نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1229
موضوع بحث: حضرت اباالفضل(ع)
تاريخ پخش: 13/1/66
بسم الله الرحمن الرحيم
روز شريفي است. در ماه شريفي هم هستيم. هركسي براي كارش يك اولي دارد. مثلاً كشاورزها اول كارشان پاييز است كه زمين را شخم ميكنند، كارمندان دولت اول سالشان فروردين ماه است. هركسي يك وقتي اول سالش است. كساني كه اهل عبادت و سير و سلوك، مناجات، تقوا و نيايش و راز و نياز هستند، اول سالشان ماه رمضان است. منتها براي رفتن به سوي ماه رمضان از ماه رجب خودشان را آماده ميكنند. يعني ماه رمضان مثل مكه است و ماه رجب و شعبان مثل ميقات است كه لباسهاي احرام ميپوشند و خودشان را براي مكه آماده ميكنند. در ماه رجب دو امام بزرگوار متولد ميشوند و در ماه شعبان هم چهار ولي خدا متولد ميشوند. امام حسين سوم شعبان متولد ميشود كه آن را روز پاسدار مينامند. چهارم شعبان اباالفضل العباس متولد ميشود. و پنجم شعبان امام چهارم متولد ميشود. و در نيمه شعبان حضرت مهدي(ع) متولد شدند و اصولاً ماه رجب و شعبان ماه عبادت است. ما در اين جلسه چند تا خاطره ناب از حضرت اباالفضل بگوييم و درباره پرچم صحبت كنيم و دو سه دقيقه درباره آب رساني صحبت كنيم.
1- زندگينامه حضرت عباس
اما مادر اباالفضلام البنين است. چهار پسر داشت كه هر چهار پسرش در كربلا شهيد شدند كه يكي مشهور به اباالفضل و سه پسر ديگرش هم مشهور نيست. اين زن علاوه بر اينكه مادر شهيد بود يك زن شجاع، دانشمند، شاعر، سخنران، فاضل هم بود. يعني كمالات فكري و فرهنگي زيادي داشت. همينكه حضرت اباالفضل(ع) به دنيا آمد، قنداقه او را به دست حضرت امير دادند. حضرت امير از همان روزهاي اول دستهاي اباالفضل را ميبوسيد و گريه ميكرد. و ميفرمود: اين دستها در كربلا قطع ميشود. حضرت ميفرمود: من مادر او را كه ميخواستم بگيرم، گفتم: من يك زني شجاع ميخواهم. اگر مادر شجاع باشد بچهاش هم شجاع است. «محمد حنيفه» پسر حضرت علي(ع) بود كه از زن ديگري بود، پسر علي بود ولي ترسو بود. يك روز در جبهه حضرت امير با پشت شمشير به پشتش زد. گفت: برو كنار! «ادركك عرق من امك» (شرح نهجالبلاغه،ج1،ص233) مادرت ترسو بود كه تو هم ترسو شدي. اگر انسان با آدم ترسو مشورت كند هيچ وقت به جايي نميرسند. و لذا حديث داريم با آدم ترسو هيچ وقت مشورت نكنيد. نه آدم پولدار ميشود اگر بترسد تجارت كند. نه آدم راننده ميشود اگر بترسد پشت فرمان برود. با آدم ترسو مشورت نكن. حضرت امير فرمود: از هر چيز كه ميترسي در دل آن برو و دل را به دريا بزن. حضرت اباالفضل از مادري شجاع متولد شد. اباالفضل خيلي خوش قيافه، خوش جاذبه و خوش اندام بود. به طوريكه به او ماه(قمر بني هاشم) ميگفتند. با اينكه جوان بود به خاطر سجدههاي طولاني جاي سجده به پيشانياش بود. در كربلا حضرت وقتي شهيد شد، قاتلي كه به او ضربت زده بود، بعداً پشيمان شد، گريه ميكرد و ميگفت جواني را كشتم كه جاي سجده در پيشانياش پيدا بود. يك روز حضرت امير به بچهاش اباالفضل گفت بگو: «احد» گفت: «احد» گفت بگو: «اثنين». گفت: نه! با زباني كه يك گفتم ديگر دو نميگويم. حضرت امير از شيريني اين بچه خنديد. زينب كبري هم دختر بچه كوچولو بود. گفت: بابا من را دوست داري؟ گفت: بله! تو را دوست دارم. گفت: خدا را هم دوست داري؟ امام گفت: بله خدا را هم دوست دارم. زينب گفت: نه نميشود. در يك دل دو تا دوستي جمع نميشود. بعد خود حضرت زينب گفت: تو خدا را دوست داري، منتها چون ما بچه هستيم، به ما محبت داري و شفقت داري و دوستي اصلي مال خداست. اينها خانواده علم، ذوق، شمشير، شهادت و جرأت هستند.
2- مقام و جايگاه آن حضرت
امام درباره اباالفضل ميفرمايد. با علم از كودكي مانوس بودند. ولي واقعاً خانواده علم اهل بيت هستند. دو نفر را نزد امام رضا آوردند. امام رضا(ع) فرمود: به شرق و غرب برويد عالمتر از ما سراغ نخواهيد داشت. هركس ميخواهد مقام اباالفضل را ببيند بايد از اين جمله امام صادق(ع) ببيند كه ميگويد: «سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ»(تهذيبالأحكام، ج6، ص65) اي اباالفضل! مقامي داري كه حقش اين است كه خدا و تمام فرشتهها و تمام انبيا و تمام شهدا و صديقين بر تو درود بفرستند. اين زيارت سندش معتبر است. در اصطلاح عرف ما اباالفضل «باب الحوائج» هم هست. يكي از علماي شوشتر شاگرد شيخ انصاري كه يكي ازعلماي صد سال پيش است. (تمام علماي صد سال پيش تا الان همه كتابهاي شيخ انصاري را خواندهاند تا فقيه شدند. او عالمي است كه از علم او صد سال همه علما استفاده كردهاند. ايشون از مراجع تقليد مهمين نجف بود.) شاگردي داشت كه مشكل مسكن داشت. ميخواست خانه بخرد. مدتها كربلا و حرم حضرت اباالفضل(ع) ميرفت و حاجتش داده نميشد. ميگفت يك روز ديدم يك عرب بياباني آمد يك بچهاي آورد كه دستش شل بود. گفت: يا اباالفضل دست بچهام را خوب كن. و بچه هم دستش خوب شد. عالم نجف يك نگاهي كرد و گفت: يا اباالفضل! چه شده است؟ ما كه هميشه ميآييم هيچ! اين آمد و گرفت و رفت. من كه ديگر حرم نميآيم و دنبال درسش به نجف رفت. تا وارد نجف شد استادش علامه آيت الله شيخ مرتضي انصاري دو تا كيسه پول داد و گفت، اين پول را بگير برو خانه بخر و با اباالفضل قهر نكن. حالا رابطه بين شيخ انصاري و اباالفضل چيست خودشان ميدانند، ولي مثل اينكه اباالفضل حواله را داده بود كه شيخ انصاري پياده كند. اصولا ما هيچ وقت نبايد با خدا قهر كنيم. ما كه از خدا طلبي نداريم. مثل ما مثل نوشتن كلمه ادب است. آيا حرف(دال) حق دارد بگويد: آقاي قرائتي به من ظلم كردي چرا كمر من خم است؟ جناب(دال) تو اصلا نبودي و من تو را نوشتم. بله اگر مثلاً يك كمالي داشت و كمال گرفته شده بود، ميتوانست شكايت كند. اما يك چيزي كه از اول نبوده است، پس طلبي وجود ندارد. خدايا! چرا من يك سير استعداد دارم. بو علي سينا يك كيلو استعداد دارد؟ جواب اين است كه مگر تو از من طلبي داشتي؟ من ميتوانستم تو را سوسك خلق كنم. و خلاصه تلخ و شيريني دنيا مخلوط با همديگر است. قصه تلگراف يادتان نرود. تلگراف كرد به خدا كه خدايا يك كاميون اسكناس بفرست، جواب آمد: يك كاميون اسكناس با سه تا پسرهروئيني ميفرستم. دوباره تلگراف كرد به خدا كه خدايا يك گوني اسكناس بفرست. جواب آمد: يك گوني اسكناس با يك دختر كچل ميفرستم. ديد حرف ندارد. دوباره تلگراف كرد كه خدايا يك ساك اسكناس بفرست. جواب آمد يك ساك اسكناس با تنگي سينه ميفرستم. گفت: خدايا همان روزي صد تومان، دويست تومان را بفرست بيايد. جواب آمد ميفرستم، ولي فضولي موقوف. بهتر اين است كه ما بنده خدا و تسليم باشيم. يك كسي راه ميرفت و ميگفت: 12، 12، 12، 12 يك نفر رسيد و گفت: چرا ميگويي دوازده؟ بعد گفت: 13، ميخواستم ببينم فضول كيست. ديدم تو هم يكي از آنها هستي. اباالفضل(ع) فقط در كربلا شجاع نبود. در جنگي حضرت امير صورتش را بست كه ناشناس باشد. ميدان رفت. يك جنگي كرد و جمعيت زيادي را به هلاكت فرستاد. گفتند: چه كسي بود؟ در آخر فهميدند كه حضرت اباالفضل(ع) بود. روزي كه ميخواستند بدن مقدس امام حسن را دفن كنند، قرار بود كنار پيغمبر دفن كنند. نگذاشتند و به بدن مقدس امام حسن را تيراندازي كردند. اباالفضل شمشير كشيد و اگر امام حسين جلويش را نگرفته بود جمعيتي را به درك ميفرستاد.
3- سفايت و پرچمداري حضرت ابالفضل
اباالفضل(ع) هم پرچمدار و هم سقا بود. در مورد آب دادن يك چيزي بگويم. قديم يك رسم خوبي بود. هر كسي خانه ميساخت در خانهاش يك تخته گاهي درست ميكرد كه پيرمردي كسي بنشيند و خستگياش را در كند. الآن ديگر اينطور نيست. قديميهاي ما خيلي آثار خوبي داشتند. يك فرهنگ اصيلي داشتيم. قديميها در كوچهها خيابانها سنگال ميگذاشتند. چقدر خوب است يك نفر خيّر بيايد و براي هر دبيرستان و هر درمانگاهي آب سرد كن بسازد. قرآن ميگويد: آب مايه حيات است و آب رساني يعني حيات رساني. پيغمبر فرمود: بهترين اعمال اين است كه آدم جگر تشنهاي را سيراب كند. هركس يك ليوان آب به تشنهاي بدهد، انگار بردهاي را آزاد كرده است و هركس از راه دور آب برساند، انگار يك نفر را زنده كرده است. ابوطالب در مكه مسئول آب رساني بود. هاشم جد پيغمبر از زم زم يعني از مكه، آب را به مني ميبرد تا به حاجيها آب بدهد. آب رساني به حجاج مقام رسمي بود. امام حسين(ع) كوچك بود كه تشنهاش شد و يكباره گفت: «آب». پيغمبر تا ديد حسين ميگويد «آب» سريع بلند شد و به بچهها آب داد. اباالفضل(ع) هم در سخت ترين شرايط آب داد و ماجراي آب رساني و مشك آب را از وعظا شنيدهايد. ولي آب دادن مهم ترين كارها و با ارزش ترين كارهاست. يكي از كارهاي اباالفضل پرچم داري است. پرچم داري در تاريخ اسلام بوده است. اولاً پرچم را دست هر كسي نميدادند. درجنگ خيبر پيغمبر فرمود: من بايد پرچم را دست كسي بدهم كه لايق باشد و او خدا و پيغمبر را دوست دارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست دارد. ايران قديم پرچمي داشت به نام درفش كاوياني كه يك ميليون قيمتش بود. پيغمبر ما در اولين بار پرچم را به دست حمزه سيد الشهدا داد. بعد از شهادت حمزه در همه جنگها غير از جنگ تبوك پرچمدار علي ابن ابي طالب بود. سومين پرچم دار اسلام حضرت اباالفضل(ع) بود. در جنگي پيغمبر پرچم را به «مصعب بن عمير» داد و به خاطر اينكه پرچم را محكم گرفته بود دستش را زدند. داد به دست ديگرش و خلاصه اينكه هر دو دستش را قطع كردند. در جنگ صفين شش نفر پرچم را گرفتند و هر شش نفر هم شهيد شدند. در زمان رسول خدا(ص) هرجنگي يك پرچمي داشت. مثلاً در جنگ بدر پرچم سرخ بود و در جنگ احد و خيبر سفيد بود. پرچم علويان سفيد بود و پرچم بني عباس سياه بود. در روايات ميخوانيم كه نماز پرچم دين است. يعني هر وقت ديديد نماز نخوانديد معلوم ميشود كه پرچم دينتان افتاده است.
4- همراهي با امام و پاسخ به امان نامه
يك قصه از حضرت اباالفضل برايتان بگويم. بعضيها هستند كه خويش و قومي در خارج دارند. برايشان دعوتنامه ميفرستند كه بلند شو و بيا. (دعوت طاغوتيان ازحزب اللهي ها). عصر تاسوعا بود، شمر پشت خيمهها آمد و داد زد. امام حسين فرمود: اگرچه فاسق است ولي جوابش را بدهيد. اباالفضل رفت و گفت: بله! شمر با اباالفضل خويش و قوم بود. شمر گفت: بيا آنطرف آسمان و دكان دستگاه و همه چيز هست و به حضرت امان نامه داد. اباالفضل(ع) فرمود: خدا تو را و امان نامهات را لعنت كند. شب عاشورا امام حسين(ع) به اباالفضل(ع) گفت: اگر ميخواهي بروي برو! اباالفضل فرمود: خدا من را زنده نگذارد كه بعد از تو باشم. حضرت اباالفضل آب را ميآورد و ياد بچههاي امام حسين ميافتد و خودش نميخورد. اين به چه معناست؟ يعني شما اگر به چيزي رسيدي و ديدي باطل است برگرد. حالا آب كه باطل نبود. خدايا به آبروي امام حسين رزمندگان ما را به كربلا برسان. خدايا به وقاي اباالفضل ما را وفادار جمهوري اسلامي قرار بده. خدايا به آبروي اباالفضل به ما آبرو بده و آبروي ما را روز به روز بيشتر كن. خدايا به پرچم دار كربلا پرچم اسلام را در سراسر جهان مستقر بفرما. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1229