نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1336
موضوع: حقوق خدمتگزاران در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (2)
تاريخ پخش: 02/04/1401
عناوين:
1- تشکر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از انفاق کنندگان
2- گرامیداشت یاد و خاطره بزرگان و شهیدان
3- مدرسه تربیتی امام سجاد علیهالسلام در دوران خفقان
4- رسیدگی به نیازمندان، گردنه سخت زندگی
5- ارزش همیاری و همکاری در کارهای خیر
6- استقلال از بیگانه، موهبت انقلاب اسلامی
7- تأمین امکانات اولیه برای اشتغال نیازمندان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
مهمان امام زین العابدین بودیم، رسالهی حقوق ایشان، بیش از پنجاه حق را مطرح کرده، این حقها را یکی یکی توضیح میدهیم. از حقّ اعضاء، حقّ چشم و گوش و دست و پا تا حقّ زبان، تا حقّ همسایه و همسر و فرزند و اولاد و برادر و خواهر. داشتیم کسانی که یک خدماتی در جامعه عرضه میکنند، از اینها قدردانی کنیم.
1- تشکر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از انفاق کنندگان
خداوند در هیچ دستوری تا آنجایی که ما بلدیم، به پیغمبر نگفته ازمردم تشکّر کن، تشکّر کن نماز خواندند، تشکّر کن مکّه رفتند، تشکّر کن جبهه رفتند، ولی آنجایی که میگوید یک پولی میدهند، از پولشان کمک به فقراء میکنی، میگوید تشکّر کن، آیهاش را هم بخوانم: (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً) (توبه /103): از اموال ثرومتندان زکات بگیر، (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ) (توبه /103): درود بفرست بر اینها، بگو خدا رحمت کند والدینت را، خدا به شما سلامتی بدهد، (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ) (توبه /103): این درود تو برای اینها آرامبخش است. تکرار میکنم، هیچ واجبی را خداوند به پیغمبر نگفته از افراد تشکّر کن، اما آنجایی که افراد خیّر دست به کار خیر میزنند، میگوید از آنها تشکّر کن. البته در تشکّر یک بیست تا نکته هست، این خودش یک بحث تلویزیونی است: 1- تشکّر، نه تملّق. چون مثلاً نیم کیلو کار خوب کرده، شما دو کیلو از او تشکّر کردی، چاپلوسی است. تشکّر بله، تملّق نه. 2- باید تشکّر تناسب با آن کار داشته باشد. در تشکّر سلیقه به خرج بدهید. چه چیزی آرامبخش است؟ حالا مثلاً شما اگر میخواهی از من تشکّر کن، یک کراوات برای من بیاوری، خب من آخوند که در عمرم کروات نمیزنم که. گاهی وقتها یک خدمتی میکنیم، ولی این خدمت من. یک بار ما را بردند به مناسبت روز معلّم گفتند: «به پاس معلّمی جناب آقای قرائتی هدیه میخواهیم بدهیم.» ما هم بالا ایستاده بودیم، حالا چه چیزی میخواهند به ما بدهند. یک بار یک چیزی آوردند یک مکعبی، شیشهای. گفتم که: «خب، با این چه کار کنم؟! گفتند: «اتندیس است.» گفتم: «کاربردش چی هست؟» گفتم: «آخر ببینید سلیقه!» گفتند: «حالا میگویی چه؟» گفتم: «برای آخوند یک قبایی، یک عبایی بیاورید، یا میپوشم، یا میدهم به کس دیگری بپوشد.»
2- گرامیداشت یاد و خاطره بزرگان و شهیدان
خدا به پیغمبر میگوید: این بزرگان را نگذار فراموش بشوند. این شهدایی که میگیرند، سالگردش، نمیدانم چند هزار شهید و چند صد شهید، اینها یک کار قرآنی است، قرآن میگوید: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ) (مریم /41): پیغمبر، ابراهیم جدّ تو هست، یادش کن، نگذار ابراهیم فراموش بشود. (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ) (مریم /16): از مریم بگو، نگذار مریم فراموش بشود. خاطرات رزمندگان، خاطرات دانشمندان. اصلاً اگر میخواهید بچّهها را تربیت کنید، بهترین راه، حالا یکی، یکی از بهترین راهها خاطره گفتن است. یکی از مراجع فعلی، ما جوان بودیم، گفت: «به من گفتند یک درس اخلاقی برای طلبهها بگو، به نظر شما چه موضوعی بگوییم؟» من خدمت آن مرجع عزیز که الآن هم هستند، گفتم: «شما در دورهی طلبگی بیپولی هم کشیدی؟ گفت: «اووووه، خیلی وقتها هیچی پول نداشتم.» گفتم: «همان خاطرهات را برای طلبهها بگو، چون من الآن بیپول هستم، فکر میکنم شما همیشه پول داشتید.» یکی از افرادی که هم استاندار بود، هم وزیر بود در همین نظام جمهوری اسلامی، میگفت: «من دوران دانشجویی پول نداشتم پنیر بخرم، خورده پنیر میخریدم.» این پنیرفروش فکر میکرد من برای مرغها میخواهم. گفت: «حاج آقا برای مرغ میخری؟» گفتم: «استفاده میشود ازش.» دانه انگور میخریدم، چون میدیدم خوشه هم بخرم، خوشه را که نمیخورم، دانه دانه میکنم، ولی خوشه انگور خیلی گرانتر از دانه انگور است، حالا همینها را برای طلبهها بگو. این دانشجو فکر میکند استاد دانشگاه هیچ بیپولی نکشیده، این آیت الله عظمی هیچ بیپولی نکشیده، اینها خاطرات خوبی است. درس اخلاق همین خاطرههاست. اخلاق چیزی نیست که آدم بگوید که حالا فلسفهی اخلاق چه چیزی هست و نمیدانم روند اخلاق و چی و اینها، اخلاق عمل است. از یکی از عزیزانی که اخیراً مرحوم شد، یک خاطرهای برای من گفتند، که ایشان سخنرانی داشت. آمد لباسهایش را پوشید که برود سخنرانی کند، دید خانمش عبایش را برداشته، روی خودش کشیده، خوابیده. ترسید عبایش را بردارد، خانمش از خواب بیدار بشود. عبای دیگر هم نداشت، یک خورده فکر کرد، گفت حالا یک بار هم بیعبا برو سخنرانی کن، چی میشود. بیعبا رفت و گفت: «آقایان من عبایم روی خانمم بود، خانمم خواب بود، ترسیدم عبا را بردارم، از خواب بیدار بشود. حالا شما چه کار به عبای من دارید؟!» روی منبر نشست و سخنرانی کرد. شاید این بنده خدا هزارها سخنرانی کرده، ولی آن سخنرانی که اثر گذاشت، همین است که بیعبا رفت ولی خانمش را از خواب بیدار نکرد، خب این را اخلاق میگویند. یک کسانی که به گردن آدم حقّ حیات دارند. طرف به بنبست رسیده، یک مشاوره میگیرد، این مشاوره این را نجات میدهد، حالا. چه چیزی دارم میگویم؟ امام سجّاد یک وقت حق را میگوید، حقّ کسی که تو را نجات داده، نجات از جهل، نجات از تفرقه، نجات از شر، نجات از خطر، نجات از سیل، زلزله، طوفان، نجات، نجات.
3- مدرسه تربیتی امام سجاد علیهالسلام در دوران خفقان
امام زین العابدین یک مدرسهی تربیتی درست کرده بود، منتها اسم مدرسه نبود، امام سجّاد برده میخرید، در خانه با بردهها کار میکرد، شب عید فطر جمع میکرد، میگفت: «شما چند ماه، چند روز، چند تا خلاف هم داشتید، همهتان را بخشیدم، امشب، شب عید فطر است.» بعد میگفت: «هر چیزی من میگویم، شما هم بگویید.» امام املاء میکرد، همهی بردهها با هم میگفتند. «ای علی بن الحسین»، همه میگفتند: «ای علی بن الحسین»، امام سجّاد، «همانگونه که تو»، همه با هم میگفتند، مثل قسم میخورند نمایندههای مجلس، همه با هم میگفتند: «همانگونه که تو»، «عیبهای ما را نوشتی»، «عیبهای ما را نوشتی»، «خدا هم لغزشهای تو را نوشته.» (نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ) (یس /12): نوشتیم همهی کارهایتان را، (وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون) (زخرف /80)، فرشتهها مأمورند کارهای شما را بنویسند. نوشتهها باز میشود، یا بایگانی میشود؟ نخیر، بایگانی نمیشود، نوشتهها همه باز میشود، (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت) (تکویر /10)، پروندهها باز میشود. قاضی چه کسی است؟ قاضی وجدان است، (اقْرَأْ كِتابَك) (إسراء /14): بخوان پروندهی خودت را، (كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً) (إسراء /14): پرونده را بخوان ببین چه. همه را میبخشم، بعد میگفت: «خدایا، امشب، شب عید فطر است، سیّد سجّاد علی بن الحسین بردههای خودش را بخشید، تو هم من را ببخش.» چهقدر این بردهها تربیت میشدند، روش و اخلاق و مناجات و عبادت و تعلیم و تعلّم. اسمش بردهداری بود، ولی واقعیتش یک مکتب سازنده بود، یک کانون تربیتی بود. حقّ برده، حقّ اسیر.
4- رسیدگی به نیازمندان، گردنه سخت زندگی
خب قرآن یک آیه داریم، گله میکند، میگوید: «چرا بعضیها از گردنههای سخت بالا نمیروند؟» ببینیم گردنهی سخت چه چیزی هست؟ میگوید: «یک اسیر را آزادش کن، یک گرسنه را سیرش کن.» ما الآن وقتی میگوییم کوهنوردی، همین از کوه بالا میرویم، از این گردنههای کوه را ورزش میدانیم، کار خوبی هم هست، اما قرآن میگوید میخواهی از گردنه بالا بروی، برو فلانی که ناراحت هست، ناراحتیاش را برطرف کن. (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة) (بلد /11)، عربیهایی که میخوانم قرآن است، چرا اینها از عقبهها و گردنهها بالا نمیروند؟! چه عقبهای؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَة) (بلد /12)، میخواهی بگویم گردنه چه چیزی هست؟ (فَكُّ رَقَبَةٍ) (بلد /13)، یک اسیر را بخر، آزادش کن، (أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ) (بلد /14)، روزی که موادّ غذایی کم است، یک گرسنه را سیرش کن، (يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ) (بلد /15)، فامیلهایی که یتیم هستند در فامیلتان، برو یتیم را دریاب، (مِسْكيناً ذا مَتْرَبَة) (بلد /16)، «مِسکین» از «مَسکن» است، «مَسکن» یعنی خانه، «مِسکین» کسی است که از بیپولی در خانه نشسته، چون لباس نو ندارد، بیرون نمیآید، چون نمیتواند غذا بدهد، مهمانیها را نمیرود، میگوید اگر بروم بخورم، باید من هم پس بدهم، چون ندارم پس بدهم، پس نمیروم بخورم که بدهکار نباشم. اینها گردنههای انسانیّت است. شما چه گردنههایی را گردنه میگویی؟ لابهلای کوهها دنبال گردنه میگردید؟ همین همسایهی خودت، در همین محلّهتان چند تا گردنه هست. من از این حرفی که میزنم، خودم هم شرمندهام، چون متأسّفانه توفیق نداشتم عمل کنم، قرآن تشبیه میکند، میگوید شما که میخواهی برای ورزش پا و ورزش کمر و نمیدانم مسابقهی انواع بازیها و ورزشها، شما اینگردنهها را برو بالا، برو قلّهی فلان کوه را هم فتح کن، پرچم جمهوری اسلامی را نصب کن، اینها سر جایش، ولی گردنه میخواهی: (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة) (بلد /11)، اینهایی که میخوانم قرآن است، چرا اینها از گردنههای معنوی بالا نرفتند. آقا یک چیزی بلد نیستی، بگو آقا جان خود همین گردنه هست، من بلد نیستم، عارم میشود بپرسم. عار ندارد، یک کسی از من پرسید: «میخواهم به بچّهام غسل یاد بدهم، چه جوری یاد بدهم که بچّهام بیحیاء نشود؟» گفتم: «یک روز جمعه با بچّهات برو حمّام، بگو امروز جمعه هست، من میخواهم غسل جمعه یادت بدهم. سر و گردن، سمت راست، پای راست، دست راست، سمت چپ، بگو این غسل جمعه هست، یاد که گرفت، بعد بگو که در آیندهی نزدیکی ممکن است شما غسل واجب هم داشته باشی، غسل واجب هم مثل همین غسل مستحبّی است، یعنی به اسم غسل جمعه برو، بعد بگو آن هم فتوکپیاش این است.» خدا رحمت کند اموات را، بچّه بودم، به بابایم گفتم: «آقا» گفت: «بله» گفتم: «برویم چراغانی» گفت: «محسن، این لامپ را ببین.» گفتم: «خب دیدم.» گفت: «آنجا هم صد تایش مثل این است. چراغانی میخواهی چه کنی؟!» البتّه حالا در مقام آموزش بود، نه که حالا چراغانی ارزش ندارد، چراغانی یک جاهایی ارزش دارد، ولی غرضم این بود که گفت این لامپ، غسل جمعه را دیدی، باقی غسلها هم همین است. اگر گفتند عید غسل دارد، نمیدانم شب قدر غسل دارد، در کتابها، شنیدید از گویندهها که یکی از برنامهها غسل است، غسل مستحب را یادش بده، بگو این هم عین همان است. من یک خاطره را بارها گفتهام، حالا نمیدانم کجا گفتهام، تو تلویزیون گفتهام، یا جای دیگر، بگویم یک بار دیگر. من جوان بودم، قبل از انقلاب، کاشان برای جوانها کلاس داشتم. از قم میآمدیم کلاس اداره میکردیم، برمیگشتیم، رایگان و بدون هیچ پولی چهار سال تقریباً این کار را میکردیم. یک روز جوانهای شاگرد ما رفتند دیدن یکی از علما و برگشتند، گفتند: «آقای قرائتی، عجب آقایی بود رفتیم دیدنش، آقا او هست.» گفتم: «این آقایی که رفتید دیدنش، من هم او را قبول دارم، من هم خودم مریدش هستم، اما حالا شما یک ربع رفتید ملاقات، چه چیزی دیدید؟ من چهار سال هست معلّم شما هستم، یک ربع ملاقات کردید، آن یک ربع چه چیزی دیدید که اینطور شد؟!» گفتند: «ما رفتیم دیدن آقا، آقا داشت با ما حرف میزد، همینطور که حرف میزد، نگاهش خورد بیرون، حسّاس شد، سرش را نگه داشت، یک خورده، بلند شد رفت.» ما نفهمیدیم چه چیزی شد؟ چرا نگاه کرد؟ چرا حسّاس شد؟ چرا رفت؟ نفهمیدیم، رفت و بعد از چند لحظهای برگشت و ادامهی مذاکرات و تا جلسه تمام شد و خداحافظی کردیم. خداحافظی کردیم آمدیم بیرون، دیدیم آقا دیده بیرون آفتاب به کفش ما میتابد، تابستان هم آفتاب کاشان داغ است، کفشها داغ میشود، پای ما میسوزد، ایشان تا دید آفتاب به کفش ما میتابد، رفت یک گونی تر کرد، انداخت روی کفش ما، که آفتاب به کفش ما نتابد، کفش ما داغ نشود، پای ما نسوزد، تربیت این است. محسن قرائتی چهار سال قرآن و حدیث گفت، آیت الله شیخ یحیی انصاری دارابی این استاد اخلاق یک گونی تر کرد، گونی تر او روی کفشها اثرش از چهار سال تدریس من بیشتر است. آقایان فرهنگی، اساتید دانشگاه، روحانیون، طلّاب، اخلاق جای دیگر است. آیت الله میرزا جواد تهرانی از علمای درجه یکی بود که حتّی در سنّ هشتاد سالگی با لباس جبهه رفت جبهه، برای تشویق رزمندهها. ایشان مسافرتی میآید، از مسافرت که برمیگردد، میبیند شب است، حدیث داریم برنامهی برگشتتان را جوری قرار بدهید که نصف شب خانمتان از خواب بیدار نشود، یک خورده زودتر، یک خورده دیرتر، خانمتان در را که نصفه شب میزنید، خانمتان ممکن است بترسد. میگفت: «دیدم هنوز سحر است، صبح نشده، اسلام هم میگوید خانمت را از خواب بیدار نکن.» حالا خدا کند خانم من پای تلویزیون نباشد، اگر باشد میگوید پس چرا خودت بیوقت در خانه را میزنی. پشت در نشست که صبح شود، در را بزند. خانمش خواب میبیند که تو خوابیدی، شوهرت پشت در نشسته، میخواهد شما را از خواب بیدار نکند، شما خودت بیدار شو، لامپ را روشن کن، بفهمد بیدار شدی، بیاید. یعنی ببینید وقتی من برای رضای خدا، خانمم را از خواب بیدار نمیکنم، خدا هم به خواب خانمم میآید که بلند شو، لامپ را روشن کن، شوهرت پشت در نشسته است، مددهای غیبی میآید. اخلاق یک بخشش این است عمل خودمان، یک بخشش امدادهای غیبی است.
5- ارزش همیاری و همکاری در کارهای خیر
اصولاً بسیاری از کارها میگوید اگر فلان عبادت کردی، ثواب آزاد کردن اسیر را دارد، یعنی اسیر آزاد کردن یک کاری تو بورس بوده، عرف بوده. الآن مجمعهایی هستند، خیّرینی که دست به دست میدهند، (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى) (مائده /2)، در کارهای خیر کمک کنید، (لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان) (مائده /2)، میگوید پول بده به من، پول وام میگیرد، بعد میرود ربا میدهد، میگوییم: «چرا همچین کردی؟!» میگوید: «آخر من اینقدر ربا میدهم، اینقدر ربا میگیرم. ده تومان میگیرم، هشت تومان ربا میدهم، دو تومان برایم میماند.» یعنی پولش میدهی، بازار ربا را ترویج میدهد. نعمتها استفادهاش مهم است. امام خمینی چه ارزشی داشت؟ نقشش؟ ایران اسیر آمریکا بود. یک چیزی برایتان بگویم، مهم است. این آقای لاریجانیِ رئیسِ مجلس ناقلش است. آمریکا وقتی به عراق حمله کرد، بخشی از بغداد و عراق را گرفت، یک منطقهای هم که خانههای بهتری بود، مسکونی برای سران آمریکایی، آمریکاییهایی که آمدند در عراق مستقر شدند، خانههایشان آنجا باشد، خانههای سازمانی. چند تا از این خانههای سازمانی را هم گذاشتند برای مسئولین عراق. یکی از این مسئولین دانهدرشت عراق میگفت: «رفتم خانهام، سرباز آمریکایی جلوی من را گرفت، گفت که نمیتوانی بروی.» گفتم: «آقا من خودم عراقی هستم، خانهی خود من هست، در کنار خانهی آمریکاییهاست.» گفت: «نمیشود.» گفتم: «کار دارم.» گفت: «باید بازدید بشوی. یک دقیقه بایست.» گفتم: «خب بازدیدم کن، بسم الله.» دستهایم را بالا کردم، گفتم: «بازدیدم کن.» گفت: «نه، من حال ندارم، باید سگم بازدید کند، بیاید بو بکشد.» یک خورده ایستادم، عجب آمریکا، آمریکای جنایتکار، میآید تو کشور من، تو محلّهی ما، خانهی من مینشیند، اجازه نمیدهد خودم، وارد خانهی خودم بشوم. سیمای تمدّن غرب! یک خورده خسته شدم، اذیّت شدم، گفتم: «خیلی خب، بازدیدم کن، دستها بالا.» گفت: «سگم باید بازیدت کند.» گفتم: «برو به سگت بگو بیاید بازدید کند، سگت را بیاور، بازدید کند.» رفت، برگشت، گفت: «سگم خواب است!» ببینید ذلّت را! امام خمینی چه کرد؟! ایران را از حلقوم آمریکا بیرون کشید. مشکلات داریم، چهقدر شهید دادیم، چهقدر جوانمرد، اسیر، جانباز، تورّم، گرانی، جنگ هشت ساله، هر چیزی بگویی هست، اما کسی به ما نمیتواند بگوید، ما در اختیار کشوری نیستیم، بعضی کشورها عین دم سگاند، سگ چهطور دمش را هر جا بخواهد، تکان میدهد، بعضی کشورها نسبت به آمریکا دم سگاند، یعنی آمریکا هر جوری خواست، اینها را تکان میدهد.
6- استقلال از بیگانه، موهبت انقلاب اسلامی
ولی الآن در جمهوری اسلامی، در یک روستا، در یک شهر کوچک و یک شهر بزرگ، یک نماینده آمریکا نمیتواند تعیین کند، بگوید این را کمکش کنیم، با پول و امکاناتی که داریم، این برود مجلس، یک نمایندهی مجلسی، در این دویست، سیصد تا نماینده، یکیشان را آمریکا نمیتواند تعیین کند. این خیلی مهم است. خودمان حالا ممکن است بعضی وقتها هم اشتباه بکنیم، یک کسی را به غلط رأیش بدهیم، چه اشتباه بکنیم، عوضش خودمان تصمیم میگیریم، این خیلی مهم است. این مَثَل را حتماً از من شنیدید احتمالاً. بچّه سر سفره میگوید میخواهم خودم بخورم. میگوییم: «عزیز، نمیتوانی بخوری. کوچولو هستی، نمیتوانی.» میگوید: «خودم» گریه میکند: «قاشق را بده به خودم.» قاشق را به او میدهیم، میزند زیر غذا، میریزد سرش. حالا شیر است، ماست است، دوغ است، آبگوشت است، هر چیزی هست. قاشق را میزند زیر غذا، میریزد سرش، همهی لباسهایش آلوده میشود. «گفتم نمیتوانی، نمیتوانی، گفتم نه!» بچّه گریه میکند، قاشق را پرت میکند، گریه میکند، دیگر نمیآید سر سفره. میدانی میگوید چه؟ میگوید: «خودم، خودم را خراب کنم، شرف دارد که وابسته به توی پدر و مادر باشم.» این پیام دارد. ایران ممکن است یک جایی خراب کند، تدبیرش، نقصش، بلد نباشد حالا، تقصیر یا قصور، یک جایی ممکن است اشتباه کند، ولی اشتباه هم بکنیم، خودمان اشتباه کردیم، بهتر از این است که وابسته باشم که یک کسی غذا دهانمان بگذارد. ممکن است در محاصره باشیم، محاصرهها و کمبودها حق است. شما یک گربه را در یک قفسش کن، هر روز بیا یک تکّه گوشت لخم بینداز پهلوی گربه. هی گربه چنگ میزند، از پنجره بیاید بیرون. اگر با گربه صحبت کنیم، بگوییم: «گربه خان، آقای گربه، شما بیایی بیرون غذا نیست هان، باید در کوچهها کاغذ و نایلون بخوری، تو در همین قفس باش، من گوشت لخم بهت میدهم.» گربه باز میگوید: «مَو» «مَو» یعنی چه؟ یعنی آزاد باشم، خورده کاغذ بخورم، شرف دارد که در قفس باشم، تو برای من گوشت بدهی، این معنایش این است که خودم، خودم را خراب کنم، شرف دارد که وابسته به پدر و مادرم باشم، او غذا دهانم بگذارد. این آزادی که ما داریم، کفران نعمت نکنیم، عیبهایی هم که هست قبول میکنیم، هیچ عیبی را ما، چون اگر راضی باشیم به عیبها، شریک در جرم هستیم. فلان مسئول خلاف کرده، بگوییم: «نه، آدم خوبی است.» خب آدم خوبی است که خراب کرد، ما یک سری جاها نباید بگوییم آدم خوبی است. ممکن است آدم خوبی باشد، این کاره نباشد، حالا قرائتی آدم خوبی است، خلبان شوم؟! من آدم خوبی هستم، معنایش این نیست که خلبان بشوم. فلانی آدم خوبی هست، این کاره نیست. یک کسی باید باشد، این کارش باشد. به هر حال. یکی از حقهایی را که امام سجّاد میگوید این است که انسان یک کسانی که او را نجات دادند، مثل امام خمینی، اصلاً یک روایت دیدم، روایت عجیبی بود، فرمود: فقیه فقط آنهایی نیستند که در حوزه درس خواندند، یک شرط دیگر هم دارد، «إِنَّ الْفَقِيهَ مَنْ أَفَاضَ عَلَى النَّاسِ خَيْرَهُ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ» (إحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 17)، فقیه واقعی کسی است که مردم را از شرّ دشمنان نجات داده. یعنی اگر کسی من را از آمریکا نجات داد، از طاغوت نجات داد، این فقیه است، داشتن علم ارزش است، اما وقتی ارزشش بیشتر است که این مفید برای جامعه باشد. از این تابستان میخواهیم چه استفادهای بکنیم؟ بیاییم افرادی را آزاد کنیم. در یک محلّه چند تا دانشجو هست، آدمهای تیزهوش هست، نخبه هست، در همین محلّه هم بچّههای راهنمایی، دبیرستان هستند که معمولیاند، یا ضعیفند، بیاییم یک کلاسی بگذاریم، تقویت علمی به این بچّه کنیم، این بچّه وقتی من را دید، بگوید: «این دانشجو بود، تابستان ده، بیست روز برای من کلاس گذاشت، ضعف علمی من را حل کرد.» شما برای خدا درس بده، او خودش «الإنسان عبيد الإحسان» (بحار الأنوار، ج71 ، ص 117)، محبّت تو را که میبیند، عاشق شما میشود. چه قدر آدمهایی را میتوانیم آزاد کنیم؟ گاهی وقتها باید شریکی کمک کرد. شخصی آمد خدمت پیغمبر، گفت: «یک پولی بده کمک کنم برای خرجی.» فرمود: «برو کار بکن.» گفت: «دستم فلج است.» گفت: «برو کاسبی کن.» گفت: «پول ندارم.» گفت: «نه دست دارم به سر زنم، نه پا دارم به در زنم، نه پول دارم تجارت کنم و نه جان دارم، بارکشی کنم.» حضرت فرمود: «سرت را میتوانی تکان بدهی؟» گفت: «بله، سرم سالم است، بیا، سرم سالم است.» گفت: «برو یک چیزهایی بگذار روی سرت، با سرت حمّالی کن، اما گدایی نکن.»
7- تأمین امکانات اولیه برای اشتغال نیازمندان
یک خاطره. خاطرهی دیگر شخصی آمد خدمت حضرت، گفت: «یک کمکی کن، من فقیرم.» فرمود: «برو تو خانه، یک چیزی بیاور، بفروش.» گفت: «خانهی ما فقیر است، یک پلاس است.» حالا به قول زمان ما یک نمدی، موکتی، یک پلاسی هست. گفت: «برو همان را بیاور.» گفت: «آقا خانهی ما هیچی توش نیست، شما میگویی برو یک چیز خانه را بیاور، بفروش، چیزی نیست، نیست، نیست.» گفت: «برو» رفت و یک پلاس آورد، گفت: «یا رسول الله همین است، هی میگویم نیست، شما میگویی برو یک چیزی بیاور، این پلاس.» گفت: «باشه، بنشین.» به اصحاب فرمود: «این پلاس چند میارزد؟» گفتند: «ارزشی ندارد، یک درهم.» گفت: «هیچ کس از یک درهم بیشتر نمیخرد؟» یک نفر گفت: «من دو درهم هم میخرم.» گفت: «به تو فروختم.» مزایده گذاشت، پلاس را فروخت، دو درهم را گرفت. دو درهم را داد به این فقیر. گفت: «یک درهم را غذا بگیر، بده به خانم و زن و بچّهات، یک درهمش را برو بازار، یک کلّهی تبر بگیر، نه چوب تبر، کلّهی تبر، بگیر بیاور.» این هم رفت یک درهمش را غذا برای زن و بچّهاش خرید و یک درهمش را هم یک کلّهی تبر گرفت و گفت: «بیا.» حضرت فرمود: «آی اصحاب من، تو خانهتان چوب تبر ندارید؟ سرش را ایشان خریده، یک چوبی که دستهاش بشود، ندارید؟» گفت: «آقا چرا ما یک چوب در خانهمان هست، به درد این کار میخورد.» گفت: «برو، بیاور.» چوب را آورد و خود پیغمبر نجّار، این چوب را تراشید و در این دسته کرد و جاسازی کرد و بغلهایش را هم سفت کرد و گفت: «این وسیلهی ابزار تولید، برو با این تبر هیزم بکن، گدایی نکن.» در این ماجرا چند نفر دست به کار شدند. 1- مشکلات اقتصادیشان را به پیغمبر گفتند، نگفتند پیغمبر باید نماز و روزه بگوید؛ 2- تنهایی نمیشد، اما شریکی شد؛ 3- از هر امکانی میشود استفاده کرد، ولو پلاس پاره؛ 4- پیغمبر عارش نشد، برای ایجاد کار خودش نجّاری کند، مزایده بگذارد، مجری کار خود پیغمبر بود، عارش نشد، من این کار را بکنم؟! شما اگر دو بار بروی خانهی فلانی، طرف آشتی میکند، شما را قبول دارد، دو بار بروی، آشتی میکند، بگو: «نه، من نمیروم، او باید بیاید.» گیر نده. خود پیغمبر مزایده راه انداخت، خود پیغمبر در مزایده فروخت، چوب تبر تهیه کرد، خودش نجّاری کرد. گاهی وقتها تنهایی نمیشود، اما با هم میشود. بگوییم: «آقا بیایید همه با هم، مثلاً الآن هستند خانوادههایی که جهیزیه نمیتوانند تهیه کنند، فامیل جمع میشوند، میگوید آقا یخچالش با من، او میگوید فرشش با من، او میگوید چرخ خیّاطیاش با من، او میگوید نمیدانم زودپزش با من. جمع میشوند با هم. هر مسجدی میتواند یک دختر را جهازیه بدهد. مثلاً پنج هزار تا مسجد داریم، پنج هزار تا دختر جهازیه. اگر نمیشود در یک هفته جهازیه جمع کرد، ماهی یک مرتبه، یک جهازیه بدهیم، اگر نشد سالی یک جهازیه. یعنی اگر هر مسجدی سالی یک دختر را جهازیه بدهد، سالی چندین هزار دختر جهازیهدار میشوند، پدر و مادرش هم از او خجالت نمیکشند. امام سجّاد در این حق فرمود: «کسانی که یک گرهی از کارت را باز میکنند، قدرشان را داشته باش.» (تحف العقول، ص 264) خدایا تو میدانی چهقدر میتوانستیم گره باز کنیم، خوابمان برده، غافل بودیم. غفلتهای گذشتهی ما را ببخش، توفیق جبران مرحمت بفرما، این بنه عمر، هر روزی مانده، هر شبی مانده، تمام عمر ما را با خالصترین نیّتها دربست در راه رضای تو و خدمت به امّت اسلامی باشیم.
«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 103 سوره توبه به چه امری سفارش میکند؟
1) انفاق به نیازمندان 2) تشکر از انفاقکنندگان 3) هر دو مورد
2- آیه 16 و 41 سوره مریم به چه امری توصیه میکند؟
1) گرامیداشت یاد اولیاء خدا 2) گذشت از خطاکاران 3) تشکر از خدمتگزاران
3- در سوره بلد، از چه امری به گردنه تعبیر شده است؟
1) توبه از گناه 2) گذشت از خطای دیگران 3) انفاق به نیازمندان
4- آیه دوم سوره مائده به چه امری تأکید میکند؟
1) کمک در کارهای خیر 2) آمرزش گناهان خیریّن 3) پاداش بزرگ خیریّن
5- در روایات، چه امری به عنوان نشانهی فقیه واقعی مطرح شده است؟
1) آموزش احکام به مردم 2) فراگیری علوم اهلبیت علیهمالسلام 3) نجات مردم از دشمنان
پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1336