نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1207
موضوع بحث: حج
تاريخ پخش: 19/08/59
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد الله رب العالمين و صلّي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين. »
بحث ما درسهايي از قرآن است ولي چون پخش اين برنامه به حسب تاريخي كه در نظر گرفتهايم در ايامي است كه برادران در آستانه حج هستند، چه خوب است كه ما با مسئله حج آشنا بشويم و خيال نكنيم بحث براي آنهايي كه مكه ميروند. بد نيست يك دورنمايي از حج بدانيم. در قرآن سورهاي بنام حج داريم كه آيات زيادي هم درباره حج در آن هست. حالا يك آيه كوچك آن را مينويسيم و درباره حج يكقدري صحبت ميكنم.
1- حج حضور در صحنه و مساوات همه مردم
قرآن ميفرمايد: (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً) (آل عمران /97) براي خداست بر مردم كه حج بروند و بسوي زيارت خانه خدا قصد كنند و كوچ كنند. ما بنده خدا هستيم و خدا ولي نعمت ماست و ولي نعمت به ما گفته من از شما دعوت كردم كه به حج بيايد، حج يك دوره درس كامل تربيتي است. كساني كه نرفته ايد، ان شاءالله قسمت ميشود و ميرويد، درسهايي در حج است كه در هيچ يك از برنامههاي ديني نيست. همه چيزي در حج هست. در حج گذشت هست، گذشت از همسر، گذشت از فرزند، گذشت از وطن، گذشت از جان، گذشت از شهوت و. . . يك حاجي، در حج همه را رها ميكند و بسوي خانه خدا كوچ ميكنند. در حج هجرت است، يعني دستوري كه واجب است. يكي از واجبات هجرت است. انسان اگر هجرت نكند از بسياري از حيوانات كمتر است. چون حيوآنها براي ادامه حيات گاهي هجرت ميكنند. قرآن ميگويد: افرادي را كه مستضعفند در آستانه مرگ فرشتگان خدا از اينها ميپرسند (فيمَ كُنْتُمْ) (نساء /97) شما در جامعه چه ويتاميني داشتيد، ميگويند «كُنَّا مُسْتَضْعَفين» در جامعه حناي ما رنگي نداشت و كسي گوش به حرف ما نميداد. ميگويند چرا هجرت نكرديد؟ «أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَة» در حج تجمل زدائي است. حاجي همين كه مكه ميرود، هر چه عوارض دارد بايد بيرون بريزد و تبديل به انساني كه از مادر متولد ميشود، گردد. انساني كه از مادر متولد ميشود چگونه است؟ لخت مادرزاد! دور بچه پارچه سفيدي ميپيچند. انسان تا 40 سال در اين جامعه همه رنگي به خود ميگيرد. ميخواهد كه به حج برود، بايد لخت مادر زاد بشود و خودش را در كفن و پارچه سفيد بپيچد. يعني برگشت به انسان اولي! هر چه كه انسان دارد بايد كنار بريزد. عمامه، كلاه شاپو، زلف همه بايد كنار برود. تمام لباسها بايد كنار برود. پارچه ها فقط يك رقم پارچه است. اين هم بايد سفيد باشد و دوخته نباشد. چون اگر بگويي بدوز، هر كس با يكرنگي ميدوزد. باز بافرم دوختش پز ميدهند. عطر نبايد بزنيد، چون ممكن است انسان با عطر پز بدهد، انگشتر را بايد بيرون بياوري، چون ممكن است انگشتر نشان شخصيت باشد، چتري دست بگيري كه سايبان باشد، ممكن است نشان شخصيت باشد بايد آنرا دور بياندازي. كفش شما نبايد رويه داشته باشد، چون ممكن است يكي ورني باشد يكي شبرو و يكي سبز باشد و يكي سرخ يا بايد پا برهنه باشي و يا بايد تخت با يك نخ باريك داشته باشد كه زمينهاي براي پز دادن نباشد. در راه رفتن ممكن است يك شخص بگويد ما كلاه و عطر و انگشتر همه را كنار ميگذاريم، منتهي يك جوري آهسته، آهسته راه ميرويم كه مردم بگويند اين يك شخصيت مهمي است. ميگويد هر كه هستي آنجا بايد بالا بپري، بخصوص يك منطقه هست در مكه كه ميگويد هر حاجي درآنجا بايد تمام بدنش را بتكاند. مثل جوجه مرغ بالا بپرد و حديث داريم كه بهترين مراكز اين جاست! ! ! چون هر كس هرچه تكبر دارد آنجا خانه تكاني ميشود. حج تجمل زدايي است. برگشت به انسان دسته اول است. آنجا آدم مينشيند و ميبيند، الله اكبر! اينها در شهرشان زورشان ميآمد جواب سلام بدهند، اما در اينجا چه ميكنند! حج يعني حضور در صحنه و مساوات تمام مردم. يكبار مردم در راه مكه و در انجام يك سري از مراسم، مشاهده كردند كه درگيري پيش آمده و از يك راه ديگري رفتند، فوري آيه نازل شد: (ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاس) (بقره /199) شما از همان جاده بايد حركت كنيد كه همه مردم ميروند. اينطور نباشد كه مثلاً ما چون فلان الملك هستيم، از در خصوصي برويم. همه يك جور، سرها تراشيده، زيرآسمان، هر كس ميخواهي باش، مساوات، برابري، يكرنگي به نحو احسن و. . . نگاه ميكني به مسجدالحرام، ميبيني يكپارچه با يك جمعيت 5/2 ميليوني كه همه يكرنگ، يك لباس، يك قبله هستند. در حج عبادت است. آنهم چه عبادتي؟ در حج تفاهم است، آنهم چه تفاهمي؟ حج بايد اين چنين باشد. اگر چنين نيست، حج ما حج نيست. و لذا حديث داريم هر كس مكه برود، خداوند فقر را از او برطرف ميكند. اين حديث را دو جور ميشود معنا كرد: يكي اينكه فقر از شخص برطرف ميشود، يعني خود كسي كه مكه ميرود ديگر فقير نميشود. يا اينكه اگر جامعه مكه رفتند، كمبودهاي خود را بهم ميگويند و به فكر دواها ميافتند. تفاهم ميكنند و دردها را شناسايي ميكنند، دواها را پيدا ميكنند و قهراً فقر از اصل جامعه ميتواند برطرف شود. اين كه ميبينيد حج ما حج نيست، خدا ابرقدرتها را لعنت كند. اين حكومت سعودي، روز عيد قربان كوره آورده و يك ميليون گوسفند و شتر را در كوره ميريزند و در يك لحظه خاكستر ميكنند. آن وقت براي مردم مكه مرغ يخ زده ميآورد يا از جاي ديگر و از كشورهاي غير اسلامي و اين دورنماي شاهنشاههاي عرب و عجم است.
2- حج تعليم و تربيت است
همين شعارهاي كه ما در ايران داشتيم، الآن در حجاز هست. در ايران ميگفتند: «خدا، شاه، ميهن! » پارسال در مكه ديدم كه نوشته «الله، الملك، الوطن! » يعني همان مثلث طاغوتي آن زمان، در اين زمان در حجاز هست. خلاصه همه اين گرفتاريها از شاه است. به اميد اينكه همه كشورهاي اسلامي حركت كنند و خودشان را از اين اسارتها نجات بدهند. مسئله تعليم و فراگيري هم در حج است. يكي از امامان معصوم عليه السلام نگاه ميكرد ديد مردم دارند گرد خانه خدا طواف ميكنند. يك نگاهي كرد و گفت: اين گردش دور خانه را در زمان جاهليت هم مردم داشتند و دور خانه ميچرخيدند. يكي از فلسفههاي حج اين است كه وقتي كه حج ميآيند، با رهبران پاك و اولياء خدا و رهبران معصوم تماس بگيرند و حقايق و معارف اسلامي را ياد بگيرند، براي اينكه ساخته بشوند، و به ديار خود برگردند و بديگران ياد بدهند. الآن در مكه چيزي كه نيست يا اگر هست خيلي كم است مسئله تعليم و تربيت است. من نميدانم اين فيلم چه وقت پخش ميشود و من نميدانم آنهايي كه الآن پاي تلويزيون نشستهاند و تماشا ميكنند قصد مكه دارند يا ندارند؟ رفتند يا نرفته اند؟ اما يكي دو سفر كه من به مكه مشرف بودم، در مسافرخانه كه ميآمدم، مثلاً ميديدم يكي از اين حاجيها ميگويد: آقا اين پارچه را چند خريدي؟ ميگويد: 200 تومان خريدم، آن يكي چنان در سرش ميزند و ميگويد: واي! من 250 تومان خريدم. غصه ميخورد كه چرا اين نخ ارزانتر است و آن نخ گرانتر است، ولي هيچ فكر نميكند كه با چند نفر از برادران تماس بگيرد و مثلاً بگويد: تو چند چيز ياد گرفتي؟ تو چند نماز خواندي و يا چند بار طواف كردي؟ تو درباره انقلاب ايران با چند نفر توانستي حرف بزني؟ چكار توانستي بكني؟ فكر، فكر مادي است. حركت از بازاري به بازاري است. حج معنايش حركت از بازار به خداست. حركت از تجمل به سادگي است. مثلاً مكه رفته و دارد گل ميخرد، يعني از تجمل به تجمل ميرود. اصلاً فلسفه حج(وفادة الي الله) است. در حديث است كه: «وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ»(من لايحضرهالفقيه، ج2، ص618) حج كوچ كردن بسوي خدا است. اميدوارم كه حج ما حج انقلابي بشود. آن مقداري كه ما ميتوانيم بشود و آن مقداري هم كه شاهنشاههاي عرب و اين شيوخ نميگذارند، خدا به جزايشان برساند.
3- در حج شعار است و شعور، اشك است و فرياد، اتحاد است و صفا
در حج هم اشك و هم فرياد است. در حج هم شعار و هم اشك است، حاجي لخت ميشود و كفن ميپوشد و دعا دست ميگيرد. دعاي عرفه امام حسين عليه السلام را ميخواند. ميگويند امام حسين(ع) لباس احرام پوشيده بود و چنان دعا ميخواند و چنان گريه ميكرد كه اشك روي صورت مباركش ميآمد و قطرات اشك روي ريش حضرت غلت ميخورد و از سر ريش روي زمين ميچكيد و ديدم قطرات اشك زمين راتر كرده است. امام از طرفي اشك ميريزد و از طرفي فرياد ميزند و حضرت در حج تبليغات را عليه يزيد شروع كرد. در حج هم شعار، هم شعور، هم ناله، هم نعره هم اشك و هم فرياد است. حيف كه اين حج، حج نيست. در حج هم خون و هم قيام است. حاجي كه مكه ميرود بايد روز عيد قربان يك چاقو دست بگيرد و در مذبح برود و آنجايي كه ابراهيم اسماعيلش را آورد، گوسفند ذبح كند. چون خدا به ابراهيم گفت: بايد اسماعيلت را بكشي! اسماعيل را خواباند و چاقو را بر گلوي اسماعيل گذاشت. بعد خداوند فرمود كارد را بردار ميخواستم امتحانت كنم. ابراهيم اسماعيل را براي كشتن آورد، حاجي هم بايد گوسفندي براي كشتن ببرد. بايد چاقو بكشد و حتي ميگويند اگرخود حاجي نميتواند خون بريزد، بهتر است دستش را روي دست كسي كه چاقو ميكشد، بگذارد. كه همينطور كه قصاب يا كسي كه دارد گوسفند را ميبرد، اين حاجي هم دستش با چاقو كشي آشنا بشود. روزي است كه حاجي وقتي ميآيد لباسهايش خوني است. آنجا بايد هم لباس هايش خوني بشود و هم لباسهايش اشكي بشود. خون و قيام است. در حج اتحاد و صفا است، عالي ترين نوع اتحاد در حج است. عالي ترين نوع صفا در حج است. اما بعضي از روحانيون مزدور آنها كه از ابرقدرتها پول ميگيرند، آنجا ميايستند و بجاي دعوت به صفا و محبت شروع ميكنند عليه ايراني تبليغ كردن! چه توهين ها و چه تمتهايي كه نميزنند! ! ! من به شما برادران اهل سنت در ايران به عنوان يك برادر طلبه ميگويم: شما كه ميدانيد ما چگونه هستيم؟ ما موحد هستيم. همه نوع تبليغات و تهمتهايي در زمانهاي قبل به ايراني ها ميزدند، مثلاً ميگفتند: ايرانيها يهودي هستند، ايراني ها مجوسيند، ايراني ها مشركند. البته اخيراً اين تهمت ها كم شده است، ولي گاه و بي گاه هر وقت ابرقدرتها ميبينند و احساس ميكنند كه مسلمانها به صفا و وحدت اسلامي خودشان بر ميگردند، باز از همان كانال وارد ميشوند. رهبر عزيز انقلاب است در پيامي كه براي حج دادند، فرمودند: همه ايرانيها با آنها نماز بخوانند، و حق ندارند كه نماز جماعت خودشان را بخوانند. آنها بايد نماز جماعتشان را منحل كنند و در نماز آنها شركت كنند و نبايداز آنها گريزان بود و نبايد هيچ نوع مسئلهاي كه اختلافي بوجود ميآورد، يا حادثه نويي پديد بياورد، آفريده شود.
4- راز سعي بين صفا و مروه
در حج دو نوع حركت است، حركت عقابي و حركت پروانه اي! حركت عقابي سعي بين صفا و مروه است. در مكه دو كوه در مقابل هم است كه حدود400 متر تقريباً فاصله دارند. هر حاجي 7 مرتبه بايد عقاب وار از آنطرف به اين طرف بيايد. اين كوه و اين حركت درسي است و خاطرهاي است كه حالا برايتان خواهم گفت. حضرت ابراهيم عليه السلام بچه دار نميشد تا اينكه تقريباً صد ساله شد. ريشها و موهاي سرش سفيد شد. به خدا گفت: خدايا! من بچه ميخواهم. به من بچه بده. به فرمان خدا با خانم ديگري همبستر شد و خداوند بچهاي به نام اسماعيل به او داد. آن حاجي خانم اولي زندگي حضرت ابراهيم را بهم زد. چون ديد حضرت ابراهيم از اين خانم ديگر صاحب بچه شده است، ناراحت بود. فرمان خدا آمد كهاي ابراهيم! عروس خانم را با بچه شيرخوارهاي كه صد سال هست منتظرش هستي، وسط كوههاي مكه بگذار و برگرد و با همين حاج خانم زندگي كن. رضاي خدا همين است كه انسان بايد بگذرد. ابراهيم بفرمان خدا زن و بچه شيرخواره را آورد وسط كوههاي مكه گذاشت و بعد يك دعا كرد و گفت: (إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ) (ابراهيم /37) اي خدا من مسكن دادم و زن و بچهام را در يك وادي آوردم كه زرع و زراعت نيست، خدايا تو گفتي عروس و بچه شيرخواره را وسط كوهها بگذار. من هم به فرمان تو چنين كردن و رفتم. خدايا من اينجا را مسكن قرار دادم تا در آينده نماز خوان در اين منطقه درست بشود. تا اينجا مركز توحيد بشود، گفت و برگشت يك زن تنها با يك بچه شيرخواره، وسط كوهستانهاي داغ كه هيچ كس نيست، تنها ماندند. نه پرندهاي و نه آبي و نه گياهي، در اين بيايان داغ هيچ چيز نيست. ولي فرمان خداست. ابراهيم كه رفت بچه تشنهاش شد. مادر فكر كرد چه كند؟ هر چه ميبيند كوه است. گيج شد، داد بزند؟ شيون كند؟ صبر كند؟ فرياد فايدهاي ندارد. بچه را زمين گذاشت و چند متري رفت، يك كوهي بنام كوه صفا بود، رفت بالاي كوه كه ببيند آيا آب و درختي به چشم ميخورد يا نه؟ ديد آبي نيست. نگاه كرد ديد بچه تشنه است و دارد دست و پا ميزند. از كوه صفا با يك حال اضطراب و دلهره به كوه مروه آمد، ديد اينجا هم آبي نيست. باز در فكر بود چه كند؟ بچه تشنه است. مادر است و دلش آرام نميگيرد. باز دو مرتبه از مروه به كوه صفا رفت و برگشت. 7 مرتبه بين اين دو كوه را از شدت اضطراب طي كرد. بچه دارد دست و پامي زند مادر يكمرتبه ديد زير دست بچه چشمه آبي بنام زمزم جوشيد. كه الآن هم هست. شادي كنان به سمت بچه آمد. حالا ميگويند حالا ميگويند كهاي حاج آقا! مادر جوان بچه شيرخوارهاش را گذاشت و براي يك جرعه آب تلاش كرد، تو بايد براي آب حيات تلاش كني، او براي حفظ جان بچه تلاش كرد، تو بايد براي حفظ مكتب تلاش كني. كوه صفا پر بود از بت ها. حديث داريم حاجي كه روي كوه صفا ميرود، يكقدري بايستد و تفكر كند. چون اين كوه صفا مركز بت بود و با زحمت پيغمبر مركز توحيد شد. يكروز پيغمبر بالاي كوه صفا هر چه تبليغ كرد هيچكس گوش به حرفش نداد. حالا نگاه كن و ببين كه چطور ميليونها جمعيت در اين كوه لبيك ميگويند؟ يك روز حتي يك الله اكبر گفته نميشود، ولي حالا ببين ميليونها نفر الله اكبر ميگويند. روي كوه صفا بايست و خاطرات فداكاري اين مادر جوان و پيغمبر عزيز را به خاطر بياور. يكدوره اين ها را در ذهن خودت مجسم كن. ديدن اين زمينه ها خيلي اثر دارد. انسان وقتي كربلا ميرود، هيجاني ميشود و لذا متوكل عباسي يكي از خليفههاي بني عباس چندين مرتبه قبر امام حسين را خراب كرد. ولي ميگفت به مسجد برويد. به مردم ميگفت عبادت ميخواهيد به مسجد برويد. مسجد شاهنشاهي متوكل به مردم حركت نميداد. اما همينكه سر قبر امام حسين ميرفتند، خونشان بجوش ميآمد. همين بهشت زهرا، انسان گاهي تنهايي نيم ساعت برود بنشيند و قبور شهدا را ببيند، همه جوان، همه از مابهتر، اكثر ايشان جوان و به اين فكر كند كه اين شهدا يقه ما را خواهند گرفت كه باخون ما چه كردي؟ متحول ميشود. يك جوان منحرف، يك نفر چپي در ايران بعد از پيروزي انقلاب فعاليتش را 10 برابر كرده است، واي به مسلماني كه فعاليتش را دو برابر نكند. يك آدم هروئيني سالي 100 تا هروئيني درست ميكند، واي به نماز خواني كه سالي 10 تا نماز خوان درست نكند. يك ابراهيم بود و فرياد زد و اين مسئله حج را بپا كرد و تو مسلمان كه آمدي پايت را جاي پاي ابراهيم گذاشتي چه ميكني؟ ابراهيم پسرش را آورد بكشد، هيچ نگفت و تو اگر كفشت گلي بشود صد تا نق ميزني. آن تسليها كجا و تو كجا؟ او ميگويد به اصل خودت برگرد، تجمل را كنار بگذار و تو آمدي تازه دسته گل ميخري؟ مكه را تبديل به بازار مصرف غرب كردي؟ اين هم وضع مسلمانها است. انسان بايد در مكه بنشيند و همينطور مثل بچهاي كه از پستان مادر شير ميمكد، از خاطرات مكه معنويت بمكد. وقتي حاجي بر ميگردد بايد پر از معنويت شده باشد. حديث داريم: (مِنْ عَلَامَةِ قَبُولِ الْحَجِّ) (الجعفريات، ص66) نشانه حج قبول اين است كه حاجي وقتي برگشت يك تغييراتي در زندگيش رخ بدهد و داريم كه اگر كسي در مكه گناه بكند، گناهش خيلي سنگين است. هر مقداري كه شخصيت اجتماعي بالاتر باشد و يا زمان و مكان و نام مقدس باشد، گناه دو برابر ميشود. چون خدا بزنان پيغمبر ميگويد: (يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لها الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ) (احزاب /30) شما اگر خلاف بكنيد عذابتان دو برابر است چون شما چهره مكتبي و مذهبي داريد. زن پيغمبر با عنوان اجتماعي و ديني كه دارد اگر گناه بكند عذابش دو برابر است. حاج آقا هم با عنوان حاجي و حاج خانم هم با عنوان حاجية گناهشان شايد با ديگران فرق داشته باشد.
5- حركت پروانهاي حج
در حج چه ميخوانيم و چه ميبينيم؟ حالا حركت پروانهاي چيست؟ حركت بدور خانه خدا، حركت پروانهاي است. در مكه انسان بايد علاوه بر كعبه دور قبري هم بگردد و اين جالب است. فرض كنيد اين ميز كعبه و فرض كنيد بلا تشبيه اين صندلي را هم قبر حضرت اسماعيل ميگيريم. حاجي وقتي ميخواهد طواف كند از نقطه حجر الاسود حركت ميكند و با همان حالت لخت و كفنپوش گرد خانه كعبه ميگردد و نبايد از اين وسط بگذرد. بايد همانطور كه دارد گرد خانه كعبه ميگردد يعني 7 مرتبه كه دور كعبه ميگردد، از اين وسط نبايد برود. يعني بايد قبر حضرت اسماعيل را هم جزو كعبه قرار بدهد. چرا دور قبر بگرديم؟ زيرا اين قبر، قبر يك آقازاده است. اسم آقازاده هم اسماعيل است. حالا مگر اسماعيل چه كرد كه بايد تمام حاجي ها دور قبرش بگردند؟ مگر اسماعيل كيست و چه كاري كرده است كه من دور خانه خدا بگردم ولي بايد قبر او هم جزو خانه خدا باشد؟ چرا؟ براي اينكه حرفهايي در قرآن از اين اسماعيل نقل شده است و شايد آن حرفها جواب چرا باشد. وقتي ابراهيم به اسماعيل نوجوان ميگويد: پسر 12 ساله من، بنا شده است بفرمان خدا تو را بكشم! ! ! در جواب پدر هيچ نگفت. فقط گفت: اي پدر هر چيزي كه به تو امر شده است، انجام بده. و زماني كه دست اسماعيل را گرفت و خواست كه برود، اسماعيل كوچولو ميگويد: وقتي مرا خواباندي و چاقو را روي گلويم گذاشتي و كشتي، رويت را فوراً برگردان، من جوانم، صد سال هم هست كه منتظر من بودي، خدا هم در پيري بتو بچه داده است، در بچگي هم عوض اينكه مرا بغل كني و ببوسي با مادرم وسط كوههاي داغ گذاشتي، حالا كه بزرگ شده و راه ميروم و بدستت رسيدهام و بايد بمن نگاه كني و كيف كني، بايد مرا قرباني كني. – از امام صادق پرسيدند: بهترين كيف ها چه كيفي است؟ امام صادق فرمود: بهترين كيف ها اين است كه پدر و مادر بنشينندو بچه نوجوانش در مقابلش قدم بزند و پدر و مادر نگاه به قد و قيافه بچهشان كنند. وقتي كارد را كشيدي، رويت را آنطرف كن. چون من در خون خودم دست و پا خواهم زد و ممكن است عاطفه پدري تحريك بشود و عشقت بخدا كم بشود. الله اكبر! نمونه اينها را ما هم داريم. يك زني كه در حمام زنانه در تهران كيسه كش حمام است. جوانش را ميخواهد به جبهه بفرستد، جوان با عروس خانم خداحافظي ميكند و بعد از خداحافظي مادر ميگويد خوش آمدي. پسر ميرود و عروس به مادر پسر ميگويد: چرا وقتي پسرت خواست جبهه برود، نرفتي صورتش را ببوسي؟ اين زني كه شغلش در حمام و كارگري است، اطلاعات دانشگاهي هم ندارد، از اين روشنفكرنماها و مسلمان نماهاي پلاستيكي هم نيست، ميگويد: حفظ مملكت واجب است. پسرم را بايد براي اين واجب بفرستم، ترسيدم بروم بچهام را بغل كنم و ببوسم عاطفه مادريم تحريك بشود و علاقه من به بچهام باعث بشود كه دلم نيايد بچهام را بفرستم و لذا خواستم بچهام برود و او را نبوسم. اين دانشگاه است، مكه دانشگاهي است كه اين ها فارغ التحصيل آن هستند. بقول رهبر انقلاب دانشگاههاي غير اسلامي، شريف امامي و شاهپور بختيار و بني صدر تحويل ميدهد كه حاضرند همه چيز را به باد فنا بدهند.
6- حج بيعت با ابراهيم است
اسلام حج دارد. حج كارگردانش حضرت ابراهيم و اسماعيل و خانم هاجر است، اينها كارگردان اين صحنه هستند و بما گفتند آنجا نمايش ببينيد و برگرديد كه تغيير پيدا كنيد. حج دانشگاه است. حج مسجد است. حج مجلس شوراي اسلامي است. حج سالن اجتماعات است. حج تعليم و تربيت است. حج امان خانه است. در حج بيعت با ابراهيم است. دستور آمده كه حاجي هر دفعه كه وارد خانه كعبه ميشود بگويد: «السلام عليك يا ابراهيم» با ابراهيم بيعت كند، چون ابراهيم بفرمان خدا حج گذاشت. (أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجَّ) (حج /27) در ميان مردم به براي حج فرمان بده «يَأْتُوك» مردم در آينده خواهند آمد. اميرالمومنين علي عليه السلام در نهج البلاغه ميفرمايد كار حقي را كه ديدي انجام بده اگر امروز كسي نيست قدرداني كند در آينده اين كار حق جاي خودش را باز خواهد و ديگران قدرداني خواهند كرد. نگوئيد ما شروع بكار حقي كرديم كسي قدرداني نكرد، درس زندگي است چون به خيليها ميگوئيم اين كار را شروع كن، ميگويد: آقا، ما تلاش ميكنيم كسي گوش نميكند، موفقيتمان كم است. همينكه كار حق است، دست به كار شو! حضرت علي(ع) ميفرمايد: «أَيُّها النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»(نهجالبلاغه، خطبه 201) بخاطر اينكه جمعيت دورت نيست، دست از كار حق بر ندار. كار حق را يك تنه شروع كن. ابراهيم يكي بود ولي قرآن به او ميگويد: «امت». چون كسي بود كه نقش امت داشت. اصولاً ما سه رقم آدم داريم: 1- گروهي هستند كه درجامعه فاسد هضم ميشوند. فلسفه فكري ايشان اين است كه: خواهي نشوي رسوا *** همرنگ جماعت شو در جامعه فاسد هضم ميشود. همينكه سفره پهن شد، اين هم ميرود ميخورد. ميگويي: تو سيري! ميگويد: سير هستيم ولي حالا ده تا لقمه ميخوريم. ديگر سفره پهن شده است. شهامت اين را كه بگويد سير هستم و نخورد را ندارد. همين كه چراغ خاموش ميكنند ميخوابد، سفره پهن شده است، ميخوريم. اصلاً هيچ ارادهاي از خودش ندارد. اينها خيلي بد هستند. 2- گروهي هستند كه در جامعه فاسد هضم نميشود و خودش را نجات ميدهد. 3- گروهي هستند كه نه تنها هضم نميشود، اصلاً جامعه فاسد را واژگون ميكند. زمان انقلاب عدهاي از مردم ميگفتند: جاويد شاه! عدهاي از مردم جاويد شاه نميگفتند و افرادي بودند كه جاويد شاه گويان را با بيان خود از گفتن جاويد شاه پشيمان كردند و آنها گفتند اشتباه كرديم. و ابراهيم از گروه سوم بود، ابراهيم كسي بود كه در جامعه بت پرست هضم نشد. درباره آن كساني كه در جامعه فاسد هضم ميشوند قرآن ميفرمايد: (وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ) (مدثر /45) افراد جهنمي كه به بهشتي ها برخورد ميكنند، بهشتي ها از جهنمي ها ميپرسند: (ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ) (مدثر /42) چطور شد كه شما دچار شكنجه و عذاب شديد؟ ميگويند والله ما كه در دنيا بوديم شعارمان اين بود: خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو! و الآن دچارش شده ايم. افرادي كه در جامعه هضم نميشوند مثل اصحاب كهف هستند. در يك شهري كه همه بت پرست هستند سه، چهار تا جوانمرد خداپرست بودند و از شهر هجرت كردند و قرآن در سوره كهف قصه اينها را نقل ميكند واز آنها تعريف ميكند. اصحاب كهف جوانمرداني بودند كه در جامعه بت پرست هضم نشدند ولي از كساني كه جامعه را عوض كردند (فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ) (انبياء /60) ابراهيم بود، حج بيعت با ابراهيم است. حج مانور است، رژه رفتن است از همه نقاط دنيا جمع ميشوند در يك جهت و يك خط مانور ميدهند و رژه ميروند. رهبر انقلاب جملهاي فرمود كه من اين جمله را در مكه به بعضي ها ميگفتم، ميگفتم امام فرمود: كه اگر هر مسلماني يك سطل آب سر اسرائيل بريزد اسرائيل غرق ميشود. حج مانور سياسي است، حج امنيت همگاني است، امن خانه عمومي است، هر كس از هر كجاي كره زمين، خودش را برساند به مكه، در مكه كسي حق ندارد متعرض كسي بشود. گياه مكه را اگر بكني، گوسفند بايد بكشي، حيوان مكه را صيد كني گوسفند بايد بكشي. هيچ تجاوزي در مكه جايز نيست. امن خانه عمومي است. رواياتي داريم كه داد و ستد و تجارت در حج خوب است، منتهي نه به وضع نظام موجود، در نظام موجود تجارت اصل قرار ميگيرد. بشرطي كه توليد از خودشان باشد و مصرف در خودشان نه توليد كننده ديگران باشند و مسلمانها مصرف كننده. اگرمسلمانها توليد كننده و مصرف كننده باشند تجارت و گردش هم مطرح است. حج شناخت و رمي شيطان است.
7- حج شيطان شناسي و رمي آن است
در حج يك پايهاي است كه حاجي ها ميروند و تعدادي سنگ پيدا ميكنند كه اندازهاش تقريباً بين پسته و بادام است، از نخود بزرگتر و از بادام كوچكتر اشت و به اين پايه 7 بار سنگ ميزنند. اين سنگها چيست؟ حضرت ابراهيم وقتي اسماعيل راخواست بكشد، شيطان آمد وسوسهاش كند، گفت ابراهيم اين بچه توست صد سال است منتظرش هستي تو عاطفه نداري؟ بيگناه است، معصوم است، مظلوم است، هنوز صورتش مو در نياورده است، ناكام است، ظريف است، مدام وسوسه كرد. ولي فرمان خدا ميگويد: اسماعيل را بكش! خلاصهاش ابراهيم ديد كه شيطان وسوسه ميكند، با سنگ ريزههايي شيطان را رد ميكرد و كشت. معنايش اين است كه شما هر كاري بخواهي بكني شيطان وسوسه ميكند. ميخواهي پول بدهي، ميخواهي جان بدهي، ميخواهي بگذري، ميخواهي عفو كني، شيطان در تمام رگ و پوست ما اثر كرده است، بايد شيطان را بشناسيم و رمي كنيم. هر حاجي بايد در آنجا شيطان را بشناسد و رمي كند. گاهي انسان وقتي ميخواهد دور كعبه بگردد با خود ميگويد اين چه كاري است؟ اين خانه چه خانهاي است؟ دو ميليون وقتي وارد مسجدالحرام ميشوند عين بچهاي است كه به پستان مادر ميچسبد. عين پرندگان و حيواناتي كه به نهر آب ميرسند. اصلاً يك جذبهاي دارد، وقتي وارد مسجدالحرام ميشوند، ديگر زانوان انسان دست خود آدم نيست. گاهي در حرمهايي را براي غبار روبي ميبندند. زوار پشت در حرم ميمانند تا در حرم باز ميشود زوار در حرم ميريزد، افراد كم درك ميگويند: اين زوار چقدر بي ادبند؟ مثل حيوان در حرم ميريزند. نه آقا مثل حيوان نيست، بي ادب هم نيست، عشق است، منتهي عشق يك مسئلهاي است، مثل اين ميماند كه فرض كنيد كه يك مادر بچهاش را ميبوسد. يك زني كه بچه ندارد يك دختر كوچولورا لمس نميكند. انسان هر چه به حرم نزديكتر ميشود، هيجانش بيشتر ميشود. يك جذبه معنوي دارد و الّا سنگ كه فرق نميكند. گاهي انسان در اعمال حج به فكر ميافتد، شيطان ميگويد اين چه بود؟ چرا به اين حجر دست بمالم؟ اين جا بايد 7 سنگ پرتاب كرد، شيطان شناسي و رمي شيطان دنباله دارد ولي وقت تمام شد اين جا حرف هايم را تعطيل ميكنم. شايد در جلسه بعد دنباله حرفها را بزنم. حج كلاس خوبي است است خدا ان شاءالله قسمت كند همه را.
«والسلام علیکم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1207