responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2082


1- خطر مغرور شدن به علم و دانش


2- غرور، عامل سقوط شیطان از درگاه الهی
3- غرور، عامل ترک مشورت با دیگران
4- خدمت بر اساس رحمت نه سوءاستفاده
5- درخواست ظرفیت، قبل از درخواست نعمت
6- خطر مستی غرور و غفلت
7- دل ها به دست خدا

موضوع: غرور،آفت علم و ثروت
تاريخ پخش: 13/04/95

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

چند جلسه هست در مورد این صحبت می‌کنیم که قرآن که می‌گوید: شفا، چه بیماری‌هایی را شفا می‌دهد. به بیماری‌ها چند مورد اشاره کردیم. به غرور رسیدیم. پز دادن، به همسرش پز می‌دهد. به بچه‌هایش پز می‌دهد. به دختر، به عروسش، دامادش، فامیلش،شکلش، سوادش، مدرکش، قبیله‌اش، نژادش، لهجه‌اش، خوشگلی‌اش، هرکس هرچه دارد این باعث غرور می‌تواند بشود. غرور خیلی آفت بدی است. در قرآن هم از این آیه‌ها پر است که افرادی مغرور می‌شوند. عوامل غرور چیست؟ مقداری دیشب صحبت کردیم.

1- خطر مغرور شدن به علم و دانش

امیرالمؤمنین می‌فرماید: «مِنَ‌ الْفِقْهِ‌ أَنْ لا تَغْتَرُّوا أي بالعلم و العمل أو بالدنيا و زهراتها» (بحارالانوار/ج2/ص54) فقیه کسی است که گول نخورد. شناخت عمیق این است که دو روز خدا به تو داده… یک مثل زیبایی را من یکوقت از یک تاجر شیرازی شنیدم. خیلی از این مثل خوشم آمد. در سخنرانی‌هایم هم گفتم. شما باید مثل کارمند بانک باشید. کارمند بانک یک جا می‌ایستد، یک روز در یک قسمت از بانک می‌ایستد و پول می‌گیرد. آن روزی که پول می‌دهد سکته نمی‌کند. صدها میلیون امروز دادیم، سکته نمی‌کند. یک روز دیگر رئیس بانک می‌گوید: شما به جای اینکه مسئول پرداخت باشی، مسئول دریافت باش. در قسمت دیگر پول‌ها را بگیر. صدها میلیون می‌گیرد. نه آن روزی که می‌گیرد بالا می‌پرد و پایین میپرد. نه آن روزی که می‌دهد، سکته می‌کند. قرآن می‌گوید: من می‌خواهم شما مثل کارمند بانک باشید. دادند، دادند. گرفتند، گرفتند.
قاری: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم… بسم الله الرحمن الرحیم… بلند… (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‌ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) (حدید /23) «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‌ ما فاتَكُمْ» اگر یک چیزی را گرفتند، غصه نخورید. این بچه را خدا به من داد. حالا هم جانش را گرفت. خدا داده و خدا گرفته است. خیلی آدم راحت می‌شود.
امام در هواپیما نشست بعد از چهارده سال تبعید از فرانسه به ایران بیاید. با او مصاحبه کردند. چه احساسی دارید؟ یادتان هست چه گفت؟ بگویید… با هم بلند بگویید… هیچی! یعنی جمهوری اسلامی تشکیل دادیم، الحمدلله! هواپیما را سرنگون کردند. شهید شدیم، الحمدلله! شد شد، نشد نشد! دل بسته به چیزی نشویم که جدایی ما جیز و ویز دارد.
گاهی پشت دست با چاقو برش می‌خورد. یا کف دست می برد. شما یک چسب پشت دست می‌زنی، روی این برش می‌زنی. یکی هم کف دست می‌زنی. وقتی می‌خواهی برداری، چون کف دست مو ندارد، راحت این چسب برداشته می‌شود. پشت دست چون مو دارد و چسب به موها چسبیده است. وقتی می‌خواهی بکنی، اوه اوه اوه! آنهایی که به چیزی بچسبند، وقتی می‌خواهی از آنها بگیری، جیز و ویز می‌کنند. الگوی ما در دین حضرت امام بود. عصاره عمر امام وصیت‌نامه‌اش بود. عصاره وصیت‌نامه این سطر بود. من با دلی آرام و قلبی مطمئن، یعنی ناراحت نیستم. برای یک لحظه هم پشیمان نیستم.
2- غرور، عامل سقوط شیطان از درگاه الهی
امیرالمؤمنین می‌گوید: گرفتاری شیطان غرورش بود. گفت: من به آدم سجده کنم! حضرت امیر می‌فرماید: «عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ‌ سَنَةٍ» (نهج‌البلاغه/خطبه 192) شش هزار سال شیطان عبادت کرد. ولی او را غرور گرفت. اصلاً حدیث داریم، بعضی‌ها اگر هر شب نماز شب بخوانند باد آنها را می‌گیرد. خدا خواب را بر اینها مسلط می‌کند که دو شب نماز شب نخوانند، بادشان خالی شود. چون اگر هر شب نماز شب بخوانند، می‌گوید: آیا روی کره زمین از من بهتر هست؟ این چهار تا نماز شب خوانده، باد او را گرفته است. حدیث داریم «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ‌» (نهج البلاغه/حكمت46) خلاف کنی که خودت را پست بدانی شرف دارد بر اینکه عبادت کنی و باد تو را بگیرد. دچار غرور شوی. حالا چهار تا شعر حفظ است، صدایش خوب است. یک دری به تخته خورده و پولدار شده است. اصلاً پولهایی که ما الآن پیدا می‌کنیم خیلی‌هایش قضا و قدری است. بیابان مفت بوده، سگ هم به آنجا نمی‌رفته است. حالا چهارتا خیابان، کمربندی، چه می‌گویند… یک خیابانی از نزدیکش رد شده است، دو تا شهرک و چهار تا آپارتمان آن طرف ساختند، زمین هم گران شده است. این فکر می‌کند مغز اقتصادی دارد. نه زمین و بیابان گران شده است. به تو چه؟ ما با عبادت مغرور می‌شویم. نماز شب می‌خوانیم. زمین ما گران می‌شود، مغرور می‌شویم. خدای نکرده این غرور بعد از سالها در خانه‌ها پیدا می‌شود.
زن بعد از چند سال هی به شوهرش می‌گوید: آقاجونم، آقا جونم! یا مرد به خانمش می‌گوید: آقا جونم، آقا جونم! برای چه می‌گویی؟ هرکس بوده. گیرم پدر تو بود فاضل… در قرآن یک آیه داریم می‌گوید: (لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت‌) (بقره /286) هرکس کار خودش را کرده مزدش را خواهد گرفت. چرا پز می‌دهی؟ غرور کارها را از بین می‌برد. به هیچ چیز غرور پیدا نکنید. خیلی وقت‌هایی که ما به خدا نزدیک هستیم، دور هستیم. خیال می‌کنیم نزدیک هستیم…
در خانه امام رضا نشستید، یک خاطره از امام رضا بگویم.قدیم حرم را خلوت می‌کردند. برای نظافت و شستشو خلوت می‌کردند. من وارد حرم شدم، نصف شب بود. این خدمه‌ای که آن شب کشیک‌شان بود، گفت: امشب کشیک من است. می‌خواهی تا صبح در حرم بمانی؟ گفتم: بله! به… از خدا می‌خواهم. زوارها همه رفتند و داشتند درها را می‌بستند. چند نفر خادم بودند. من هم آن شب مهمان بودم. گفتم: عجب شبی! امشب دیگر سیم وصل می‌شود. تنهایی با امام رضا… عبایم را روی صورتم انداختم و صورتم را به ضریح چسباندم. گفتم: دیگر الآن سیم وصل می‌شود. یک خرده صحبت کردم گفتم: قرائتی! می خواهی درها باز شود، زوارها داخل بیایند؟ درها را باز کنیم زوارها داخل حرم شوند. گفتم: نه! گفتم: همین غرور است. می‌خواهی تو باشی و دیگران نباشند. تو فکر می‌کنی سیم وصل است. سیم قطع است. کسی که خوشش بیاید که این باشد و زوارهای امام رضا نباشند. این مرض است. سرطان اخلاقی است. می‌خواهی تو باشی و دیگران نباشند. ما گاهی وقت‌ها…
یا مثلاً مردم را می‌مالانیم، از سر و کله هم بالا می‌رویم ضریح را ببوسیم. برمی‌گردیم ما که بوسیدیم! خیلی خوب خیلی غلط کردی. اگر همراه با مردم آزاری است، غلط کردی بوسیدی. آنوقتی که وصل می‌شود قطع می‌شود. اینها مشکل است. خیلی وقت‌ها می‌گوییم: آبرویم رفت. اتفاقاً آنجایی که آبرویت رفت، آبرو پیدا کردی.
یک آیت الله هست من خیلی مریدش هستم. علتش هم این است. داشت نماز می‌خواند، «مالک یوم الدین، ایاک نعبد و ایاک نستعین» برگشت گفت: وضو ندارم. قصد فرادی کنید. حالا ما باشیم، می‌گوییم: بابا آبرویمان رفت! زشت است. اتفاقاً آنجایی که فکر می‌کنیم آبرویش رفت، آبرو پیدا کرد. بگو: بلد نیستم. آبرویت نمی‌رود. ندارم، نمی‌دانم. نمی‌توانم. او از من بهتر است. یک خورده گیر خودمان نباشیم. امیرالمؤمنین می‌فرماید: شش هزار سال عبادت کرد، «لا يُدْرَي‌ أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الاخِرَة» (نهج‌البلاغه/خطبه192) یک آیه داریم (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ‌ كَأَلْفِ‌ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّون‌) (حج /47) یعنی یک روز خدا، روزهای خدایی هزار سال شماست. حضرت امیر می‌گوید: شیطان شش هزار سال عبادت کرد. منتهی نمی‌دانیم روزهایش روزهای دنیایی بوده یا روزهای آخرتی… با کدام متر می‌سنجند؟ اگر یک روزش مساوی با هزار سال باشد، آنوقت شش هزار سال، هر سالی 365 روز، هر روزش هم هزار سال چه می‌شود؟در عین حال غرور او را گرفت، شیطان شد.

3- غرور، عامل ترک مشورت با دیگران

آدمی که او را غرور و غجب بگیرد، دیگر حاضر نیست مشورت کند. امیرالمؤمنین فرمود: «الاعْجَابُ يَمْنَعُ‌ الازْدِيَادَ» (نهج‌البلاغه/حكمت167) آدمی که غرور او را بگیرد، دیگر… مرحوم مطهری استاد ما حساب می‌شد. بالاتر بگویم. استاد استاد ما حساب می‌شد. سخنرانی می‌کرد. از من پرسید: قصه برای چهل سال پیش است. من یک طلبه لاغر کم سواد بودم. چهل سال پیش یک طلبه معمولی ضعیفی هم بودم. می‌گفت: آقای قرائتی منبر من امروز نمره‌اش چند بود؟ اشکالی دارد که یک پیشنماز از بچه‌ها بپرسد: بچه‌ها من امشب منبر رفتم، حرف‌های مرا فهمیدید؟ از مردم بپرسد از من راضی هستید؟ اینها مهم است.
یک عالمی بود من در جوانی او را دیده بودم. زمانی که من او را دیدم، حدود هشتاد سال سن داشت. مرحوم شد، نامش آیت الله فکور بود. اگر اشتباه نکنم یزدی بود. استخاره که می‌کرد چیزهایی می‌گفت. قرآن را باز می‌کرد، می‌گفت: می‌خواهی چه کنی. استاد ما آیت الله رضوانی که جزء شورای نگهبان بود و اخیراً مرحوم شد، می‌گفت: ما سه تا طلبه بودیم. در خانه آیت الله فکور رفتیم. گفتیم: بیاید برای ما درس بدهد. ایشان هم چند روز آمد درس داد. روز سوم و چهارم نیامد. آمدیم دیدیم استاد نیامد. فردا نیامد. پس فردا نیامد. در خانه‌اش رفتیم. گفتیم: آقا چرا نمی‌آیید؟ گفت: می‌آیم. گفتیم: یعنی چه؟ این سه روز را چرا نیامدید؟ گفت: چون شما طلبه‌ها در خانه من آمدید و گفتید: بیا درس بده،من چند روز آمدم درس دادم. بعد گفتم: نکند اینها درس مرا نپسندند. ولی چون خودشان آمدند در خانه دعوت کردند، رویشان نمی‌شود بگویند: درست خوب نیست. درس تو را نپسندیدیم. دیگر فردا نیا! چون خودشان دعوت کردند، رویشان نمی‌شود بگویند: نپسندیدیم. گفتم: من سه روز تعطیل می‌کنم. اگر بار دوم آمدند در زدند و گفتند: بیا، من خاطرم جمع است درس مرا پسندیدند. می‌روم و آن سه روز هم که تعطیل کردم، جبران می‌کنم. این را می‌گویند… در رودروایسی با کسی گیر نکنید.
اگر حمامی در رودروایسی بگوید: راضی هستم. غسل شما باطل است. چون از عمق نیست. می‌گوید… رودروایسی است. مرد چانه می‌زند، خانم محضر برویم مهر شما را ببخشم! این زن هم اول زندگی است. زن ساده‌ای است. این مرد هم حقه‌باز است. می‌ترسد نبخشد. زن هم می‌رود مهر با به اسمش می‌کند. داشتیم که زن را محضر برده طلاهایش را بخشیده است. بعد مرد رفته و یک زن دیگر گرفته است. کلاهبرداری!

4- خدمت بر اساس رحمت نه سوءاستفاده

اگر کسی در رودروایسی گیر کرد. قرآن می‌گوید: (وَ اخْفِضْ جَناحَك‌) (شعرا /215)، (وَ اخْفِضْ‌ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة) (اسراء /24) همین‌جا صبر کنید… «وَ اخْفِضْ‌ لَهُما» بالت را برای پدر و مادرت باز کن. تواضع کن، «مِنَ الرَّحْمَة» نه «من الشیطنه» گاهی پسرها، پدر و مادر را تر و خشک می‌کنند. قربانت بروم. حمامش می‌برد. چه و چه… برای اینکه پدر محضر برود و زمین را به اسم پسر کند. این «من الرحمه» نیست. «من الشیطنه» است. خدا می‌گوید: اگر به پدر و مادرت احترام می‌گذاری، باید ریشه‌اش رحمت باشد. نه شیطنت! گاهی یک کسی یک چیزی را انجام می‌دهد، ریشه‌اش شیطنت است. تواضع می‌کند دست طرف را می‌بوسد، برای اینکه بعد یک کلاهی بردارد.
داریم چه می‌گوییم؟ بحث ما این است که قرآن شفاست. یکی از بلاهای ما که باید شفایش را از قرآن بگیریم، غرور است. مست می‌شویم. با نماز، با عبادت، با پول دادن به این و آن، با رانندگی، با شکل زیبا، با جهازیه، با مهریه، با فامیل، قبیله، مدرک، هرکسی با یک چیزی مست می‌شود. ظرفیت ما کم است. اینکه مهم است این است که آدم خودش بزرگ شود. اگر قیف تنگ باشد و نفت زیاد باشد، دردسر است. باید به مناسبت نفت زیاد ظرفیت هم زیاد باشد. برادرها و خواهرها! هرچه از خدا می‌خواهید اول بگویید: خدایا به من ظرفیت بده. بعد بگو: پول بده. چون اگر ظرفیت نداشته باشی، پول داشته باشی، درد سر می‌شود. مثل بچه‌ای که ظرفیت ندارد، چاقو دستش بدهی. یا در چشم خودش می‌زند، یا در چشم پدر و مادرش می‌زند. اول باید ظرفیت پیدا کنیم. این حرف کلیدی است می‌زنم. یعنی کلمه مهمی را دارم می‌گویم.

5- درخواست ظرفیت، قبل از درخواست نعمت

هرچه از خدا می‌خواهید اول بگویید: خدایا ظرفیت… تا خدا به موسی گفت: موسی تو پیغمبر هستی. گفت: من! پیغمبر شدم؟ پس ظرف مرا بزرگ کن. (رَبِّ اشْرَحْ‌ لِي‌ صَدْرِي) (طه /25) یعنی چه؟ خدایا ظرف مرا بزرگ کن. چرا پیغمبرها اکثراً چوپان بودند؟ چون چوپانی ظرف را بزرگ می‌کند. چون دوازده ساعت باید ایستاد تا این بزغاله سیر شود. دوازده ساعت روی پا بایست که این بزغاله سیر شود. این ظرفیت شما را بزرگ می‌کند. «رَبِّ اشْرَحْ‌ لِي‌ صَدْرِي» یعنی خدایا سینه مرا باز کن. ظرف مرا بزرگ کن که بکشم.
آدم هست یک ماشین قرضی از رفیق‌هایش می‌گیرد، در همه خیابان‌ها هم ویراژ می‌دهد. این طرف می‌رود. آن طرف می‌رود. تند می‌رود. آدم هم هست یک موتور گازی به او می‌دهی، چرخ جلویش را بلند می‌کند. چه می‌گویند؟؟؟ تک چرخ می‌زند! بابا حالا یک موتور گازی که دیگر پز ندارد. آدم‌هایی هستند ظرفیت ندارند، حساب در بانک باز می‌کند. حالا سبزی هم که می‌خرد، چک می‌کشد. ظرفیت ندارد. آدم‌هایی هستند ساعت مچی هم که می‌بندد، هر دو سه دقیقه یکبار اینطور می‌کند. اصلاً خانم النگو خریده، ظرفیت ندارد. آستینش را بالا می‌زند و اینطور می‌کند. (خنده حضار) دو مثقال طلا این را گیج کرده است. قاطی کرده است! هرچه از خدا می‌خواهید، بگویید: خدایا اول ظرفش را بده و بعد نعمتش را بده. چون اگر نعمت باشد و ظرفیت نباشد، از همان نعمت، یک آیه داریم خدا بعضی‌ها را با نعمت به جهنم می‌برد. (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ‌ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها) (توبه /55) خدا می‌خواهد اینها را عذاب کند، پولشان می‌دهد خواب از سرشان می‌رود. شما الآن کم پول داری راحت می‌خوابی. یک خواب شیرینی می‌کنی. خدا می‌خواهد این خواب را از شما بگیرد، پولت می‌دهد. هی از خواب بیدار می‌شوی. ظرفیت نداری. غرور طوری است که امیرالمؤمنین فرمود: غرور آدم را مست می‌کند. و مستی غرور از مستی شراب بدتر است. بعضی شراب می‌خورند مست می‌شوند، بعضی‌ها با نعمتی که خدا به آنها داده است، مست شدند. عربی‌اش این است. «سَکرُ ال…» حالا سَکر یا سُکر هرکدام… یکوقت جوان بودم در خوانسار پای تخته سیاه رفتم. می‌خواستم بنویسم باطوم، با را نوشتم. طو هم نوشتم. حرف آخر را شک کردم، باطوم است یا باطون؟ آخرش میم است یا نون؟ نوشتم باطو آخرش گفتم: بچه‌ها، این نون است یا میم است؟ گفت: حاج آقا باید چند تا بخوری، بفهمی! گفتیم: باشد. (خنده حضار) حالا سَکر است یا سُکر است…

6- خطر مستی غرور و غفلت

«سكر الغفلة و الغرور أبعد إفاقة من سكر الخمور» (غررالحكم/ص266) یعنی آدم مست بعد از دو سه سال هوش می‌آید. آدمی که دچار غرور شد، حالا حالا هوش نمی‌آید. مست است.
نشانه‌های مغرور، اینجا من نشانه‌های مغرور را سیزده مورد نوشتم. تند بگویم.1- منت می‌گذارد. این آدم مغروری است. من به تو جهازیه دادم. من دست تو را گرفتم. من به تو وام دادم. من من… شاگرد من است. نزد من درس خوانده است. هرکس بیشتر من من کند، این پیداست آدم مغروری است و منت می‌گذارد.
2- هی از خودش تعریف می‌کند. خودستایی!
3- دیگران را مسخره می‌کند. (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة) (همزه /1) وای بر کسانی که نیش می‌زنند و مسخره می‌کنند.
4- انتقاد را قبول نمی‌کند. یک وقتی به او بگویند: شما یک چنین اشکالی داشتی، ناراحت است. این پیداست مغرور است. آدم اگر مغرور باشد، اشکال را قبول نمی‌کند. حاضر نیست کسی به او انتقاد کند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
5- توقع نابجا دارد. چون غرور او را گرفته است، می‌خواهد همه نوکرش باشند. می‌خواهد همه جلوی او بله قربان بگویند. توقع نابجا دارد.
6- چیزی را که نمی‌داند، خجالت می‌کشد بگوید: نمی‌دانم. می‌گوید: حالا باید ببینیم، باید بررسی کنیم. حالا باشد بعد. بگو: بلد نیستم.
7- همه چیزی را به خودش نسبت می‌دهد. نمی‌گوید: خدا داد. می‌گوید: خودم! قارون می‌گفت: (إِنَّما أُوتِيتُهُ‌ عَلى‌ عِلْمٍ عِنْدِي‌) (قصص /78) به قارون گفتند: کمک کن. خدا به تو داده، تو هم به مردم کمک کن! گفت: (وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ‌ اللَّهُ‌ إِلَيْك‌) (قصص /77) خدا به تو داده، تو هم به فقرا بده. می‌گفت: خدا به من نداده. «إِنَّما أُوتِيتُهُ‌ عَلى‌ عِلْمٍ عِنْدِي‌» قارون می‌گفت: ثروت‌ها بخاطر مخ اقتصادی است. دستشان درد نکند بالاخره این مذاکراتی که شد و گفتگوهایی که شد، هرکس زحمت کشید، خدا به اندازه زحماتی که کشیده است، اجر فراوان به او بدهد. اما دلها هم دست خداست. افرادی دعاهایی می‌کنند، افرادی اشک‌هایی می‌ریزند. یادمان نرود. از آن است.
من چند وقت پیش هیأت دولت رفتم. جناب آقای دکتر روحانی بود و معاون اول بود و همه وزرا بودند. یک صحبتی راجع به نماز کردم. وقتی می‌خواستم بیرون بیایم، گفتم: اگر شما وزیرها هرجا هستید، نماز بخوانید این تبلیغ نماز است. گاهی بیش از اذان‌ها اثر دارد. یک نامه‌ای به من دادند که جناب آقای ظریف و آقای عراقچی چند جلسه با آن کری و اشتون جلسه داشتند، وقت نماز بوده گفتند: الآن وقت نماز ما است. بلند شدند و رفتند سجاده انداختند و نماز خواندند. این نماز ارزش دارد که سران کشورهای اروپا و آمریکا می‌نشینند و ایشان می‌گوید: می‌خواهم نماز بخوانم. اول خدا، بعد… این مهم است.
من خدمت دکتر بهشتی بودم. اول انقلاب از چندین کشور آمده بودند با ایشان مصاحبه می‌کردند. ایشان هم به همه جواب می‌داد. چون چند زبان بلد بود. اذان مغرب که شد گفت: وقت نماز است. من الآن باید نماز بخوانم. سجاده انداخت و گفت: الله اکبر! همه را نشاند و گفت: می‌خواهم نماز بخوانم. این خیلی مهم است.
حاج احمد آقا می‌گفت: روزی که شاه فرار کرد، امام نوفلوشاتو فرانسه بود. چند صد خبرنگار از دنیا جمع شدند. مهم‌ترین روز تاریخ ایران، سقوط شاهنشاهی بود. امام روی کرسی چهارپایه رفت. بسم الله الرحمن الرحیم، مقداری که صحبت کرد. حاج احمد آقا گفت: من هم کنار امام ایستاده بودم. گفت: احمد! گفتم: بله. گفت: ظهر شده است؟ گفتم: ظهر شرعی الآن است. تا گفتم: الآن است، اصلاً به اینها والسلام علیکم نگفت. آمد پایین و رفت. انگار داشت با گونی سیب زمینی حرف می‌زد! اصلاً نگفت: اینها آدم هستند. معنای الله اکبر همین است. یعنی خدا از اینها بزرگتر است! گفتند: آقا داشت با ما حرف می‌زد. گفتند: آقا شما الآن صحبت‌های شما مستقیم با کره زمین مخابره می‌شود. گفت: کره زمین را ول کن، نماز!
آقای انصاری می‌گفت: لحظه‌های آخر عمر امام گاهی امام از هوش می‌رفت. خواب عمیق یا بیهوشی نمی‌دانم. چشمش را باز می‌کرد و یک نگاهی می‌کرد و باز می‌رفت. دقیقه‌ها و ساعت‌های آخر چشمش را باز کرد و گفت: انصاری بیا! گفت: ظهر شده؟ گفتم: نه! گفت: اگر ظهر شد و من خواب بودم، مرا بیدار کن. گفتم: چشم! این را گفت و از هوش رفت. خوابش برد! اذان گفتند. بالای سر امام رفتم، هرچه خواستم امام را بیدار کنم دلم نیامد. پیرمرد دو تا سرم به دستش است. یک خواب عمیقی بود. هی گفتم: گفته مرا بیدار کن دلم نمی‌آید. بیدار نکردم. ده دقیقه بعد دو مرتبه امام چشمش را باز کرد. گفت: ظهر شد؟ گفتم: بله. گفت: مگر به تو نگفتم مرا بیدار کن؟ گفتم: آقا تازه ظهر شده است. ده دقیقه است. فرمود: ناراحت هستم. احمد بیا! حاج احمد آقا را صدا زد. خدا رحمتش کند. گفت: از اول عمرم تا الآن نمازم را اول وقت خواندم. چرا روز آخر ده دقیقه دیر شد؟ این امام است که می‌گوید: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند! این امام است که دلها را جذب کرد. امام چه کرد و ما چه کردیم؟ ما می‌گوییم: کدخدا را ببین و ده را بچاپ. امام می‌گوید: خدا را ببین و دل را بچاپ. یکبار دیگر بگویم. نصفش را منی می‌گویم و نصفش را شما بگویید. کدخدا را ببین ده را بچاپ، خدا را ببین دل را بچاپ!
شما چقدر مرا دوست داری؟ بالاخره ما معلم قرآن هستیم و خیلی به ما لطف می‌کنید. اگر من یک تیغ بردارم و به کت شما بکشم. شما می‌بینی اِ کتت پاره شد. نگاه می‌کنی می‌بینی اِ آقای قرائتی است؟ حاج آقا ما فکر کردیم تو آدم حسابی هستی. چرا قبای مرا پاره کردی؟ این هم روحانیت ما! اَه… دیگر مرا در تلویزیون ببینی خاموش می‌کنی. یعنی یک تیغ به کت شما بکشم، تا آخر عمرت خودت و نسلت پای تلویزیون نمی‌نشینید. انقلاب امام چقدر به جوان‌های مردم تیر کشید؟ چند صد هزار جوان شهید و جانباز و اسیر شدند؟ ولی خانواده شهدا عشقشان از امام کم نشد. من کت شما را پاره کنم عشقت تمام می‌شود. امام جوان‌های مردم را گرفت جبهه برود، عشق مردم از امام کم نشد. این چیست؟ این محبت الهی است. جامعه شناسی و روان شناسی و اینها نیست. عرفان و فلسفه هم نیست. مردم عاشق امام بودند.
زمان جنگ ما در یک پادگان رفتیم. این دژبان جلوی ما را گرفت. گفت: برو! گفتم: من قرائتی هستم. گفت: هرکس می‌خواهی باش! گفتم: این تلویزیون نداشته و مرا ندیده است. مرا ببیند احترام می‌گذارد. رفتم گفتم: شما تلویزیون داری؟ گفت: نه! گفتم: قرائتی را در تلویزیون ندیدی؟ گفت: نه! نمی‌شناسی؟ نه. گفتم: تو امام را دیدی؟ گفت: امام را هم ندیدم. امام را عاشقش هستم. تو کی هستی؟ برو! خیلی برایم مزه کرد. که وقتی خدا می‌خواهد عاشق شود، کاری به جامعه شناسی و روان شناسی و مدرک ندارد. کاری به علم هم ندارد. خدا را ببین دل را بچاپ… کمک کنید دومی‌اش چه بود… خدایا بین این عروس و داماد مودت قرار بده. (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً) (روم /21) یعنی بین عروس و داماد خدا «جَعَلَ» قرار می‌دهد، مودت و رحمت. این مهم است. هم مودت و هم رحمت.

7- دل ها به دست خدا

یک آیه داریم می‌گوید: محبوبیت از خداست. فکر نکن تو را بخاطر خانه‌ات دوست دارند. اگر ما خانه‌مان را اینطور بسازیم محبوبیت پیدا می‌کنیم. ممکن است رأی بیاوریم، رئیس جمهور شویم و محبوب شویم. نه! مگر ما رئیس جمهور فراری نداریم؟ بنی صدر! خدا خواسته باشد تو را خراب کند، رأی هم بیاوری و رئیس جمهور هم بشوی، در همان زمان رئیس جمهوری خراب می‌شوی. (مَحَبَّةً مِنِّي‌) (طه /39) فرعون کنار دریا یک جعبه‌ای را دید و گرفت. جعبه را باز کرد دید یک نوزاد در آن است. «مَحَبَّةً مِنِّي‌» مهر این نوزاد در دل این فرعون نشست. فرعونی که همه بچه‌ها را می‌کشت، این یکی را نکشت.
گاهی یک کسی یک نفر را دوست دارد. محبت هم می‌خواهید، بگویید: خدایا دل این را با من مهربان کن. خیلی‌ها غذای ساده می‌خورند، قربان هم می‌روند. خیلی وقت‌ها هم غذاهای لذیذ می‌خورند و همدیگر را دوست ندارند. روی گونی و موکت زندگی می‌کنند، زندگی‌شان شیرین است. روی گران ترین قالی‌ها زندگی می‌کنند، زندگی‌شان نکبت است. «مَحَبَّة مِنّی»، «جَعَلَ»، (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي‌…) (ابراهیم /37) بخوانید… «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي‌ إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» ابراهیم کعبه را که ساخت، گفت: خدایا دل مردم را به اینها هل بده. دعای ابراهیم که گفت: دل مردم را به کعب هل بده، شما ببینید در بانک بیست سال، پانزده سال در نوبت هستی که به کعبه بروی. چرا؟ برای اینکه این دعا پشت آن است. دعا خیلی مهم است.
به دیگران دعا کنیم. هرکس هم یادتان می‌آید دعایش کنید، حتماً دعایش کنید. یکی از علمای بزرگ جامعه مدرسین خدا رحمتشان کند. آیت الله سید مهدی روحانی، یک خاطره‌ای به من گفت، خیلی برای من اثرگذار بود. می‌گفت: یک کسی در مدینه در مسجدالنبی به رفیق‌هایش دعا می‌کرد. خدایا مشکل فلانی را حل کن. خدایا فلانی را شفا بده. فلانی، فلانی، هی اسم میبرد و مشکلاتشان را می‌گفت، خدایا حل کن. به یکی از رفقا رسید، گفت: نه برو تو را دعایت نمی‌کنم. با هم دعوا کردیم! دومرتبه به ذهنش آمد. گفت: برو! هرچه می‌گفت، به ذهنم می‌آمد، ما چون با هم دعوا داشتیم، به او دعا نکردم. شب به خواب من آمد. گفت: حاج آقا در دنیا با هم جر و بحث داشتیم. با هم درگیر بودیم. با هم بد بودیم. من مردم! در برزخ هستم. تو زنده هستی. در مسجد پیغمبر هستی. من سه بار آمدم هی خودم را نشان تو دادم و بال بال زدم. چرا دعایم نکردی؟ کینه تو… خوب مرا دعا کن. آیت الله روحانی را خدا رحمت کند. می‌گفت: هرکس به ذهنت آمد دعایش کنی، معلوم می‌شود روحش دارد بال بال می‌زند. آن کسی که راست چشم تو روحش دارد بال بال می‌زند، دعایش کن. نگو: به من سیلی زده است. مرا فحش داده است. آبروی مرا ریخته است. هرکس بود را دعا کن.
خدایا هرکس به ما ظلم کرده را ببخش. ما هم به هرکس ظلم کردیم به قلب او القاء کن که او هم ما را ببخشد. هم ببخشیم و هم دعایشان کنیم. از عمار یاد بگیریم. یک کسی عمار را نمی‌شناخت که این سردار لشگر حضرت علی است. فکر کرد یک آدم عادی است یک چرندی به او گفت. حرف زشتی زد. گفتند: فهمیدی که بود؟ گفت: نه! گفت: این عمار یاسر بود. درست است؟ عمار است دیگر…؟؟؟ مالک اشتر، ببخشید من هی شک کردم! حالا خوب است زود مرا نجات دادید. من یکبار روی منبر گفتم: شمر(ع)! قاطی کردم. مالک اشتر بود. نمی‌دانست این مالک اشتر است. یک چرندی گفت. به او گفتند: فهمیدی که بود؟ این مالک اشتر بود. گفت: ای بابا! به چه کسی جسارت کردم. گفت: حالا برو پیدایش کن و عذرخواهی کن. تند دوید و این طرف و آن طرف رفت و دید در یک مسجد رفته است. رفت گفت: آقا ببخشید من شما را نشناختم. به شما جسارت کردم. گفت: اتفاقاً وقتی به من جسارت کردی آمدم دو رکعت نماز خواندم که خدا از سر تقصیرات تو بگذرد. این مالک اشتر است! فحش می‌شنود و دعا می‌کند. خانم! حالا خواهر شوهر تو یک حرف زشتی زده است. عروس خانم مادر شوهر شما یک حرف زشتی زده است. مادر شوهر، عروس یک حرف زشتی زده است. خوب بگذرید! چقدر روده تنگ است که هسته انار در آن گیر کرده است. روده را گشاد کنید. لاستیک دوچرخه چون باریک است در موج تاب برمی‌دارد. لاستیک تراکتور از موج رد می‌شود و تاب هم برنمی‌دارد. تراکتور شوید نه دوچرخه! روده تنگ هسته انار هم در آن گیر می‌کند. به همدیگر گیر ندهید.
ساعت چند است؟ تمام شد؟ خیلی خوب…
فردا شب شب آخر است؟ پس فردا هم ماه رمضان است. خوب فردا شب شب جمعه آخر است. حساس شوبد روی این شب‌ها. بنزین که تمام می‌شود هرچه کم می‌شود راننده حساسیتش بیشتر می‌شود. می‌گوید: یک لیتر بیشتر بنزین ندارم. بی‌خود یک لیتر بنزین زدید، نمی‌گویید: برویم یک بلال بخوریم و بیاییم. برویم یک آب میوه بخوریم و بیاییم.بابا یک لیتر بنزین است یا برای زائو بگذار یا برای خونریزی مغزی! یک 24 ساعت دیگر بیشتر نمانده است. حدیث داریم اگر در ماه رمضان را ببندند و بخشیده نشوید علامت این است که بدبخت هستیم. این 24 ساعت آخر را یک خرده حساس‌تر شوید. حالا فیلم و روزنامه و آب هویج و تاب خوردن و تخمه کدو شکستن همه را دور بریزید. یک لیتر بنزین دارید. وقت کم می‌شود، دقیقه‌های آخر است. حساسیت نشان دهید.
می‌گویند: اگر چهار دقیقه به غروب از خواب بیدار شدید، اِ… الآن غروب می‌شود. من نمازم را نخواندم. می‌گوید: اینجا دیگر حق نداری نماز ظهر را بخوانی. چون چهار دقیقه به غروب است. چهار دقیقه به غروب وقت اختصاصی نماز عصر است. اینجا باید اول نماز عصر بخوانی. بعد نماز ظهر را قضا کنی. چون دقیقه‌های آخر است. دقیقه‌های آخر ماه رمضان شما حساس شوید.
خدایا به آبروی کسانی که در این ماه بخشیده شدند، همه ما را ببخش. به آبروی آن کسانی که به ما گفتند: هرکس در ماه رمضان بخشیده نشود، علامت بدبختی اوست، ما را از بدبخت‌ها قرار نده. خدایا همه مشکلات امت اسلامی را حل کن. مذاکره، مرز، انقلاب، سیاست‌گزاری، اقتصاد، تمام مسائل ما را به لطف و کرمت به نحو احسن حل بفرما. در مملکت ما سه گروه هستند. به سه گروه می‌خواهم دعا کنم. یک گروه واقعاً خدمت می‌کنند. تمام وجودشان خدمت است. خدایا اینها که خادم اسلام و مسلمین و نظام هستند، همه برکات و امدادهای غیبی را بر آنها نازل بفرما. یک عده آدم حلال زاده هستند، حرامزاده نیستند. ولی بخاطر خط سیاسی و کینه، قبیله، عقده با هم خورده حساب دارند. آنهایی که با هم خورده حساب دارند را قلبشان را با هم مهربان بفرما. یک عده اصلاً شیطنت می‌کنند. حرامزاده نیستند، ولی حرامزادگی می‌کنند، یعنی دلشان می‌خواهد… اصلاً عقربک روحش به سمت آمریکا و اروپا است. نمی‌خواهد سر به تن جمهوری اسلامی باشد. بغض دارد و کینه دارد. خدایا آنها را هم اگر قابل هستند، هدایت کن. اگر قابل نیستند شرشان را به خودشان برگردان.
آنچه قطعی است این است که جان ما را خواهی گرفت، کی؟ نمی‌دانم. ولی خدایا به آبروی همه آبرومندان درگاهت هروقت می‌خواهی جان ما را بگیری، زمانی جان ما را بگیر که هیچ دین و گناهی بر گردن ما نباشد. قلب امام زمان را از الآن تا ابد از ما خشنود بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2082
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست