نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1357
موضوع: حکومت جهانی امام مهدی علیهالسلام در قرآن
تاريخ پخش: 30/01/1402
عناوين:
1- بندگان صالح، حاکمان آینده زمین
2- تحوّل مردم و آمادگی برای ظهور حضرت
3- خاطرهای از لطف و عنایت امام زمان علیهالسلام
4- ولایت تکوینی امامان معصوم علیهمالسلام بر هستی
5- ماجرای حضرت سلیمان و تخت بلقیس در قرآن
6- جهاد و شهادت در راه خدا، ویژگی منتظران امام زمان علیهالسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
چند دقیقهای راجع به امام زمان علیه السلام و چند آیهای که راجع به حضرت هست، بگوییم، یکی اینکه قرآن چند جا مسئلهی حضرت مهدی را مطرح کرده، یک آیهاش این است: (وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ) (قصص /5)، خدا میگوید ما بنا داریم حکومت پایان تاریخ را به دست مؤمنین بدهیم. «نُريدُ»، اراده، ارادهی خدا هم جدّی است، تعارف نمیکند، اصلاً کلمهی اراده در لغت به معنای قصد جدّی است. قطعاً برنامهی ما این است که: «نَمُنَّ»، منّت میگذاریم، قرنها سال طاغوتها حکومت کردند، منّت میگذاریم بعد از قرنها ما حکومت را به دست مؤمنین میدهیم، این یک آیه.
1- بندگان صالح، حاکمان آینده زمین
آیهی دوّم: (أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون) (انبیاء /105)، این هم آیهی قرآن است. «أَنَّ الْأَرْضَ»: زمین، «يَرِثُها»، وارث زمین چه کسی است؟ کرهی زمین مدیریتش به دست چه کسی خواهد افتاد؟ میگوید در آینده مدیریت کرهی زمین «عِبادِيَ الصَّالِحُون»: بندههای صالح خدا یعنی آدمهای خوب. ما در آستانهای که نماز میخواهد تمام شود، میگوییم: «اَلسَّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادِ اللَّه الصّالِحینَ»، سلام بر بندگان صالح. بندگان صالح چه کسانی هستند؟ یاران حضرت مهدی که به رهبری ایشان کرهی زمین را اداره میکنند. خب آقای قرائتی، میشود، یا نمیشود؟ راستش را بگو؟ میگویم: «بله، میشود.» میگوید: «چه جوری میشود؟» میگویم: «همینطور که قرنها حکومت دست شاه بود، یکمرتبه یک امام خمینی پیدا شد، عوض شد. شهید رجائی یک معلّم بود، مقامش به جایی رسید که در سازمان ملل بعد از ریاست جمهوری رفت سخنرانی کند، رئیس جمهور آمریکا اجازهی ملاقات خواست، این معلّم بافضیلت شکنجه دیدهی زمان شاه، این معلّم، شهید رجائی اجازهی ملاقات به رئیس جمهور آمریکا نداد، میشود. متخصّصینی که از طرف شاه رفته بودند آمریکا تخصّص دیده بودند، وقتی امام را دیدند، دست امام را بوسیدند، به امام ایمان آوردند، بیعت کردند و تمام هنرها و مهارتهای خودشان را در اختیار انقلاب گذاشتند، میشود.» میشود طاغوتها بترسند؟ بله، همینطور که ترسیدند. میگویند زمان امام زمان یک نفر استعداد چهل نفر را دارد، میشود؟ بله، ما الآن در انقلاب خودمان یک آدمهایی پیدا میشوند که کارهایی که میکنند، کار صد نفر است، کار دویست نفر است، نه کار چهل نفر، بیشتر، قدرت خدا که محال نیست، خدا هر کاری را بخواهد، میتواند بکند. در یک صورت یک مو به نام ابرو و مژه درست میکند، این ابرو و مژه مو هست، هشتاد سال بلند نمیشود، بغلش موی سر و صورت، هر هفته میروی اصلاح میکنی، هفتهی دیگر جایش پر میشود، پوست یکی، گوشت یکی، نان یکی، آب یکی، کربن یکی، اکسیژن یکی، خدا خواسته در این قسمت از بدن مو بلند نشود، در کنارش موی سر و صورت هر لحظه در حال رشد است، هیچ رشد ندارد، هر لحظه در حال رشد است، یک پوست و یک گوشت. چه جوری میشود؟ شما در بعضی باغهای جنوب میروید، جاهایی مثل شیراز، جهرم، خیلی جاهای دیگر، از آب خالی وارد زمین میشود، هم میوهی ترش بیرون میآید، لیمو ترش، لیمو ترشها خیلیهایش از جنوب است، هم شیرینِ شیرین مثل خرما و توت، هم ترش و شیرین مثل انار، پرتقال، از یک آب و یک خاک ترش ترش، شیرین شیرین، ترش و شیرین. چرا وحشت داریم؟ میشود کرهی زمین یک مدیریت الهی داشته باشد؟ بله، میشود. ما نمیخواهیم بگوییم حکومت جمهوری اسلامی مثل آن است، ولی اگر مثل آن نیست، کمی شبیه آن که هست، بالأخره فاصلهی شاه با امام خمینی خیلی است، همینطور میتواند فاصلهها بیشتر بشود، حکومت همه دست افراد متّقین باشد.
2- تحوّل مردم و آمادگی برای ظهور حضرت
میشود مردم متحوّل بشوند؟ بله، مردم یک بار عوض میشوند، مگر اینهایی نبودند که گفتند جاوید شاه، بعد گفتند مرگ بر شاه. ابرقدرتها، مگر آمریکا ابرقدرت نبود؟ نیست؟ چهطور هی دارد روز به روز بادش خالی میشود، ما چرا وحشت داشته باشیم؟ خدا هر کاری را بخواهد، میتواند بکند. حتّی گاهی از کارهای تلخ شیرینی بیرون میآورد. من یک شب توفیق داشتم در حرم تا صبح بمانم، تا نزدیک صبح. یکی از این خدمهای که پالتوی سیاه میپوشند، اینجا آرم دارند، خادمین افتخاری، گفتم که: «من امشب مقداری بیدار نشستهام، خسته شدم، اگر خاطرهای با چشم خودتان دیدید، برای من بگویید، با چشمتان دیده باشید هان. خواب دیدم و چه کسی نقل کرده است و اینها نه، با چشمتان دیدید.» یکی از این خدّام رسمی گفت: «من خاطرهای که با چشمم دیدم، از همین امام رضا برایت بگویم. روی قبر مطهّر امام رضا یک گلدانهایی هست که هر به چند وقت یکبار، چند روز یکبار گلدانها را عوض میکنند، گلها پژمرده میشود، یک چهارپایهی بلند چوبی است، آن گلدان را میدهند، یک گلدان تازه گل میگذارند. یک بنده خدا دخترش مرض حمله داشت، غش میکرد، دکتر و درمان هر جا رفته بود، چاره نشد، آمد به امام رضا گفت: «آقا من خسته شدم»، به دخترش گفت: «برو به ضریح بگو تمامش کن، حل کن قصّه را.» دختر هم پهلوی ضریح رفت و خودش را به قبر چسباند. این بنده خدایی که رفته بود گلدان عوض کند، گلدان از دستش افتاد، خورد روی سر این دختر. سرش شکفته شد، از لای موهای سرش خون فوّاره زد. ما گفتیم: «ای بابا، دیگر حالا کارمان درآمد، باید ما را ببرند نیروی انتظامی و بازرسی و …» منتظر بودیم که پدر دختر، شوهر دختر، هر کس هست، بیاید ما را بگیرد، بگوید: «چه کسی گلدان را روی سر بچّهی ما زد؟» هر چه نشستیم، کسی نیامد. گفتیم: «چی شد؟! این دختر کجا رفت؟!» یکی، دو روز بعدش هم دیدیم کسی نیامد، تا بالأخره یک نفر با یک جعبه شیرینی و یک پتو آمد: «آقا چه کسی آن روز گلدان را روی سر دختر ما زد؟» گفتم: «آقا نزدیم، از دستم افتاد، عمدی نبود و حالا من هم دو، سه شب هست منتظرم که شما بیایی، هر چه جرم من است، قبول.». گفت: «نه، من آمدم، شیرینی برایت آوردم. این رگی که اینجا پاره شد، خون بیرون ریخت، مرض حملهی دختر من خوب شد.» یعنی خدا خواسته باشد از وسط ترشی، شیرینی بیرون میدهد، از وسط شیرینی، ترشی بیرون میدهد. از چه ترسیدیم؟
3- خاطرهای از لطف و عنایت امام زمان علیهالسلام
من یک خاطره مربوط به …، آن هم خودم با چشمم دیدم، برایتان بگویم که امام زمان چه کارهایی میتواند بکند،. شاید هم شنیده باشید، چون دیگر بعد از چهل و دو، سه سال در تلویزیون نمیتوانم حرف تازه بزنم، ممکن است گفته باشم، شنیده باشید. حالا قصّه یکی، دو دقیقه هست، ولی شیرین است، شیرینیاش هم این هست که مجریاش خودم بودم. نیمهی شعبانی بود، مدینه بودیم، در یک هتلی بودیم، طبقهی همکفش همطراز خیابان، مغازه بود، طبقهی دوّمش غذاخوری بود، از دوّم تا پانزدهم، شانزدهم هم از کشورهای مختلف دنیا عمره آمده بودند، چون ایّام حج نبود، ایّام عمره بود. ما هم مثل باقی زوّارها آمدیم طبقهی دوّم ناهار بخوریم. وقتی نشستم ناهار بخورم، گفتم: «آقای قرائتی امشب شب نیمهی شعبان است، تولّد آقا امام زمان است، یک کاری بکن. گفتم: چه کنم؟ گفتم: هیچی برو همین مغازههای طبقهی پایین، از این مغازهدارها چند تا پیراهن بخر، برو دم آشپزخانه، به آشپزها بگو امشب نیمهی شعبان تولّد آقا امام زمان است، یکی، یک پیراهن عیدی.» خب این فکری که کردم، گفتم خیلی خب، ناهارم را بخورم، بروم این کار را بکنم. ضمن اینکه ناهار میخوردم، یادم آمد پول ندارم، پولم را خرج کرده بودم، یادم رفته بود، پول نداشتم، پولم را یک جای دیگر خرج کرده بودم، فکر کردم پول دارم. یک بار هم جوانی زمان شاه قم سوار شدیم بیاییم تهران، شاگرد شوفر گفت: «آقایان کرایههایشان را حاضر کنند» من دست کردم دیدم اِه، من قبای نو پوشیدم، ولی پول داخلش نگذاشتم، قبایم را عوض کردم ولی پول را از آن کیسه به این کیسه نگذاشتم. سریع رفتم به آقای راننده گفتم: «آقای راننده ببخشید، سریع من را پیاده کن.» گفت: «چرا؟» گفتم: «من برای تهران لباس نو پوشیدم ولی پول داخلش نگذاشتم.» یک خورده به من نگاه کرد، گفت: «تو مهمان من باش، برو بنشین.» گفتم: «من الآن تهران هم پیاده شوم، اوّل بدبختیام هست، یا خرجی تهرانم را بده، یا همین جا من را پیاده کن که برگردم.» گفت: «چهقدر میخواهی؟» یک مبلغی گفتیم و البتّه به او دادم، قرض گرفتم و بعداً به او دادم. پیراهن بخر، بده به آشپزهای هتل، بگو نیمهی شعبان است. وقتی فهمیدم پول ندارم، حالم گرفته شد، نیّت کردم، بعد دیدم پول ندارم. دیگر تمام شد دیگر، پول نداری، مثل سوزنی که نخ ندارد، کنار میرود، نخ داری، تو پارچه شیرجه برو، نخ نداری، برو کنار، برو کنار. نمیدانم چند دقیقه شد، یک کسی آمد، بغل من نشست، گفت: «حاج آقا سلام علیکم» گفتم: «سلام علیکم و رحمة الله» گفت: «آشپزها اگر آمدند از شما تشکّر کردند، شما هیچی نگو» گفتم: «آشپزها برای من؟! از من؟! برای چی تشکّر کنند؟!» گفت: «من آن طرف سالن غذا میخوردم، به دلم برات شد، آقا نیمهی شعبان است، یک کاری بکن، چه کنم؟ بروم همین مغازههای پایین پیراهن بخرم، به آشپزها بدهم، بگویم عیدی است.» همان چیزی که به ذهن من آمد، به ذهن او هم آمد، حالا این چه کسی است؟ بابایش چه کسی است؟ ننهاش چه کسی است؟ همین الآن هم به فکرش آمد، یعنی همان ساعتی که به فکر من آمد، همین فکر به ذهن او هم آمد. من سریع رفتم پیراهن خریدم و به آشپزها دادم و منتها خواستم پیراهن را به آشپزها بدهم، اگر بگویم من خریدم، خواهند گفت یک زوّار خریده، اگر بگویم آقای قرائتی داده، چون تو را میشناسند، بیشتر خوشحال میشوند، من همان جا نیّت کردم به نیابت تو این کار را بکنم!» من ماندم یا امام زمان، نیمهی شعبان بود، یک متر راه نرفتم، یک دقیقه فکر نکردم، یک ریال پول خرج نکردم، یک کلمه حرف نزدم، این آن طرف سالن غذا میخورد، در یک آن، آن چیزی که به ذهن من آمد، به ذهن او آمد و زرنگتر از خودم فکرش را پیاده کرد! شما در حرم که میروید، زیارت جامعه که میخوانید، یک جملهاش این است: «بِکُمْ» یعنی توسّط شما، «يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ»، خدا کرات آسمانی را در فضا نگه داشته به خاطر شما، در اسکناس یک نخ است، به خاطر آن نخ اسکناس ارزش دارد، نخش را برداری، اسکناس کاغذ میشود، بیارزش میشود. نخ هستی حضرت مهدی علیه السلام هست، منتها نگو پس چرا حاجت ما را نداد؟ بنا نیست خیّاط برای همهی مردم خیّاطی کند، چند قلم میدوزد که بگوید من هنر دارم، این ساختمان مال من است، هنرش مال من است، پارچه را … امامان ما بنا نیست، نوکر ما نیستند، آقای ما هستند، گاهی یک معجزه نشان میدهد که بگوید ما هم هستیم، مأیوس نشو، اما بنا نیست که …، به من گفتند امام رضا چهل میلیون زوّار دارد در یک سال با کم و زیادش، چهل میلیون، حالا بعضیها هم سالی چند بار میآیند، بعضیها هر چند سال یک بار میآیند، چهل میلیون زوّار، هر آدمی پنج تا هم حاجت داشته باشد، چهل ضربدر پنج میشود دویست میلیون حاجت، هر سالی دویست میلیون حاجت را بنا نیست، یعنی باید همه به هم بخورد. خدا هم همینطور است، خدا هم بنا نیست که هر کاری میتواند بکند، بکند. من یک سنگ برمیدارم تو کلّهی شما میزنم، یا شما تو کلّهی من میزنی، یک- آقا نمیشد خدا این سنگ که میخواهد به سر ما بخورد، نزدیک سر ما این سنگها را پنبه کند، که درد نیاید؟ دو- نمیشود وقتی دست را بلند میکند، سنگ را بزند، دست او فلج بشود؟ سه- نمیشد استخوان من به جای اینکه درد بگیرد، چدن بشود؟ یعنی یک سنگی که پرت میکنیم، باید استخوانها چدن بشود، سنگها پنبه بشود، دستها فلج بشود، اصلاً همهی هستی به هم بخورد. اینکه میگویند امام حاجت میدهد، معنایش این نیست که امام نوکر ما هست، هر کس هر چیزی گفت، گاه و بیگاه، همه همینطورند، وقتی میگویند این آقا لحافدوز است، معنایش این نیست که برای همهی مردم لحاف میدوزد، نمونههایی لحاف را میدوزد، نشان میدهد، اینها نشان میدهند که ما وصل به یک قدرتی هستیم، اختیاراتی داریم.
4- ولایت تکوینی امامان معصوم علیهمالسلام بر هستی
قرآن یک آیه دارد، میگوید: (بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها) (رعد /2)، این کرات آسمانی یک پایههایی دارد، شما نمیبینید، نادیدنی، نامرئی و در زیارت جامعه داریم: «بِکُمْ»، توسّط شما امامان، آسمانها، کرات آسمانی سر جایشان هستند، در مدار خودشان هستند. حالا قدرت خودت را بگویم؟ قدرت شما، قدرت من، من و شما قدرتمان حتّی این پلک نیست، این پلک چهقدر است؟ یک مثقال هم نیست، نخیر، وقتی خوابت گرفت، این یک مثقال را نمیتوانی نگه داری، اهِ!، شبهای احیاء که قرآن سر گرفتن طول میکشد هان، هی … یعنی پلک را نمیتوانی نگه داری. امام رضا آسمانها را نگه داشته، «بِکُمْ» ای امام رضا توسّط شما آسمانها سر جایشان هست، بخواهیم میشود. وجود هر کاری نظیر وجود ذهنی شما در ذهن است، الآن که پهلوی هم نشستیم، روبهروی هم نشستیم، در ذهنت یک ماشین دو طبقه را بیاور، ماشین دو طبقه در ذهنم آوردم، پاکش کن، یک ماشین چهار طبقهای در ذهنت بیاور، ماشین چهار طبقهای، آن را هم آوردم، یک ماشین پنج طبقهای، چهطور برج ده، بیست طبقهای داریم، ماشین بیست طبقهای. همینطور که شما میتوانی در ذهنت هر چه من گفتم، در ذهنت بیاوری، خدا هر چه هست، میتواند در عالم خارج بیاورد.
5- ماجرای حضرت سلیمان و تخت بلقیس در قرآن
قرآن بخوانم، زمان حضرت سلیمان علیه السلام یک خانمی پادشاه منطقهای بود، خورشید پرست بود، منطقه خورشید پرست بود، حضرت سلیمان از همهی تحت امرش سان میدید، رژه میرفتند، یک روز نگاه کرد، دید هدهد نیست، عربیهایی که میخوانم، قرآن است، (ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُد) (نمل /20)، هدهد را نمیبینم، یا باید بگوید به چه دلیل سر کارش نیست، غیبتش برای چه هست، اگر غیبتش موجّه هست، هیچی، اگر موجّه نیست، باید توبیخ بشود، توبیخ سخت!» هدهد آمد، گفت: «کجا بودی؟» گفت: «از یک منطقه پرواز میکردم، خورشید پرست بودند، پادشاهشان یک خانمی بود، این خانم هم روی یک تخت بزرگی نشسته بود، (همهی اینهایی که میگویم قرآن است هان)، (وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ) (نمل /23)، تخت بزرگی داشت، (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً) (نمل /23)، خانمی را یافتم، (يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ) (نمل /24)، خورشید پرست بودند.» حضرت سلیمان یک نامهای نوشت، به هدهد داد، گفت: «برو به خانم بده.» هدهد هم نامه را به حسب ظاهر نوک گرفت و رفت انداخت پهلوی خانم، پادشاه. نامه چه هست؟ نامه هم در قرآن آمده: (وَ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمان) (نمل /30)، این نامه از حضرت سلیمان است، کتاب کریمی است، خورشید لیاقت پرستش ندارد، باید خدای خورشید را بپرستیم، من پیغمبرم، بیا ایمان بیاور.» این خانم مسئولین را دعوت کرد که یک همچین نامهای آمده است، گفتند: «برو بابا، ارتش داریم، نیروهای مسلّح داریم، کسی حریف ما نمیشود!» گفت: «ببینید، این نامهی کریمی است.» این خانم خوشفکر بود. بالأخره یک هدیهای فرستاد که بلکه سلیمان این هدیه را بگیرد، هیچی نگوید، سلیمان گفت: «(أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُون) (نمل /36)»، شما با هدیه و یک چیزی به شما میدهند، سکّه مِکِّهای حرف نمیزنید، (ما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ) (نمل /36)، آن چه که خدا به من داده، خیلی بهتر از این هدیههاست.» برو به او بگو: «یا دلیل را قبول کن ایمان بیاور، یا با هم برخورد میکنیم.» این خانم هم دومرتبه تشکیل جلسه داد. بنا شد خانم بلند شود به دربار سلیمان بیاید. حضرت سلیمان به یکی گفت: «من میخواهم قبل از آنکه خانم به اینجا برسد، تختش را یک کسی بیاورد.» عربیهایی که میخوانم، قرآن است، یکی گفت: (قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ) (نمل /39)، تا نشستی تختش را میآورم، همین چند دقیقهای که نشستی، من تختش را میآورم، از یک منطقهای به منطقهای تخت را میآورم، یکی گفت: (قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ) (نمل /40)، تا چشمت را به هم بزنی، میآورم. این آیهها معلوم نمیشد یعنی چه؟ چشم به هم زدن. الآن این موبایلهایی که آمده، با نوک انگشتت تکان میدهی، از این طرف کرهی زمین به آن طرف کرهی زمین صحبت میکنی، صوتش را شنیدی، با کمتر از چشم به هم زدن صوتش را شنیدی، اخیراً پیشرفت شده، عکسش را هم میبینی، شما با نوک انگشتت عکس فامیلهایت را در کانادا میبینی. پس ببینید دو قدم جلو رفتیم، با نوک انگشت صوت را میشنویم، با نوک انگشت شکل را هم میبینیم. حالا قرآن چیز دیگر میگوید، میگوید: «میشود با نوک انگشت ساختمانش را هم اینجا بیاوری»، به این هنوز دنیا نرسیده ولی قرآن گفته، گفته انسان از نظر علمی میتواند به جایی برسد که جمادات سنگین را در یک چشم به هم زدن جابهجا کند. آخر گاهی وقتها به ما میگویند شما آخوندها صبر میکنید، کشورهای پیشرفته یک ابتکاری نشان بدهند، بعد بگویید قرآن هم گفته، قبلاً بگویید، من این را قبلاً میگویم، آقا قبلاً میگویم، قرآن میفرماید: بشر موجودی هست، حالا بشر نه، یک جن است، موجودات میتوانند در اثر علم ساختمان را در یک چشم به هم زدن جابهجا کنند، این آیهی قرآن است، متن قرآن است، (أَنَا آتيكَ) (نمل /39)، من کاخ خانم را میآورم، (قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ) (نمل /39) قبل از آنکه بلند شوی. یکی گفت: من تخت خانم را میآورم، قبل از آنکه چشم روی هم بگذاری. اینها شده، حالا ما برای امام زمان چه مشکلی داریم؟ دلها را خدا برمیگرداند، از یک کسی آدم بدش میآید، میتواند «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»، دعای سال تحویل همبن است، «حَوِّلْ حَالَنَا»، یعنی خدایا قلبمان را جابهجا کن. افرادی هستند که دست و پا میزنند که محبوب بشوند، چه جهازیهای به دخترشان میدهند، داماد کلید ماشین گرانقیمت به عروس هدیه میکند، فلان تالار را میگیرند، چه گلهایی، چه … همه کاری میکنند که این عروسی عزیز بشود، به نکبت گرفتار میشود. خدا خواسته باشد، نکبت برساند، در زرق و برقها و طلا و جواهرات و ماشین و کاخ و برج … بعضی از دوستان ما که دفتر عقد و ازدواج دارند، گفتند: «در زندگی اشراف طلاق بیشتر از زندگی فقراست.» یعنی اینطور نیست که شما اگر ولخرجی کنید، عروس یا داماد خوشبخت بشود، بسیاری از آدمها زندگی ساده دارند، مملوّ از لذّت و بسیاری زندگی تشریفاتی و اشرافیگری دارند، با هزار نکبت. یوسف لب چاه خندهاش گرفت. گفتند: «چرا میخندی؟!» گفت: «یک بار نگاه کردم به ده تا برادر، گفتم با بودن ده تا برادر کسی نخواهد توانست به من بگوید بالای چشمت ابرو است، هیچ کس جرأت نخواهد کرد، ده تا برادر رشید! حالا میبینم همانهایی که به ایشان تکیه کردم، همانها آمدند من را در چاه بیندازند، به چی دلم خوش بود، چی چی بود و چی چی شد، حامی من، قاتل من شد!» همه چیز برمیگردد، دلها برمیگردد.
6- جهاد و شهادت در راه خدا، ویژگی منتظران امام زمان علیهالسلام
در جبهه من که متأسّفانه رزمنده نبودم، ولی سالی چند بار با رزمندهها میرفتیم، باهاشون بودیم، یکمرتبه دیدم که اینها دارند والیبال بازی میکنند. یک دقیقه ایستادم، بازیشان را دیدم، گفتم: «آقا وقت تمام شد»، گفت: «نه، یک ربع دیگر وقت داریم، یک بار دیگر، یک دور دیگر میتوانیم بازی کنیم، چون امشب، شب عملیات است.» گفتم: «امشب، شب عملیات است؟! یک ربع دیگر میروید مرز، خطّ اوّل؟! ممکن است یک ربع دیگر شهید بشوید؟!» راحت دارند والیبال بازی میکنند! اگر خدا خواسته باشد دل را نگه دارد، مثل دل امام، در هواپیما نشسته بود بیاید ایران، گفتند: «چه احساسی داری؟» فرمود: «هیچی!» ممکن بود هواپیما سرنگون بشود، رفتیم جمهوری اسلامی تشکیل دادیم الحمدلله، شهید شدیم الحمدلله. امام زمان وقتی خودش … خدا یک آیهای دارد، حرف آخر است، قرآن میگوید: (ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ) (عبس /20)، یعنی خدا یک کاری که میخواهد بکند، راهش را باز میکند. یک قلو زاییده، به اندازهی یک نفر دوستش دارد، حالا سه قلو هم بزاید، سه تا را دوست دارد، اگر این خانم پنج قلو هم بزاید، یعنی همان وقتی که پنج تا بچّه میدهد، علاقهی پنج تا بچّه را در سینهی مادر میگذارد. خدا خدایی میکند، از خاک چه میسازد؟ گندم و برنج و عدس و ماش و لوبیا و از موادّ غذایی خاک، گندم میسازد، از گندم اسپرم میسازد نطفه، از نطفه انسان میسازد، دائماً کار خدا همین است، آن وقت چه انسانهایی، همهی هنرمندها در روشنایی هنرنمایی میکنند، خدا میگوید هنر من در تاریکیهای رحم مادر است، سه تا تاریکی لا در لا، مثل پیاز، یک تاریکی، بعدش یک تاریکی دیگر، بعدش …، (في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ) (زمر /6)، «في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» آیهی قرآن است، یعنی در لابهلای تاریکیهای پیچ در پیچ من آنجا دارم طرّاحی میکنم. روی چی؟ روی آب، طرّاحی خدا (يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحام) (آل عمران /6)، میگوید من طرّاحی میکنم منتها روی آب طرّاحی میکنم، همهی مردم روی فلز و چوب و جمادات و گچبری و آینهکاری و همه روی جمادات هنرنمایی میکنند، خدا میگوید نه، من هنرم روی آب است، این هم در تاریکی، نه در روشنایی. چه دیدیم؟ خدایا به آبروی خود امام زمان بالاترین درجهی ایمان و یقین و تقوا و علم و اخلاص و عمق و عمل را به همهی ما مرحمت بفرما. هر چه به عمر ما اضافه میکنی، به ایمان و عقل و علم ما بیفزا. نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده. از اینکه دیدمتان، خوشحال شدم و یک زیارت هم به قصد محرومین بکنید، صدها میلیون آدم هستند، محروماند، یا مریضاند، یا بیپولاند، یا راهشان دور است، یا دولتشان اجازه نمیدهد، یا نمیتوانند بیایند، یا پیرند، یاد محرومین باشید.
«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1357