نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1581
موضوع: ذلت و سقوط ملتها، عوامل-2
تاريخ پخش: 10/01/60
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين.
الهي نطقني بالهدي و الهمني التقوي
داشتيم در زمينهي عوامل سقوط و رموز شكست، بحث ميكرديم. يكي از اين عوامل شكست تفرقه بود. ديگري تزلزل بود و عامل ديگر قانون شكني بود. به قانون شكني كه رسيديم، وقتمان تمام شد.
1- تعدي از حقوق خدا قانونشكني است
قرآن در بارهي قانون شكني آيات زيادي دارد (وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّه) (بقره /229) تعدي از حقوق خدا قانون شكني است. آياتي كه در بارهي تعدي از حقوق خداست، همه در دايرهي قانون شكني هستند و براي حفظ قانون دو قصه گفتم. يكي داستاني كه پيغمبر حاضر به قصاص شد و ديگري داستاني كه حضرت علي مجلس دادگاه را ترك كرد و گفت: چرا قاضي در خطاب قراردادن آنها عدالت را رعايت نكرد؟ حضرت علي بن ابيطالب(ع) دربارهي قانون شكني مطالبي را در خطبهي بيان كرده است. ميفرمايد: در يك كشور اسلامي همه بايد مراعات قانون را بكنند. از آن شخصيتهاي قدرتمند و دولتمند گرفته و تا افراد معمولي همه بايد در برابر قانون يكسان باشند. حديث داريم: تمام مردم بايد در برابر قانون يكسان باشند. قانون بايد همه جا اجرا شود. زني از اشراف كه دزدي كرده بود، براي جلوگيري از قطع دستش خيلي تلاش كردند، پيغمبر فرمود: اگر دخترم زهرا هم دزدي كند، دستش را قطع ميكنم. قنبر در خانهي اميرالمؤمنين است. جايي كه بايد 100 ضربهي شلاق ميزد، از روي غيض 3ضربه بيشتر زد. حضرت علي شلاق را گرفت و او را خواباند، آن سه ضربهي اضافه را به او زد. مسئله اين است كه در برابر قانون همه بايد مساوي باشند و ان شاءالله بايد كم كم اين جريان نور چشميها ريشه كن شود. ولي متأسفانه هنوز در جلسات و برنامههاي ما متداول است. الآن طوري شده است كه وقتي به فلان شخص تلفن ميكني، اگر نگويي كه هستم، جواب نميدهد و در نظام طاغوت اينطور بود. قصهاي از مرحوم راشد برايتان بگويم. مرحوم راشد سوار اتوبوس بود و بچهاش هم در دامنش نشسته بود، اين بچه در اتوبوس گفت: بابا من ادرار دارم. آقاي راشد آهسته به راننده گفت: برادر، امكان دارد نگه داريد، اين بچه ادرار دارد. گفت: آشيخ نميشود، بنشين. مرحوم راشد برگشت و نشست. يكي از مسافران رفت و آهسته به راننده گفت: آقاي راننده ايشان راشد است كه چند سال است در راديو سخنراني ميكند. راننده گفت: راست ميگويي؟ مسافر گفت: به خدا! راننده گفت: خيلي بد شد. فوراً ترمز كرد و گفت: حضرت آقا بفرماييد. ايشان هم پياده شد و بچه ادرار كرد و سوار شد. بعد از سوار شدن گفت: خاك بر سر مملكتي كه ادرار يك بچه به پارتي نياز دارد. تا نگوييد اين بچهي راشد است، فايدهاي به حال بچه نميكند. خاك بر سر مملكتي كه چنين كار جزئي نياز به پارتي دارد. واقعاً اگر هنوز اينطور باشد، خيلي اوضاعمان خراب است. البته اسلام تقصير ندارد. بايد مسئلهي رشوه، اين تبعيضها و. . . مطرح نشود.
2- مردم در برابر قانون يكسانند
مردم در برابر قانون همه يكسان هستند و لذا حديث دارد: مردم مانند دانههاي شانه ميمانند. يعني همه بايد در برابر قانون مساوي باشند. پيغمبر فرمود: علت بدبختي قومها و ملتهاي قبل از شما اين است كه اگر نور چشميها خلاف ميكردند، كسي به آنها كاري نداشت. فشار روي طبقهي محروم بود. در اين كه همهي مردم بايد در برابر قانون يكسان باشيم، مطلبي از نهج البلاغه نقل ميكنم: «حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ»(نهجالبلاغه، خطبه216) مردم بر گردن دولتمردان حق دارند و دولت مردان هم بر گردن مردم حق دارند. «فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ» اين حق و اين قانون، فريضهي خدايي است. هم من به گردن فلان دولتمرد حق دارم، هم او به گردن من حق دارد. اگر اين حق عملي شود، و قانون شكني نشود، «فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ» الفت به وجود ميآيد «وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ» و عزت براي مكتب به وجود ميآيد. «فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ» اگر خواستيد مردم اصلاح شوند، بايد دولتمردان اصلاح شوند. «فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ» استقرار حكومت به اين است كه دولت مردان با طبقهي محروم در برابر قانون همه يكسان باشند. قانون اساسي را همان گونه كه هست، همه به آن عمل كنند، «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا» اما اگر خداي ناخواسته دولت مردان دستوري صادر كردند، مردم گوش نكردند «أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ» يا مردم خوب بودند، دولت مردان خوب نبودند، «اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ» اين جا اختلاف و تفرقه بوجود ميآيد «وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ» نشانهها جور يكي پس از ديگري پيدا ميشود. «فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ» آدمهاي خوب متهم و منزوي ميشوند و آدمهاي بد به صحنه راه پيدا ميكنند. علي بن ابيطالب(ع) ميفرمايد: بزرگ و كوچك بايد مو به مو در برابر قانون تسليم شوند وگرنه اشرار يكي پس از ديگري به صحنه ميآيند و ابرار منزوي ميشوند. اين مسئله نياز به نوشتن و شرح بيشتر ندارد.
3- غفلت از عوامل سقوط ملت
يكي از عوامل سقوط مسئلهي غفلت است. در بارهي كلمهي غفلت كمي صحبت كنيم. غفلت ما آرزوي دشمنان ماست. در قرآن ميفرمايد: (وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً) (نساء /102) «وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا» افراد كافر و دشمنان شما دوست دارند «لَوْ تَغْفُلُونَ» كه شما غافل شويد «عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ» از اسلحه «وَ أَمْتِعَتِكُمْ» و از متاعتان. يعني دشمن دوست دارد كه شما غافل شويد. رمز سقوط ما غفلت خواهد بود. اگر انسان به خود توجه داشته باشد، بسياري از خطاهايش كم ميشود. چرا ما گناه ميكنيم؟ چون ارزش خود را فراموش ميكنيم. اگر يادمان باشد كه چه ارزشي داريم غفلت نميكنيم. جايي مثالي زدهام. من متأسفانه چون هم زياد اينطرف و آنطرف ميروم، هم زياد حرف ميزنم، بنابراين گاهي وقتها نميدانم چه حرفي را كجا زدهام و چه حرفي را نزدهام. در شهرهايي كه ميرويم، گفت و گوهاي خصوصي و عمومي داريم، سخنراني داريم. اينطور است كه گاهي وقتها چيزي در ذهنم هست كه گفتهام. حالا نميدانم كه اين مطلب را در شيراز گفتهام و يا در اصفهان، در راديو گفتهام و يا درتلويزيون. اما مثل جالبي است: صبح بچه استكان را ميشكند، پدر و مادر و خواهر و برادر روي دست بچه ميزنند كه مگر كوري؟ حواست كجاست؟ چشم هايت را باز كن! ظهراستكان ديگري ميشكند، پدر و مادر داد ميزنند. اما زماني همين بچه در مقابل مهمان ديس برنج را ميريزد، به او چيزي نميگويند، چرا؟ براي اين كه ميگويد: اگر من اين جا داد بزنم، خواهند گفت: عجب آدم بي شخصيتي است. عجب آدم بخيلي است. چه آدم بد اخلاق و تندي است. به خاطر اين كه به شخصيتش توجه دارد، مواظب است، داد و بي داد بي مورد نكند. شما وقتي ميخواهي عكس بگيري، خودت را حفظ ميكني. خودت را منظم ميكني. اصولاً اگر انسان به شخصيتش توجه داشته باشد، از ارزش خود غافل نميشود. مثلاً شما چقدر ارزش داريد؟ الآن در مملكت ماميليونها محصل وجود دارند. اگر اينها از ارزش وجوديشان غافل شوند و خودشان را كشف نكنند، اينها در آينده كاري نميتوانند بكنند. انقلاب ما ريشهاش همين بود كه ما از غفلت بيدار شديم. مردم فكر ميكردند كه نميشود، يعني از نيرويشان غافل بودند. از كمكهاي خدا غافل بودند، از سنتهاي تاريخي غافل بودند. گاهي وقتها انسان ازخود غافل است. نميداند چقدر ارزش دارد و چون نميداند، خودش را زود ميفروشد. انسان اگر نفهمد كه اين فلز طلا يا آهن است، ممكن است تا كسي آن را بخواهد، به او بدهد. اما اگر بداند خيلي فرق ميكند. از اين كليد صندوقهاي زيادي باز ميشود، با اين كليد درهاي زيادي باز ميشود، اگر ارزش اين كليد را بدانيم، آن را دست هر كسي نميدهيم. لذا خدا ميگويد: وقتي ميخواهيم انسانهايي را كتك بزنيم، اولين كاري كه ميكنيم، اين است كه كاري ميكنيم، اينها خودشان را گم كنند. (نَسُوا اللَّهَ) (حشر /19) مردم خدا را فراموش ميكنند، ما هم كاري ميكنيم كه (فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) (حشر /19) خودشان را فراموش كنند. تو كه خدا را فراموش كردي، خدا هم كاري ميكند كه تو خودت را فراموش كني. يعني نرخ خودت را، قابليت و استعداد خودت را، نيروهاي مادي و معنوي خودت را و لذا ميبينيم دنياي ماركسيسم، انساني را كه ميتواند به حد خدا برسد، انساني كه خليفهي خداست، چنان از خود غافل ميكند كه ميگويد: انسان غذا و كار و رفاه و مسكن است. ميبيني انسان را حول محور شكم و خواب و خوراك و پوشاك و مسكن ميبيند. اين كتابهاي الهي با اين ابزار، باعث غفلت انسان از خودش ميشود. مگر انسان براي خوراك و پوشاك خلق شده؟ اگر اينطور است، پس اين همه استعداد براي چه ميخواستيم؟ اگر اينطور است پس كاش گاو بودم. چون گاو بيشتر ميخورد. لباسش هم دوخت و پرو نميخواهد. اتو و پول دوخت هم نميخواهد. اگر من براي اين زندگي خلق شده بودم، اين همه استعداد نميخواستم. شيره و خلاصهي تمامي مكتبها اين است كه انسان از خود غافل ميشود. رمز ذلت ما اين بود كه نميدانستيم امت و نيروهاي تودهاي مردمي چه نيروهايي دارند. اين غفلت از خود بود.
4- غفلت از خدا
اما درباره غفلت از خدا در قرآن داريم: (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً) (انفال /45) زياد ياد خدا كنيد (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ) (اعراف /69) ياد نعمتهاي خدا باشيد. (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ) (انفال /26) اي مستضعفين! يادتان باشد كه قليل بوديد. هم كم و هم مستضعف بوديد. (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم) (مريم /41) (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيل) (مريم /54) در قرآن كلمهي واذكر بسيار آمده است، يعني يادتان نرود. (يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُم) (بقره /40) يادتان باشدكه به شما نعمت دادم. يادتان باشد به شما فضيلت دادم. خلاصه اين كه انسان به خدا توجه كند. گاهي وقتها افراد غمگين ميشوند. چه كنيم؟ مثلاً در ازدواج، خواستگاري كرده و جواب منفي شنيده است. گاهي انسان ميخواهد خطي را دنبال كند ولي به حاجتش نميرسد، غمگين ميشود. انسان اگر نعمتهاي خدا يادش باشد، هيچ زماني مأيوس نميشود. يأس از خدا از گناهان كبيره است. غفلت از خدا و لطف خدا باعث يأس است. در آيات زيادي خدا به پيغمبرش ميگويد: محمد! از من غافل نشوي، (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى) (ضحى /6) يادت باشد، يتيم بودي و جايي نداشتي، من به تو مأوي دادم. (وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى) (ضحى /8) يادت هست عائله مند و فقير بودي، تو را غني كرديم. (وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى) (ضحى /7) يادت هست كه متحير بودي، من به تو خط دادم؟ بايد مراقب غفلت از هدف هم باشيم. قصد رفتن به كجا را دارد؟ هدف انسان چيست؟ غفلت از وظيفه و غفلت از دشمن. قرآن آيات زيادي در اين رابطه داريم: (إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ) (بقره /168) شيطان دشمن شماست. (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطان) (بقره /168) گامها و وسوسههاي شيطان را دنبال نكن. (إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ) (تغابن /14) بعضي از زن و شوهر دشمن يكديگرند. آن شوهري كه قصد برداشتن گام خير دارد و زنش نميگذارد و بر عكس. آن دختر و پسري كه چنين قصدي دارند و پدر و مادر مزاحمند. بعضي از دوستها در لباس دوستي دشمن هستند. چقدر ارزش داري؟ خودت را ارزان نفروشي؟ حضرت علي(ع) ميفرمايد: انسان ارزش تو بهشت است خودت را كمتر نفروشي! و ما از خدا زود غافل ميشويم. اگر كسي به ما دوربين عكاسي بدهد، تا او را ميبينيم مثل فنر خم و راست ميشويم. اگر كسي به ما كمكي كند، همينطور است. به او ميگوييم، خدا سايهات را از سر من كم نكند. مثل بعضي از ما مثل بچههاي كوچك است. به خانهاي براي مهماني ميروي. يك شكلات برمي داري و به بچه ميدهي ومي گويي: من را بيشتر دوست داري يا پدرت را؟ بچه فعلاً شكلات را در دست تو ميبيند، ميگويد: تو را. بسياري ازما همينگونه هستيم. وقتي كسي به ما كمك ميكند، ميگوييم: من را بيشتر دوست داري يا خدا را؟ ميگوييم خدا كيست؟ اصلاً خدا را دوست نداريم. مسئلهي دوستي خدا، مسئله ايست كه براي دهن من هم بزرگ است. من هم مثل شما هستم. حضرت علي ع ميگويد: حب خدا عجب چيزي است. من معناي دعاي كميل را برايتان ميگويم. علي بن ابيطالب(ع) در دعاي كميل ميگويد: خدايا! (صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ) (مصباح المتهجد، ص847) خدايا من را ميخواهي بسوزاني، بسوزان! اما دوستت دارم. حالا اين چه چيزي است؟ من نميفهمم. عشق خدا چه چيزي است؟ من نميدانم. اي خدا دوستت دارم. (وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ) (بقره /165) مؤمنين بهترين و شديدترين حبشان، حب خداست. دلشان پر از حب خداست. (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) (مائده /119) مردان با ايمان از خدا راضيند، ولي ما الآن صد ايراد به خدا ميگيريم. اي خدا چرا اينطوري كردي؟ چرا اينطوري نكردي؟ اي خدا مگر تو خدا نيستي؟ اگر به لب ما آزادي بدهند، بيش ترين دري بري را به خدا ميگوييم. يك جمله هم بگويم و عبور كنيم. حضرت علي(ع) در يكي از مناجات هايش ميگويد: خدايا! اگر مرا به جهنم هم ببري، آن جا شعار خواهم داد و خواهم گفت: اي جهنميها من عاشق خدا هستم. «إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ»(إقبال الأعمال، ص685) در جهنم اعلام ميكنم كه خدايا دوستت دارم. حالا اين عشق خدا چيست؟ بايد از آن مكاتبي بپرسي كه آن عرفان والا و عشق حق را به يك چيز كم ارزش مبدل ميكنند و انسان را تا حد يك مسئلهي دنيوي پست و جزئي سقوط ميدهند. من تعجب ميكنم كه چطور بعضي وقتها كساني هنگام خواندن نماز، با دلسردي نماز ميخوانند. هشت ساعت در اداره و كارخانه و مغازه و مزرعه با علاقه و دلگرمي كار ميكند، اما پنج دقيقه ميخواهد نماز بخواند، با كسالت ميخواند. قرآن ميگويد: (إِنَّها لَكَبيرَةٌ) (بقره /45) برايش سنگين است. عشق خدا در ما نيست. خدا ان شاء الله به حق محمد و آل محمد ص معرفت و شناخت و عشق خود را به ما بدهد.
5- غفلت از وظيفه و هدف
غفلت از هدف: من براي چه آفريده شدهام؟ من براي جهت دادن به زندگيم و براي عبادت آفريده شدهام. مسئوليت و وظيفهي ما چيست؟ گاهي وقتها انسان ميگويد: من گرفتارم. فلان كار را دارم. آدم فكر ميكند، ده رقم كاردارد و در حالي كه هيچ وقت روي كرهي زمين انسان يك كار بيشتر ندارد و آن هم اين است كه وظيفهاش چيست؟ وظيفه يادت نرود. اوائل پيروزي انقلاب بود. نزد رهبر انقلاب ميرفتند، ميگفتند: آقا، فلان جا چنين و چنان شده است. امام فقط ميگفت: برويد و همه پرسي كنيد و از مردم بخواهيد به جمهوري اسلامي رأي بدهند. بعد از جمهوري اسلامي ميگفتند: آقا فلان استان، فلان كارخانه، فلان ماشين، فلان جا دزديدند و زدند و بردند و نوشتند و فحش داند و تهمت زدند و. . . ميفرمود: توجه كنيد به قانون خبرگان. هر كس، هر نيرويي، با هر كانالي، تبعيد، رفتن به عراق، نوشتند و گفتند و هر كاري خواستند بكنند، امام يك قدم عقب نگذاشت. اگر انسان متوجه وظيفهاش باشد، ديگر به بقيهي چيزها توجه نميكند و هر نوع جرياني را هم ببيند، باز هم دلش به كار خودش است. فرض كنيد، يك پزشك به تيمارستان نزد ديوانهها ميآيد، فرض كنيد من ديوانهام و يك پزشك آمده تا دست من را بگيرد كه ببيند تب من چقدر است. من كاري ميكنم، بازي ميكنم. اذيت ميكنم و سر به سر اين پزشك ميگذارم. اما پزشك دلش با كار خودش است. چون اگر بخواهد بازيهاي من را ببيند، درجهي تب را نميفهمد. انسان اگر بنا باشد تا موجي، صدايي، شعاري، هورايي به وجود آمد، دنبال موج برود، اوغافل ميشود و برنامهي استعمارگران اين است كه ما را از خودمان غافل كنند. انسانيت را تا حد گاو پايين بياورند. محدود به خوراك و پوشاك و مسكن كنند. از خدا او را غافل كنند و از هدف باز دارند و در حين انجام وظيفه كاري ميكنند كه خط انحرافي بوجود بياروند. غفلت از وظيفه و غفلت از دشمن اينها غفلتهاي مهمي است و روي همهي اينها ميتوان حرف زد. منتهي اگر من زياد حرف بزنم، شما ميتوانيد هر كدام از اينها را يك مقالهاش كنيد و دربارهاش حرف بزنيد كه چطور انسان از وظيفه غافل ميشود. كسي سوار اسب اجارهاي شد، از قاهره براي عباسيه، كه چند كيلومتري فاصله داشتند. پولي به اسب سوار داد و گفت: من را برسان. اسب سوار هم پول را گرفت وگفت: سوار شو. سوار شد، اسب سوار افسار اسب را كشيد و به راه افتادند. همين طور كه ميرفتند، صاحب اسب دائماً فحش ميداد و پشت سر هم دري بري ميگفت. آن آقايي كه اسب را اجاره كرده بود و سوار شده بود، اين فحشها را ميشنيد. كسي رسيد و گفت: آهاي نميشنوي چه چيزهايي به تو ميگويد؟ گفت: چرا! گفت: چه به تو ميگويد؟ گفت: او دارد به من فحش ميدهد. گفت: خوب آقا، وقتي به تو فحش ميدهد، جوابش را بده. بگو: خودتي! جد و آبادت است. بپر پايين، مگر تو دست نداري؟ از مشرق و مغرب و شمال و جنوب به تو ميگويد، آن وقت تو همينطور نشستهاي؟ مگر تو مجسمه هستي؟ گفت: آقا اين جاده كدام جاده است؟ گفت: جاده عباسيه. گفت: اگر او مرا به عباسيه ميرساند، بگذار هر چه ميخواهد بگويد. من فعلاً وظيفهام اينست كه به عباسيه بروم و هر بازي كه در بياورند تا مرا از وظيفهام غافل كنند، توجه نميكنم. گاهي وقتها در يك دبيرستان، در يك كارخانه و مثل اينها موجي ايجاد ميكنند كه ساعت كار، يك ساعت كمتر شود. يك ساعت كمتر كار كنند. يك ساعت كمتر درس بخوانند، يك روز مدرسهها بيشتر تعطيل باشد. اگر هر عملي و هر مسئلهاي به وجود آمد تا شما را از وظيفهات دور كنند، مشخص ميشود كه توطئه است.
6- چگونه غافل نشويم
پس يكي از عوامل سقوط، مسئلهي غفلت است. اين كه قرآن داستانهايي براي ما نقل ميكند، براي اين است كه غافل نشويم. يك سري آيههايي را با ديدي سطحي ميخوانيم ولي باز به ما درس ميدهد. مثلاً در قرآن ميبينيم، سورهي يوسف قصه نقل ميكند، ميگويد: يوسف خوابي ديد و آن را براي پدرش گفت. يوسف خواب ديد، يازده ستاره با خورشيد و ماه در برابرش تواضع كردند، يك پسر سيزده ساله همچين خوابي ميبيند، گيج شد كه تعبير اين خواب چيست؟ به پدرش گفت: پدر جان من خواب ديدم يازده ستاره با خورشيد و ماه در برابر من تواضع ميكنند. پدر فهميد كه اين خواب يك خواب طبيعي نيست. يك خواب آسماني است. بعضي از خوابها آسماني است. يعني طبق بعضي از احاديث يك هفتادم وحي هستند، ولي در بعضي خوابها شكم آدم سنگين است. در بعضي خوابها افكار روز باعث خواب ديدن شب ميشود، و به قول معروف ابعاد رواني اثر ميگذارند(شتر در خواب بيند پنبه دانه) يعني خلاصه هر كه با هر كاري مشغول است و سر و كار دارد خواب همان را ميبيند. ولي گاهي آدم خوابهايي ميبيند كه نه در اثر مسئلهي سنگيني شكم است و نه از مسائل روزانه ناشي ميشود. گاهي جرقههايي است. يك الهامهايي است. يكي از اينها خواب حضرت يوسف بود. وقتي خواب را به پدرش گفت، پدر به او گفت: (يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً) (يوسف /5) اي پسر عزيزم اين خوابي را كه ديدهاي براي برادرانت بازگو نكن، اين خواب مهمي است. تو اين خواب را به برادرانت نگو. چرا؟ براي اين كه «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» براي اين كه اگر بفهمند چنين خوابي ديدهاي، براي تو نقشه ميكشند. اين در اصل داستان حضرت يوسف است. ولي اگر خواستيم از آن تحت عنوان درسهايي از قرآن استفاده كنيم، معنايش اين است كه اگر گفتن چيزي باعث كيد و نقشه و حيلهي دشمن ميشود، از گفتن آن پرهيز كن! اي جامعهي اسلامي وقتي ميگويد خوابت را نگو، پس بيداري هايت را به نحو اولي نبايد نقل كني. يعني معادنت را براي دشمن بازگو نكن. براي اين كه «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» كتابهاي خطي كه در كتابخانهها داري، براي دشمن نقل نكن. «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» نگذاريد به اسم كارشناس فني و متخصص، مستشاران خارجي در ارتش و كارخانهها راه پيدا كنند واگر راه پيدا كردند، توليد و مصرف ما را زير نظر ميگيرند، نقاط ضعف و قوت ما را ميفهمند «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ» عتيقههايي كه در موزهها داري براي دشمن بازگو نكن «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» افكار نابغهي موجود در كشور و سرمايههاي نظام آينده را براي دشمن نقل نكن. «فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» اين افكار نابغه را از بين ميبرند. چه ميخواهد بگويد؟ وقتي مطلب را باز ميكنيم، ميبينيم درسي عالي است. درس راز داري است. رازت را نگو، راز مملكت خودرا بازگو نكن. وقتي يعقوب ميگويد: پسرم خوابت را نگو، يعني: اي ملت شما بيداريتان را هم نگوييد. وقتي ميگويد: دليلت را نگو، خلاصه اين كه هركجا ديدي برايت توطئه ميكنند و نقشه ميكشند، چيزي را نقل نكن. اينها همه درس است و ما بايد قرآن بخوانيم واز آن درس بگيريم و نبايد سطحي از قران بگذريم. اگر تمام اين قصهاي كه در قرآن است، اگر اينها را به عنوان يك مكتب زندهي سازنده گرد هم آوريم، تمامي نكات ارزنده و درسهاي زندگي ساز در آن جمع ميشود. اما اگر به عنوان قصه بود، چيز بي خودي ميشود. يعني كم فايده جلوه ميكند.
7- ترك جهاد از عوامل سقوط ملت
از ديگر عوامل سقوط مسئلهي ترك جهاد است. يكي از عوامل ذلت و سقوط اين است كه ملت از جنگ فرار كنند. در زمان شاه و رژيم قبل، ما ذليل بوديم. چون از سربازي ميترسيدند. سربازي اجباري بود. از سربازي فرار ميكردند. در سالهاي اخير، تا كسي معافي نداشت، به او پست نميدادند، بهتر شده بود. اما تقريباً من ده، دوازده سال پيش را به ياد دارم كه سربازها را كه ميخواستند بگيرند، اين پاسبانهاي سربازگير، وقتي وارد محله ميشدند، جوان هاز آن طرف محله در ميرفتند. فرار از جنگ باعث ذلت ما شد. از اثرات فرار از جنگ، خاطراتي برايتان بگويم: «أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُون»(نهج البلاغه، خطبه 34) اين فرياد اميرالمؤمنين(ع) است. برايتان نقشه ميكشند و شما خوابيد شما نقشه نميكشيد. «لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُون»(نهج البلاغه، خطبه 34) آنها شبها نميخوابند ولي شما خوابيد. «لَا يُنَامُ عَنْكُمْ» آنها براي نقشه كشي براي شما نميخوابند، هميشه دركمين شما هستند «فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْب»(نهج البلاغه، خطبه 27) اميرالمؤمنين ناله ميكند. اين را هم به شما بگويم: در ميان اين چهارده معصوم ما امامي غريبتر از علي بن ابيطالب(ع) نيست. گاهي وقتها انسان نهج البلاغه را كه ميخواند، گريهاش ميگيرد، كه چه اندازه او مظلوم بوده است. در زماني كه مسئوليت حكومت را به عهده داشت، به مردم ميگفت: «فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْب» دل آدم از دست شما ملت ميميرد. چون امتي كه اميرالمؤمنين رهبرشان بود، امت بدي بودند. ميگفت: اي مردم! «اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِم»(نهج البلاغه، خطبه 27) آنها در باطل با هم وحدت دارند. «وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ» شما در حق خود متفرق هستيد. «فَقُبْحاً لَكُمْ» صورتتان قبيح باد. در جاي ديگر ميگويد: «لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ» كاش علي ميمرد و لاشههاي شما را نميديد. شما اين ذلت و و سقوط را ميپذيريد و به خاطر اين كه از جنگ فرار ميكنيد. «لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ» كاش مرده بودم و شما را نميديدم «قَاتَلَكُمُ اللَّه» خدا به شما مرگ بدهد «لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً» دل من را خون كرديد «وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ» شما رأي مرا با عصيان و مخالفت رد كرديد و فاسد كرديد تا كار را به جايي رسانديد كه گفتيد، علي مكتبي است و متخصص نيست. آدم شجاعي است ولي علم جنگ ندارد. «وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْب» در جاي ديگر در نامهاي ميگويد: «فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ» هر امتي كه از جنگ فرار كند، خدا به آن ملت لباس ذلت ميپوشاند. در جايي ديگر خدا به پيغمبر ميگويد: اگر سربازي از جنگ فرار كرد و مرد، بر جنازهاش نماز نخوان. (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً) (توبه /84) در جاي ديگر ميگويد: آن افرادي كه در بسيج شركت نكردند و از جنگ فرار كردند، شما امت مذهبي با ايشان رابطهاي نداشته باشيد. اصلاً با اينها حرف نزنيد. در جاي ديگر ميگويد: (قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُم) (احزاب /18) خدا آدمهاي تن پرور را ميشناسد. (رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا) (احزاب /19) آدمهايي هستند كه تا فرمان جهاد صادر ميشود، چشم هايشان سرخ ميشود، مانند اين كه غش كردهاند. اصلاًحالشان عوض ميشود. اينها «لَمْ يُؤْمِنُوا» اگر فرمان جهاد صادر شد و اينها شل شدند، اينها ايمان ندارند. گر چه صبح تا شام عبادت كنند. اسلام مسلمان وارسته ميخواهد، نه مسلمان وارفته. چون ميدانيد كه دو نوع مسلمان داريم: مسلمان وارسته و مسلمان وارفته. قرآن ميگويد: (فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً) (نساء /77) يك سري مردم همين كه فرمان جنگ داده شد «يَخْشَوْنَ النَّاسَ» آن چنان از آمريكايي ميترسند كه «أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً» (أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ) (نهجالبلاغه، خطبه 34) از بس داد سر شما زدم، خسته شدم. (أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا) (توبه /38) به موكت خانه و كاغذ ديواري دلتان خوش است؟ حاضري بگويي بله قربان و ذلت را بپذيري؟ در نهج البلاغه جاهاي بسياري دارد كه حضرت علي(ع) دائماً مردم را حركت ميداد ولي مردم حال جنگ نداشتند. رمز سقوط و ذلت يك جامعه فرار از جنگ است.
8- عدم اطاعت از رهبري از عوامل سقوط ملت
مسئله بعدي مسئله عدم اطاعت از رهبر است. اگر زماني رهبري تضعيف شد، ديگر آن جا ملت ساقط ميشود. اگر نخ را برداشتي دانهها پخش ميشوند. نظم تسبيح به خاطر وجود نخ در ميان دانه هاست. قَالَ الصَّادِقُ(ع): «أَنَّ فِي وِلَايَةِ الْوَالِي الْجَائِرِ» اگر رهبري حق را نپذيرفتيد و مطيع طاغوت شديد «دُرُوسَ الْحَقِّ كُلِّهِ» حق از بين ميرود «وَ إِحْيَاءَ الْبَاطِلِ كُلِّه» باطل زنده ميشود «وَ إِظْهَارَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ وَ الْفَسَادِ» ظلم و جور بر شما سايه ميافكند «وَ إِبْطَالَ الْكُتُب» كتابهاي خوب از بين ميروند. (تحف العقول، ص332) خريدار آنها كم ميشود. تيراژ مجلههاي فاسد را با تيراژ كتابهاي مرحوم مطهري دردورهي طاغوت مقايسه كنيد. صد هزار چاپ ميشد و دو سه روزه فروش ميرفت. پس درباره رمز سقوط هر ملت تفرقه، تزلزل و يأس، قانون شكني و غفلت از خود و خدا و الطاف خدا و هدف، فرار از جنگ و عدم اطاعت از رهبري را بيان كرديم و در اين ميان مقداري از نالههاي علي(ع) را گفتم. خدا به مقام محمد و آل محمد تمام ملتهاي اسلامي را از عوامل ذلت وسقوط نجات بده و ملت ايراني را كه نجات پيدا كرده، اين عزت را برايش پايدار كند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1581