نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1830
1- خطر حیله در احکام دینی 2- طلب رزق از خدا نه مردم 3- خاطرهای از یاران اهل بیت(ع) 4- رعایت شأن در شیوهی زندگی 5- سفارش امام کاظم(ع) به نخست وزیر دستگاه عباسی 6- رسیدگی به امور مردم و خدمت به آنان 7- صرفه جویی در سرمایههای زندگی 8- دوری از اسراف و تبذیر در زندگی
موضوع: سیره و سخنان اهل بیت(علیهمالسلام)
تاريخ پخش: 24/04/89
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
آغاز ماه شعبان را تبريك ميگويم، تولد چهار عزيز اين ماه را امام حسين(ع)، ابالفضل(ع)، امام سجاد(ع)، حضرت مهدي(ع) چهار وليّ خدا در اين ماه كه سه نفرشان امام هستند، و يكي از آنها هم ابالفضل است، تبريك ميگويم، ماه شعبان ماه آماده باش براي ماه رمضان است و امام حسين را ما به كربلا ميشناسيم، و البته به جا هم هست، خيلي هم به جا است. ولي امام حسين را تنها از يك زاويه نميشود بررسي كرد. حدود سي اصل در جامعه ما هست كه امام حسين تمام آن سي اصل را هوا كرد. فرمود اينطور نيست. يك كلمه من ميگويم، شما باقياش را بگوييد. يكي از اصولي كه در فرهنگ ايرانيها هست. با يك گل، بهار نميشود. با يك گل، بهار نميشود. امام حسين فرمود با يك گل، بهار ميشود. يعني من تنها قيام ميكنم، و دنيا را تكان ميدهم. يك كلمهي ديگر در فرهنگ ايران هست. با مشت به جنگ سندان نرويد. يعني مشتت را به سندان نزن. دستت درد ميآيد. الان در دنيا خيلي كه مثلاً آمريكا ميخواهد كسي را بترساند و قطعنامه صادر ميكند، مثلاً ميگويد: محاصرهي اقتصادي! مثلاً ما هواپيما، كشتي، دارو، خريد نفت، گاز، يك كارهايي ميكنيم كه ايران در مضيقه قرار بگيرد. به لطف خدا روز به روز… چون قرآن ميگويد: («وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ») (آلعمران/54) اصلاً تمام كساني كه سر خدا و بندگان خدا و راه خدا كلاه ميگذارند اينها سر خودشان كلاه ميگذارند. بگذاريد يك مثال بزنم.
1- خطر حیله در احکام دینی
دكتر بالاي سر بيمار ميآيد. يك شربتي در بيمارستان ميدهد و ميگويد مثلاً هر چهار ساعت يك قاشق از اين شربت را بخور! ميگويد: باشد! ميگويد: من فردا صبح ميآيم دوباره تو را ببينم. بيمار هم اين شربتها را چهار ساعت به چهار ساعت نميخورد. بعد نگاه ميكند و ميبيند كه مثلاً بايد چند قاشق خورده باشد و نخورده است، قبل از آنكه بيمار بيايد، اين شربت را در دستشويي ميريزد، سر شيشه را خالي ميكند، كه وقتي دكتر آمد ميگويد: بله! خوردهام، مگر نميبيني سر شيشه خالي است. اين بيمار فكر ميكند كه كلاه سر دكتر گذاشت، ولي كلاه سر خودش گذاشته است. خيلي وقتها كه ما زرنگي ميكنيم، فكر ميكنيم كه زرنگ هستيم، نميفهميم. مثلاً بخيل فكر ميكند كه از زير سور دادن در رفت، او فكر ميكند كه خمس نداد. مكه هم نرفت. اينجا هم نميدانم از اين پول جيم شد و حال آن مقداري كه از آبرويش كم ميشود، بيش از آن مقداري است كه از پولش كم ميشد. حالياش نيست.
الان سنگها كيلويي است و ساييده نميشود. قديم كه سنگها كيلويي نبود، من بچه بودم در بعضي از جاها ديده بودم، روستاها! مثلاً يك سنگي، پاره آجري، كلوخي، مثلاً اين به عوض مثلاً فلان وزن يك كيلو! يك كسي آمد شكر بخرد، اين شكرفروش، يك سنگ يك كيلويي را گذاشت و رفت آن آخر مغازه شكر بياورد، يا قند بياورد. اين مشتري كه بغل ترازو ايستاده بود، اين سنگ را برداشت، هي شروع به ليسيدن كرد، فكر ميكرد كه دارد سنگ فروشنده را ليس ميزند و كم ميكند، و حال آنكه هر چه از اين كم كند، از شكر خودش كم ميشود. ما فكر ميكنيم كه مال مردم را ميخوريم، اگر به زن مردم نگاه بد كرديم، فكر ميكنيم… مثلاً از زن مردم كام گرفتيم، حديث داريم كسي كه از زن مردم كام بگيرد، از زنش كام ميگيرند. به ناموس مردم كج نگاه كني، ديگران به ناموست كج نگاه ميكنند. داريم آن كسي كه غيبت تو را ميكند خوشي نكن كه اين پهلوي تو غيبت ميكند. آن كسي كه پهلوي تو غيبت ميكند، همانطوري كه عيب او را به تو نقل ميكند، عيب تو را هم براي ديگري نقل ميكند. مواظب باشيم. زرنگي نكنيم. با خدا زرنگي نكنيم.
2- طلب رزق از خدا نه مردم
فكر ميكنيم كه اگر يك دروغ بگوييم، يك مبلغ اضافه گيرمان ميآيد. رزق شما اندازهگيري شده است، درست است ممكن است با اين دروغ اينجا پول اضافه گيرتان آمد، اما در عوض يك مشتري از دستت رفت، يعني اين دروغ را نميگفتي و اين لقمهي حرام را نميخوردي، خدا به قلب كسي ميانداخت كه او جنسش را از تو بخرد. به خاطر اينكه دروغ گفتي، به ذهنش ميآيد، به جاي اينكه از تو بخرد، برود از جاي ديگر بخرد. يعني تمام آن حال و هواهاي دروني منتقل ميشود. منتقل ميشود. ما اگر صاف باشيم، متأسفانه خود بنده هم همينطور هستم. با كمال شرمندگي! چون گاهي وقتها نگاه ميكنم و ميبينم مثلاً در عمرم در يك لحظه صاف بودهام، آن يك لحظهاي كه صاف بودم، همانجا خدا كف مشتم گذاشته است.
چون ماه شعبان است بگذاريد اين را بگويم. ميترسم شب نيمهي شعبان اين را يادم برود بگويم. نيمهي شعباني بود و در مدينه بودم. جايي كه بوديم، طبقهي همكفش مغازهها بود، وصل به خيابان و پاساژي بود، طبقهي روي پاساژ غذاخوري بود، از طبقهي بالاي غذاخوري به بعد مسافرها! ما طبقهي دوم كه رفتيم غذا بخوريم، گفتيم: مگر امشب شب نيمهي شعبان نيست؟ يك كاري بكنيم. گفتم: چه كنيم؟ گفتم: برويم همين مغازههاي پايين مقداري پيراهن بخر، پيراهنهاي مردانه، نزد آشپزها برو و بگو كه امشب شب نيمهي شعبان است، يكي يك پيراهن عيدي! گفتم خيلي كار خوبي است. نيت كه كردم بعد متوجه شدم كه پول ندارم. خوب پول ندارم نشستم. ولي يك خورده حالم گرفته شد كه چرا پول ندارم كه من اين كار را انجام بدهم. بيست دقيقه شد يا نشد، غذا خوردم يا نخوردم، يادم نيست. ولي يادم هست كه يك كسي بغلم آمد و نشست و گفت: حاج آقا سلام عليكم. گفتم: سلام عليكم. گفت: حاج آقا اين آشپزها ميآيند از شما تشكر بكنند، احتمالاً، شما چيزي نگو! من گفتم به چه دليل آشپزها از من تشكر كنند؟ گفت من اينجا نشسته بودم، به دلم برات شد بروم مغازههاي پايين چند تا پيراهن بخرم و پهلوي آشپزها بروم و بگويم: نيمهي شعبان عيدي! تولد آقا زمان امروز عيدي! منتها ديدم اگر من بگويم عيدي، خواهند گفت كه يك زوار عيدي داد، اگر بگويم قرائتي عيدي داد، اينها چون مشهور هستي، بيشتر خوشحال ميشوند. من به نيت تو اين كار را كردم. حالا ممكن است اينها بيايند و تشكر كنند، و شما چيزي نگو! اصلاً من ماندم. گفتم: يا حجت ابن الحسن! اي امام زمان! تو چه كسي هستي؟ اين همه لغزش از من سراغ داري، حالا ما يك نيمهي شعبان مدينه، كنار قبر مادرت زهرا(س)، خواستيم يك چهار تا پيراهن بخريم و به چهار تا آشپز بدهيم، منتها پول نداشتم، در بيست دقيقه اين پروژه انجام داده شد. يعني خود من ميخواستم بروم بخرم، تقسيم كنم شايد بيش از اين طول ميكشيد. مثل برق انجام شد. آخر ما يك چنين امام زماني داريم.
خدا ميگويد: چرا نماز نميخواني؟ آخر تو اگر ياد من باشي، من هم ياد تو هستم. («فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم») (بقره/152) تو ياد من باشي من هم ياد تو هستم. تو ياد من بكني، من چيزي گيرم نميآيد، من تو را ياد كنم، خيلي چيزها گيرت ميآيد. خوشحاليم! الحمد لله رب العالمين، يك دعا ميكنم، آمين بگوييد. خدايا معرفت و مودت و اطاعت، سه چيز! معرفت، بعد از معرفت مودّت، بعد از مودّت اطاعت، روز به روز بر مودت و… روز به روز بر معرفت و مودت و اطاعت ما نسبت به پيغمبر و اهل بيتش، روز به روز اضافه و زيادتر بفرما.
تولد امام حسين است. امام حسين همه جا شريك است. با هر عطشي كه شما ميروي آب بخوري، بعد از آب خوردن بگو: سلام بر حسين! با هر آب خوردني! هر شب جمعه… «السلام عليك يا امام حسين» خود همين يك زيارت كامل است. يك سلام يك زيارت كامل است. شما اگر حرم يك امامي رفتي و خواستي براي كسي زيارت كني، لازم نيست زيارت جامعه و امين الله بخواني كه بگويي طول ميكشد، خيليها ميگويند براي من هم يك زيارت بكن! «السلام عليك يا امام رضا»، براي فلاني! به نيت فلاني «السلام عليك يا امام رضا»، يك سلام يك زيارت است.
3- خاطرهای از یاران اهل بیت(علیهمالسلام)
داشتيم زندگي اهل بيت را چند خاطره ميگفتم، يكي دو خاطره ديگر بگويم. بسم الله الرحمن الرحيم. امامان ما ياراني داشتند ولي هيچ كدام يارانشان مثل امام حسين نبود. مثلاً امام كاظم، ياران مهمي داشت، ابن ابي عمير! داريم كه هفده سال ايشان را زندان كردند. هفده سال زندان بود. اموالش را همه را مصادره كردند، براي اينكه تو با اهل بيت رابطه داري، با امام كاظم. چون همهي اموالش رفته بود، هفده سال هم زندان بود، يك پولي از يك كسي ميخواست، آن بدهكار خانهاش را فروخت و به ايشان داد، گفت كه به يك درهم از اين پولها نياز دارم، چون تمام اموالم را طاغوت و حكومت بني عباس مصادره كرده است، خودم هم هفده سال، هجده سال در زندان بودم. به يك ريال اين پولها نياز دارم، اما امام صادق فرمود: كسي را نبايد مجبور كنيم خانهاش را بفروشد و بدهياش را بدهد. اين از مستثنايات دين است. شما چون خانهات را فروختي بدهي من را بدهي، من از تو نميگيرم. با اينكه نياز دارم نميگيرم. ببينيد تربيت شدگان… آدمي كه همهي اموالش رفته است، هفده سال هم زندان بوده است، حالا هم بدهكار آمده است كه بدهياش را بدهد، ميگويد: نياز دارم اما نميگيرم، چون خانهات را فروختي! ما به راحتي ميگوييم: خانهات را بفروش! بله يك وقت يك خانه در شأنش نيست، بيش از شأن اوست، خوب يك كسي مثلاً يك خانهي پنجاه متري ميخواهد، يك زن و شوهر هستند، رفته است و يك خانهي چهارصدمتري گرفته است، يك خانهي صد متري ميخواهد، رفته يك خانهي دويست متري گرفته است، يك خانهي دويست متري ميخواهد، رفته است و يك خانهي هزار متري گرفته است، بايد ديد شأنش بيش از اين هست يا نه! اگر در شأنش هست، كسي حق ندارد خانهاش را بفروشد و به طلبكارانش بدهد.
4- رعایت شأن در شیوهی زندگی
شأن را هم براي شما معنا كنم. شأن يعني سوت! مثلاً اين انگشتر شأن من هست يا نه؟ اگر قيمتش را گفتم سوت كشيديد پيداست شأن من نيست. مثلاً اگر گفتم اين انگشتر هزار تومان، دو هزار تومان، پنج هزار تومان، ده هزار تومان، پانزده هزار تومان، طوري نيست! اما اگر گفتم اين انگشتر مثلاً نود هزار تومان است، دويست هزار تومان است، يك ميليون تومان است، اگر يك قيمتي گفتم كه شما گفتي: اوه… اوه… سوت كه كشيدي پيداست اين انگشتر در شأن من نيست. در يك خانه يك تلويزيون بس است. حالا اگر جمعيت زياد است و اتاقها زياد است، دو تا تلويزيون! اما اگر در هر اتاقي يك تلويزيون باشد، كسي بيايد و بگويد: اوه… تا سوت كشيدند پيداست يكي از اين تلويزيونها خمس ندارد، بقيهاش خمس دارد. نميتواني بگويي كه اين زندگي من است. نه آن زندگي كه ميگويند خمس ندارد، زندگي است كه در شأن تو باشد. يعني تا مردم سوت نكشيدند، ماشين شما… چه ماشيني بايد سوار شوي؟ آن ماشيني را بايد سوار شوي كه اگر به مردم گفتند ماشين فلاني اين است، سوت نكشند. اگر سوت كشيدند، پيداست كه آن ماشين هم خمس دارد. اينكه ميگويند: خانه و ماشين و تلفن و رختخواب و تلويزيون خمس ندارد، به شرطي خمس ندارد كه در شأن شما باشد. شأن چيست؟ سوت! به قول امام رضا(ع) فرمود: طوري كار كنيد كه در نماز جمعه بتوانيد بگوييد. اين خيلي قشنگ است. قديم من خودم اين حديث را نديده بودم، ميگفتم: طوري زندگي كنيد كه در تلويزيون بتوانيد بگوييد. من بايد در تلويزيون بتوانم بگويم كه خانهام كجاي تهران است. الان ميتوانم بگويم: خانهي ما نزديك راه آهن تهران است. زعفرانيه و فرمانيه و نميدانم… ميتوانم بگويم خانهام براي پنجاه سال پيش است. ميتوانم بگويم يك زن و سه دختر دارم. با احدي هم در هيچ كارخانه و مزرعه و شراكتي شريك نيستم. اما اگر گفتند قرائتي با فلاني شريك است، رنگ من پريد، پيداست كه اين كار طبيعي نيست. امام رضا(ع) فرمود: طوري كار كنيد كه بتوانيد در نماز جمعه بگوييد و رنگتان نپرد. هر كس يك كاري ميكند كه خجالت ميكشد كه در در تلويزيون بگويد…
من يك جايي مهماني رفتم، آدم مهمي هم بود، ديدم خيلي بريز و بپاش است. همه رقم گوشت، همه رقم ميوه، آدم مهمي هم بود، محترم هم بود، دانشمند هم بود، غذا خورديم گفتيم: 1- تشكر! بعد در كوچه در گوشش گفتم اگر اين سفره را در تلويزيون نشان بدهند، شما خوشحال ميشوي يا ناراحت ميشوي؟ يك مقداري فكر كرد و گفت: نه! در تلويزيون نميخواهم كسي نشان بدهد. گفتم: پس ببين پيداست اين مهماني درست نيست. طوري زندگي كنيد كه اگر تلويزيون نشان داد، به قول امام رضا(ع) اگر در نماز جمعه گفتيد، خيس عرق نشويد. بعد هم ما فكر ميكنيم كه مثلاً اگر اين رختخواب گلش، رختخواب نميدانم ملحفهاش، فرشش، اين نميدانم دكور فلان، فكر ميكنيم اگر اينها قشنگ باشد، زندگي شيرين ميشود. من يك خبر تلخ برايتان بگويم، كساني كه زندگيهايشان مرفه است، آمار فساد و طلاق در آنها كم نيست و زندگيهاي طبيعي به دوام نزديكتر است. همينطور كه فقر باعث يك سري فساد ميشود، ولخرجي هم باعث يك سري فسادها ميشود.
5- سفارش امام کاظم(علیهالسلام) به نخست وزیر دستگاه عباسی
خوب برويم سراغ علي ابن يقطين، نخست وزير بود در دستگاه… گفت آقا خسته شدم. به امام كاظم(ع) نوشت اجازه بده من بيرون بيايم. فرمود: نه! شيعيان ما گير ميكنند، شما بايد آنجا كمك شيعيان كني! يعني چه؟ يعني عامل نفوذي ما باشي در دستگاه بني عباس! امامان ما كارهاي چريكي ميكردند. همين امام دهم، امام هادي(ع) يك وقت يك نامه را نوشت و لوله كرد و همينطور مثل سيگار، لوله كرد و در چوب عصا جاسازي كرد، اين را در قالب عصا، به يك نفر گفت اين عصا را بگير و برو به فلان منطقه و بده به فلاني! اين همينطور كه ميرفت در راه با يك كسي دعوايش شد، چوب را بلند كرد و زد… خوب چوب هم چون داخلش خالي بود، شكست! نامه بيرون آمد. امام دهم او را خيلي دعوا كرد، گفت: آقا من نميدانستم داخل آن نامه است، گفت: آخر تو ظرفيت نداشتي كه من بگويم اين نامه… اين عصاي من درونش نامه است. وقتي من ميگويم برو فلان منطقه و عصا را بده، يعني معلوم ميشود كه امامان ما كارهاي اين رقمي هم داشتهاند.
يك روز هارون الرشيد، هدايايي براي علي ابن يقطين فرستاد. ضمناً يك بلوز شاهانه هم بود. علي ابن يقطين در هديهها ديد كه عجب بلوزي است. بلوز مثلاً شاهنشاهي است كه براي خليفه بافتهاند و دوختهاند و چه كردهاند، گفت من اين بلوز را به امام كاظم(ع) بدهم، رفت و به امام كاظم(ع) گفت: آقا هارون الرشيد، مقداري هديه فرستاده است، اين بلوز را ميخواهم به شما بدهم. امام كاظم(ع) فرمود: اين بلوز نزد من نباشد و پهلوي تو باشد. اين بلوز يك روز جان تو را نجات خواهد داد. حالا ببینيد امام كاظم چطور پيشگويي ميكرد. يعني علم غيب داشت. گفت: اين بلوز را به كسي نده، يك زماني تو را نجات خواهد داد. خوب در دربار، افراد حسود در تشكيلات دولتي هستند، در همه جا هستند. يك كسي رفت و حسودي كرد و سعايت كرد، يعني چيز كرد… براي دو به هم زني، فتنه! براي فتنه، رفت و گفت: آقا شما هدايايي كه به علي ابن يقطين داديد، يك جبهي قيمتي در آن نبود؟ گفت: چرا! گفت: آن را داد به موسي ابن جعفر! اين معلوم ميشود كه اموال حكومت را ميگيرند و به امام كاظم(ع) ميدهند و امام كاظم(ع) هم ميفروشد و شمشير ميخرد، نيرو درست ميكند براي اينكه براندازي كند و حكومت بني عباس را بربياندازد. ذهن هارون الرشيد را خراب كرد. يك روز علي ابن يقطين آمد و گفت: خوب هداياي ما را گرفتي؟ گفت: بله! گفت: در اينها جبه نبود؟ گفت: چرا! گفت: جبه را چه كردي؟ گفت: هيچي! تاكردهام و در خانه است، گفت: الان بياور! ميخواست ببيند كه جبه در خانهاش هست يا به امام كاظم(ع) داده است. گفت: الان بياور! علي ابن يقطين هم فوري جبه را آورد و… گفت: آن آقايي كه دروغ گفته بود كه تو جبه را به امام كاظم(ع) دادهاي، بياوريد! گفت: هزار ضربهي شلاق به او بزنيد، مثلاً در فاصلههاي مختلف! بعد گفت: علي ابن يقطين، تا آخر عمر هر كس عليه تو حرف بزند، ديگر تا آخر عمر گوش به حرفش نميدهم. يعني امامان ما زندان بودهاند، اما با آن ديد الهي، با آن علم غيب، با آن بصيرت، با آن پيشبينيهاي صحيح… اينها را انجام دادهاند. خوب! يك صلواتي بفرستيد.
6- رسیدگی به امور مردم و خدمت به آنان
امام به يكي از عوامل نفوذي خودش در دربار، گفت: تو براي من يك چيزي را ضمانت كن، من براي تو سه چيز را ضامن هستم. گفت: چه چيزي؟ گفت: تو ضامن باش كه شيعيان ما كه كارشان گير كرد، كارشان را حل كني! يك حديث هم بخوانم از امام كاظم(ع)، امام كاظم(ع) فرمود: اگر يك كسي عدالت … الان اخيراً ميگويند: اكرام ارباب رجوع! اكرام ارباب رجوع! اين اكرام در روايات آمده است. ميگويد كه تو ضامن باش هر كس در اداره آمد، چون اداره همه اهل… دست حكومت بنياميه و بنيعباس است. تو فعلاً عامل نفوذي ما هستي، شيعه هستي و در درباري! تو ضامن باش، «لَّا يَأْتِيَكَ وَلِيٌّ أَبَداً إِلَّا أَكْرَمْتَهُ» (بحارالأنوار/ج72/ص350) هر يكي از اولياء ما، هر يك از محبين ما، هر يك از شيعيان ما ميآيد، «أَكْرَمْتَهُ» اكرامش كني! يعني نگذاري در اداره خوار بشود. اگر تو وليّ ما و شيعيان ما را خوار نكردي، كارهايشان را راه انداختي، من هم براي تو ضامن ميشوم، سه چيز را! يك: هرگز گرفتار قتل نشوي، ترور نشوي! دو: هرگز گرفتار فقر نشوي! سه: هرگز گرفتار زندان نشوي! قتل و حبس و فقر را من امام كاظم براي تو ضامن هستم. تو هم ضمانت كن، هر كس ميآيد، كارش را راه بيانداز. كساني كه كارمند دولت هستيد، كار مردم را راه بياندازيد. خدا ميداند خيلي سريعتر ميشود كار كرد. من رفتم مالزي، فرودگاه مالزي را ديدم، سفيرمان گفت، اين را سه ساله ساختهاند. به قدري فرودگاهش مهم است كه با قطار از اين طرف به آن طرفش ميروند. ما نگاه ميكنيم بين فرودگاه خودمان با فرودگاههاي كشورهاي ديگر، بين مسجد خودمان و مساجد ديگر، ما خيلي لفت ميدهيم، يعني يك كاري را كه ميتوانيم يك دقيقهاي بكنيم، لفتش ميدهيم.
يك ترياكي به يك ترياكي ديگر گفت: مواد داري؟ گفت: آره! گفت: بيا! اين خيابان 45 متري است، داخل آن ميروي، گفت: خوب! گفت دويست متر كه رفتي، دست راستت خيابان 24 متري است، گفت: خيلي خوب! گفت: وارد خيابان 24 متري ميشوي، تير لامپ نهم، برو داخل! خيلي خوب! دم تير لامپ نهم، يك كوچهي چهار متري است، داخل ميروي، هفده خانه است، خانهي سيزدهمي درب طوسي دارد، علامت را ميزني و ميروي آنجا به خانواده آدرس ميدهي، وارد خانه ميشوي، آنجا طبقهي دوم، سه اتاق دارد، چه و چه و چه… آنجا يك كمد هم هست، روي كمد، يك قرآن است، بعد گفت به آن قرآن قسم ترياك ندارم. يك ترياكي به يك ترياكي ديگر گفت: ترياك داري؟ يك مدتي كه الافش كرد، آخرش گفت به آن قرآن قسم ترياك ندارم. خوب از اول بگو، آقا ترياك داري؟ نه ندارم! در ادارههاي ما حضرت عباسي همينطوري است. خيلي از آنها، يعني يك كاري را كه ميخواهند سه دقيقه انجام بدهند، سي روز انجام ميدهند.
يك كارهاي خوبي را شنيدهام كه ميخواهند بكنند، حالا اگر بكنند خوب است. اين زن مثلاً بلند ميشود و دو ساعت ميرود و دو ساعت ميآيد، چهار ساعت آنجا تايپ ميكند. خوب اينها نامه خانهاش فاكس كنند، اين خانم كارمند در خانهاش اين را تايپ كند. مثل اينكه بگويند برويم بندعباس و يك آدامس بخريم و برگرديم. يك كسي گفت: برويم همدان هفت متر ميپرم. گفت: اگر پرشت خوب است، همينجا بپر! اگر پرشت خوب است، همينجا بپر!
7- صرفه جویی در سرمایههای زندگی
ما خيلي ميتوانيم صرفه جويي در عمر بكنيم. يعني باور نكردهايم و ايمان نداريم كه عمر ما جزء سرمايهي ما است و لذا اختلاط هم كه ميكنيم، خيلي حرف ميزنيم. به هم ميرسيم، غذا چه خوردي؟ من ديروز آبگوشت خوردم. حالا اينكه من ديروز آبگوشت خوردهام چه قدر طول ميكشد؟ ميشود گفت: بله! فكر كرديم چه بخوريم، بالاخره يك خورده معطل شديم، دكان قصابي رفتيم، قصاب هم دير آمد و بالاخره ايستاديم و گوشت را آورديم و شستيم و سبزي پاك كرديم و … اين خانم براي آن خانم 45 دقيقه حرف ميزند كه بگويد ما ديروز آبگوشت خورديم و حال اينكه ميشود گفت… بعضي از منبريهاي ما هم لفت ميدهند. آقا مهر نماز چقدر باشد؟ مهر نماز به همين اندازهي بندي كه روز انتخابات انگشت ميزنيد. خلاص! ما ميگوييم مهر نماز به اندازهي يك درهم باشد، درهم بستي داريم، رقعي داريم، كوفي داريم، مرحوم صاحب عروه چنين ميگويد، مرحوم امام چنين ميگويد، مراجع امروز هم با هم اختلاف دارند. آن بندهي خدا هم نميداند اختلاف مراجع يعني چه! ميگويد: باز آخوندها با هم دعوايشان شد. بابا يك لحظه ميتواني حرف بزني! جهازيهمان را لفتش ميدهيم، حرف زدنمان را لفتش ميدهيم، آبگوشتمان را لفتش ميدهيم، تمام شد و رفت. مسح سر چقدر باشد؟ مسح سر اينقدر باشد. خلاص! تمام شد. يك ثانيه ميشود گفت. ما اين مسح سر را ممكن است در پنج دقيقه بگوييم. يك چهارم جلو، تا رستنگاه مو، از مغز به سمت جلو، آيا از اين طرف هم ميشود؟ آيا يك كسي در تاريخ تا به حال از اين طرف هم مسح كشيده است؟ آخر چيزي كه وجود ندارد، بگوييم: بعضي از علماء گفتهاند از اين طرف هم ميشود. بعضي گفتهاند از اين طرف هم ميشود. خوب ميشود از اين طرف هم كشيد؟ بابا ولم كن. ولم كن. به يك كسي گفتند: شبها ميخوابي ريشهايت روي لحاف است يا زير لحاف؟ گفت: والا ما هر شب ميخوابيم، حالا امشب امتحان ميكنيم. رفت و خوابيد و گفت: ما هر شب از اين طرفي ميخوابيم؟ اين طرفي ميخوابيم؟ گفت: خدا با اين سؤالت لعنتت كند. خواب را از سر ما بردي! اين حديث از امام حسن(ع) است يا از امام حسين(ع)؟ چه فرقي ميكند؟ آمدهاي نماز جمعه با كدام يك از شيرها وضو گرفتهاي؟ آبشان يكي است. اين بچهها را در مسجد مياندازيم كه آقا يك سؤال… اينقدر سؤالهاي احمقانه، اينقدر دقيقهها و ساعتهاي عمر ما تلف ميشود.
به حضرت امام دكتر گفته بود قدم بزن، راه ميرفت و سبحان الله ميگفت. آرايشگاه آمد ريشهاي اميرالمؤمنين(ع) را اصلاح كند، لبها تكان ميخورد، گفت: يا علي! لبانت را نگه دار، موي روي لب را قيچي كنم، فرمود: لبانم را نگاه دارم، يك سبحان الله عقب ميافتم. يعني چه؟ يعني بايد از ثانيهها استفاده كنيم. چقدر اسراف در غذا ميشود. در هتلها… خدا ميداند. سطل زباله ميآورند در پادگانها… من خودم با چشم خودم در پادگان ديدهام. ديگ پلو و عدس را چون شور بوده است، برگرداندهاند، سربازها رفتهاند تافتون و بربري خريدهاند و خوردهاند. اسرف در پادگانها!
8- دوری از اسراف و تبذیر در زندگی
اسراف در مساجد! منتها اسمش را قشنگ ميگوييم. يك آيه داريم دقيقهي آخر اين آيه را هم بگوييم كه حالا يك چيزي هم گفته باشيم. («زُيِّنَ لِلْمُسْرِفين» «زُيِّنَ» )يعني زينت داده ميشود، («زُيِّنَ لِلْمُسْرِفين» )يعني براي آدمهاي اسراف كار («زُيِّنَ لِلْمُسْرِفين ما كانُوا يَعْمَلُونَ») (يونس/12) يعني عملي كه انجام ميدهند، زينت داده ميشود. يعني چه؟ يعني اسراف ميكند، منتها نميگويد من گنهكار هستم. چون اسراف گناه كبيره است، نميگويد من گنهكار هستم. اين گناه خودش را زينت ميدهد به يك چيزي! مثلاً ميگويد كه… اگر مذهبي باشد، ميگويد: شعائر ديني است. شعائر است. ميگوييم: آقا! شعائر ديني! به اسم شعائر ديني چقدر پول خرج ميكنيم. اگر در ادارهها باشد. ميگويد: ديپلمات است. اين شأن ديپلمات است. كه حتماً بايد سفير ماشينش مشكي باشد، بنز مشكي! خانمش بايد بنز سورمهاي باشد. صد دلار، دويست دلار، صدها دلار ميدهد، كه مثلاً از فرودگاه ميآيد، از آن در بيرون برود. خوب چه فرقي ميكند؟ تو هم مثل بقيه بيرون برو! نه! ميگويد: من، سفير هستم بايد حتماً نميدانم روي اين صندلي بنشيم. ديپلمات است! اگر در خانهها باشد، خانمها ولخرجي ميكنند، مثلاً هشت نفر مهمان دارد، به اندازهي دوازده نفر غذا ميپزد. ميگوييم: بابا آخر چهار نفر اضافه پختهاي، ميگويد: آبرو داريم. آبرو داريم. آبرو داريم. اگر شخصيت باشد، ميگويد: در شأن من است. شأن من است. خود من گوشي را بردارم؟ نه! بايد تلفنچي داشته باشم.
شيخ انصاري طلبه بود، شيخ انصاري مجتهدي بوده است، صد و بيست سال پيش تقريباً، همهي مجتهدين كتاب او را تا نخوانند مجتهد نميشوند. طلبه بود آمد سرش را اصلاح كند، نيم ريال داد. ده شاهي! شد ثقت الاسلام، ده شاهي! حجت الاسلام، ده شاهي! حجت الاسلام والمسلمين، ده شاهي! آيت الله، ده شاهي! آيت الله العظمی، ده شاهي! اين دلاك گفت: آقا! من يك عمري است كه سر شما را اصلاح ميكنم، همهاش ده شاهي! شما يك زماني طلبه بود، حالا آيت الله عظماء شدهاي! ايشان فرمود: سوادم زياد شده است، مساحت سر من كه اضافه نشده است.
قم استان شد. يك وقت ديديم، مدير كل نهضت… رئيس نهضت سواد آموزي دويد و گفت: حاج آقا قم استان شد. گفتم: خوب شد كه شد! گفت: نه! يازده نيرو بايد به نهضت اضافه شود. چون مديرش ميشود مدير كل! مدير كل بايد معاون داشته باشد، قائم مقام داشته باشد، دو نفر تلفنچي ميخواهيم، گفتم: بابا! بيسوادهاي قم هم اضافه شدند؟ گفت: نه! گفتم: همان نيرويي كه هست هست! استان شده است كه شده است. استان شده است كه شده است. آدم در كاخ شاه كه ميرود، ميبيند براي زيرسيگاريشان يك پاي فيل را قطع كردهاند. يعني يك فيل را قطع كردهاند، استخوان پايش را خالي كردهاند، يك چيزي مثل تنهي درخت، كه اگر مهمان شاه سيگار كشيد، اين نوك توتونش را بياندازد در جاسيگاري كه اين جاسيگاري يك پاي فيل بوده است. يعني چقدر آدم خل! گاهي آدم فكر ميكند، نميشود به بعضيها الاغ گفت! چون الاغ به اندازهي يك الاغ، الاغ است. ما آدمهايي داريم كه به اندازهي چند تا الاغ، الاغ هستند.
قرآن ميگويد كه: («زُيِّنَ») اين آيهي قرآن است كه گفتم. يعني ولخرجي و گناه كبيره ميكند، منتها گناه كبيرهي خودش را… («زُيِّنَ لِلْمُسْرِفين ما كانُوا يَعْمَلُونَ») زينت ميدهد. شعائر ديني، ديپلمات، آبروداري، شأن، عزت جمهوري اسلامي… گاهي وقتها به اسم عزت جمهوري اسلامي چه پولهايي خرج ميشود. حضرت عباسي امام خميني كه به اسلام و ايران عزت داد، با حسينيهي جماران گچ و خاكش عزت داد، يعني با سادگي اسلام را عزيز كرد، يا به خاطر تجملات؟ اصلاً كسي هست كه بگويد من امام خميني را دوست داشتم به خاطر اينكه انگشترش گران است، خانهاش خوب است، قالياش چه چيزي است؟ حتي يك كسي يك قالي خدمت امام آورد، گفت ميخواهم نمازهايت را… گفت ميخواهم نمازهايتان را روي اين قالي من بخوانيد. قالي را انداخت، امام يك خوردهاي نگاهش كرد، اينطور كه ما شنيدهايم، امام گفت آدم همينطوري شاه ميشود. يك كسي يك قالي ميدهد، يك كسي يك انگشتر قيمتي ميدهد، يك كسي يك لوستر آويزان ميكند، هي ميگويند: شأن و شأن و شأن! يك ذره يك ذره آدم شاه ميشود. آدم همينطوري شاه ميشود. ولخرجيهاي ما غوغا ميكند. با پول ايران سه كشور را ميشود اداره كرد. هر خانهي فقيري يك چمدان لباس اضافه دارد. بعضي از خانهها كه يك كاميون لباس اضافه دارند. ما اگر از اينجا تا مشهد، از تهران تا مشهد، بيابانها را پر از كاميون كنيم، لباس زيادي داريم و خيليها هم لباس ندارند. ولخرجي! در جشنمان، در عزايمان، ولخرجي ميكنيم.
خدايا به ما توفيق بده، اول از همه عمرمان را هدر ندهيم، مالمان را هدر ندهيم، فكرمان را هدر ندهيم، بيانمان را هدر ندهيم. آخر اين زبان ميتواند حرف حق بزند، دو ساعت چرت و پرت ميگويد. آخر عمرت، زبانت… نميگوييم همهاش حرفهاي علمي بزن! يك پنج دقيقه براي رفع خستگي يك شوخي بكن! ولي آدمهايي هستند كه صبح ساعت هشت مينشينند و چرت و پرت ميگويند، تا ساعت سه بعد از ظهر! شما اگر يك نوار بخري حاضر نيستي صداي گربه روي آن ضبط كني، آخر اين دقيقههاي عمر حساس است.
خدايا آنچه از نعمتهاي تو هدر داديم، ما را به آبروي امام حسين، هدردادههاي ما را ببخش و بيامرز. كشور ما را از هدر رفتن، استعدادهاي ما را از هدر رفتن، اموال و نفت و گاز ما را، تيزهوشان ما را، كتابهاي ما را، آموزش و پرورش ما را… چقدر خدا ميداند در دانشگاه و دبيرستان حرفهايي ياد بچهها ميدهيم كه اين نه واجب است، نه مستحب است، نه نياز فرد است و نه نياز جامعه است. آن وقت در عوض بچههاي تبريز آيا ميدانند كه علامهي اميني چه كسي است؟ بچههاي كاشان ميدانند كه فيض كاشاني چه كسي است؟ مفاخر خودمان را ميشناسيم؟ اصلاً امام حسين را ميشناسيم كه چه كسي است؟ نهج البلاغه را ميدانيم چيست؟ نه نيروهايمان را ميدانيم و نه استعدادهايمان را ميدانيم. بسياري از دانستنيها را نميدانيم و بسياري از چيزهايي كه واجب نيست و نيازي هم نيست بدانيم، حفظ ميكنيم و ميدانيم و نمره ميگيريم. به اميد اينكه يك انقلابي در محتواها بشود. در اموال يك نهضتي بشود، براي صرفهجويي! تا ببينيم همهي… پنج سال اگر آموزش و پرورش كتابهايش را دور نياندازد، پولي كه خرج چاپ كتاب ميشود، خرج وام مسكن شود، تمام معلمين دو سه ساله، همه خانهدار ميشوند. چند صد ميليون كتاب، چند صد ميليون هزار تومان! بنا نداريم صرفهجويي كنيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 54 سورهی آل عمران به چه امری اشاره دارد؟ 1) مكر مخالفان در برابر دین خدا 2 ) تدبیر خداوند در برابر مكر مخالفان 3) هر دو مورد 2- ملاك در محاسبه خمس اموال چیست؟ 1) كسر هزینههای ضروری زندگی 2) كسر هزینههای عرفی و در شأن 3) كسر همه هزینههای زندگی 3- نخست وزیر هارون الرشید از پیروان كدام امام بود؟ 1) امام صادق(علیهالسلام) 2) امام كاظم(علیهالسلام) 3) امام رضا(علیهالسلام) 4- امام كاظم(علیهالسلام) چه شرطی برای حضور در دستگاه حكومت عباسی قرار داد؟ 1) كارشكنی در كار حكومت 2) نگرفتن پول و اجرت 3) خدمت به مردم و امّت 5- بر اساس قرآن، شیطان چه كاری را برای مردم زینت میدهد؟ 1) بخل و حسادت 2) انفاق و سخاوت 3) اسراف و تبذیر
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1830