نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1259
1- گراميداشت نام و ياد شهداي صدر اسلام 2- خاطرهاي از آزاده سرافراز، مرحوم ابوترابي 3- شناخت و معرفت نسبت به امام حسن عسگري(عليهالسلام) 4- نقش عالمان وهّابي در ترويج خشونت ميان مسلمانان 5- سخني زيبا از امام حسن عسگري(عليهالسلام) 6- ترك جلسهي مناظره به خاطر رسيدن وقت نماز 7- سوء استفاده از عنوان آزادي در مباحث فرهنگي 8- تزكيه و تربيت، مقدم بر تعليم و آموزش
موضوع: حفظ نام و ياد و بارگاه امام حسن عسگري(ع)
تاريخ پخش: 15/12/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بينندگان عزيز بحث را در ايام شهادت امام عسگري ميشنوند و ميبينند. راجع به انفجار حرم عسگريين، گاهي وقتها با يك حركتي ميخواهند بين مسلمانها ايجاد فتنه كنند، ضمن اينكه بايد مواظب باشيم، بايد عكسالعمل خوب هم نشان بدهيم. جلسهاي در اصفهان بود ايام اعتكاف، جمع زيادي معتكف بودند كه خيلي از آنها هم جوان هستند، اكثرشان شايد جوان باشند، اكثرشان هم دانشجو بودند، گفتند: بياييد ببينيم حالا كه، قصه تقريباً براي دو سال پيش است. حالا كه حرم عسگريين را منفجر كردند ما جوانها در حال اعتكاف چند دقيقه فكر كنيم. هركس نظري دارد بدهد. دو هزار تا نظر آمد. در اينها صد و چند تا انتخاب شد، در اين صد و چند تا هم من يك ده تا را انتخاب كردم كه ما بايد عكسالعمل اين رقمي نشان بدهيم. اول اينكه وقتي ديديم يك كسي روي مقدسات ما حساس است، ما بايد غيرت نشان بدهيم. اين مسئلهي خيلي مهمي است. يك خاطرهي قشنگي را براي شما بگويم.
1- گراميداشت نام و ياد شهداي صدر اسلام
سوريه رفته بوديم. بنده و خانواده و يكي از صبيّهها. كنار دمشق، چند كيلومتري قبر حُجربن عدي است. گفتيم: سر قبر حُجر برويم. در ماشين نشستيم زيارت برويم. دخترم به من گفت كه: خوب اين حُجر بن عدي كه زيارت او ميرويم تاريخش را بگو. گفتم: نميدانم. گفت: خوب پس براي چه سر قبر او ميروي؟ گفتم: يكي از شيعيان حضرت علي است. گفت: خوب تاريخش را بگو. گفتم: نميدانم! چون من در تاريخ مثل خيلي از چيزها كه پياده هستم، تاريخ هم بلد نيستم. خوب ما آنجا نزد صبيّهمان يك مقداري كوچك شديم. چند كيلومتر رفتيم و سر قبر حُجربن عدي فاتحهاي خوانديم و من كنار آمدم. ايشان كنار قبر بود. من ديدم يك كمد كتاب است. يك كمد هم بيشتر نيست. در اين كمد يك دوره كتاب است، ده، دوازده جلد، كتاب كُلُفت! اسم كتاب هم اين است «و اعلموا اني فاطمه» يعني بدانيد من فاطمهي زهرا هستم. اصلاً اسم كتابش اين است. كتاب «و اعلموا اني فاطمه»! حالا اسم «و اعلموا اني فاطمه» چيست؟ بعد از آنكه فاطمهي زهرا (س) ديد حق شوهرش را در غدير ندادند، حكومت را ديگران به دست گرفتند يك سخنراني كرد، قبل از سخنراني در مسجد آمد فرمود: «و اعلموا اني فاطمه» بدانيد فاطمه دارد حرف ميزند. آنوقت يك سخنراني كرد. سخنراني ايشان را برداشتند توضيح دادند و شرح كردند، يازده جلد كتاب شده است. هر جلدي حدود 700، 800 صفحه است. من در عمرم اين كتاب را نديده بودم. همينطور دست كردم، الكي همينطوري، يكي از اين جلدها را بيرون كشيدم. از اين قرآن كُلُفتتر بود! يكي را بيرون كشيدم. مثل استخاره آن را باز كردم ببينم چيست؟ تا آن را باز كردم، ديدم آمد كه «وَ قالَ حُجرِ بنِ عَدي» حجر بن عدي همين كسي كه الآن سر قبر او هستيم. گفت: «اقْطَعُوا» قطع كنيد، «رَأْسِي» سرم را از گردن جدا كنيد. «فَوَ اللَّه» به خدا قسم، «لا اتبرأُ مَنْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب» به خدا قسم دست از علي برنميدارم. همانجا جا خوردم. فهميدم حُجر بن عَدي پيام داد. آقاي قرائتي! دخترت ميگويد: من چه كسي هستم؟ بلد نيستي. من اين هستم. يعني همانجا سر قبر خودش من را، وگرنه كتاب ده، دوازده جلدي كه در عمرم نديده بودم، حالا چطور در همهي جلدها كتاب براي اين نبود. كتاب حرفهاي ديگر بود. تصادفاً اين صفحه مربوط به حُجر بن عَدي بود. صدا زدم گفتم: بيا! بيا! حُجر بن عَدي، دارد خودش را معرفي ميكند. يعني بيعرضگي من راخودش جبران ميكند. «اقْطَعُوا رَأْسِي فَوَ اللَّه» ما نسبت به اهل بيت، اينطور نيست كه حالا چون سر ما را ميزنند، چون نميدانم نان ما قطع ميشود. آب ما قطع ميشود دست از چيزي برداريم. نه! نبايد دست برداشت. اينقدر در حال نماز شلّاق خوردند. اينها مسائل خيلي مهمي است.
2- خاطرهاي از آزاده سرافراز، مرحوم ابوترابي
من اين خاطره را نميدانم گفتم يا نه؟ حالا روز شهادت امام حسن عسگري است، بد نيست تكرار كنم. شايد هم نگفته باشم. در اجلاس نماز كه سالي يك اجلاس داريم، آن هم مقام معظم رهبري پيام ميدهد و رئيس جمهور هركس هست ميآيد افتتاح ميكند و خوب مسئولين فرهنگي جمع ميشوند چه كنيم… يك روز آقاي ابوترابي كه ده سال اسير بود، گفت: من ميخواهم چند دقيقه صحبت كنم. قدم به چشم! بفرما. گفت: آقاياني كه در اجلاس نماز جمع شدهايد. ما نماز خوانديم نه شما! گفتيم: خوب! گفت: صدام دستور داد رهبران اين اسران را بگيريد با شكنجه همه را امشب اعدام كنيد. منتها با شكنجه نه با گلوله! آمدند يك چند نفر را درآوردند، هر كدام را يك شكلي، دو نفر را چنان نگه داشتند، مشت به اين طرف و آنطرف چشم او زدند، كه چشمهايش روي موزاييكها افتاد. يعني مثل كلهپاچهاي كه چنين ميكني، مخش تكان ميخورد. خود ايشان را ميخ گذاشتند شروع به كوبيدن كردند. هر كدام را با يك شكنجهي ويژهاي منتها شكنجهاي كه بداند اين قطعاً ميميرد. گفتند: دستور صدام عملي شد، رفتند. ما همه افتاديم. بُنه عمري داشتيم، بُنه جوني، تك تك نفس ميكشيديم منتظر مرگ بوديم. سپيده زد فكر كرديم سپيدهي صبح است. بلند شديم ديديم حال نداريم.همان در خون خودمان خوابيده نماز خوانديم. بعد ديديم نه اين صبح صادق نبوده، صبح كاذب بوده، بعد كه سپيده زد فهميديم اين صبح است. دو مرتبه نماز خوانديم. گفت: آنروزي كه چشمهاي ما از كاسه درآمد و ميخ در سر ما كوبيدند ما دو بار نماز صبح خوانديم. ما نماز ميخوانيم. يعني دين را اين چنين نگه داشتند. كتكهايش را ابوذر خورد و ما به پلوهايش رسيديم.
براي ياد گرفتن يك حديث ابو ايوب انصاري كه شتر پيامبر در خانهاش در مدينه خوابيد، حضرت در خانهي او رفت، يك حديث ميخواست گوش بدهد ابو ايوب انصاري شتري اجاره كرد از مدينه تا مصر رفت براي پيدا كردن يك حديث!
به نظرم صاحب عبقات است. در هندوستان دارد راجع به تشيع تحقيق ميكند، يك كتابي ميخواهد كه در هندوستان نيست. فقط ميفهمد كه در حجاز هست. اين هم در رابغ، منطقهاي بين مكه و مدينه، آنجا ميرود. چون شيعه هست او را راه نميدهند. لباسش را عوض ميكند به اسم نوكر، يك عالم شيعه در لباس مبدل به اسم نوكر ميرود خانهي ايشان نوكري ميكند. شبها با همان چراغ ميرود در كتاخانه آن كتاب را پيدا ميكند، رونويسي ميكند. بعد كه كتاب را رونويسي ميكند، بعد بيرون ميآيد ميگويد ما اگر از كتاب شما رونويسي كنيم جايز است؟ ميگويد: جايز است. كتابخانه از شما هرچه را ميخواهي رونويسي كن. كتاب را ميآورد، اعمال حج يا عمره را نميدانم انجام ميدهد يا نميدهد، در راه هندوستان كه برميگردد، سوار كشتي ميشود، كشتي سنگين ميشود، ميگويند: بارهايتان را در دريا بياندازيد. قايق سنگين است. كشتي سنگين است. بار ايشان را مياندازند. يك بستهاي داشته است. ايشان هم لخت ميشود، در دريا ميپرد آن كتاب را درميآورد. يك دستش كتاب است. با يك دست هم شنا ميكند. آن كتاب هنوز هست. كه اين قست كتاب را آب دريا كه شور بوده، قسمتهايي از اين كتاب را از بين برده است. آن كتاب هنوز هست. يعني براي نوشتن يك كتاب از هندوستان به حجاز، از آيتاللهي به نوكري، از خواب به بيداري شب، بعد با اين رقم يعني با چنگ و دندان به معناي واقعي! آدم گاهي وقتها ميگويد: خدايا! اينها آدم بودند. ما آدم هستيم؟ قصه چيست؟ ما نبايد بگذاريم وقتي حرم عسگريين منفجر شد، بيتفاوت باشيم. موج هم راه نمياندازيم كه آمريكا به آرزويش برسد، وهابيها به آرزويشان برسند. ولي پيشنهاداتي داريم. اين بچهها در حال اعتكاف در اصفهان چند پيشنهاد داشتند.
3- شناخت و معرفت نسبت به امام حسن عسگري(عليهالسلام)
1- مقاله نويسي و مطالعهي زندگي حضرت عسگري(ع). چقدر قشنگ است جمهوري اسلامي يك كتاب ويژهاي، امور تربيتي، آموزش و پرورش، دانشگاه، يك كتابي براي حضرت عسگري چاپ كند. حالا كه او ميخواهد خاموش كند، چون قرآن مي گوييد: بياييد كار خدايي كنيم. («يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ») (توبه/32) آنها ميخواهند با فوت نور خدا را خاموش كنند، ولي خدا مي گويد: («وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَه») (توبه/32) تو هرچه فوت كني من اين نور را شعلهاش را بيشتر ميكنم. شاه ميگفت: عكس امام خميني را چاپ نكنيد، بيشترين عكس مراجع در طول تاريخ عكس امام خميني شد. زليخا گفت: هيچكس نفهمد. درها را بست. گفت: حالا كه گفتي: هيچكس نفهمد يك كاري ميكنم همه بفهمند. ما بايد گاهي وقتها تكها را پاتك كنيم. برادران يوسف گفتند: يوسف نباشد! خدا گفت: يوسف باشد و همهي شما به او محتاج شويد. وقتي ميگويند: عسگريين محو شود ما بايد يك كتابي راجع به حضرت عسگري، حساس شويم. دنيا هم بايد بداند. اگر راست ميگويند، مگر اينكه دروغ بگويند. دروغ بگويند كه هيچ!
4- نقش عالمان وهّابي در ترويج خشونت ميان مسلمانان
اگر راست ميگويند، مبارزه با تروريست ميكنند، تروريستها وهابيها هستند. نه سنيها! چون سنيها ما را مشرك نميدانند. وهابيها ما را مشرك ميدانند. اصلاً وهابيها غير خودشان را همه را مشكر ميدانند. يعني ميگويند: هزار و سيصد سال هركس كه ديد قبهاي بر قبر پيغمبر است، مشرك است. فقط موحّد از محمد بن عبدالوهاب پيدا شد. يعني مثلاض از اين چند ده سال!همه را مشرك ميدانند و مشرك را هم ميگويند: قتلش جايز است. تروريست واقعي اين تفكر وهابيت است.
طرح دعواي حقوقي در دادگاه بين المللي، براي شكايت از اين مفتيان خشن، مفتياني كه فتوا ميدهند، اينها به عنوان رهبران تروريست بايد در دادگاههاي بين المللي معرفي شوند. اگر دنيا راست ميگويد! نامگذاري خيابانها، ميدانها به اسم سامرا! بايد زنده كنيم. معاويه گفت: اسم علي ممنوع! امام حسين فرمود: به كوري چشم تو من اسم همهي بچههايم را علي ميگذارم. امام حسين (ع) سه پسر داشت همه را علي گذاشت. علي اكبر، علي اوسط، علياصغر. يعني نبايد بگذاريم كه… طرح حرم خراب شده روي چكپولها! وزارت اقتصاد و دارايي روي اين فكر كند. اين گنبد خراب شده در طرحها بيايد. اين مهمتر از سيو سه پل اصفهان است. تهيه و چاپ شعر و خواندن آنها در لابهلاي دعاها و روضهها. شبهاتي كه القا ميشود در بعضي از متون درسي، حالا چه دبيرستان، چه دانشگاه، بعضي شبهاتي كه خيلي ترويج ميشود گفته بشود، جوابش هم گفته شود. در نيم صفحه! خلاصه بايد ما حساب وهابيها را از سنيها جدا كنيم و مقايسه كنيم رفتار اهل بيت با مخالفين، با رفتار وهابيها با ما. مقايسه كنيم. در قرآن هم اين بوده است.
حضرت آدم دو پسر داشت. هابيل و قابيل! گفت: ميكشمت! گفت: اگر تو دست دراز كني من را بكشي، من تو را نميكشم. آيهي قرآن است. («لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني» )اگر تو دست دراز كني كه («لِتَقْتُلَني») مرا بكشي، («ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَك») (مائده/28) من دست دراز نميكنم. يعني فرق بين هابيل و قابيل! ا گفت: تو را ميكشم. او گفت: دست دراز كني من چيزي نميگويم. اهل بيت با مخالفينشان، مخالفين فكريشان چطور برخورد ميكردند، وهابيها، همين دو تا تابلو هم نشان داده شود خود مردم ميفهمند حق چيست؟ مراكز مختلف فرهنگي به نام عسگريين باشد. لااقل كتابخانهها! اجمالاً وزارت ارشاد روي كتابخانهها، كتابخانهي عسگريين، شهرداريها، ميادين، خيابانها، شعرا و هنرمندان روي شعرها، و كارهايي بايد بكنيم چون روز شهادت حضرت عسگري بحث را گوش ميدهيد، اين عنايت شود. براي شادي روح اين امام عزيز صلوات بفرستيد. (صلوات حضار)
5- سخني زيبا از امام حسن عسگري(عليهالسلام)
راجع به امام حسن عسگري هم يك حديث براي شما سوغاتي بگويم. بالاخره حالا اين خيلي حديث قشنگي است. امام عسگري فرمود: «الفقيه» فقيه كيست؟ «من» كسي است كه «انقذ» انقاذ كند، يعني نجات بدهد، «انقذ الناس من شر اعدائهم» اين هم براي امام حسن عسگري است. عجب حديث قشنگي است. ما فكر ميكنيم فقيه، همينها هستند كه در حوزه هستند و درحوزههاي علميه و… خوب اينها فقيه هستند. اما امام حسن عسگري ميگويد: فقيه اين است كه جامعه را از شر دشمن نجات بدهد. كسي ممكن است خيلي هم درس بخواند، خيلي هم مُلّا باشد، خيلي هم محققِ محقق، خيلي محقق، اما كوچكترين منكر را در كوچهي خودش، حريف نميشود. در كوچهي خودش خاصيتي ندارد. يعني مخ كار ميكند، اما پا راه نميرود. «الفقيه» فقيه كسي است كه «من انقذ الناس من شر اعدائهم» يعني غير از فقه و اصول و تحقيق و تدريس و سابقه و تحقيقات و تأليفات، غير از كارهاي علمي، اينها يك قسمت كار است. يك قسمت كار هم اين است كه جامعه را از شر دشمن نجات بدهيد. يك جايي بالاخره يك… اين معناي فقيه است كه امام حسن عسگري گفته است و با اين خطكش ما خيلي چيزها را ميفهميم. اين هم يك حديث. رابطهي تشكيلاتي امام حسن عسگري هم، رابطهاش رابطهي نمايندگياش است. يعني از امام جواد كم كم نماينده تعيين مي كردند. در زمان امام دهم نمايندهها بيشتر شد، ديگر در زمان امام عسگري نمايندهها زياد شدند. در بسياري از مناطق نماينده داشتند و اين ديگر در اوج رسيد و در زمان حضرت مهدي(ع) تمام فقهايي كه فقيه عادل مخالف هوي و هوس، اين فقها همه نمايندهي عام شدند. البته نمايندگان خاصي داشتند، نمايندگان عام هم همهي مراجع هستند.
بحث ما در جلسهي قبل راجع به تهاجم فرهنگي بود. گفتيم: امام رضا (ع) چون بحث قبلمان هم به شهادت امام رضا خورد، مأمون يك جلسات علمي درست ميكرد، كه علما و امام رضا هم مينشست، اينها با هم بحث كنند. صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)
6- ترك جلسهي مناظره به خاطر رسيدن وقت نماز
به اين مناسبت در يكي از اين جلسات بحث، يك خاطرهاي رخ داد، حيف است نگويم. در قران اسم چند گروه آمده است. مثلاً اسم يهوديها آمده است. نصارا آمده است. مجوس هم اسمش در قرآن آمده است. صابئين هم آمده است. فرقهاي هستند كه نسبت به حضرت يحيي، نسبت به نقش ستارهها در زندگي مراسمي دارند. هنوز هم هستند. مثلاً در اهواز هستند. در بصره هستند. يك عدد كمي هستند و از دينشان تبليغ نميكنند. ولي يك گروهي هستند مراسمي دارند. زندگيشان هم بايد كنار رودخانه باشد، غسلهايي دارند. حالا من كاري به صابئين ندارم. در زمان امام رضا اين صابئين يك رهبري به نام «عمر» داشتند. خيلي دانشمند و خيلي هم مغرور، در چند جلسه بحث كرد، در يكي از جلسهها امام رضا چنان استدلال كرد، كه «عمر» صابئي گفت: الآن! يعني حالا؟! «لانَ» يعني «لَيِن»، نرم شد قلبي، «الآن لان قلبي» الآن دل من نرم شد. تا اين «عمر» صابئي خوب رهبر يك فرقه آن هم دانشمند مغرور، تا گفت: الآن دل من نرم شد، صداي اذان بلند شد. برادرها و خواهرها! آموزش و پرورش! دولت، ملت، امت! ببينيد من چه ميخواهم بگويم؟ خيلي حرف مهمي ميخواهم بزنم. امام رضا در جلسه، بحث علمي كرد و وقتي طرف گفت: الان دلم نرم شده، صداي اذان بلند شد. امام رضا رفت. گفتند: آقا! اين جلسه، جلسهي تاريخي است. رهبر يك فرقهي مهمي دارد با شما بحث ميكند. خودش خيلي مهم است. اين زير بار نميرفت. الآن زير بار رفته است. جلسه را ادامه بدهيد اين مسلمان شود، بعد برويد نماز بخوانيد. فرمود: نماز اول وقت! ول كن بابا! «الآن لان قلبي» دارم چه ميگويم؟ مهمترين جلسات تاريخ به خاطر نماز اول وقت تعطيل شد. اين امام است.
حاج احمد آقا خدا رحمتش كند. ميگفت كه: روزي كه شاه فرار كرد. صدها خبرنگار از كرهي زمين، پاريس جمع شدند. امام روي چهارپايه رفت، شروع به صحبت كردن كرد. مهمترين روز تاريخ فرار شاه! چند دقيقه كه صحبت ميكرد، صحبتهاي ايشان هم مستقيم مخابره ميشد. بعضي كشورها مستقيم پخش ميشد. وسط سخنراني حاج احمدآقا ميگفت: امام به من رو كرد گفت: احمد! گفتم: بله آقا! گفت: ظهر شده؟ گفتيم: الآن وقت ظهر است. تا گفتيم: الآن وقت ظهر است، اصلاً «والسلام عليكم» هم نگفت. خداحافظي هم نكرد. آمد پايين رفت. انگار اينها مثلاً هيچ! انگار ديوار هستند. گفتند: آقا كجا رفت؟ شما داشتي با كرهي زمين حرف ميزدي. گفت: ول كن بابا من بايد با خالق كرهي زمين حرف بزنم. من بايد با خالق كرهي زمين حرف بزنم. اينها تربيت است.
امام حسن عسگري از راه نمايندگانش مطالب را به مردم ميگفت. مردم سوالاتشان را ميدادند. و همهي امامان ما شهيد شدند. و اين هم كه ميگويند: امام حسن عسگري، چون خانهي ايشان را طوري مثل پادگان قرار داده بودند، ملاقاتها ممنوع! از خود امام رضا شروع شد. اصلاً علتي كه امام رضا را كشيدند از مدينه به مرو، چون به مأمون گفتند: ايشان آن دورها نميدانيد چه ميكند؟ مريدهايش زياد ميشوند. اهل بيت جاذبه دارند. مردم دور اينها، عاشق اينها ميشوند، جمع ميشوند تو ديگر نميتواني حكومت كني. به اسم وليعهدي او را مرو بياور. آمدند در مدينه تبليغ كردند كه مردم ما ميخواهيم امام رضا را وليعهد كنيم. اين هم شمشير دو سر بود، يعني به هر سمتي ميزدي. نپذيرد. ميگويند: ببين! قدرت به تو دادند چرا نپذيرفتي؟ قدرت را به دست ميگرفتي اسلام را پياده ميكردي. بپذيرد! ميگويند: چرا رفتي معاون طاغوت شدي؟ گفت: هردو به نفع ما است. ولي امام رضا فرمود: اينها كلك است، و لذا آمد سر قبر جدش خداحافظي كرد. به همهي مردم مدينه گفت، من اين سفر ميروم. اين سفر مرا ميكشند. اين سفر، سفر وليعهدي نيست. با خداحافظي و روضهخواني كه راه انداخت به همه اعلام كرد كه اين سفر، سفر مرگ است. بعد هم در جلسه مأمون گفت: بايد بپذيري. اجباري است. گفت: باشد. بعد در جلسه گفت: به شرطي وليعهد ايشان ميشوم كه در هيچ كاري دخالت نكنم؟ يعني چه در هيچ كاري؟ يعني مردم اگر كارهاي اينها صحيح بود من كمك ميكردم. اينكه ميگويم: در هيچ كار او كمكش نميكنم، يعني هيچ كار ايشان كار درست… اگر كارش توحيدي بود كه «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» اگر نظام مأمون الرشيد نظام توحيدي بود، «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» من از توحيد جدا نميشوم. اينكه ميگويم: من از مأمون جدا ميشوم يعني نظام، نظام توحيدي نيست.
امامان ما هركدام با يك سبكي، با يك شيوهاي با طاغوت مبارزه ميكردند. و به همين خاطر هم همه شهيد ميشدند. اگر آدمهاي منزوي بودند. اگر آدمهاي گوشهگيري بودند كه كسي اينها را شهيد نميكرد.
7- سوء استفاده از عنوان آزادي در مباحث فرهنگي
دربارهي اينكه تهاجم فرهنگي بايد در مقابلش چه كنيم، قالبهاي تهاجم فرهنگي كه در جلسهي قبل داشتيم، يكي در قالبهاي زيبا است. مثلاً ميگويند: آزادي! خوب معناي آزادي چيست؟ هرطور ميخواهي در خيابان بيايي؟ اين آزادي است. آزادي هم معنا دارد. شما اينقدر آزاد نيستي كه حواس مرا پرت كني. چه كسي حاضر است با لباس شنا سر كلاس فيزيك بنشيند، بگويد: آزادي است! خوب آزادي معنايش اين است كه با لباس شنا بيايي سر كلاس فيزيك بنشيني؟ هرجايي يك حريمي دارد. هرجايي يك حسابي دارد. معناي آزادي چيست؟ به اسم دموكراسي! مردم جمع شدند غزه گفتند: فلاني رئيس ما باشد. شما چه كار با او داري؟ دموكراسي! به اسم تجدد، به اسم تمدن! آقا دنيا خبري نيست. دنيا خبري نيست. واقعاً اگر از بنده سؤال كنند، وحشيترين زمان تاريخ چه زماني است، بنده شك دارم جواب بدهم. چون در زمان جاهليت دختر را ميكشتند. الآن دختر و پسر را با هم ميكشند. زمان جاهليت تن به تن ميكشتند، حالا گروه گروه ميكشند. زمان جاهليت ادعا نداشتند، الآن ادعا دارند. پيشرفته، مترقي، متمدن، بيخود اسم تمدن را، تمدن معنا دارد. مدنيت معنا دارد. مذهبيها هم همينطور هستند. مگر هركسي حق دارد اسم خودش را حزباللهي بگذارد؟ تو اگر حزباللهي هستي چرا كثيف هستي؟ تو اگر حزباللهي هستي چرا از درست عقب افتادي؟ اگر حزباللهي هستي چرا اينطور زنداري ميكني؟ اگر حزباللهي هستي چرا اينطور رانندگي ميكني؟ مگر هركس يك قيافهي مذهبي گرفت، ميشود گفت: حزباللهي؟! با كلمات بازي ميكنيم. آنها يك طور بازي ميكنند، ما هم يك طور! ايشان آدم متقي است. چطور؟ نماز شبش ترك نميشود. خيلي خوب نماز شبش ترك نميشود. اين وضع مالياش خوب است. پارسال تا به حال چند دختر را جهاز داده است؟ صرف اينكه خمسش را ميدهد. مگر هركس خمسش را داد كافي است؟ هركس خمسش را داد كافي است؟ ممكن است شما خمست را دادي، سهم امامت را هم دادي، بدهكار شرعي نيستي ولي فعلاً اين مضطر است. وقتي فعلاً مضطر است…
خدا آيتالله سعيدي را رحمت كند. يكبار خانه آمد عبا نداشت. گفتند: عبايت كجاست؟ گفت: در خيابان ديدم كسي ميلرزد. من ديدم هم عبا دارم، هم قبا. گفتم: خوب حالا عبايم را به اين بدهم نلرزد. به بنده ابلاغ نشده، شرح وظيفهي من نيست. ماگاهي وقتها راحت خودمان را، بله اين، به امور تربيتي ميگوييم حل بكند. ببينم شما معلم رياضي، معلم ورزش، معلم فيزيك، معلم شيمي، شما اگر ميداني كه محبوبيت تو در دل اين بچه اثر دارد تو خودت او را صدا بزن. چرا به امور تربيتي واگذار ميكني؟ به پدرش زنگ ميزني ميگويي. ممكن است پدرش گوش ندهد. عمويش گوش بدهد. خيلي از زنها پيش من آمدند گفتند: شوهر من در نماز كاهل است. يا مرد آمده گفته: خانم من كاهل است. ميداني من چه نسخهاي ميدهم؟ ميگويم: اين خانم يا اين مردي كه نسبت به نماز سرسنگين است و كاهل است، به چه كسي علاقه دارد؟ به يك كسي كه علاقه دارد، به او زنگ بزن بگو: آقا اين به تو علاقه دارد. حرف تو در اين اثر ميگذارد. تو به او بگو. ممكن است اين حرف از آن حلقوم اثر بكند. در امر به معروف و نهي از منكر اگر من گفتم گوش نداد، كافي نيست. شما گفتي گوش نداد، آقا ول كن! من به او تذكر دادم، ديگر فايدهاي ندارد. شما به او تذكر دادي، فايده ندارد. اما بعضيها ممكن است مثل درخت ميوه، بعضي ميوهها هفتهي اول ميرسند. بعضي هفتهي دوم ميرسند. گاهي چوبها با تبر اول نميشكند، اما تبر يازدهم ميشكند. نگو: آقا من تبر زدم نشكست. ولش كن باشد. بابا بزن تا بشكند. تكرار! قرآن ميگويد: («صَرَّفْنا» )يعني تكرار كردم. مرتب قرآن تكرار ميكند. در قالبهاي مختلف، در سورههاي مختلف، با شيوههاي مختلف، شما اگر بچهات مريض شد، آقا ما رفتيم دكتر نسخهاش را هم داديم خوب نشد. پس باشد تا بميرد! آنقدر دكتر و آمپول و دارو را عوض ميكني تا بالاخره خوب شود. ما نبايد زود بگوييم: اين ديگر به درد نميخورد. اين ديگر نميدانم قابل هدايت نيست. نه! گاهي وقتها هم انسان فوري عوض ميشوند. گاهي وقتها انسان ديررس هستند. بعضي ميوهها، ميوه كه نيست. بعضي گياهان مثل چمن، تا ميكاري سبز ميشود. بعضيها هم مثل درخت زيتون است. هفت سال بايد بگذرد تا زيتون بدهد. در كارتان خسته نشويد. كار شما بسيار كار مهمي است.
8- تزكيه و تربيت، مقدم بر تعليم و آموزش
تربيت از تعليم مهمتر است. در قرآن يكبار ميگويد: «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ» (بقره/129) سه بار ميگويد: («يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم») يكبار ميگويد: آموزش و پرورش! سه بار ميگويد: پرورش و آموزش! آن يكبار هم كه آموزش جلوتر است، حرف خدا نيست. حرف حضرت ابراهيم است. ابراهيم گفت: خدايا! («رَبَّنا وَ ابْعَث») عربيهايي كه ميخوانم قرآن است. («رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ)(رَسُولا») خدايا بعد از من پيغمبري به اينها بده كه «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ» خدا گفت: ميدهم. اما نه معلمي كه «يُعَلِّمُهُمُ … وَ يُزَكِّيهِمْ» معلمي كه… يعني آن هم كه («يعلمهم») جلو است به حرف خدا نيست. ابراهيم از خدا گفت: آموزش و پرورش، خدا گفت: گوش ميدهم، دعايت مستجاب ميشود. اما نه آموزش و پرورش! پرورش و آموزش. دنيا گير آموزش است يا گير پرورش؟ الآن دنيا مشكل پرورش دارد. تحصيل كرده خيلي داريم. ولي نتيجهي تحصيل كردههاي اروپا را ديدي؟ اروپا و آمريكا جمع ميشوند نتيجهاش چه ميشود؟ حمله به لبنان، حمله به غزه، حمله به افغانستان، حمله به ايران، حمله به كجا… اينها همه كارشناس هستند. ما الآن مشكل تخصص و علم نداريم. آنچه دنيا را به آتش كشيده است، اين است كه انسانها، انسان نيستند. و اين كار هم با ديپلم و فوق ديپلم نميشود. ديپلم و فوق ديپلم حداقل است بگيريد، ليسانس حداقل است بگيريد، اما يك دور بايد با معارف آشنا شويد. نه آموزش ضمن خدمت، بايد چاه خودتان آب داشته باشيد. اين آموزش ديدن ضمن خدمت مثل چاه خشكي است كه يك سطل آب بريزند، يك نمره ميدهند. دو مرتبه يك سطل ميريزند، يك نمره ميدهند. اينكه فايده ندارد. بايد چاه خودش آب بجوشد. بايد هر آموزش و پرورشي بايد شماره تلفن يك اسلام شناس در جيبش باشد. اگر فردا سر كلاس، يك شاگردي، يك دختر و پسري يك اشكالي كرد جوابش را نداشت، فوري بيايد خانه زنگ بزند از يك اسلامشناس بپرسد، فردا جواب بدهد. همهي شما بايد يك تلفن اسلامشناس در جيبتان باشد. بايد يك تيم دويست، سيصد نفري از اسلامشناسهاي ايران در امور تربيتي باشند. در آموزش و پرورش باشند. جايشان خالي است. تا به حال نبوده است. بعداً هم نخواهد بود.
يك كارفرما از كارگرش پرسيد، بيا ببينم. يك سؤال؟ گفت: چه چيز است كه نه شده، نه ميشود، نه خواهد شد؟ گفت: حقوق من نه دادي، نه ميدهي، نه خواهي داد! حالا چه چيز است كه در آموزش و پرورش نه بوده، نه هست، نه خواهد شد؟ دويست، سيصد اسلام شناس مثل مطهريهاي جوان! اينها بايد در آموزش و پرورش سطر به سطر كتابها را چك كنند. اسلامشناسان قوي. حتي اگر بشود دهتا از امام جمعهها خلع شوند. ده تا از قاضيها خلع شوند. پيشنهاد من اين است. غير از اين هم نميشود. اينقدر حرف در كتابها هست كه اگر هم بچه بلد نباشد هيچطوري نميشود. و اينقدر نيازهاي واجب واجب واجب است كه اصلاً در هيچ كتابي وجود ندارد. قصه خيلي مهم است. سي سال از انقلاب گذشت هنوز ما مسئله داريم. گفت چه چيز است كه نشده است و نشده است و … بايد مسئلهي تربيت مسئلهي مهمي است. بنده الآن 40 سال است معلمي ميكنم هنوز دسته گل آب ميدهم. آخر بعضيها مثلاً روزهاي اول، بله ميگفت كه: ميخواهند تعليم و تربيت، كار سنگين است. خيلي از كارهايي كه ما ميكنيم فكر ميكنيم تربيت است ضد تربيت است. خيليها كه بچههايشان را ميفرستند 3 سالگي 4 سالگي حفظ قرآن اين ضد تربيت است. نه قرآن گفته، نه حديث گفته، بچهي 4 ساله را حفظ قرآن ميفرستد. فشار به مغز او ميآوري. خيلي از كارهاي خوب ما بد است. در قرآن سه تا («يَحْسَبُونَ») داريم. («وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ») (اعراف/30) خيال ميكند درست ميرود. («وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْء») (مجادله/18) خيال ميكند كسي است. كسي نيست پوك است. («يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُون») (كهف/104) خيال ميكند كارش درست است. خيليها خانه ميسازند شهردار با بولديزر ميآيد برميدارد. در سورهي غاشيه آيه داريم ميگويد: («عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلىَ نَارًا حَامِيَة») (غاشيه/3و4) («عَامِلَةٌ») يعني عمل ميكند. جان ميكند. («نَّاصِبَةٌ» )يعني خودش را به تَعَب مياندازد. اما جهنم ميرود براي اينكه راهش درست نبوده است. مثل اينهايي كه نماز تراويح ميخوانند. شب تا صبح نماز ميخوانند ولي پيغمبر نگفته است. بدعت است. حضرت امير خواست بردارد، نعره كشيدند. گفت: برويد بخوانيد تا خسته شويد. خيليها عبادت ميكنند. ما فكر ميكنيم كه مثلاً هرجا لباس سياه بپوشيم خوب است. لباس سياه در خيابان خوب است. اما سر كلاس اين بچه چه گناهي كرده كه روزي 5 ساعت بايد به يك سياهپوش نگاه كند. مدرسهي دخترانه است. مدرسهي دخترانه همه دختر هستند مرد هم نيست. خوب يك لباس روشن بپوش كه نگاه ميكنند خسته نشوند. ما فكر ميكنيم اگر با چادر سياه سر كلاس دخترانه باشيم، اين عبادت است. فكر ميكنيم اگر نماز را طول بدهيم عبادت است. فكر ميكنيم. فكر ميكنيم. فكر ميكنيم. يك مقداري بايد صدها اسلامشناس در آموزش و پرورش باشد. نه اينكه ايجاد اشتغال كنيم براي هر طلبهاي! نه! من نميگويم هر طلبهاي بيايد.
آخر گاهي وقتها ميگويند: خيلي خوب! اين دويست طلبه را ببريم. نه اينطور نباشد. يعني بهترين امام جمعهها، بهترين قاضيها، بهترين نويسندهها، بهترين گويندهها، اينها همه هرجا هستند جمع شوند تعليم و تربيت را تكان بدهند. اين وضع موجود… نميدانم. قضاوتش با خودتان است. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد، خودت در فكر كردن، در گفتن، در عمل، همهي ما را در هر كار («اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم») (فاتحه/6) به راه مستقيم هدايت بفرما. ما را از آنهايي قرار نده، كه روز قيامت پرده كنار برود، بگوييم: جان كنديم. («عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ») اما چون روي فرم و اخلاص نبوده («تَصْلىَ نَارًا حَامِيَة») كارمان درست بوده، كارمان زحمت كشيديم ولي غلط بوده است. خدايا ما را در تربيت نسل نو موفق بدار. لحظههاي خطر دست ما را بگير. قلب امام زمان را از ما راضي بفرما. آغاز امامت حضرت مهدي بعد از شهادت حضرت عسگري است، ظهورش را نزديك و ما را از يارانش قرار بده.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- حُجر بن عدی به خاطر حمایت از كدام امام شهید شد؟ 1) امام علی(علیهالسلام) 2 ) امام حسن(علیهالسلام) 3) امام حسین(علیهالسلام) 2- تخریب گنبد و بارگاه امامان معصوم به دستور چه كسانی است؟ 1) عالمان اهل سنت 2) عالمان وهّابی 3) حاكمان اهل سنت 3- از نظر امام حسن عسگری(علیهالسلام)، فقیه واقعی چه كسی است؟ 1) عالم در مسائل فقهی 2) عالم در تفسیر قرآن 3) ناجی جامعه از شرّ دشمنان 4- مجلس مناظرهی امام رضا(علیهالسلام) با عالم صابئی به چه جهت قطع شد؟ 1) رسیدن وقت نماز 2) عصبانیت عالم صابئی 3) ورود افراد ناصالح 5- از نظر قرآن كریم، تزكیه مقدم است، یا تعلیم؟ 1) تزكیه 2) تعلیم 3) هر دو برابرند
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1259