responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1415


1- اقدام برادران یوسف برای محو کردن یوسف
2- اقدام علیه یوسف، در زمان حیات حضرت یعقوب
3- درخواست نابجای بنی اسراییل از حضرت موسی
4- تقاضای رهبر الهی و نپذیرفتن رهبری طالوت
5- زیر پا گذاردن عهد و نذر مالی
6- نشانه های نفاق در زندگی روزمرّه
7- درخواست اولاد از خدا و دور کردن او از راه خدا

موضوع: خطر دیدن حق و نادیده گرفتن آن
تاريخ پخش: 22/04/94

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمین بعدد ما احاط به علمک! اللهم صل علی محمد و آل محمد.
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث امشب راجع به این است که چطور یک مرتبه مردم همه گیج می شوند و حق را نمی بینند. یک وقت یک سوزن گم می شود، خوب می گوییم: گم شد دیگر! کوچک بود و چشمم ندید، اما اگر کشتی آهن در دریا گم بشود، این را نمی شود گفت: که چشمم ندید! در تاریخ می بینیم که یک چیزهای خیلی بزرگ و مهمی یک مرتبه پاک پاک پاک می شود. یکی از این ها غدیر خم است. در غدیر خم ده ها هزار جمعیت، دیدند که دو سه روز معطل شدند، حضرت فرمود صبر کنید تا پیرمردهایی که در راه هستند برسند، به این هایی که جلو رفتند، بگویید: برگردند. آنجا نمی دانم حالا پنج راه، شش راه، هفت راه، یک جایی بود، یک شاخه یمن می رفت، یک شاخه مدینه می رفت، یک شاخه عراق می رفت، در غدیر خم، آنجا مردم مدت ها ماندند، پیغمبر سخنرانی کرد، دست علی را بلند کرد. گفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» چطور بعد هیچی به هیچی؟؟؟ من چند تا جواب اینجا نوشته ام، از دوستی یاد گرفتم، از یکی از طلبه ها، چند تا هم امروز بعد از ظهر به آن اضافه شد. فکر کردم این را یک بحث مفصلش بکنم، که… وحشت نکنید. انسان خودش هم فراموش می کند. مواردی بوده است که خودمان با خدا قول داده ایم، بعد یک لحظه زیرش زده ایم. وقتی آدم خودش را زیرش می زند، دیگران هم زیرش می زنند. این مسأله ی مهمی است. اینکه چطور انسان یک مرتبه زیرش می زند.

1- اقدام برادران یوسف برای محو کردن یوسف

فقط بحث را قشنگ گوش بدهید. این بحث ها، بحث های جانداری است. یعنی در نیم ساعت شما، با بیست و سی آیه آشنا می شوید و درس می گیرید که انسان چطور حق را می بیند و می گوید: ندیدم! برادران یوسف گفتند: یوسف نه!!! تمام شد و رفت. در چه چیزی شک داشتند؟ شک در برادری داشتند. شک در این داشتند که پسر سیزده و چهارده ساله که گناهی نکرده است. شک داشتند که بابا این را دوستش دارد. تصمیم گرفتند که این یکی نباشد. باید محو بشود. پس اگر برادر، برادر را محو کرد، در غدیر خم هم می شود علی را محو کرد. خواهش می کنم هر جا نصفش را گفتم، نصفش را شما بگویید. فایده این کار دو مورد است. یکی اینکه در این وسط من نفس می کشم، چون دیشب گفتم. می گفت: بعد از افطار همه چیزی را می شود خورد، جز تکان! نصفش را من می گویم نصفش را شما بگویید. اگر برادر، برادر را محو کرد، پس می شود در غدیر خم هم حضرت علی را که برادرشان نبود، محو کنند. برادرها برادر را محو کردند. برادرها می دانید چه کسانی بودند؟ همه بچه های پیغمبر بودند. اگر پسران پیغمبر، یعنی پیغمبرزاده بودند. اگر پیغمبرزاده دست به محو زد، غدیر خم هم که پیغمبرزاده نبودند، دست به محو علی می زنند.
اگر محبوبیت نزد یک نفر قابل تحمل نیست، برادرها گفتند: چرا یوسف را بکشیم؟ گفتند: این محبوب تر است. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. (إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا مِنَّا) (یوسف /8) «أَحَبُّ إِلَىٰ أَبِينَا» آیه قرآن است. برادرها گفتند: چرا یوسف محبوب تر است. اگر محبوبیت نزد یک نفر را تحمل نکردند و گفتند: نیستش کنیم. حضرت علی(ع) در غدیر خم محبوبیتش نزد یک نفر نبود. محبوبیتش برای کل جامعه اسلامی بود. یعنی در طول تاریخ، یک بار دیگر می گویم. در طول تاریخ برای همیشه علی باید محبوب ترین باشد. اگر محبوبیت نزد یک نفر را نپذیرفتند، پس محبوبیت نزد تاریخ را هم نمی پذیرند.

2- اقدام علیه یوسف، در زمان حیات حضرت یعقوب

یعقوب زنده بود. اگر با حضور پیغمبری مثل یعقوب حیا نکردند، در غدیر خم هم بعد از رحلت پیغمبر حیا نمی کنند. این ها به یعقوب قول دادند که صبح او را می بریم ورزش، شب سالم او را برمی گردانیم. (وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ) (یوسف /11) ناصح یعنی ما خیرخواه او هستیم. آیه ی دیگر. (وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) (یوسف /12) حافظ او هستیم. ما هم حفظش می کنیم و هم خیرخواهش هستیم. این ها صبح قول دادند، صبح قول دادند غروب زیرش زدند. اگر آدم صبح قول می دهد و بعدازظهر زیرش می زند، پس می شود در غدیر خم هم قول بدهند و بعد از دو ماه زیرش بزنند. از چه چیزی ترسیده ای؟
یوسف یک تلنگر به کسی نزده بود. یک سیلی به کسی نزده بود. اگر کسی که هیچ آسیبی به کسی نزده است، محوش کردند، حضرت علی(ع) کلی آسیب به این ها زده بود. چون پدران این ها را در جنگ ها کشته بود. آن کسی که یک تلنگر نزده بود، گفتند: محو بشود، می خواهید حضرت علی را محو نکنند؟ این هم یک نکته!
اگر به سیزده ساله یوسف، و سیزده ساله رحم نکردند، به امیرالمؤمنین سی و چهل ساله هم رحم نمی کنند. خوب این حرف های گذشته بود. اما این حرف هایی که امروز بعد از ظهر گیرم آمده است.
یک: اگر یک نفر مثل سامری، توانست مردم را از خداپرستی به گوساله پرستی دعوت کند، اگر یک نفر خط تاریخ را عوض کرد، می شود در سقیفه بنی ساعده چند نفر بنشینند، خط تاریخ را عوض کنند. یک نفر تاریخ را عوض کرد. سامری یک نفر بود. این هم نکته امروز عصر.

3- درخواست نابجای بنی اسراییل از حضرت موسی

دوم: حضرت موسی به امر خدا یارانش را برداشت و به سمت دریا رفت، لشکر فرعون هم پشت سرش بودند. جلو دریا، پشت سرش لشکر فرعون. لشکر موسی گفتند: الان ما را قورت می دهند. فرعونیان آمدند و ما را می بلعند. «إِنَّا لَمُدْرَ‌كُونَ»، (فَلَمَّا تَرَ‌اءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَ‌كُونَ) (شعراء /61) اصحاب موسی گفتند: «مُدْرَ‌كُونَ» یعنی الان ما را قورت می دهند. رسیدند به ما، تسلط بر ما پیدا می کنند. موسی گفت: نترسید! «قَالَ كَلَّا» هرگز نترسید. (إِنَّ مَعِيَ رَ‌بِّي سَيَهْدِينِ) (شعراء /62) خدا با ما است، «سَيَهْدِينِ» یادمان می دهد که چه کار کنیم. در فوتبال می گویند: دقیقه نود! دقیقه نود خدا به فریاد می رسد. به آب رسیدند. (أَنِ اضْرِ‌ب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ) (شعراء /62) موسی عصایت را به آب بزن. «فَانفَلَقَ» خشک شد. «فَكَانَ كُلُّ فِرْ‌قٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ» این ها از آب عبور کردند. تا به آن طرف آب رسیدند، دیدند که (فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ) (اعراف /138) آن طرف آب طرفدارهای موسی… آن طرف آب نگاه کردند. حالا این ها که رد شدند، فرعون هم از وسط رودخانه آمد برود، منتها برای موسی آب ها روی هم سوار شد، کف رودخانه خشک شد که رد شوند، با معجزه! ولی اصحاب فرعون که آمدند بروند، آب هایی که روی هم سوار شده بود به هم مخلوط شد و فرعون غرق شد. یارانش هم غرق شدند. این ها با چشم خودشان دیدند با عصا دریا خشک شد. دیدند که سالم از وسط دریا عبور کردند. با چشمشان دیدند فرعون غرق شد. آن طرف آب به یک جمعیتی رسیدند که این ها پای بت ها عبادت می کنند. گفتند: یا موسی! «قَالُوا يَا مُوسَى» ای موسی! «اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا» برای ما یک بتی درست کن. (كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ) (اعراف /138) ببین این ها چطور بت می پرستند. ما هم بت می خواهیم. انسان چه جانوری است؟ واقعاً عجب جانوری است. با چشم خودش معجزه می بیند. دریا خشک می شود، این ها از دریا عبور می کنند، بعد به بت پرست ها می رسند، به موسای پیغمبر می گویند که یک بت درست کن. خیلی است. حیا هم خوب چیزی است. مثل اینکه آدم به یک مرجع تقلید بگوید یک لیوان شراب برای من بخر بیاور. آخر مرجع تقلید شراب برای تو بخرد؟ به موسی می گویند: «اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا» موسی تو برای ما یک بت درست کن. «كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ»
سؤال: چطور غدیر خم را فراموش کردند؟ این ها پایشان از دریا هنوز خشک نشده بود، قول خودشان را فراموش کردند! چطور تاریخ برگشت؟ یک نفر سامری تاریخ را برگرداند. چطور ندارد. انسان خیلی خطرناک است.

4- تقاضای رهبر الهی و نپذیرفتن رهبری طالوت

در ماجرای طالوت و جالوت، نزد پیغمبر آمدند و گفتند: (ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ) (بقره /246) به پیغمبرشان گفتند، بنی اسراییل، به پیغمبرشان گفتند، یک فرمانده نظامی تعیین کن، تا ما در راه خدا بجنگیم. گفت: حتماً جنگ؟ گفتند: بله! جنگ، جنگ، تا پیروزی! پیغمبر فرمود: شما مرد جنگ نیستید. گفتند: چرا، ما خونمان به جوش آمده است. «وَقَدْ أُخْرِ‌جْنَا مِن دِيَارِ‌نَا وَأَبْنَائِنَا» ما را «أُخْرِ‌جْنَا» خارج کردند، «مِن دِيَارِ‌نَا» ما را از خانه هایمان، مثل غزه و فلسطین الان، ما را از خانه هایمان آواره کردند. بچه هایمان را کشتند. خونمان به جوش آمده است. می خواهیم بجنگیم. فقط یک فرمانده نظامی به ما بده. فرض کنید ساعت هشت گفتند: فرمانده نظامی! پیغمبرشان گفت: خیلی خوب! فرمانده نظامی جناب آقای طالوت! تا گفت: این، گفتند: قبول نیست. یعنی هشت می گویند: فرمانده می خواهیم، هشت و پنج دقیقه می گوید: نمی خواهیم. این را نمی خواهیم. انسان به راحتی زیر قولش می زند.
دخترها و پسرهایی که کنکور می روند، مادرشان یک تسبیح به دست می گیرد، یک صلوات هایی می فرستد، اللهم صل علی محمد و آل محمد! اللهم صل علی محمد و آل محمد! دختر نذر می کند، پسر نذر می کند، وارد دانشگاه که شدند، باحجاب بدحجاب می شود، بدحجاب بدتر می شود. پسر هم که نماز می خواند، وارد دانشگاه که می شود، فکرش عوض می شود. یادش رفت که مادرش این را با صد تا صلوات داخل فرستاد. با صدتا صلوات داخل می روند، با یک صلوات بیرون می آیند. انسان موجود خطرناکی است. در قرآن موارد زیادی داریم که خود انسان حرف می زند و خودش زیر حرف خودش می زند. حالا چند نمونه برایتان بگویم که خودش انسان زیرآب خودش را می زند. یکی راجع به پول! یکی راجع به اولاد! یکی هم راجع به سفر! سه نمونه قرآنی الان در ذهن من است.

5- زیر پا گذاردن عهد و نذر مالی

اما راجع به پول! شخصی بود به نام ثعلبه! وضع مالی اش بد بود. نزد پیغمبر آمد و گفت: دعا کن وضع مالی ام خوب شود. فرمود: همین مقدار که داری تو را بس است. برادرها و خواهرها! اگر از خدا و پیغمبر چیزی می خواهید، بگویید: خدایا لیاقت به من بده بعد نعمت. یعنی عقل به من بده بعد چاقو! اگر چاقو را به شما بدهند، عقل نداشته باشید، خودتان را می کشید. اول قیف بعد نفت. اگر بدون قیف نفت بگیرید، خودتان خودتان را آتش می زنید. هیچ وقت نگو خدایا علمم بده! بگو خدایا به من ظرفیت بده. چون آدم بی ظرفیت علم که داشته باشد، اسباب دردسر می شود. ظرفیت ندارد. ثعلبه آمد نزد پیغمبر، گفت: دعا کن وضع مالی ام خوب شود. حضرت فرمود: تو وضعت همینطوری که هست، خوب است. گفت: نه می خواهم توسعه پیدا کنم. فرمود: تو ظرفیت توسعه نداری، همینطور که هست خوب است. گفت: می خواهم رشد کنم. می خواهم ترقی کنم. توسعه اقتصادی، رشد… از این حرف ها! خلاصه وضعش خوب شد و خوب شد و خوب شد. با خدا هم گفت: خدایا اگر من وضعم خوب شد، من زکات می دهم. (وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّـهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ) (توبه /75) جمله به جمله بخوان، دو کلمه دو کلمه که این برادرها و خواهرها همراه ما بیایند. «وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللَّـهَ» بعضی از مردم «عَاهَدَ اللَّـهَ» با خدا عهد می بندند. با خدا عهد و پیمان می بندند. قول می دهند به خدا، که چی؟ «لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ» اگر خدا از فضلش وضع ما را خوب کرد، ترقی کردیم. «لَنَصَّدَّقَنَّ» صدقه بدهیم، زکات بدهیم، «وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ» آدم صالحی هم باشیم، هم صدقه بدهیم و هم آدم خوبی باشیم. (فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ) (توبه /76) همین که خدا از فضلش وضعش را خوب کرد، «بَخِلُوا بِهِ» بخل می کنند، نه صدقه می دهند و نه آدم خوبی هستند. حالا خدا با این ها چه می کند؟ (فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ) (توبه /77) آدم هایی که قول می دهند و زیرش می زنند، خدا مغز نفاق را در قلبشان می کارد، یعنی این… آخر گاهی وقت ها می گویند: چطور آدم منافق می شود؟

6- نشانه های نفاق در زندگی روزمرّه

منافق یعنی با خدا حرف می زند، جور دیگر عمل می کند. این خودش نفاق است. می گویم: می دهم، نمی دهم. می گویم: دوستت دارم، دوستت ندارم. می گویم: مشتاق دیدار، دروغ می گویم. می گویم: دلتنگت شده بودم، دروغ می گویم. همه به هم دروغ می گویند. این نفاق پیدا می شود. کسی که با خدا طوری حرف می زند، در عمل طور دیگر عمل می کند، این نفاق است. الان خیلی از ما می گوییم: خدایا! ما که تو را دوست داریم، می گوید: دروغ می گویی! تو اگر من را دوست داری چرا با من حرف نمی زنی؟ کل نمازهای شبانه روزی هفده رکعت است. من ساعت گذاشتم، هفده رکعت هفده دقیقه، بگو بیست دقیقه! بگو نیم ساعت. وضو را جزء نماز حساب نکنید. چون هر کسی صورتش را می شوید. هر کسی دستشویی می رود، آن ها جزء نماز نیست. سر و صورت شستن و این ها را حساب نکنید. خود نماز هفده رکعتش نیم ساعت طول می کشد. نیم ساعت… شبانه روز بیست و چهار ساعت است. بیست و چهار ساعت چهل و هشت تا نیم ساعت است. ما در شبانه روز چهل و هشت تا نیم ساعت داریم. حالا بگو پنجاه تا! پنجاه تا نیم ساعت داریم، یک نیم ساعتش برای خداست. چهل و نه تا نیم ساعتش را با هر کس و ناکسی می خواهی حرف بزن. به خدا می گوییم: من چهل و نه تا نیم ساعت با غیر تو حرف می زنم، آن نیم ساعتش را هم نمی خواهم با تو حرف بزنم. بعد هم می گویم: خدا جان، دوستت دارم! راست می گوییم. ما می گوییم: الله اکبر! یعنی خدا بزرگ تر است. اگر خدا بزرگ تر است، چرا نرفتی نماز، گفتی مشتری هست؟ پس المشتری اکبر! غذا داغ است، سرد می شود. اول غذا بخوریم بعد نماز بخوانیم. غذا اکبر! دروغ می گوییم. «ایاک نعبد» یعنی فقط بنده تو هستم. راست می گوییم؟ «ایاک نستعین» یعنی فقط از تو کمک می خواهیم. راست می گوییم؟ به خدا می گوید: خدایا وضعم را خوب کن، «لَنَصَّدَّقَنَّ» زکات می دهم، صدقه می دهم، «وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ» من آدم صالح و آدم خوبی می شوم. اما «فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ» خدا از فضلش به این آقا می دهد، «بَخِلُوا» بخل می کند. خدا می گوید: حالا که اینطور شدی، «فَأَعْقَبَهُمْ» عقب این کار تو، «نِفَاقًا» نفاق این هم نه نفاق لحظه ای، «فِي قُلُوبِهِمْ» نه برای یک ماه و دو ماه «إِلَىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» تا روز قیامت. تخم نفاق در عمق قلبش برای ابدیت. چرا؟ برای اینکه حرف می زند، عمل نمی کند.
امام حسین(ع) شهید شد. مردم از روی عشق عزاداری می کنند. اما همین عزادارها باید حساب کنند، امام حسین نمازش را چطور می خواند؟ سی تا تیر رها شد، برای چند رکعت؟ دو رکعت! چون نماز ظهر امام حسین، نماز چهاررکعتی نبود، نماز دو رکعتی بود. هم نماز خوف بود، هم… اصلاً سفرش هشت روزه بود، دوم محرم آمد و دهم شهید شد، دوم تا دهم هشت روز است. مسافر ده روزه نمازش چهاررکعتی است. در شرایط عادی! من حساب کردم، دو رکعت نماز، دو تا حمد دارد، هر حمدی هم هفت آیه است، دو تا هفت آیه چهارده آیه. فرض کنید دو تا قل هو الله! دو پنج تا ده تا، و چهارده تا بیست و چهار تا، یک الله اکبر بیست و پنج تا، دو تا رکوع بیست و هفت تا، چهارتا سجده سی و یک، «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له
و اشهد ان محمدا عبده و رسوله اللهم صل على محمد و آل محمد السلام علیكم و رحمة الله و بركاته‌» اصلاً کل دو رکعت سی و پنج کلمه است. امام حسین(ع) برای سی و پنج کلمه سی تا تیر خورد. یعنی چه؟ یعنی هر یک کلمه ای تقریباً یک تیر! خوب امام حسین(ع) این است. آن وقت می شود آدم بگوید حسین جان من، نوکر تو هستم، قربانت بروم، اما حالا نماز باشد برای بعد، نماز هم نخواندیم که نخواندیم، شما عاشورا بیا عزاداری کن. راست بگوییم. ما خودمان به خودمان راست نمی گوییم. می گوییم: الله اکبر! ولی… این برای پول! ثعلبه خواست وضعش خوب بشود، وضعش که خوب شد، زکات نداد، کم کم منافق از آب درآمد.

7- درخواست اولاد از خدا و دور کردن او از راه خدا

حالا بیاییم سراغ اولاد. قرآن یک صحنه ای را نقل می کند، دیگر حالا یک خورده اش ظریف است. می گوید: عروس و داماد می روند و می خوابند. یک پتو هم روی خودشان می کشند. پتو را می کشند، بخوان. (فَلَمَّا تَغَشَّاهَا) (اعراف /189) یعنی یک پارچه می کشند، عروس و داماد می روند زیر پتو، آنجا چه خبر می شود؟ «حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا» زن حامله می شود. منتها حمل خفیف! یعنی به نحو خیلی نرم زن حامله می شود. «فَمَرَّ‌تْ بِهِ» یک مدتی مرّ یعنی مرور می کند. ایامی می گذرد. ایام که گذشت چه می شود؟ «فَلَمَّا أَثْقَلَت» زن ثقیل می شود یعنی آن حمل خفیف، بچه سنگین می شود. زن سنگین می شود. خوب وقتی زن سنگین شد و مطمئن شدند که دیگر بچه در شکم است، پدر و مادر دعا می کنند، «دَّعَوَا اللَّـهَ رَ‌بَّهُمَا» پدر و مادر دعوت می کنند و می گویند: یا الله! یا الله! «لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا» اگر یک اولاد صالحی به ما بدهی، «لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِ‌ينَ» ما شکر می گذاریم. خدایا یک اولاد صالح و سالم به ما بده. بعدش چه می شود؟ «فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا» همین که خدا یک اولاد صالح به ایشان داد. «جَعَلَا لَهُ شُرَ‌كَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا» همین پدر و مادر برای بچه شریک قایل می شوند. مسجد نمی خواهد بروی، برو درست را بخوان، نمره بگیر، در کنکور قبول شوی. مهم نیست حالا نماز بخوانی یا نخوانی، کنکور قبول شو. نمی خواهد مکه بروی، بیا مبل خانه را عوض کنیم. ماشین را عوض کنیم. اول چطور دعا می کردند، یا الله! اما همین که خدا اولاد صالح به ایشان داد، همین پدر و مادر برای بچه… بچه را از مسیر خدا عوض می کنند. بچه گاهی می خواهد خداپرست شود، پدر و مادر نمی گذارند. بچه به طور طبیعی می گوید: آقا جان این کار را نکن. مامان این کار را نکن. خفه شو، بچه حرف نمی زند. بابا خفه شو ندارد. این امر به معروف کرد. امر به معروف کرد. شما یک حرف زشتی زدید، بچه گفت: نزن! چه کسی حاضر است که اگر بچه اش گفت: این کار تو غلط است، بگوید: چشم! حق با تو است؟ بگوید حق با تو است. ما حتی در گفتگوی با دشمن، باید مواظب باشیم که انصاف داشته باشیم، یک روز یک نفر خدمت امام صادق(ع) آمد، گفت آمده ام با تو بحث کنم. امام صادق(ع) فرمود که با یکی از این طلبه ها بحث کن، با شاگردهای من، من می نشینم و ناظر هستم. سؤال، جواب، سؤال، جواب، بحث که تمام شد، مرد رفت و شاگردها گفتند: آقا امام صادق، خوب بحث کردیم؟ فرمود: اما تو… اما تو… اما تو… به یکی گفت: اما تو حرف حق طرف را هم قبول نمی کردی. مثلاً می گفت: حالا شب است، می گفتی: نخیر! الان روز است. تا می گفت: روز است، می گفتی: نخیر! شب است. افتاده بودی روی دنده ای که چون این مخالف بود، حرف های حق طرف را هم قبول نمی کردی. ما اگر با یک کسی هم بد هستیم، حرف حقش را که باید قبول کنیم. این که می گویند نه شرقی و نه غربی، یعنی نه شرق زده و نه غرب زده! اما اگر کسی حرف حق زده، هم شرقی و هم غربی هستیم. اگر یک بار شرق حرف حق زد، باید بگوییم این حرف حق است. نباید بگوییم: نه اینها کمونیست هستند، کمونیست هستند ولی این کلمه اش راست بود. یا غرب بود، این ها آمریکایی هستند، خوب خدا آمریکا را لعنت کند. اما اگر آمریکا یک بار تصادفاً حرف حقی زد، تصادف که می شود. ما باید حق را زیرش نزنیم. در حدیث داریم بروید و باسواد شوید، گرچه چین باشد. چین که در زمان صدر اسلام مسلمان نبودند. ولی می گوید: شما باید علم را یاد بگیرید. ما در آموزش هم شرقی و هم غربی باید باشیم. در خودباختگی نه شرقی و نه غربی! این هم که نه شرقی و نه غربی! یعنی شرق زده نباشیم. غرب زده نباشیم. نه یعنی اینکه از شرق و غرب استفاده نکنیم. ببینید می گویم آقا: یخ زده نباش. معنایش این نیست که از یخ استفاده نکن. گرمازده نباش، معنایش این نیست که از بخاری استفاده نکن. شرق زده و غرب زده مثل یخ زده و گرمازده است. خودباختگی اش بد است ولی استفاده را آدم از هر خیری باید استفاده کند. تا آنجایی که قانون و اسلام اجازه می دهد. وقت تمام شد؟
آن یکی را هم بخوان. «إِذَا رَ‌كِبُوا فِي الْفُلْكِ» را هم بخوان. یک جای دیگر هم که ما قول می دهیم و زیرش می زنیم این است. (فَإِذَا رَ‌كِبُوا فِي الْفُلْكِ) (عنکبوت /65) وقتی این ها سوار کشتی می شوند، دریا طوفانی می شود، «دَعَوُا اللَّـهَ» یا الله! یا الله! یا الله! «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» چنان با اخلاص یا الله می گویند. ولی «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ» همین که نجاتش دادیم و ساحل رفت. «إِذَا هُمْ يُشْرِ‌كُونَ» جفتک می زند. پس دیگر نگویید که چطور غدیر خم محو شد. ما خودمان قول های خودمان را زیر پا می گذاریم. به همان دلیلی که قول خودمان را زیر پا می گذاریم، قولی را هم که به پیغمبر دادیم، زیر پا می گذاریم. به همان دلیلی که گفتند: یوسف نباید باشد، گفتند: علی هم نباشد. به همان دلیلی که به بچه سیزده ساله رحم نکردند، در غدیر خم به سی ساله امیرالمؤمنین هم رحم نمی کنند. اگر پیغمبر زاده برادرش را محو کرد، در غدیر خم که پیغمبر زاده نبودند، علی را محو می کنند. اگر ما قول دادیم و زیرش زدیم، پس به هر کس قول بدهیم زیرش می زنیم. انسان وجود خطرناکی است. جزء دعاهایتان در حرم باشد. من هم الان همین دع ا را می خواهم بکنم. خدایا، به آبروی محمد و علی و فاطمه والحسن و الحسین و تسعۀ المعصومین من ذریۀ الحسین، ده مرتبه: یارب، یارب، یارب، یارب، یارب، یارب، یارب، یارب، یارب، یارب… اللهم صل علی محمد و آل محمد. خدایا اگر تا الان قول هایمان را خودمان زیر پا گذاشتیم، گفته ایم خمس می دهیم، نداده ایم، گفته ایم زکات می دهیم، نمی دهیم، گفته ایم مهر خانم را می دهیم زیرش می زنیم، به مردم چک دادیم، تخلف کردیم، قول دادیم، تخلف کردیم، خدایا هر قولی را که تا به حال زیرش زدیم، توفیق جبران مرحمت و گذشته ما را بیامرز. از الان تا ابد ما را نسبت به خودت و اولیائت وفادار، که قولش را زیرش نزد، ما را وفادار قرار بده. ما را فداکار قرار بده. ما را بازوی حضرت مهدی(ع) قرار بده. قلب مقدسش را از الان تا ابد از همه ما شاد کن. نسل ما را بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده. شر اسراییل و آمریکا و حامیانشان را به خودشان برگردان. خدایا بارها مستضعفین را نجات دادی، ای خدایی که موسی را لب آب نجات دادی، فلسطین، غزه، پاکستان، عراق، هر کجا مسلمانی تحت فشار است، تحت فشار استکبار است، اگر گناهی کردند که باید سیلی بخوریم، آن گناه را ببخش! اگر گناهی نیست و امتحان است، اسلام را بر کفر پیروز کن.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1415
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست