نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1555
موضوع: دلایل امکان معاد
تاريخ پخش: 26/01/1400
عناوين:
1- خواب، نمونهای از مرگ کوتاه
2- مردم یا مؤمناند یا کافر
3- دنیا ظرفیت کیفر و پاداش ندارد
4- تجربهی مرگ و زندگی روی یک پیامبر الهی
5- سالم ماندن غذا و آب در طول صد سال
6- زنده شدن مردگان با ندای حضرت ابراهیم
7- توسل به اهلبیت علیهم السلام، امری قرآنی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
سلام علیکم و رحمة الله. بحثمان بین بیست و پنج دقیقه تا سی دقیقه تقریباً موضوع معاد است. هر چیزی که خواسته بشود واقع شود سه تا شرط دارد: شرط شدن یک چیز، سه چیز است. معاد، شدنی است یا نه؟ میشود دومرتبه مردهها زنده بشوند یا نه؟ [پای تخته] موضوع معاد است. شرط شدن سه چیز است: 1- امکان، امکان شدن باشد؛ 2- دلیل شدن باشد؛ 3- مانع شدن نباشد. روی این سه تا میخواهیم صحبت کنیم. 1- خواب، نمونهای از مرگ کوتاه یک- چیزی که بنا است بشود، سه تا شرط دارد. اول باید امکان داشته باشد. امکان دارد بشود؟ بله. چهجوری مرده زنده میشود؟ همینطوری که از خواب بیدار میشود. چهطور انسان میمیرد؟ همانطوری که میخوابد میمیرد، همانطوری که بیدار میشود. این امکانش است. دو- میشود؟ بله. امکان دارد؟ بله. چه جوری؟ همانطور که درختهای خشک پاییز، بهار سبز میشود، برگ زرد میریزد، سبز میشود. امکان هست. شما الآن هر چیزی که و لذا قرآن «کذلک» گفته، یعنی ببینید نمونهاش است، (كَذلِكَ النُّشُورُ) (فاطر /9) آیهی قرآن است. «كَذلِكَ النُّشُورُ» یعنی همانطور هست، آیه در دستتان هست، بلند بگویید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم (كَذلِكَ النُّشُورُ) (فاطر /9) «نُشور» یعنی همینطور از زمین برمیخیزد. آیهای دیگر داریم (كَذلِكَ الْخُرُوجُ) (ق /11) هم در قرآن است. هم «كَذلِكَ النُّشُورُ» در قرآن است، هم این آیه: (وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ) (ق /11) «كَذلِكَ الْخُرُوجُ»، «كَذلِكَ النُّشُورُ»، امکانش هست. «كَذلِكَ النُّشُورُ»، «كَذلِكَ الْخُرُوجُ». شخصی آمد نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم یک استخوان مرده و پوسیده را آورد یک خورده فشارش داد و آردش کرد، [فوت] پخشش کرد. گفت: (مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم) (یس /78) «عظام» استخوان پوسیدههایی که من آردش کردم، با فوت پخشش کردم، «مَنْ يُحْيِ» چه کسی این را احیا میکند؟ (قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ) (یس /79) بگو همان که اول درست کرد، آن را هم درست میکند. تا حالا رفتید آرایشگاهی؟ سمت راست صورتتان را، زلفتتان را درست میکند، من رفتم بگویم سمت راست، دست راستم را بلند کردم، دیدم نه شما که میبینید، فکر میکنید دست چپ است، چون من از این طرف که هستم، این طرف دست راست است، بخواهم برای شما حرف بزنم بگویم دست راست، باید دست چپم را بلند کنم تا شما دست راست را بفهمید. [خندهی استاد] سمت راست صورت را درست میکند، شما میگویی آقای آرایشگاهی ببخشید یک سؤال دارم، شما میشود سمت چپ را هم درست کنید؟! همین قیچی که اینجا بود، میآید اینجا مینشیند. «كما تنامون تموتون» (تفسیر الصافی، ج 4، ص 18)، همینطور که میخوابید، میمیرید، همینطور که بیدار میشوید، زنده میشوید. پس امکان دارد. شرط اول امکان دارد. محال نیست. این یک. 2- مردم یا مؤمناند یا کافر بگو خب حالا امکان دارد، حتماً هم معاد هست؟ بنده امکان دارد یقهام را پاره کنم، اما حالا پاره هم میکنم؟ خیلی چیزها ممکن است ولی شدنی هم هست یا نه؟ میگوییم بله. دلیل هم میخواهد. دلیل اینکه مردم دو دسته هستند: یک عده خوبند و یک عده بد هستند: (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ) (تغابن /2) بعضی مؤمن هستند، بعضی کافر هستند، مردم دو دسته هستند. دنیا هم جزا نیست. گاهی گوشمالیهایی هست اما جزا نیست. الآن مثلاً شما صدام را بگیری، چه چیزی جزایش را میدهی. یک تیر به مخش میزنی. این صدام را کشتی مال یک بچه هست، که کشت. حالا ما خیلی کلی حرف میزنیم وگرنه اینکه یک موی سر بسیجیهای ما به صد تا صدام میارزد. حالا مقامات معنوی آنها را حساب نمیکنیم، یک گلوله در مخ صدام میزنیم کشته میشود، خب این گلوله، مال یک گلوله بود، صدام چه قدر آدم کشته است؟! در دنیا نمیشود. پیغمبر را جزا بده. چه میدهی؟ به پیغمبر اسلام صبحانه مثلاً عسل بده، ظهر فلان رقم غذا را بده، شب فلان غذا ر بده. قالی ابریشمی میدهی، دیگر از قالی ابریشمی که بالاتر نیست، هواپیمای شخصی میدهیم، استخر چه میدهی. اینها گیر یک آدم قمارباز هم میآید. در دنیا نه برای صدام چیزی داری که کیفرش کنی، نه برای پیغمبر چیزی داری جز عسل و خربزه و فرش و هلیکوپتر و این حرفها. دنیا چیزی نیست: (مَتاعُ الدُّنْيا قَليل) (نساء /77) دلیل قیامت چه هست؟: 1- مردم دو دسته هستند؛ 2- اینجا هم جزا نیست؛ 3- خدا هم عادل است. پس باید یک جایی جزا بدهد. یک بار دیگر میگویم. به چه دلیل قیامت هست؟ دلیل ما: یک با سه تا مقدمه قیامت ثابت میشود: – مردم دو دسته هستند: (هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون) (زمر /9) (أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً) (سجده /18) (لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ) (فصلت /34) – مردم خوب و بد دارند. یک – اینجا هم جزا نیست. دو
3- دنیا ظرفیت کیفر و پاداش ندارد
اصلاً مثلاً شما سردار سلیمانی را چهطور میخواهی جزا بدهی؟ نیستش که جزا بگیرد. خیلی از شهدای ما، یا همهی شهدای ما اصلاً دیگر وقتی شهید شدند نیستند تا دنیا جزایشان بدهیم. هم دنیا تنگ است، چیزی نیست، هم خودش نیست که دریافت کند، هم نمیدانیم چهقدر جزا بدهیم. شما علامهی امینی، الغدیر را نوشته است. جزایش بدهی چه هست؟ ما نمیدانیم ممکن است کتاب الغدیر هزار سال دیگر افرادی را هدایت کند به غدیر خم، نمیشود حالا جزایش داد. یک کسی که هروئین میسازد نمیشود الآن اعدامش کرد، کافی نیست، این اعدام هروئینساز مال یک نفر جوانی است که نابود کرد، این ممکن است صد سال دیگر افراد جدیدی را معتاد به هروئین کند. پس باید تا آخر عمر دنیا صبر کنیم، همهی دنیا زیر و رو بشود، بساط دنیا جمع در هم پیچیده بشود، بعد ببینیم این الغدیر چند نفر را در چه قرنی هدایت کرد؟، تولید هروئین چند تا جوان را در آیندهها نابود خواهد کرد؟، گذشته و حال و آینده را روی هم حساب کنیم، بعد ببینیم حسابش چند میشود؟ یک کسی که چراغی را خاموش کرد، فرار کرد، نمیشود یک سیلی به او زد، بیا، تو چراغ را خاموش کردی، [زدن سیلی]. خب این همین. نگهش دارید چراغها روشن شود ببینیم چه حادثهای در تاریکی اتفاق افتاد؟ 1- چند نفر از پلهها افتادند؟؛ 2- چند تا آتش فرشها را سوزاند؟؛ 3- چهقدر بشقاب شکست؟؛ 4- چه قدر دلهره به وجود آمد؟؛ 5- چه قدر بچهها در تاریکی ترسیدند، جیغ زدند؟؛ 6- چند تا کفش تا به تا شد؟؛ یعنی یک کسی که لامپها را خاموش کرد نباید بگویی لامپ را خاموش کردی با انگشت شصت، من هم با انگشت زدم میزنم، تو گوشت، نخیر، باید صبر کنیم تا ببینیم که تا آخر خط (نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم) (یس /12)، یعنی باید آثارش را هم بنویسیم که در اثر تاریکی چه آثاری داشت. در دنیا نمیشود جزا داد، چون تا آخر عمر دنیا نمیدانیم چه میشود، تا آخر دنیا نمیدانیم چه میشود. آیا قیامت هست؟ بحثمان، بحث معاد است. آیا قیامت هست؟ بله. دلیل؟ دلیل اینکه هر چیزی که میخواهد بشود، سه تا شرط داشته دارد: اول باید امکان داشته باشد، دو باید دلیل داشته باشد، دلیل اینکه خدا عادل است، دنیا هم جزا نیست، پس باید یک جای دیگر جزا باشد، یکی هم مانع نباشد. گاهی وقتها مثلاً مانع است نمیشود. چه مانعی است برای قدرت خدا؟ در قرآن کلمهی «و لن یعجز» میترسم غلط بخوانم، کلمهی فارسیاش را بگویم، شما نمیتوانید خدا را عاجز کنید، یعنی هیچ قدرتی نیست که در مقابل قدرت خدا بتواند ارادهی خدا را پیچش را باز کند، هرگز. این دلایل وجود معاد. حالا.
4- تجربهی مرگ و زندگی روی یک پیامبر الهی
یک قصهای در قرآن است، قصهی عُزیر. آیهاش سه چهار سطر است ولی هر سطری هم یک قصهای دارد، من سعی میکنم بگویم. شما جمله به جمله بخوانید: (أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) (بقره /259). صبر کنید. پیغمبری که میگویند عُزیر بود، این چرا عُزیر نگفته؟ خدا میخواهد بگوید قصه میخواهی بگویی لبش را بگو، نمیخواهد هی بگویی کی بود کی بود. حالا عُزیر بود یا هر کس. «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» یکی از اولیای خدا از کنار قریهای «مَرَّ» مرور میکرد. سوار الاغ بود، دید که این قریه «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»، «عروش» عرش، عرش یعنی سقف، سقف قریه، اتاقهایش سقفش آمده پایین، اصولاً یک جایی که خراب میشود اول سقف پایین میآید،پایههایش میماند، بعد از مدتی پایهها هم کم کم ریزش میکند روی سقف میافتد، این را میگویند «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»، یعنی به قدری قریه خراب است، خرابی زیاد شده بود که پایههایش هم ریزش کرده بود، ریخت روی سقفش، «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» پیغمبری عبور میکرد از کنار قریهای؛ «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» قریه سقفهایش هم ریخته بود، پایههایش هم ریزش کرد ریخت روی سقفش، پرسید: «أَنَّى يُحْيي؟» (قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها) (بقره /259) «أَنَّى يُحْيي؟» چهطور این مردهها زنده میشوند؟ تا پرسید چه طور؟ خدا خودش و الاغش را مرگش داد: (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ) (بقره /259) (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ) (بقره /259) صد سال اینها مُردند. پیغمبر روی الاغش مُرد، الاغش هم مُرد. (ثُمَّ بَعَثَهُ) (بقره /259) سپس بعد صد سال زنده شد، از او پرسید: ( قالَ كَمْ لَبِثْتَ) (بقره /259) چه قدر وقت هست اینجایی؟ گفت: (قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) (بقره /259)، یک روزی، نصف روزی. گفت نخیر: (قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ) (بقره /259) گفت: یک روز و نصفی نه، صد سال پیش آمدی، سؤال کردی، خدا به تو مرگ داد. حالا میخواهم تجربی. خیلی قشنگ است، خیلی قشنگ است، دکترهای امروز روی موش آزمایش میکنند، خدا وقتی میخواهد معاد را آزمایش کند، روی پیغمبرش آزمایش میکند، روی پیغمبر آزمایش میکند. چهقدر معلوم میشود علم تجربی مهم است. علم تجربی به قدری مهم است که میارزد یک پیغمبر صد سال بمیرد یک چیزی را تجربه کند. چه قدر ارزش علم مهم است، یک پیغمبر صد سال بمیرد یک چیزی بفهمد. خیلی مهم است. آزمایش خود انسانها در این آیه هست. علمت زیاد میشود. بعضیها خیلی سریع میگویند ما فارغالتحصیل هستیم. شما مگر زن حامله هستید که فارغ شوید، فارغ مال زن حامله است، انسان هیچ وقت از تحصیل فارغ نمیشود. خدا به پیغمبرش میگوید: (وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً) (طه /114)، «قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً» یعنی چه؟ یعنی ما در اسلام فارغالتحصیل نداریم. پیغمبر است، میگوید: «أَنَّى يُحْيي» چه طور زنده میشوند؟ باید یاد گرفت. پیغمبر است ولی میگوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً». باید اضافه بشود.
5- سالم ماندن غذا و آب در طول صد سال
خب (فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ) (بقره /259)، این پیغمبر غذای خوردنی هم داشت، یک نوشابهای هم داشت، این حالا چه بود؟!، نوشابه بود آب، شربت، دوغ، هر چی، «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ» به غذایت نگاه کن. «شَرابِكَ» به نوشابهات نگاه کن. «لَمْ يَتَسَنَّهْ» یعنی «لم یتغیّر»، غذا بیرون یخچال کی خراب میشود؟ بعد از یک هفته. صد سال چند تا یک هفته است؟ یک سال پنجاه و دو هفته است. صد تا پنجاه و دو تا، صد تا پنجاه تا میشود پنج هزار تا، صد تا دو تا هم میشود دویست تا، پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی این غذا سالم است، این غذا سالم است. چند سال پیش من این بحث را در تلویزیون داشتم، مقام معظم رهبری هم شنید. خیلی از این استدلال خوشش آمد، به دفتر فرمود که تلفن قرائتی را بگیرید از او تشکر کنید، عجب استدلالی است، خیلی استدلال خوبی است! آیا امام زمان چه طور هزار و دویست سال عمرش است؟ خب امام زمان ولیّ خداست، هزار و دویست سال چند برابر عمر طبیعی است؟ عمر طبیعی را بگویید هفتاد سال، ماشین حساب دارید؟ امام زمان هزار و دویست سالش است، تقسیم کنید بر هفتاد سال، میشود شانزده، هفده. امام زمان شانزده برابر عمر طبیعی عمر کرده است. خدا میگوید اگر من بخواهم شانزده تا که هیچی، پنج هزار و دویست برابر عمر طبیعی غذا را سالم نگه داشتهام. اگر قدرت خدا یک غذایی را که قرار باشد یک هفته سالم باشد، پنج هزار و دویست برابر سالم باشد. امام زمان شانزده برابر عمر طبیعی اش عمر کرده است، چیزی نیست. استدلال قرآنی خیلی قشنگی است، برای عمر امام زمان این آیه قشنگ است. حالا « فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» این برای معاد خوب است که در همین دنیا انسان میمیرد و زنده میشود. مسئلهی «رجعت» هم همینطور است. ما عقیده به رجعت داریم، یکی از امتیازات شیعه عقیده به رجعت است. بعضی از اولیای خدا را خدا زنده میکند البته خصوصیات رجعت نمیشود خیلی دقت کرد، چون روایات خیلی است، خیلی روایات داریم و این روایات باید بررسی شود ولی اجمالاً رجعت قطعی است، جزء عقاید شیعه است. مُردن از دنیا میروند. ببینم مگر حضرت عیسی مرده زنده نمیکرد. مرده زنده کردن در همین دنیا هم چهار تا مرده زنده میشوند، هر کس قرآن را قبول دارد، باید رجعت را هم قبول داشته باشد، همانطور که مرده زنده میشود، طوری نیست. یکی از دلایل قیامت همین است. رجعت هست، مسئلهی عُزیر هست، مسئلهی حضرت ابراهیم هم هست. چهقدر وقت داریم؟ مسئلهی حضرت ابراهیم را میتوانیم بگوییم؟ بله. 6- زنده شدن مردگان با ندای حضرت ابراهیم خیلی خب. قصهی حضرت ابراهیم. حضرت ابراهیم داشت عبور میکرد، این هم قرآن است حالا آیهاش دستتان است، حضرت ابراهیم داشت عبور میکرد، یک لاشهای را کنار دریا دید، یک تکهاش در آب است، یک تکهاش در خشکی است. حیوانهایی که در آب هستند میآیند نوک میزنند، پرندهها هم از آسمان میآیند نوک میزنند، حیوانهای صحرایی هم گاهی میآیند یک گازی میگیرند. دید اِه! این انسان تقسیم بر سه شد: دریایی، هوایی، صحرایی. گفت خدایا چهطور اینها را زنده میکنی؟ پخش شد. این ذرات پخش شده را چه طور جمع میکنی؟ یک تکهاش دریا، یک تکهاش صحرا، یک تکهاش هوا. خدا فرمود چهار تا پرنده را بگیر، بکش، گوشتش را بکوب، در هم کن، چهار تا پرنده را گوشتش را خورد کن و ریز کن و قاطی کن، سر چند تا کوه بگذار بعد صدایش بزن: طاووس، ذرات طاووس هر کجا هستند میآیند به هم میچسبند، میشوند طاووس. مثلاً خروس، یک آقایی بالای منبر میخواست چهار تا پرنده را بگوید، سه تایش را گفت یکیاش را یادش رفت، گفت یکیش هم الاغ بود. خندیدند و گفتند که الاغ که نمیپریده؟ باز گفت الاغهای زمان حضرت ابراهیم میپریدند. بدتر شد. خوب بگو نمیدانم، یکیاش را یادم رفت. یکی رفت سخنرانی کند گفت دو چیز هوش را زیاد میکند، یکی را راوی یادش رفته، آن یکی را هم من یادم رفته است. خب هیچی. گفت الاغ که نمیپزد؟ گفت: الاغهای زمان ابراهیم میپزد، گفت بابا در هیچ قرنی با هیچ منطقی الاغ پرواز نمیکند، گفت ببین سه تایش پرنده بودند، آن یکی هم گفته چهار تا. یعنی وقتی مثلاً جلسه، جلسهی بچهها شد، حالا یک بزرگی هم نشست نمیگویند جلسهی بزرگها بوده، جلسهی بچهها بوده، حالا یک بزرگ را حساب نمیکنند. حالا قصهی حضرت ابراهیم را کلمه کلمه بخوان. اگر آماده نیستی، هیچی. پیدا شد، بگو. جمله جمله بخوان، خودت هم معنایش کن: (وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى) (بقره /260) ابراهیم گفت: خدایا نشانم بده چه طور مردهها را زنده میکنی؟ من هم بحثم معاد است، چه طور مرده زنده میشود؟ (قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ) (بقره /260) گفت مگر ایمان نداری؟ خدا به ابراهیم گفت: ایمان نداری؟ (قالَ بَلى) (بقره /260) گفت: چرا ایمان دارم. (وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي) (بقره /260) میخواهم قلبم آرام بشود، یعنی چه؟ یعنی ابراهیم هم که شدی باید اضافه ایمان داشته باشی. یک نفر در تاریخ بود که گفت: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً» (كشف الغمة، ج 1، ص 170) اگر هستی زیر و رو بشود من یقینم اضافه نمیشود، او امیرالمؤمنین بود. ابراهیم هم گفت: چرا، ایمان دارم، میخواهم ایمانم پررنگ بشود. (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ) (بقره /260)، «خُذ» بگیر، «أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» چهار تا پرنده را بگیر. (فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ) (بقره /260) بکوب در هم قاطی کن. (ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً) (بقره /260) سر هر کوهی یک تکهای از این گوشت مخلوط را سر هر کوه بگذار. (ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً) (بقره /260)، «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» دعوت کن اینها را، «يَأْتينَكَ سَعْياً»، دعوت کن با تلاش میآیند. یک چیز مهمی میخواهم بگویم، زیادی گوش بدهید، تا حالا هم نشنیدید، از هیچ کس نشنیدید چون خودم هم از کسی نشنیدم. اخیراً یک کسی تلفنی این را به من گفت. خیلی مهم است، خیلی خیلی مهم است. جواب وهابیهاست. داغون میکند اینها را. زیادی گوش بدهید، زیادی گوش بدهید، زیادی گوش بدهید. 7- توسل به اهلبیت علیهم السلام، امری قرآنی وهابیها میگویند چرا میگویید یا حسین، یا اباالفضل، اینها مُردند تمام شد. کسی که مُرد دیگر یا حسین، توسل شرک است، بگویید یا الله، هر که مُرد خلاص. جوابش این آیه است، میگوییم قرآن میگوید ابراهیم تو صدای طاووس بزن میآید، طاووس، «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» دعوت کن. قرآن میگوید اگر صدای طاووس زدی جواب میدهد، اگر ولیّ خدا صدایش بزند، یعنی با صدا زدن ذرات پخش شده میآیند. چهطور شد ما میگوییم یا حسین، نمیشنود، ما میگوییم یا زهرا نمیشنود، یا مهدی نمیشنود، پرندهی کوبیده شدهی له شدهی کشته شده را میگوید صدایش بزنی جواب میدهد، اطاعت میکند « َأْتينَكَ»، «سَعْياً» با دو هم میآیند، نه با مِن و مِن، «يَأْتينَكَ سَعْياً» فوری پرواز میکنند میآیند، چهطور ما اولیای خدا را صدا میزنیم شما میگویید نه اینها نمیفهمند، اولیای خدا که مُردند دیگر «کأنّهم حجر»، انگار سنگاند، انگار چوباند، قرآن میگوید صدای پرنده میزنی جواب میدهد منتها باید ارادهی خدا باشد، آن کسی هم که دعا میکند ابراهیمگونه باشد که دعایش مستجاب بشود. این خیلی استدلال خوبی است. یعنی استدلال قرآنی است. استدلال تاریخی آنها ممکن است مناقشه کنند. حدیثی ممکن است بگویند حدیث را ما قبول نداریم، جعلی است، فلان. استدلالهای قرآنی را چارهای ندارند قبول کنند. قرآن میگوید ابراهیم صدای پرنده بزنی میآید، چهطور صدای پرنده بزنیم میآید، صدای ابالفضل بزنیم توجه نمیکند؟ خیلی استدلال قرآنی خوبی است. در قبرستان بقیع یکی از این وهابیها گفت شما چی میگویید یا حسن، یا زینالعابدین، یا امام باقر، یا امام صادق؟ اینها مُردند، خاک شدند، تمام، چرا توسل به اینها میکنید؟ بعد وهابی خودکارش را زمین انداخت، گفت امام حسن خودکار مرا به من بده، ای امام سجاد خودکار مرا بده، گفت: ای امام باقر خودکار را به من بده، گفت: دیدی اینها چهار تا امام هستند قدرت ندارند یک خودکار را به تو بدهند، پس چه طور متوسل میشوی به اینها که قدرت ندارند خودکار را به تو بدهند. شیعه گفت: خیلی خب، حرفت تمام شد، حالا خودکار را به من بده، شیعه خودکار را گرفت و انداخت زمین، گفت خدایا خودکار را به من بده. خدا هم قدرت ندارد! مگر هر کس قدرت دارد باید نوکر تو باشد! اگر قدرت داری نوکر من باش! مثل اینکه بگوییم آقای خیاط تو یا لباس مرا بدوز یا خیاط نیستی؟ میگوید نه خیاط هستم ولی لباس تو را نمیدوزم. مگر هر کس خیاط است باید لباس تو را بدوزد؟! شما به من میگویی آقای قرائتی یا بیا خانهمان سخنرانی کن یا واعظ نیستی؟! میگویم نه، هم واعظ هستم، هم خانهی تو سخنرانی نمیکنم. معنای اینکه قدرت دارند این نیست که نوکر ما باشند. یک دختر خانمی مرا در حرم امام رضا دید گفت آقای قرائتی من هر چه میگویم امام رضا گوش نمیدهد. چرا؟ گفتم شما این یک کلمه را روشن کن: شما شیعهی امام رضا هستی، یا امام رضا نوکر تو؟ گفت نه، من که امام رضا نوکر من نیست. گفتم: شما از امام رضا بگو اگر مصلحت است بده، اگر نه اختیار با خودش است، تو میخواهی امام رضا نوکر تو باشد، عاشق این پسر شدی میخواهی حتماً با این ازدواج کنی، عاشق این رشتهی تحصیلی هستی، میخواهی حتماً در این رشته موفق باشی. امام رضا نوکر تو نیست، ولیّ خدا هست، بگو خدایا به آبروی امام رضا اگر صلاح هست به ما بده، نگو چی بده، چی نده. ما نمیدانیم چی مصلحتمان هست. چه قدر تا حالا پشیمان شدهاید؟ یک چیزی را خواستهاید بعد فهمیدیم چه غلطی کردیم که خواستیم کاش نمیخواستیم، چه قدر گفتیم پوست دستمان را میسوزاندم، کاش قلم پام میشکست نمیرفتم، آدمی که دقیقهای یک بار پشیمان میشود، صبح نیروی انتظامی میگوید خیابان یک طرفه است، فردایش میگوید دو طرفه است. دکتر نسخه میدهد، فردا عوض میکند. ما علممان محدود است، اطلاعاتمان محدود است، نمیتوانیم اولیای خدا را نوکر خودمان حساب کنیم. بله دعا کنیم. مصلحت باشد مستجاب میشود. خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی، علم مفید، علم مفید، عمر بابرکت، رزق حلال، اولاد صالح، نیت خالص نصیب ما بفرما. خب پس ببینید نتیجهی خلاصهی حرف، هر چیزی که خواسته باشد بشود، یکی باید امکان داشته باشد، یکی باید دلیل داشته باشد، یکی هم باید مانعی نباشد، قدرتی مانع نکند، مانعی پیش نیاید، خیلی چیزها یک کاری نمیتواند بکند، طرف میگوید زور ندارم. قدرت ندارم. (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير) (هود /4). گاهی میگویم مشکل است. چی چی مشکل است؟ (ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير) (حج /70)، « عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير» یعنی من مشکل قدرت ندارم. «ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسير» یعنی آسان است. خلق کردن اولی که مشکلتر است. ببین آقا یک مثال بزنم، یک کسی آمد اینجا گفت من روبروی شما، یک سنجاق به من بدهید، سنجاق را گرفت، رفت پشت پرده، یک مرتبه یک هلیکوپتر داد بیرون، یک سنجاق گرفت یک هلیکوپتر داد، همه برایش کف زدند، بعد میگوید آقا یک کار دیگر، من میخواهم این هلیکوپتر را باز کنم و ببندم، میگوییم نه نمیشود، اِه اصل هیلکوپتر را من با یک سنجاق ساختم شد، حالا میخواهم باز کنم ببندم میگویید نمیشود! خدا یک اسپرم گرفته ،یک تک سلول نطفه، منی. یک تک سلول گرفته در تاریکیهای سه گانهی شکم مادر به قول قرآن فی (في ظُلُماتٍ ثَلاث) (زمر /6) در سه تا تاریکی پیچیده در هم، لایهدار، یک تک سلول میگیرد، در رحم مادر یک هلیکوپتر میدهد بیرون، نوزاد، بعد میگوید من در مرگ این هلیکوپتر را باز میکنم میبندم، میگوییم نه نمیشود. قرآن میگوید (و هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْه) (روم /27) اصل هلیکوپتر را من ساختم آن وقت باز کردن و بستنش را تو شک میکنی. اینهایی که قیامت را قبول ندارند قرآن میگوید میدانی اینها چه شان است؟ (يُريدُ الْإِنْسانُ) (قیامة /5) انسان میخواهد، (لِيَفْجُرَ أَمامَهُ) (قیامة /5)، «اَمام»، نه «اِمام»، «اَمام» یعنی جلو، «اِمام» یعنی رهبر، «اَمام» یعنی جلو. «لِيَفْجُرَ أَمامَهُ» میخواهد جلوی راهش را بشکافد، میگوید بابا کی رفت آن طرف خبر آورد؟!، مثل یک کسی میخواهد غیبت کند میگوید ببین بابا اینها اصلاً غیبت ندارند. چرا میگوید غیبت ندارند؟ برای اینکه هر چی میخواهی بگویی راحت بگویی. میگویی بابا از کجایش آورده است؟ یعنی چه؟ یعنی تصرف کن مالش را. مالش را برو بگیر. اگر گفتند هم دزدی هست بگو از کجایش آورده است. از کجایش آورده، غیبت ندارد. اینها دلش میخواهد راه را جلویش باز بشود. میخواهد راه باز بشود. حالا برای خدا چه مانعی است؟ عاجز است؟ نادان است؟ نمیداند ذرات کجا رفته؟ علم ندارد؟ قدرت ندارد؟ هیچ مانعی برای خدا نیست. پس قیامت سه تا دلیل میخواهد: امکان شدن، دلیل شدن، نبود مانع و سه تایش هست. خدایا هر چه به عمر ما اضافه میکنی بر ایمان و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت ما بیفزا.
«والسلام علیکم و رحمة الله»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 9 سوره فاطر چه امری را شاهدی بر وقوع معاد میداند؟ 1) حیات زمین در بهار 2) تولد نوزاد از مادر 3) خروج باران از ابر
2- آیه 2 سوره تغابن، مردم را به چه گروههایی تقسیم میکند؟
1) عالم و جاهل 2) نیکوکار و بدکار 3) مؤمن و کافر 3- بر اساس قرآن چه چیزی در کارنامه انسان ثبت میشود؟ 1) کارهای خوب و بد 2) آثار کارهای انسان 3) همه کارها و آثار آنها
4- در ماجرای مرگ حضرت عزیر، آب و غذای او چند سال سالم ماند؟
1) ده سال 2) پنجاه سال 3) صد سال
5- ماجرای حضرت ابراهیم و زندهشدن پرندگان، دلیل درستی کدام گزینه است؟
1) زیارت اولیای خدا 2) توسل به اولیای خدا 3) تبرک به اولیای خدا
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1555