با اين جك‌هايي كه درست مي‌كنند. گاهي يك كاريكاتور درست مي‌كنند، مي‌خنديم. آنوقت اين خنده‌ي ما هم گير دارد. حديث داريم روز قيامت يك قطره خون به سينه‌ي يك نفر پاشيده مي‌شود. مي‌گويد: خدايا! اين چيست؟ مي‌گويد: يك نفر را بي‌گناه كشتند، تو در يك قطره‌ي خونش شريك هستي. اگر كسي گناه بكند يا كسي كمك كند. ياكسي بشنود راضي باشد، آن هم كه به گناهش راضي است، شريك در گناه است. خيلي ساده نگيريد. حالا روي… چه مي‌گويند: اين موبايل‌ها، اس‌ام‌اس مي‌آيد و مثلاً يك طنزي درست مي‌كنند، هر روزي براي يك كسي، اخيراً صداي بنده را هم آوردند كه كاشاني حرف مي‌زند. من به سهم خودم راضي هستم. چون خيلي در خيابان كه راه مي‌روم مرتب مي‌گويند: حاج آقا راضي باش. راضي باش. آنچه مربوط به شخص من است، خوب شما كاشي حرف بزن. ما افتخارمان اين است كه همه‌ي مردم دنيا كاشي حرف بزنند. ولي اگر قرآن را مي‌خواهد مسخره كند، آنوقت اين را ديگر دست من نيست. قرآن يك آيه دارد مي‌گويد: («أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ ِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ») (توبه/65) (قاري) («قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُن‏») (توبه/65) يعني ديگر آيا خدا و پيغمبر هم مي‌شود مسخره كرد؟ شما سر و كارت با خدا و پيغمبر نخواهد افتاد؟ الآن سر و كارت با خدا و پيغمبر نيست؟ يك مسلمان هم آبرويش مهم است. به قول امام صادق از كعبه مهمتر است. چه برسد به اينكه آيات قرآن، آنوقت آيات قرآني كه در آن پر از نكته است.

گاهي وقت‌ها اين وقعات به خاطر تلقين ديگري است. اين دختر، خوب دختري است. در خانه‌ي مادرش مي‌رود مادرش او را كوك مي‌كند. به شوهرت بگو: چنين كن. چه چيز تو از دختر عمويت كمتر است؟ بعضي از مادرشوهرها، بعضي از مادرزن‌ها، بعضي از همشاگردي‌ها، بعضي از همسايه‌ها، بعضي از دوستان گاهي توقعات را تلقين چيز مي‌كنند.

8- توقعات بجا و نابجا در خانواده

گاهي يك توقعاتي به جا است. عمل نمي‌شود، آنوقت توقعات نا به جا سر در مي‌آورد! قرآن مي‌گويد: همسرداريتان عادي باشد. خوب همسرداري كنيد. 28 معروف در قرآن است. 14 تا از آن براي همسر است. («عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف‏») (نسا/19) («سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏») (بقره/231) نمي‌دانم («فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏») (طلاق/2) زن‌داري مي‌كنيد خوب زن‌داري كنيد. («عاشرون») يعني زندگي‌تان خوب باشد. آنوقت زن يك خواسته‌هاي طبيعي دارد. مثلاً زن دلش مي‌خواهد، شوهرش تميز باشد. اين هر وقت مي‌آيد شوهرش يا بوي پياز از دهانش مي‌آيد. يا بوي سيگار از دهانش مي‌آيد. يا دست‌هايش، يك قيافه‌ي هيولا و نكبتي در خانه مي‌آيد، اين توقعات طبيعي زن تأمين نمي‌شود. آنوقت اين توقعات طبيعي كه تأمين نشد، مثل فنري كه دستت مي‌گذاري فشار مي‌دهي، دستت كه برداشته شود بالا مي‌پرد. يا مرد در خانه مي‌آيد دلش مي‌خواهد زنش عروس باشد. مي‌بيند يكي از اين امل‌ها، ديگر هرچه از لباس كهنه است…

يك مردي داشت خانه مي‌دويد. گفتند: چرا مي‌دوي؟ گفت: زن من از عروسي مي‌آيد مي‌خواهم تا لباس‌هايش را نكنده است، من هم او را يك نگاهي بكنم. چون هرچه لباس خوب دارد براي عروسي مي‌پوشد. هرچه لباس دارد، براي من مي‌پشد. منتهي بين اينكه لباس عروسي را بكند يك دقيقه من او را نگاه كنم. ببين توقعات طبيعي زن و شوهر تأمين نمي‌شود، اين توقعات طبيعي وقتي تأمين نشد به صورت يك انفجار عقده مي‌شود. اگر آدم با بچه‌اش پارك برود، يك بستني بخورد. يك گشتي بزند. بگويد، بخندد. ديگر بچه‌ي آدم را با يك بستني گول نمي زنند، او را ببرند. اين بچه پدر و مادرش با او بستني نخورده است. او را در خيابان با يك بستني مي‌برند. گاهي اين توقعات به خاطر اين است كه توقعات به جا مصرف نشده است، سر از توقعات بي‌جا درمي‌آورد. حالا اين خطر توقعات چيست، اين بحث توقعات… خيلي مي‌شود راحت زندگي كرد. نمي‌دانم امتحان هوش! مي‌توانيد بدون تخته، بدون اينكه به تخته نگاه كنيد اين شعر را بخوانيد.

تكلف گر نباشد، خوش توان زيست                              تعلق گر نباشد، خوش توان مرد

 امام در هواپيما نشست ايران بيايد. خيلي دل‌ها مي‌لرزيد. من سراغ دارم مرجعي را، آيت الله العظمي گلپايگاني خدا رحمتش كند. مي‌گفت: وقتي امام از پاريس مي‌آمد، من آن شب تا صبح حواسم فكر امام بود. يك مرجع، غصه‌ي امام را مي‌خورد. يعني خيلي‌ها دلشان… نكند هواپيما سرنگون شود. حكومت هنوز دست اسلام نبود. ولي خود امام وقتي نشست گفتند: چه احساسي داري؟ فرمود: هيچ! يعني هواپيما سرنگون شد، شد! نشد، نشد! آرام آرام است. شد، شد! نشد، نشد! گير ندهيم. گير مي‌دهيم. حتماً بايد، حتماً بايد، حتماً بايد، اين بايدها را اگر برداريم چه كسي گفت: بايد؟ چه كسي گفت: بايد؟ اگر اين قيدها را برداريم قرآن مي‌گويد: يكي از… آخرين آيه را هم بشنويد. قرآن مي‌گويد، آخرين آيه اين است كه پيغمبرها مي‌آيند اين غل‌ها و زنجيرهايي كه («وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏») (اعراف/157) يعني يك مشت غل و زنجير به پاي ما است. اين غل و زنجير انسان را آزاد مي‌كند. فكر آزاد، («وَ يَضَعُ عَنْهُمْ») (قاري) («وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِم‏» )(اعراف/157) پيغمبر مي‌آيد آداب و رسوم خيالي را بردارد. بابا ازدواج كن. آخر باشد تابستان درس‌هايم تمام شود. سه ماه عقب انداخت. سه ماه تابستان تمام شد. خوب حالا آخر هنوز چهلم عمه‌ام نشده است. عمه‌ام مرحوم شده است. چهلم تمام شد، پدربزرگ مي‌ميرد. خوب صبر كن چهلم پدر بزرگ شود. بعد مي‌گويد: نمي‌دانم برادرم از خارج بيايد. بايد بيايد. يا فلان شهر است بايد بيايد. ديگر چه؟ بنايي خانه‌مان تمام شود. همينطور مي‌بيند مرتب يكي يكي، بابا ول كن! يك سري آداب و رسوم خودمان است، ليسانس بگيرد. خانه‌مان بنايي باشد. چنين باشد. چنان باشد. هرچه كه واجب نيست، مستحب نيست، ضرورت نيست. اگر برداريم، خودمان به خودمان غل بسته‌ايم. اين غل‌ها و اين توقعات دارد ما را مي‌پوساند. ناراضي، عصباني، امراض رواني، اعتراض، انفجار، عقده، همه‌ي اينها به خاطر اين است كه توقع را كم كن راحت مي‌شوي. توقع را كم كن راحت مي‌شوي. پشت موتور گازي هم شد، مي‌نشينيم. ماشين هم شد مي‌نشينيم. نشد مي‌دويم. سوار دوچرخه مي‌شويم. نان خالي شد مي‌خوريم. پلو شد مي‌خوريم. راحت باشيم. گير خودمان نباشيم. بعضي‌ها گير شرق هستند، بعضي‌ها گير غرب هستند. بعضي‌ها گير خودشان هستند. توقع را كم كنيم زندگي راحت مي‌شود.

خوب، خدايا تو را به حق محمد و آل محمد آنچه قيد و بند غير ضروري به افكار و رفتار و آداب و رسوم دست و پا گير، چيزهاي خيالي و وهمي و تلقيني دست و پا گير كه به ما تحميل شده است، اين‌ها را از مادور كن يك زندگي راحتي داشته باشيم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 «سؤالات مسابقه»

1- آیه24 سوره انفال بر چه امری تأكید می‌ورزد؟
1) دعا كردن به درگاه الهی
2 ) اجابت دعوت الهی
3) اجابت خواسته‌ مردم
2- قرآن كریم، درچه مواردی مشورت را سفارش نموده است؟
1) امور مردم
2) امور الهی
3) هر دو مورد
3- خداوند در قرآن، چه امری را از پیامبران سلب كرده است؟
1) فرمان دادن به مردم
2) بسیج مردم برای جهاد
3) برده كردن مردم
4- قرآن كریم، شیوه درست برخورد با مشكلات زندگی را چه می‌داند؟
1) بر آنچه از دست می‌دهید، غمناك نشوید.
2) بر آنچه به دست می‌آورید، دلخوش نشوید.
3) هر دو مورد
5- بیش‌ترین سفارش به معروف در قرآن درباره‌ی چه امری است؟
1) امور جامعه
2) امور خانواده
3) امور فردی

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1108
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست