نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1184
موضوع: جوان، مشکلات
تاريخ پخش: 77/07/23
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
در محضر مبارك جوانان ايثارگر، دانشجويان عزيز هستيم. مشكلات جوانان در دنيا چيست؟ اين مشكلات، بيشتر در شرق و غرب است و در جمهوري اسلامي هم كساني كه دلشان هواي شرق و غرب ميكند اين مشكلات را دارند. بچههاي مسلمان اين مشكلات را ندارند.
1- احساس پوچي بيدينان و ايمان به هدفداري جهان نزد دينداران
1- مشكل اول: احساس پوچي. اين بلاي جوانان قرن ما است. در غرب بيشتر، در شرق كمتر. يك بچه مسلمان، اين لحساس را ندارد چون قرآن ميفرمايد: هستي از روي حق است. يعني هستي پوچ نيست. «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» به عايشه گفتند: از پيامبر اكرم(ص) خاطرهاي بگو. گفت: خاطره زياد دارم. يكي از خاطرات اين است. كه: ايشان سحرها ميآمد به اطراف آسمان نگاه ميكرد و اين آيات را ميخواند: (إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ) (آلعمران /190) عقلاء در اين آفرينش آسمانها و زمين فكر ميكنند. (الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ) (آلعمران /191) كساني كه به ياد خدا هستند در حال نشسته و ايستاده و… ميگويند: اي خداي ما، تو اين هستي را باطل نيافريدي. پس هستي بر اساس حق است. اين مال كلّ هستي. در اين هستي، انسان هم بر اساس حق آفريده شده است. (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً) (مومنون /115) فكر ميكنيد شماها الكي هستيد؟ (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً) (قيامت /36) فكر ميكنيد آزاد هستيد؟ كوزه گر مست، حاضر نيست كوزهاي را كه ساخته بشكند، فكر ميكنيد شما با مردن خلاص ميشويد؟ يعني كار خداوند متعال را از يك كوزه گر مست پايينتر ميبينيد؟ كدام كوزه گر مست حاضر ميشود كوزهاي را كه ساخته بشكند كه شما ميگوييد: انسان با مردن هيچ ميشود. هستي هدف دارد و حق است. انسان هم هدف دارد و حق است. چرا من پوچ باشم. من زير نظر هستم. زير نظارت كامل. مؤمن ميگويد: من زير نظرم. رها نيستم. شما اگر وارد يك خانه شديد گفتي: اين خانه بي صاحب است، اين خانه بي ناظر است. اين خانه بي حساب است. در خانه بي صاحب و بي حساب هر چه نچاپيم از جيبمان رفته است. اما اگر گفتند: نه بابا، اين خانه صاحب دارد، كنترل از راه دور دارد: (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ) (فجر /14)، (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزال /7) ريز و درشت كارها زير نظر است. نه تنها زير نظر است بلكه خدا هم ميبيند: (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (توبه /105)، نه تنها خدا ميبيند پيغمبر هم ميبيند. امامان هم ميبينند. نه تنها خدا و رسول و امام زمان(ع) كارهاي ما را ميبينند بلكه كارهاي ما ثبت ميشود. (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ) (زخرف /80) لب تكان ميدهي ثبت ميشود. (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ) (ق /18) انسان وقتي فهميد خانه صاحب و حساب دارد، ديگر احساس پوچي نميكند.
2- آسيب پذيري و نگراني و راه حل آنها
2- مشكل دوم كساني كه از دين جدا هستند آسيب پذيري است. جوان است خيلي راحت ضربة فني ميشود. ميگويد: پشت سرت بد گفتند! ميشكند. بايد بگويد: يگويند. من به وظيفهام عمل كردهام هر چه ميخواهند بگويند بگويند. 43 راديو به حضرت امام(ره) جسارت ميكرد و از صدام تجليل ميكردند. بعد از گذشت زمان… قرآن ميفرمايد: (إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا) (حج /38) خدا از مؤمنين دفاع ميكند. چيزي پشت پرده نميماند. (وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ) (بقره /72) خدا خارج ميكند آنچه كه شما در دل نگه داشتهايد. چيزي مخفي نميماند. بعد از چند سال، الآن مردهي امام(ره) از رنده صدام عزتش بيشتر است. آسيب پذيري. اگر سختي پيش آمد طوري نيست. (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) (انشراح /6) اين سخت است ولي من با اين سختي نميشكنم. در قرآن 12 تا كلمه «عسر» آمده و 36 تا كلمه «يسر» با هر سختي سه تا آساني است. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» انشراح/6-5، (سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً) (طلاق /7) بنابراين من نميشكنم. اگر شكست خوردم خب خوردهام. روي دوش پيغمبري حسين جان! ميفرمايد: زير سم اسبي! باز هم ميفرمايد: «رضاً بِرِضَاك» ميفرمايد: من نميشكنم. چه روي دوش پيغبر باشم و چه زير سم اسبان. جوان بي دين، ضربه ميخورد. اگر پپسياش كانادا بشود و كانادايش كوكا بشود اعصابش خرد ميشود! اين يعني آسيب پذيري. 3- مشكل سومي كه جوانان ما دارند نگراني است. دواي اين نگراني اين است كه انسان، تاريخ مردان بزرگ را مطالعه كند. اگر فقيري، ديگران هم فقير بودند. و در ثاني، براي چه نگراني؟ ميگويد: دعوتم نكرد! خب نكند. مگر دعوت كردن آنها عزت و دعوت نكرد نشان ذلت است؟ در دعاي شعبانيه داريم: «وَ بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي» (إقبالالأعمال/ص685) خدايا به دست توست زيادي و نقص من. آدمي كه ايمان داشته باشد نگران نيست. (إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ) (توبه /120) ميگويد: من كار خير كردم، از من تجليل نكردند! از من استقبال نكردند! جايزه ندادند! زحمات ما را به حساب نياوردند! يك زماني در جبههها بوديم اسير شديم، جانباز شديم، چشم داديم، پا داديم، الآن فلاني قدر ما را نشناخت و… البته توده مردم ايران، قدر شما را دارند. حالا گيرم در يك ادارهاي، در يك جايي، يك كسي هم به شما اهميت نداد. آن كسي كه بايد بها دهد، ميدهد. عزت و ذلت دست خداست. يك قصه برايتان بگويم: قصه ماجراي ديوانهي زنجان است. در زنجان، يك ديوانه بود. بچهها سر بسرش ميگذاشتند. او هم يك سنگ در كيسهاش بود تا بچهها دورش جمع ميشدند اين سنگ را در ميآورد و ميگفت: ميزنمها! بچهها در ميرفتند. در تمام عمرش هم به كسي نزد. اما هي ميگفت: ميزنمها! همانطور كه در همه ايران انقلاب شد، در زنجان هم مثل شهرهاي ديگر انقلاب بود. نيروهاي مسلح مقيم زنجان گفتند: ما دخالت نميكنيم. ما با اين مردم نان و نمك خورديم و بالاخره شاه از جاي ديگري نيروي گاردش را آورد. كه جلو راهپيمايي در زنجان را بگيرند. آنها آمدند در خيابانهاي زنجان تجمع كردند. آن ديوانه هم داشت در خيابان راه ميرفت. يكي از اين گارديهاي شاه گفت: برو كنار! او خيال كرد كه ميتواند مثل بچهها با او رفتار كند گفت: ميزنمها! تا اين را گفت: آنها اين بنده خدا را به رگبار بستند! افتاد و شهيد شد. يك تشييع جنازهاي مردم راه انداختند، يك مرگ بر شاه راه افتاد كه: اينها به ديوانه هم رحم نميكنند و… خلاصه اينكه تمام شهر تشييع جنازه آمدند (اگر او به طور طبيعي ميمرد هيچ كس حال نداشت برود زير تابوت يك ديوانه، اصلا آدم خجالت ميكشد) با يك عزتي تشييع شد. مرگ بر شاه شور برداشت. زنده باد اسلام شور برداشت. يك ركعت هم اين ديوانه نماز نخواند، جايش هم در بهشت است. يكي از مناطق زنجان را هم اسم همين ديوانه گذاشتند. بالاخره خونش به انقلاب كمك كرد. اين ديوانه را داشته باشيد. يك عاقل را هم برايتان بگويم. منتها سعي ميكنم طوري بگويم كه ندانيد چه كسي است. چون ميخواهم غيبتش را بكنم يك كاري ميكنم كه او را نشناسيد، بنده خدايي بود كه خيلي سواد داشت. كتابهايش را به چندين زبان ترجمه كرده بود. من به او گفتم: تو هنوز… گفت: من يك زماني خواهم درخشيد. آن زماني كه بدرخشم فرصت اينكه كتابهايم را به چند زبان ترجمه كنم نخواهم داشت. و لذا يك اتاق، كتابش به زبان اردو، انگليسي، عربي، فرانسوي و… من ديدم كه اتاقهايش پر از اين كتابها بود. منتظر اين بود بالاخره مرگ مهلتش نداد و مرد و در آن زمان كه در آن منطقه بمباران ميشد. كسي در تشييع جنازهاش نيامد. اين معناي اين است: «وَ بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي» قرآن خيلي آيه دارد. ميفرمايد: (فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ) (صافات /98) تصميم گرفتند كوچكش كنند. خدا بزرگش كرد. «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ» نگراني از چي؟ گناه ميكند و ناراحت است. ناراحتي ندارد. گناه كردي؟ خدا ميبخشد. نه اينكه «غافِر الذَّنب» است بلكه «غَفَّار» است. نه اينكه «غَفَّار» است بلكه «غفور» است. نه تنها توبه را قبول ميكند بلكه شخص توبه كار را دوست هم دارد. (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ) (بقره /222) ميگويد: من ديگر شكست خوردم! شكست خوردي يعني چه؟ بازسازي كن. من در بعضي از فيلمها. (از فيلمهاي خارجي كه تلويزيون ايران پخش ميكرد. ) ديدهام كه زبالهها را بازسازي ميكنند. از كاغذ و مقوا و زبالهاش استفاده ميكنند. وقتي از زباله استفاده ميكنيم آنوقت يك انساني كه يك خلاف كرد بايد نگران باشد؟ خودتان را بازسازي كنيد. اينقدر آدم داريم كه بازسازي شدهاند. يكي از آنهايي كه بازسازي شدهاند حضرت يونس(ع) است. حضرت يونس(ع) يك كاري كرد كه خدا دوست نداشت. با مردم قهر كرد. فرمود: ولشان كن اين مردم را! هر چه تبليغ كرد، ديد گوش نميدهند گفت: خدايا! مال خودت. گذاشت و رفت. رفت كنار دريا، قايقي بود، سوار آن شد. وسط دريا ديدند كه آب موج ميزند. قايق سنگين است. گفتند: آقا! سنگين است؟ بايد يك نفر در دريا بيفتد. قرعه انداخت به نام حضرت يونس(ع) آمد. يونس را گرفتند و به دريا پرت كردند. نهنگي او را قورت داد. (فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ) (انبياء /87) (همان قسمتي كه در نماز غفيله ميخوانيم) خلاصه اينكه نهنگ او را بيرون انداخت. يك بوته كدو آمد و…. خدا ميفرمايد: او را بازسازي كرديم. حالش را گرفتيم تا ديگر با مردم قهر نكند. اگر مردم بد بد بد باشند نبايد با آنها قهر كرد. وقتي به او گفتيم: ديگر قهر نكن و او را بازسازي كرديم دو مرتبه قرآن ميگويد: (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ) (صافات /147) باز هم پيغمبر يك منطقهاي كرديم كه صد هزار نفر يا بيشتر جمعيت داشت. پس ميشود پيغمبر را هم كه پا به فرار گذاشته آورد، بازسازي كرد و دو مرتبه رييس يك منطقهاي كرد. ميگويد: آقا! نگرانم، آبروي من رفت. كار را درست كنيد و از اول شروع كنيد. گاهي وقتها، انسان نگران است. ميگويد: گناه كردم، خدا بخشنده است. مردم خواهند گفت:…! طوري نيست. خيلي از اينها هم خيال است. آدم گاهي بيخود نگران است. من شبي كه ميخواستم عمّامه بگذارم تا صبح دور مدرسه فيضيه چرخيدم كه: من فردا عمامه ميگذارم چه ميشود؟ هيچ طور هم نشد. اصلا يك پشه به خاطر عمامه من جابجا نشد. منتها در دنياي خيال فكر ميكردم فردا كه عمامه بگذارم همه مردم كاسبيشان را تعطيل ميكنند و به من نگاه ميكنند! غافل از اينكه يك سركه فروش هم دونههاي انگور را به خاطر عمامه من فشار نداد. اينطور نيست بلكه خيال ميكنيم. يك سري احساس پوچي، نگراني، آسيب پذيري…
3- يأس و ناميدي و به بنبست رسيدن
4- مشكل چهارم كه بيشتر گريبانگير جوانان شرقي و غربي است مشكل خودكشي است كه در دنيا خيال شايع است. و كساني خودكشي ميكنند كه به يأس كشيده شدهاند. چرا مأيوس ميشوند؟ از گناهان كبيره «يأس» است. قرآن حدود 268 تا قصه دارد. در همه قصهها ميخواهد بگويد: مأيوس نشو. درخت خشك ميشود. (رُطَباً جَنِيًّا) (مريم /25) خرما تازه داد. يعني آخر خط، خدا فرجي ميرساند. به پير مردي مثل زكريا در پيري با داشتن همسري نازا نوزادداد. دعاي فلان پيغمبر را مستجاب كرد. لشكر ابرهه را با ابابيل شكست داد. (تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ) (فيل /4) با عصا، چشمهي آب جوشيد. تمام قصههاي قرآن، آخرش اين است، يعني روح همه قصهها اين است كه: دنيا بن بست ندارد و قدرت خدا تمام نميشود. براي چه مأيوس شدي؟ بخت من بد است! چرا؟ من شانس ندارم! چرا اعصابم خرد است! ديگر با ايشان حرف نزنيد! دخترم در كنكور رد شده، الآن يك هفته است كه غذا نميخورد! الله اكبر، مگر كنكور چي است؟ كنكور خداست؟ آيا عزت تو در كنكور است؟ من رفتم خواستگاري و دختر به من ندادند؟ خب ندهند. آيا عزت شما در همان است؟ نميدانم بگويم يا نه ولي بگذاريد بگويم. خود بنده وقتي ميخواستم داماد بشوم 50 خانه رفت مادرم! و گفتند: داماد چه كاره است؟ گفت: طلبه است. گفتند: درآمد؟ گفت: قضا و قدر. گفتند: ما به قضا و قدر دختر نميدهيم. مادرم به من گفت: (خدا او را بيامرزد) گفت: برو شغلت را عوض كن بعد برويم خواستگاري. آقاجان! آيا مثلا همه درها بسته ميشود؟ همه شغلها قفل ميشود؟ ميگويد: آقا كار نيست در مملكت! مگر كار «ميز» است؟ مگر عزت اين است كه داماد فلاني بشويم؟ مگر عزت اين دختر در اين است كه شوهر فلان عنوان را داشته باشد؟ ما در دنياي خيال گيريم. بخشي از مشكل ما مشكل فرهنگي است. البته مشكلات اقتصادي هم اثر دارد. آن هم بي اثر نيست. اما مهمتر از مشكلات اقتصادي، مشكلات فرهنگي است. به شخصي گفتند: چرا ترياكي شدي؟ گفت: امان از رفيق بد! بعد گفت: زغال خوب هم بي اثر نيست! حالا مشكلات اقتصادي هم اثر مهمي هم دارد…
4- تصورات و خيالات واهي
5- يكي از مشكلات وهم و خيال است. خيلي از مشكلات ما به خاطر خيال است. خواستگار خوب است، اين دختر و پسر خوب هستند… ميگويد: من از دختر عمويم عقبتر باشم؟ عقب يعني چه؟ جلو يعني چه؟ مگر عقب و جلو بودن مال اين است كه مدرك چي باشد؟ اگر خانه شخصي داشتيد جلو هستيد اگر خانه اجارهاي داشتيد عقبيد!! اينطور نيست. ما خيلي در دنياي « وهم» هستيم. در قرآن مجيد خيلي آيه داريم كه ميفرمايد: شما روي خيال زندگي ميكنيد كسي كه رفت جبهه و شهيد شد، رفت! نه خير آن كسي كه رفت هست، او رفت و جمهوري اسلامي آورد، تو كه هستي چه كردهاي؟ حسين فهميده هست. ما كه هستيم چه كرديم؟ ما كه هستيم نيستيم و آن كه نيست هست. خيلي از مشكلات از روي خيال و وهم است. دوست ما ميگفت: مدتها است خانمم با من قهر است! آخرش گفتم: خانم چته؟ گفت: من خواب ديدهام كه تو يك زن ديگر گرفتهاي! قرآن ميفرمايد: (أَ فَحَسِبْتُمْ) (مومنون /115) اين رقمي خيال ميكنيد؟ (لا تَحْسَبَنَّ) (آلعمران /188)، (وَ لا يَحْسَبَنَّ) (آلعمران /178) ديشب المعجم را ديدم. خيلي «حسب» هست در قرآن. ميفرمايد: بابا! اينهايي كه تو فكر ميكني اينطور نيست، فكر ميكردند كه اگر يوسف(ع) را در چاه بيندازند، تمام ميشود! نه آقا، يوسف(ع) رفت پايين، از آن طرف هم آمد بالا درست مثل دانهاي كه ميرود پايين و يك خوشه ميآيد بالا. چون معراج كه همهاش از اينور نيست، از اينور هم هست. گاهي معراج اين است كه آدم در چاه بيفتد. معراج يوسف(ع) سقوط در چاه بود. آدم خيلي چيزها را نميداند. بنده رفتم در يك روستا تا شبِ تاسوعا و عاشورا روضه بخوانم. نتوانستم روضه بخوانم و مرا از روستا بيرونم كردند: و چه خوب شد كه بيرونم كردند. آمدم سراغ تخته سياه و معلمي، در معلمي موفق شدم. اگر در آنجا خوب روضه ميخواندم حالا معلم خوبي نميشدم. گاهي صلاح آدم در شكست خوردن است. خيلي از اين خيالها بيخودي است. خيال ميكنيم پول و سرمايه عزت است. خيال ميكنيم فلان دوست، فلان وسيله، فلان غذا، فلان دانشگاه خوب است. چرا؟ چون سرويس غذا خوريش خوب است! فلان دانشگاه خوب نيست! چرا؟ چون اشكنه ميدهد. آمده بود و ميگفت: آقا! دانشجويان ما چند روز است كه مرغ نخوردهاند! گفتم: بوعلي سينا چند تا مرغ خورد؟ مگر آدم هر چه مرغ بخورد بيشتر ميفهمد. البته نميخواهم بگويم شكم مهم نيست! ميخواهم بگوييم آن مقدار كه به آن اهميت ميدهيم آن مقدار اهميت ندارد.
5- نپذيرفتن تفاوتها
6- يكي ديگر از چيزهايي كه جوانان ما را رنج ميدهد حل نشدن تفاوتهاست. يكي سري تفاوت ميبينند. كه فلاني اينطور است، فلاني اينطور است! از اين ناراحت است. ميگويد: اين چه مملكتي است؟ چرا او بايد چنين من بايد چنان….؟ البته تبعيض بد است. فرق است. بين تفاوت و تبعيض. تبعیض يعني همه در يك شرايط، به يكي ميدهند و به يكي نميدهند! اين زور است. بي عدالتي است. تبعيض ظلم است اما تفاوت حق است. انگشتهاي ما همه متفاوتند و حق هم همين است. داروي مرضها همه متفاوت است. پزشك خوب اين نيست كه بگويد: از دم يكي يك سرم! اين خل است. معلم بيايد و بگويد: از دم همه نمره17! اين درست نيست. اگر همه انگشتان ما مثل هم باشند شما ديگر نميتوانيد يقهتان را ببنديد. برخي تفاوتها حکمت است. منتها ما اين تفاوتها را نميدانيم و قاطي ميكنيم. آيا شما غصّه ميخوريد كه روستايي هستيد؟ روستايي بلوار و اتوبان ندارد اما در عوض، هواي خوب دارد. اين آقا از نظر شكل، نمرهاش پايين است ولي هوشش بالا است. هوشش پايين است ولي استعدادش بالا است. استعدادش پايين است ولي خطّش خوب است. خطّش پايين است ولي صدايش خوب است. بالاخره خداوند تقسيم كرده است. «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهمه» (نهجالبلاغه/خطبه234) يك كسي قدّش بلند است ولي همّتش كوتاه است. همه گوشتها با استخوان است. همه خوشيها با ناراحتيها است. اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: هر جا ديديد خوشي است، حساب كنيد كه كنار اين خوشي نا خوشي هم هست. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا» (نهجالبلاغه/خطبه 91). كنار تمام اين خوشيها نا خوشي است. يك قصهاي يك وقتي من در تلويزيون گفتم خيلي وقت پيش: يك كسي تلگراف كرد به خدا! يك كاميون اسكناس براي ما بفرست تا خوش باشيم. جواب آمد: يك كاميون اسكناس به تو ميدهم با دو تا پسر هروييني! فكر كرد و گفت: نميخواهم. گفت: خدايا! يك گوني اسكناس براي ما بفرست تا خوش باشيم. گفت: يك گوني اسكناس به شما ميدهم با يك دختر كچل! گفت: اصلا نميخواهم، يك ساك اسكناس بفرست تا خوش باشيم. گفت: يك ساك اسكناس برايت ميفرستم با تنگي سينه! گفت: اصلا نميخواهم، همان روزي خودمان را بده بياييد. جواب آمد: تدريجاً ميرسد فضولي موقوف. اين يك حقيقتي است. يعني اگر مثلا با شاه يك مصاحبه كنيم در قبر او، بگو: شاه! ميخواهي برگردي و شاه شوي؟ ميگويد: نه! مرگ بر شاه و جاويد شاه وقتي كنار هم باشند چيزي تهش باقي نميماند. افرادي هم در زمان شاه، وقتي او را ميديدند آهي ميكشيدند و ميگفتند: اي كاش جاي او بوديم! قرآن ميفرمايد: مردم وقتي قارون را ميديدند آهي ميكشيدند و ميگفتند: (يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ) (قصص /79) بوديم! حظ بزرگ مال اوست. خوشا به حالش. خيلي خوشي نكنيد. تجارتهاي چشمگير ورشكستگي دارد. رانندگيهاي تند تصادف دارد. عزّتها ذلّت دارد. گلها تيغ دارند. گوشتها استخوانها دارند. قد بلندها همتشان كم است. «طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ» (نهجالبلاغه/خطبه234) بيان نرم ولي دل سنگ! خلاصه اينكه يك سري از نگرانيها به خاطر اين است كه تفاوتها برايمان حل نشده است.
6- قضاوت زود هنگام و قناعت نداشتن
7- يكي ديگر از مشكلات قضاوتهاي عجولانه است. ما گاهي وقتها قضاوت عجولانه ميكنيم و ميگوييم: آخه چرا اينطور شد؟ چنين شد، چنان شد! آقاجان كمي صبر كن. جوجه را بايد آخر پاييز شمرد. مثلا يك داوري ميكنيم و طبق اين پيش داوري شروع ميكنيم به… ميگوييم: آخه كي گفته كه: بايد زن يك دنده از مرد كمتر داشته باشد؟ بابا اينطور نيست. زن و مرد دنده هايشان يكجور است. يك عينك سرخ ميگذارد و همه شلغمها را لبو ميبيند! شروع ميكند به اعتراض كردن! بابا اين شلغم است لبو نيست، عينك سرخ است. يك سري قضاوتهاي عجولانه نسبت به آدمها… آقا! كي گفته به شما كه يك همچنين ماشيني داشته باشي؟ آقاجان! اين ماشين داداشم است. آقا! كي گفته كه اين خانم همچنين گردن بندي داشته باشد؟ اقاجان قرض كرده. يك مقداري از هيجانها از اين رو است كه زود قضاوت ميكنيم. 8- بخشي از مشكلات به اين جهت است كه قناعت نداريم عصباني هستيم. ميگوييم: آخه اين چه زندگي است؟ نميشود آيا سادهتر زندگي كنيم؟ قرآن ميفرمايد: (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً) (نحل /97) به بعضيها ما حيات طيبه ميدهيم. اميرالمؤمنين علي(ع) ميفرمايد: «حَياةً طَيِّبَةً» قناعت است. ميگويد: آخه نميشود ازدواج كرد! آقا ميشود ازدواج كرد. منتها بايد ساده گرفت. شما قناعت نميكنيد. همه هم يكطرفه فكر ميكنند. جواني آمد و گفت: آقاي قرائتي! به پدرها بگو مهر را كم بگيرند گفتم: خواهر داري؟ گفتم: اگر خواهر داري مهر خواهرت را سبك بگير، من تو را داماد ميكنم. تو ميخواهي براي خواهرت سكهها را ببري بالا و براي دختر مردم ميخواهي سكهها را بياوري پايين! يك بام و دو هواست! خيلي از نگرانيهاي ما به خاطر اين است كه قانع نيستيم. اتاق بزرگ ميسازيم بعد هم تو فرشش ميمانيم! ميداني متري چند است! آقاجان! خودت اتاق بزرگ ساختي… يك مقداري بايد ساده زندگي كنيم. يكي از استاندارها ميگفت: وقتي ميخواستم پنير بخورم پول نداشتم (زمان دانشجويي) الآن هم استاندار يكي از استانهاي خيلي مهم است. ميگفت: ميرفتم دكان بقالي و خرده پنير ميخريدم. ميگفت: براي كي ميخري؟ ميگفتم: فرض كن براي مرغهايم. ميديدم كه پنير بزرگ گرانتر است، من هم كه پنير بزرگ نميتوانم بخورم بايد ريز ريزش ميكردم. اول پول بدهم بعد ريز ریزش كنم خب خرده پنير ميخرم كلي ارزانتر است. انگور كه ميخواستم بخرم ميديدم با خوشه كه نميخواهم بخورم بايد دون دون ميكردم. ميرفتم انگورهاي دون دون و ارزان ميخريدم. يك دهم قیمت اصلی مگر اشکالی دارد يك پیراهن عروس را ده نفر بپوشند؟ اشكالي دارد كه در يك شهر يك سالن آمفي تئاتر بسازد، همه بيايند و همانجا جشنشان را برقرار كنند؟ الآن وزارت بازرگاني يك ميهمانسرا ميسازد يكي در همدان يكي در مشهد، يكي در سنندج، يكي در شيراز و… بعد سازمان غله هم يك ميهمانسرا ميسازد! سازمان گوشت هم يك ميهمانسرا ميسازد. بعد نگاه ميكنيم اين ميهمانسرا چقدر خرجش شد و از پارسال تا حالا چند تا ميهمان وارد آن شده است؟ من رفتم امسال تابستان در بعضي از ميهمانسراهاي وزارتخانهها و حساب كردم كه مثلا اين ساختمان چندين ميليون خرجش بود. پرسيدم كه چند شب در اين ميهمانسرا ميهمان خوابيده؟ گفتند: 6 شب؟ پول ساختمان را ضربدر 6 شب كردم. ديدم هر نفسي 14 هزار تومان اينها اسراف است. بابا يك ميهمانسرا بسازند تا هر وزارتخانهاي ميهمان داشت برود همانجا بخوابد. مثل تابوت، همه در تابوت خواهيم خوابيد. ديگر براي هر كسي كه يك تابوت نميسازند كه! يك استان، يك سالن آمفي تئاتربسش است. امروز اين آقا جشن دارد. 7 دي سالروز تشكيل نهضت سواد آموزي است. فلان روز روز جهاد سازندگي است. 3 شعبان روز سپاه است. هر روزي هر كي است همان روز در آنجا جشن بگيرد. اين همه سالن؟ يك مقداري بلد نيستم يك مقداري چشم و هم چشمي است، يك مقدار قناعت نميكنيم. اينها مشكلات ما است. 9- يكي ديگر از مشكلات، وجود دوستان ناباب است. كه راجع به دوست خيلي حرف داريم 10- يكي از مشكلات ديگر، خالي بودن وقت است. جواني وقتي است كه انسان بايد انتخاب كند. دوستش را انتخاب بكند. همسرش را انتخاب بكند. در مكتبها، در حرفها،… يك روز انتخابات رياست جمهوري است. يكروز انتخابات خبرگان رهبري است. يك روز انتخابات مجلس است. من امروز در تقسير نور رسيدم به اين آيه كه قرآن ميفرمايد: (فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18-17)
7- پاداش قاطعيت در دينداري و سستي در آن
در اين وقتي كه باقي است. راجع به اين آيه صحبت ميكنم تا درس قرآن هم داده باشم. آيه اين است: (وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ) (زمر /17-18) اين آيه را زياد شنيدهايد. اما تفسيرش را ببينيد كه چيز خوبي است. حرف نو برايتان دارم زيادي گوش بدهيد. در اين آيه قرآن مردم را دو دسته كرده: مردمي كه در بست در اختيار وحي هستند: «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» از طاغوت اجتتناب ميكنند بعد هم به سوي خدا انابه ميكنند انابه يعني نوبت به نوبت به سوي خدا ميروند يعني: انقطاع به سوي خدا. كساني كه از طاغوت ميبرند به خدا وصل ميشوند. به اينها ميفرمايد: «لَهُمُ الْبُشْرى» اينها درجه يك هستند. خود خدا ميگويد: به اينها بشارت ميدهيم. اما يك دسته خيلي… ميگويند: حالا نميخواهد از آمريكا اجتناب بكنيم. حالا بايد كنار بياييم و سبك سنگين كنيم. حالا خيلي هم نياز نيست به خدا وصل شويم. يك نمازي ميخوانند و ميگويند: اسلام هم بد نيست. اما اينكه براي دين شاخ و شونه بكشند نيست. نه اجتنابشان از آمريكا محكم است و نه انابهشان به خدا. همينطوري مينشينند كم وزياد ميكنند پايين بالا ميكنند قرآن ميفرمايد: اينها «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» حرف را گوش ميدهند و بهترين را انتخاب ميكنند. اينها هم «عباد» هستند يعني بنده خدا هستند اما خدا به اينها نميگويد: بارك الله، به پيغمبر ميگويد: تو به آنها بگو بارك الله اوليها را خدا ميگويد: «لَهُمُ الْبُشْرى» دوميها را خدا به پيغمبري ميفرمايد: «بَشِّر» توبه آنها بشارت بده. گرفتيد چي شد؟ به يك كسي خود امام تبريك ميگويد. يك كسي را امام ميگويد: اين اينقدر نميارزد كه من به او تبريك بگويم. به حاج احمد آقا ميگويد: تو به او تبريك بگو. آنهايي كه شاخ و شونه ميكشند محكم و قاطع «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ» و محكم و قاطع «أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» خود خدا به آنها ميفرمايد: «لَهُمُ الْبُشْرى» آنها كه ميگويند: حالا تا ببينيم و منّ و منّ ميكنند يك پا بيش و يك پا پس ميگذارند، حساب و كتاب و سنجش ميكنند، اينها هم آدمهاي خوب هستند، منطقي هستند. اما بالاخره همچين شاخ و شونه نميكشند. ابراهيم(ع) يك مرتبه تبر را انداخت و بتها را سريع شكست. به امام(ره) گفتند: ناوگان آمريكايي آمده خليج فارس فرمود: من اگر بودم به اولين ناوگان اولين فشنگ را ميزدم. اين مال من. شما برويد مصلحت چي است؟ با مذكرات سياسي و نظامي و… شما برويد كار اداريشان را بكنيد. من ميگويم: سلمان رشدي بايد اعدام شود. شما با محاسباتتان ميگوييد: قوانين بين الملل و… حكم خدا اين است. يك افرادي همچين صاف هستند مثل آن بسيجيهايي كه خط شكن بودند. آنهايي كه سر را از پا نميشناسند. آنهايي كه صاف: «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ» صاف «أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» خود خدا ميفرمايد: «لَهُمُ الْبُشْرى» آنهايي هم كه سبك و سنگين ميكنند قرآن ميفرمايد: آنها هم آدمهاي خوبي هستند، اما درجه 2 هستند. و لذا خدا خودش به آنها بشارت نداده، به پيغمبر فرموده: «فَبَشِّر»، در مورد اين آيه چند تا حرف دارم: «فَبَشِّرْ عِبادِ» روي كلمه «عِبادِ» حرف دارم «عِبادِ» يعني بندگان، كساني كه بنده خداهستند قصد دارند. كه سبك و سنگين كنند. بعضيها بندهي شهوتند. نگاه ميكنند كه كي خوشگل است. نگاه ميكنند كي پول دارد. نگاه ميكنند كجا پلو ميدهند. افرادي بندهي خدا نيستند بندهي شكم و شهوت و نون و…. هستند.
8- خوب گوش سپردن و انتخاب بهترين
قرآن ميفرمايد: آنهايي كه « عِبادِ» هستند. عباد از نظر ادبيات عرب يعني « عِبادِي» يعني بندگان من. بندهي من يعني نه بندهي شهوت، شكم، مقام، مال و… به اينها كاري ندارند. حق اين است. دوم: ميفرمايد: «يَسْتَمِعُونَ» يعني: خوب گوش بده. چون فرق است بين «يَسْتَمِعُونَ» و «يَسْمَعُون». «يَسْمَعُون» يعني شنيدند. «يَسْتَمِعُونَ» يعني خوب دقت كردند، خوب دقت كن. ساده نگر نباش. بعضي افراد ساده هستند. افراد ساده زود گول ميخورند. «يَسْتَمِعُونَ»، استماع يعني خوب گوش بده. «قول» ميگويد. نميگويد: «يَسْتَمِعُونَ القَائل» ميفرمايد: «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» به خود حرف دقت كن نه به گوينده يعني حرف ببين چي است. ممكن است حرف از يك بچه باشد و درست هم باشد. ممكن هم است كه حرف از يك آدم 120 كيلويي باشد و غلط باشد. يعني كيلويي حساب نكن. بعد ميفرمايد: «يَتَّبِعُونَ» يعني حرفهايي كه نتيجه عملي داشته باشد. بعضي وقتها بحث ميكنيم كه: پردهي كعبه چرا سياه است؟ در تاريخ طبري چنين گفته، در تاريخ يعقوبي همچين گفته. بابا حالا يا سياه يا سفيد، من چه خاكي به سرم كنم. اينكه ميفرمايد: «يَتَّبِعُونَ» يعني دنبال حرفهايي برو كه از آن حرفها پيروي كني. يعني نتيجه عملي داشته باشد. بوعلي سينا چند كيلو بود؟ آيا اينكه چند كيلو بود نتيجه عملي دارد؟ خيلي از حرفها نتيجه عملي ندارند. مسأله ديگر اينكه: خوب بودن كافي نيست. ميفرمايد: «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بهتر بودن مهم است. خوب بودن كافي نيست بايد بهتر بود. مسأله ديگر اينكه: كساني حق دارند. اين كار را بكنند كه قدرت تشخيص داشته باشند. يعني بايد قدرت انتخاب «اَحْسَن» داشته باشد. بعضي افراد، اصلا قالي را نميشناسند. ميگوييم: اين قالي بهتر است يا آن؟ نگاه ميكند و ميگويد: من از اين خوشم ميآيد! وقتي ميپرسيم چرا؟ ميگويد: چون عكس آهو دارد! نه پشم را ميشناسد، نه طرح ميشناسد، نه ابريشم را ميشناسد، نه بافت بلد است و نه نرخ دستش است. بلكه فقط از عكس خوشش ميآيد. ميگويد: اين قالي خوب است. چون بزرگتر است، اين قالي بهتر است چون رنگش به اتاق خانه ما ميخورد! «يَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» يعني بايد قدرت علمي داشته باشد در غير اين صورت نميتواند «اَحْسَنْ» را انتخاب كند. مسأله ديگر اينكه: «فَبَشِّرْعِبادِ» بشارت به چي؟ نگفته: «فَبَشِّرْهُمْ بِالْجَنَّة»… آنها را به بهشت بشارت بده. يكوقت ميگوييم: فردا يك ميليون ميگيري. مقدارش معلوم است. اما يكوقت ميگويم. برو، فردا حساب ميكنم. اين معلوم نيست چقدر خواهد داد. فرموده: بشارت بده. اما بشارت به چي؟ به قول ما طلبهها: مفعول اين «بَشِّر» معلوم نيست. همين كه مطلق گفته، يعني بركات انتخاب «اَحْسَنْ» نا محدود است. اگر محدود بود ميفرمود: بشارت بده به فلان چيز. پيداست كه بركات اين كار زياد است. از همه گذشته يك درس ديگر از اين آيه ميگيريم. من 15 تا نكته در اين مورد نوشتهام. يكي اين است كه: عقل حجت است. بعضيها ميگويند: ما چي سرمان ميشود؟ اين حرفها چي است؟ ما سرمان ميشود. ميگويند: بچهها چي ميفهمند؟ چرا بچه هم خوب ميفهمد. اگر نميفهمد چطور گفتهاند: خداي بزرگ را با عقلت بفهم. آن وقت اين آقا را با عقلش نميتواند بفهمد؟ به بچه ميگوييم: حالا كه 15 سالت شد بايد خدا را بشناسي. خدا كه از اين آقا بزرگتر است. چطور به او خداشناسي را ميگوييم و نميگوييم بچه است. ولي در آدم شناسي ميگوييم بچه است اين چه حرفي است. عقل حجت است. در روايات هم داريم عقل حجت باطني است. البته خيلي هم… ميفرمايد: ضمن اينكه فكر كنيد و محقق باشيد آخرش ميفرمايد: «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» بايد خدا هم كمكتان كند. چون يك وقت ممكن است همه ما جمع بشويم و آخرش هم انتخاب احسن نميكنيم. يعني ضمن اينكه فكر ميكنيد و حرفها را گوش ميدهيد، خوب هم گوش ميدهيد، كار به گوينده هم نداري عقل هم حجت است. همه دقتها را كردي؟ باز هم بايد دستت را دست خدا بگذاري چون ممكن است همه دقتها را بكني آخرش هم كج برويم. آخرين حرف هم اينكه: اسلام از شنيدن حرف اين و آن ترسي و دلهرهاي ندارد. وقتي انسان منطق دارد، بگذار او هم حرفش را بزند. او حرفش را بزند ما هم جواب ميدهيم. اين، يك رقم آزادي قلم هم در آن است. چون ميگويد: بگذار همه بنويسند. مردم بخوانند و انتخاب كنند. يعني: ديني كه وحي دارد منطق دارد، معجزه و بينات دارد، از گفتن حرفهاي اين و آن وحشت ندارد. به اميد روزي كه در قرآن را باز كنيم… همين طور ميگوييم: «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» تازه من كه 15 نكته از اين آيه در آوردهام طلبه سادهاي هستم. اگر دست افراد محقق بيفتد (من 30-20سال است آخوندم) از اين آيه نكات بيشتري در ميآورند. به اميد روزي كه قرآن مهجور نباشد در شهرها يك مفسر پيدا كنيد (شما چون از همه ايران آمديد شما دانشجويان ايثارگر) من اين پيام را به شما دارم. در هر شهري برويد سراغ چنين آدمي: 1- اسلام شناس (حوزه ديده باشد) 2- همراه انقلاب و انقلابي باشد. 3- جوان گرا باشد 4- با قرآن آشنا باشد. 5- با بيان روان دورش را بگيريد. شبي يك آيه را با تفسير در مسجد ياد بگيريدو (تفسير ده دقيقه اي) كه وقتي مردم 5-4 سال در اين مسجد آمدند يك دور قرآن را شنيده و ديده باشند بايد قرآن را بنويسيم و كلمهاش را تحقيق كنيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1184