نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 212
موضوع بحث: امام جواد(عليه السلام)
تاريخ پخش: 23/04/67
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته»
بحث را شب شهادت امام جواد(ع) گوش ميدهيد. بينندهها و كساني كه در اين جلسه در خدمتشان هستيم، عزيزاني از تيپ امام صادق(ع) و از طلاب حوزه ي علميه هستند. برادران با سواد، فاضل، شهيد داده، دست و پا داده، برادراني كه فرماندهي و گردان به عهده دارند. عزيزاني كه دورههايي ديدهاند و ميبينند و در كنار علم به عمل هم پرداختهاند. اهل جبهه و جنگ هستند. خدمت اين عزيزان هستيم و بحث ما هم به مناسبت شب شهادت امام جواد(ع)، بحث آن حضرت است. در بارهي امام جواد، چند نكته هست كه بايد مطرح كنيم. بد نيست كمي با امام جواد(ع) آشنا شويم، در بارهي امام جواد چند مسئله را مطرح مي-كنم. يك شيعه بايد اين مسائل را بداند: در مورد مقام امامت حضرت جواد(ع) اولين مسئله، سن امام است. چون امام جواد كوچك بود كه به امامت رسيد. آيا بچهي كوچك ميتواند امام باشد يا نميتواند؟ سن امام مهم است. مسئلهي ديگر اين كه چرا مأمون طاغوت جنايتكار و قاتل امام، دخترش را به امام داد؟ آيا در زمان شاه، يك عالم رباني حاضر بود داماد رضاشاه شود؟ چطورشد حضرت امام جواد داماد مأمون شد؟ چرا دخترش را به امام داد؟ مسئلهي ديگر سخنان امام جواد و امتحان و آزمايش دائمي بود كه بدليل اينكه شك داشتند امام هست يا نيست، دائم ميآمدند او را امتحان ميكردند. حدود سي هزار سؤال پيچيدهي علمي از امام كردند. چند جمله از امام هم برايتان ميخوانم. آخر بحث هم در سوگ امام عزاداري ميكنيم. اما بيوگرافي و فشردهي زندگي امام؛ نام مباركش محمد و كنيهاش ابوجعفر، لقب حضرت تقي، تولدشان در سال 195 هجري. هفده سال مدت امامت ايشان بود. 25 سال عمر امام بود. جوان ترين امام ما بود كه شهيد شد. شهادت امام هم روز 29 ماه ذي القعده و قاتل امام معتصم است. امام شاگردان زيادي داشت. زكريا ابن آدم كه قبرش در مزار شيخون قم است كه امام ميگويد: «انت ثقتي» (كافي،ج2،ص578) شاگرد امام جواد است.
1- امامت مهمترين اصل اصول دين
– اول مقام امامت: آيا امامت از اصول دين است يا از فروع دين؟ امامت نه از اصول دين، بلكه اساس اصول و فروع دين است. امامت از اصول دين هست، اما از اصول، اصول دين است. چون قرآن در بارهي امامت ميگويد: «و ان لم تفعل» يا علي بن ابيطالب را معرفي كن، يا اگر معرفي نكني (فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه) (مائده /67) اصلاً رسالت الهي را انجام نداده اي. يعني توحيد بي توحيد، نبوت هم بي نبوت و. . . پس ببينيد امامت به قدري مهم است كه اگر امام تعيين نشود، توحيد و نبوت لغو مي شود. راه دور نرويم. در جمهوري اسلامي وقتي گفتند: «باسمه تعالي» كه رهبر كبير انقلاب آمد. قبل از آمدن امام ميگفتند: «به نام نامي آريامهر» در پادگانهاي ما وقتي كه امام آمد «الله اكبر» گفته شد. قبل از آمدن امام ميگفتند: «جاويد شاه». يعني اگر امام نباشد، طاغوت به جاي توحيد است. اگر امام نباشد: (أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ) (مائده /50) قانون غير اسلامي است. اگر امامت نباشد، توحيد هم رنگ ندارد. قيامت هم: (بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ) (ص /26) است. پس امامت است كه توحيد را مطرح ميكند. نبوت بايد باشد، تا توحيد مطرح شود. ابراهيم نباشد، توحيدي هم مطرح نميشود. توحيد با ابراهيم همراه است. مقام امامت، اينگونه است كه اگر نبود، هيچ چيز نيست. جايگاه امامت تا اين حد است. امام عبد خداست. امام معرف خداست، امام زنده كنندهي توحيد است، قهرمان توحيد است. به همين خاطر در همهي مسائل مطرح است كه اگر كسي عمرش را عبادت كند، ولي در خط رهبري معصوم نباشد، همهي عباداتش بي فايده است. به همين دليل ما ميگوييم، عبادت آل سعود و همهي مسلمانها بي معناست. دنيا از اسلام بي امام نميترسد. كما اين كه ابرقدرت ها از تمام كشورهاي اسلامي نميترسند. شما اگر امامت را برداري، تمام كشورها مسلمان ميشوند. آمريكا حرفي ندارد كه همهي مردم كرهي زمين مسلمان شوند! به حكومت آمريكا ضرري نمي خورد، ولي در يك خانهي كوچك ده متري، امام زنده باشد، آمريكا از او ميترسد. پس اگر همهي مردم مسلمان بي امام باشند، آمريكا از آنها نميترسد. امام باشد، آمريكا ناراحت است و مي ترسد. مسئلهي امامت جايگاه بالايي دارد. به همين دليل است كه گفته اند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»(كمالالدين، ج2، ص409) شيعه و سني اين حديث را نقل كردهاند. 35 حديث اول جلد اول وسائل الشيعه است كه داريم بناي اسلام بر چند چيز است. يكي از اين بناها «ولايت» است. هر قانوني نازل شد اول براي دو نفر، سه نفر و ده نفر نازل شد. اما قانون امامت از همان اول براي صد هزار نفر در غدير خم نازل شد. يعني معرفي امام در صحنه ي صدهزار نفري انجام گرفت. آيهي زكات كه آمد جبرئيل نازل شد. آيه را به پيغمبر گفت و پيغمبر هم به اصحاب گفت، اصحاب هم ميرفتند و زكات و نماز وروزه را جدا جدا ميگفتند. اما معرفي امام از صد هزار نفر شروع شد. امامت مسئلهاي است كه معرفي آن جايگاهي صدهزار نفره خواسته است. امامت مقامي است كه اگر نباشد، رنگ توحيد و نبوت از بين مي رود. امامت مقامي است كه بناي اسلام بر آن است كه اگر نباشد، عبادتها قبول نيست. «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ»(كافى، ج2، ص18)
2- امامت امام جواد در كودكي و نمونههاي قرآني آن
– مسئلهي سن امام: بد نيست اين را هم به شما چون طلبههاي جواني هستيد بگويم. بعضي از اين پيرمردها مي گويند: بابا اينها بچه طلبه هستند. من همين جا اعلام كنم كه انقلاب ما از بچه طلبهها شروع شد. يادم نميرفت، يكي از روزنامههاي زمان شاه به خاطر فوت آقازادهاش به امام توهين كرده بود. من داشتم ميرفتم قم، ديدم يك مشت طلبه راه افتادهاند. گفتم: اين ها كيستند؟ گفتند: اينها جمع شدهاند و به خانهي آقايان مدرسين ميروند كه چرا روزنامه به امام توهين كرده است؟ نگاهشان كه كردم ديدم همه طلبههاي سيوطي و لمعه خوان هستند. يعني طلبه از 2 سال تا 7 سال تحصيل و همه طلبههاي سن پايين هستند. در اينها وزنههاي علمي نيست. بنده هم متأسفانه تحت تأثير اين فكرغلط، اين طلبههاي سن پايين، به نظرم كوچك آمدند. بعد ديدم همين طلبهها رفتند و مدرسين را راه انداختند. مدرسين را فرستادند خانهي مراجع عظام و مراجع هم قيام كردند، خلاصه هر چه سيل است، از قطرات است. قطره قطره جوي ميشود و جويها رود و رودها دريا مي گردد. گاهي هم به آنها راه نميدهند. اما اين طلبههاي جوان مثل آب هستند. گاهي كه ميآيد و ميرود، به آن راه نميدهند. پشت سنگ ميايستد، آن قدر ميايستد تا بقيهي آبها هم ميآيند. آن قدر صبر ميكند تا سر ميرود و از بالاي سد راهش باز ميشود. الآن در جبهههاي ما مسئله ي سن خيلي مهم است. امام جواد(ع) در بچگي به امامت رسيدند. بعضي از امور بايد از قبل زمينه سازي شود. به قول امروزيها ميگويند: فلان موضوع در جامعه جا افتاده يا جا نيفتاده است. امام هم براي اين كه سن كم امام خللي ايجاد نميكند، از امام صادق دائم اين مسئله را زمزمه مي كردند. يك قصهي شيرين بگويم. آخر عمر ابوبصير بود و بينايي نداشت. يك بچهي 5 ساله دستش را گرفته بود. بر امام صادق وارد شد. امام صادق پرسيد: ابابصير چطوري؟ گفت: الحمد لله، اين بچه چند سال دارد؟ پنج سال دارد. گفت: آمادگي داري زماني اين بچهي 5 ساله امام شود و امامت او را قبول كني؟ گفت: مگر ميشود؟ گفت: بلي! يعني در آينده امامي ميآيد كه سنش 5 سال باشد. پس ببينيد امام صادق ابابصير را آماده ميكند كه ممكن است امام در آينده سنش كم باشد. اين زمينه سازي، خود يك اصل است. «سَيَلِي عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ»(كافى، ج1، ص383) البته در الحياة السياسيه جعفر مرتضي هم هست. امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ»(كافى، ج1، ص320) مردم توجه كنيد. ما اهل بيتي هستيم كه: «يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا» كوچكهاي ما مثل بزرگهاي ما هستند. گاهي وقتها كار يك دوربين كوچك و يك دوربين بزرگ يكي است. امامت روي سن و چيزهاي ديگر نيست. قرآن ميفرمايد: (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا) (مريم /12) حضرت يحيي در حالي كه صبي و بچه بود، از طرف خدا مورد لطف خاص قرار گرفت. حضرت عيسي در گهواره بود. گفت: (قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا) (مريم /30) حضرت عيسي و حضرت يحيي هر دو كوچك بودند. در قرآن بين عيسي و يحيي خيلي شباهت هست. از نظر معناي لقب؛ كلمهي يحيي يعني زنده ميماند، معناي عيسي هم همين است. عيسي در بچگي پيغمبر شد و يحيي هم همين طور. عيسي ميگويد: (وَ بَرًّا بِوالِدَتي) (مريم /32) و يحيي مي گويد: (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ) (مريم /14) در بارهي عيسي ميگويد: (وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا) (مريم /31) در بارهي يحيي هم عين همين آيه هست. اصلاً تاريخ زندگي عيسي و يحيي در قرآن دقيقاً مثل هم است. عيسي و يحيي در ميان انبيا شبيه ترين پيغمبران به هم هستند. تولد عيسي بدون پدر بود، تولد يحيي از پدر پير بود. طوري كه وقتي به زكريا خدا گفت: ما مي خواهيم به تو پسر دهيم، گفت: در اين پيري؟ آن روز كه جوان بوديم بچه دار نشديم، حالا ديگر در پيري با زن ناتوان مي خواهيم بچه دار شديم، چگونه؟
3- تأثير و نقش آفريني به سن و سال نيست
يك روز صفوان آمد خدمت امام رضا و گفت: بعد از شما امام كيست؟ فرمود: همين بچه كوچك. ميگفت: نگاه كردم ديدم يك بچهي سه ساله اي است به نام جواد. گفتم: همين بچه؟ گفت: بله. او فرمود: (جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا) (كافى، ج1، ص325) اين بچه سه سال دارد! فرمود: مگر عبادت كيلويي است؟ امامت كه سني نيست. مهم اين است كه نظر خدا همين باشد. وقتي خدا خواست، يك درخت كوچك ميوه بسيار ميدهد ولي يك درخت بزرگ ميوه نميدهد. امامت امداد غيبي است. به هر كه برسد، رسيده است. گاهي وقتها كسي در حوزه چندين ده سال درس ميخواند، به تبليغ عميق موفق نميشود. و گاهي هم يك بسيجي در زندان بغداد اسير ميشود. به آن زن ميگويد: تا حجاب نداشته باشي، من با تو حرف نميزنم. يك وقت تبليغ حجاب را خدا توسط يك بسيجي انجام مي دهد، كه اگر يك آيت الله دو كتاب بنويسد، چنين اثري ندارد. نظر خدا كه اين حرفها را ندارد. فقط يك دل صاف بايد باشد تا خدا نظركند. ما ظرف را بايد بشوييم، تا خدا در آن شير بريزد. مشكل از خود ماست. «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»(طلاق /2) افرادي هستند وقتي كه جبهه ميروند، ميگوييم: براي چه جبهه ميروي؟ چنان از جبهه تحليل دارند و چنان جبهه را بيان ميكنند و چنان شاد ميروند كه وقتي ميگويد: «مي روم بهشت»، مثل اين كه واقعاً همين الآن به بهشت ميرود. او به يقين رسيده و ممكن است كسي ده برابر او سن و سواد داشته باشد و شك كند. فهم پاك، دل پاك، قلب نوراني، امداد، كاري به سن و سواد ندارد. شخصي نزد امام رضا آمد و گفت: زبان بچهي من ميگيرد، فردا او را ميآورم دستي روي سرش بكش، تو امامي، ولي خدا هستي، با لطف تو شفا پيدا كند. امام فرمود: من روي سرش دست بكشم؟ نه! فردا بچهات را نزد همين طفل، حضرت جواد ببر. ميگفت: بچهام را بردم، اين بچهي كوچك اين كار را كرد، زبان بچهي من باز شد. يعني امام رضا(ع) حضرت جواد را به مردم معرفي ميكرد. به امام جواد گفتند: در دلمان يك سؤال است، گفت: بفرماييد. گفت: راستش ما در امامت شما شك داريم. فرمود: بي خود شك داريد. خداوند به حضرت داود گفت: سليمان را وصي خودت معرفي كن با اين كه حضرت سليمان كوچك بود. بعد يك عده از بني اسرائيل شك كردند. براي اين كه شكشان برطرف شود، خداوند فرمود: يك عصا از اين كوچولو و يك عصا هم از آن گروه شكاك بگير و كنار هم ببند، اگر عصاي هر يك با دعاي او سبز شد و برگ در آورد. مشخص ميشود، كه حق با اوست و اين هم معجزهي الهي است. آن قدرتي كه هستي را درست ميكند، اين را هم درست ميكند. مسئلهي سن هم براي ما چيزي نيست. قرآن ميفرمايد: يحيي و عيسي در كودكي به نبوت رسيدند و امام صادق هم به ابوبصير فرمود: در آينده ممكن است بچه امام شود و سن براي ما مطرح نيست. به همين خاطر علامه اميني در الغدير وقتي اشكال ميكنند كه علي بن ابيطالب وقتي به پيغمبر ايمان آورد، تنها ده سال داشت و ايمان ده ساله فايده ندارد. در جواب علامه بحث جالبي ميكند و ثابت مي كند كه ايمان ده ساله فايده دارد. مگر نه اين است كه در مباهله وقتي ميخواهند نفرين كنند، پيغمبر، فاطمهي زهرا و اميرالمؤمنين را براي دعا ميبرد؟ دو بچهي كوچك هم با خودش ميبرد. مگر نه اين است كه امام حسين وقتي در كربلا آمد، ده بچهي كوچك آورد و در كربلا ده بچهي زير 13 سال شهيد شدند؟ خوب بگذريم.
4- احترام و بزرگداشت امام جواد
– اما درباره احترام به امام جواد(ع)؛ علي بن جعفر در كنار مزار شهداي قم دفن است. قبري است كه گنبدي سبز دارد و به نام علي بن جعفر است، او عموي امام رضا است. چون پسر امام صادق و برادر امام كاظم است، ميشود عموي پدر حضرت جواد. عموي پدرشما چند سال دارد؟ علي بن جعفر از علما، محدثين و داراي حوزه علميه بود. در مدينه و در مسجد پيغمبر نشسته بود و درس ميداد و شاگردان زيادي داشت. همين طور كه درس ميداد اين بچهي كوچك، يعني امام جواد(ع) وارد شد. ايشان بدون عبا و تشريفات دويد و جلو رفت و دست بچه را بوسيد. گفتند: آقا تو پيرمردي، ريش سفيدي و عموي پدرش هستي! اين نوع بي عبا ميدوي و دست بچه را مي بوسي؟ آن وقت ريش سفيدش را گرفت و گفت: اين ريش سفيد راخدا لايق نمي داند كه به امامت برساند، اما اين بچه را لايق ميداند! شما چرا لياقت ها را زير پامي گذاريد؟ گاهي اوقات يك بچه حرف حساب ميزند. نبايد گفت: بچه كه حرف نمي زند. چه كسي گفته است، اتفاقاً خدا به بزرگ ترها ميگويد: (يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة) (مائده /55) به بچه كه ميرسد، ميگويد: (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ) (لقمان /17) چون پول ندارد كه زكات بدهد. اصلاً لقمان ميگويد: بچهي كوچك بايد حرف بزند ولي ما ميگوييم بچه حرف نزند. قرآن ميگويد: بچه بايد حرف بزند. تربيت قرآني اينگونه است. احترام كوچك ترها خيلي مهم است. يك روز حضرت نشسته بود. آبي ميل فرمود. يك بچه اين طرفش بود و يك مشت پيرمرد هم در طرف ديگر حضرت بودند. براي تبرك بچه گفت: آب را به من بدهيد، تا رفت به ايشان بدهد، بزرگ ترها گفتند: آب را به ما بدهيد. ديد اين طرف چند نفر همه پير هستند و آن طرف يك نوجوان! گفت: آقا زاده اجازه ميدهي، آبي را كه خواستي به اينها بدهم؟ بچه گفت: نه! حرف كوچكتر مقدم است. كفشهاي بچهها را جفت ميكرد. روايتي را كه علي بن جعفر عموي پدر امام جواد، بي عبا دويد و دستش را بوسيد و كفش هايش را جفت كرد، برايتان گفتم. امام جواد وقتي در بازار بغداد راه ميرفت، مأمون كه خليفه آن زمان بود در حال گذر از بازار بود. همه بچهها دويدند و فرار كردند. امام جواد هم كوچك بود و ايستاده بود. مأمون رسيد و گفت: چرا كنار نميروي؟ گفت: گناهي ندارم كه بترسم. راه هم تنگ نيست كه كنار بروم. مأمون گفت: تو كه هستي؟ گفت: من جواد پسر علي بن موسي الرضا هستم.
5- توجه به تربيت كودكان و نوجوانان
بچهها را اين طور با جرأت بار ميآوردند. پدر و مادران بايد مواظب باشند و بچه ها را با جرأت بار بياورند. گاهي به بچه بگو، برخيز و سخنراني كن و حرف بزن. اصلاً پيش نمازهاي مساجد گاهي به بچه بگويند برخيز و صحبت كن و يا اين حديث را تو بخوان. جرأت دادن به بچه خيلي مهم است. هشام پسر 16، 17 ساله اي بود. وقتي امام صادق مهمان داشت، به هشام مي گفت: بيا و برخوردي كه با آن عالم داشتي را بگو. ميگفت: چند بار بگويم؟ تكراري است. ميگفت: خوب، تكراري باشد. قرآن در بارهي تكرار سه جمله دارد. گاهي ميگويد: (صَرَّفْنا) (اسراء /41) گاهي ميگويد: (وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ) (قصص /51) گاهي هم ميگويد: (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا) (مومنون /44) اينها همه درباره تكرار است. اين كه مي گويند «صَرَّفْنا» يعني با عبارتهاي مختلف تكرار كن، مثل اينكه مي گويند كلمه را صرف كن! «ضرب، ضربا، ضربوا» «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ» يعني حرفها را دوباره به هم وصل كن، پشت سر هم بگو و تكرار كن. «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» يعني پي در پي پيغمبر مي آيد. گفت: آقا من يك بار گفته ام، چند بار بگويم؟ گفت: باز هم بگو. گاه و بي گاه كه مهمان داشت، به اين نوجوان مي-گفت: بيا و برخوردت را بگو. اين كار چند فايده داشت: يكي اينكه به مردم خط ميداد كه شما اين طور بچه تربيت كنيد. دوم اينكه هشام را تشويق ميكرد. يادم نميرود بچه بوديم، مشق مي نوشتيم، وقتي پاي ميز معلم مي آورديم، معلم ما يك قلم دست ميگرفت و هيمنطور خط ميزد. اصلاً گاهي نگاه نميكرد. چنان هم گاهي خط مي زد كه نوك قلمش دفترمان را پاره ميكرد. اصلاً نگاه نميكرد كه چه هست. آن توجهي كه به بزرگ سالان ميكنيم، اگر به بچهها هم بكنيم، خيلي خوب است. بچه ها هنوز هم در جمهوري اسلامي مورد تحقير هستند. بايد ساختمان دبستان بهتر از دانشگاه باشد. اما دانشگاه ما نسبتاً آبادتر است. نمي دانم اين را گفته ام يا نه! آقاي سبحاني از مدرسن حوزهي علميهي قم مي گفت: ما خدمت امام درس ميخوانديم، امام مدرسهي فيضيه آمد و رفت كه در سالن درس بدهد. ديد يك طلبه، سال اول يا دوم نشسته بود و مطالعه ميكند. امام تا بچه را آن جا ديد، برگشت. گفتيم: چرا برگشتيد؟ گفت: آخر ايشان مطالعه ميكند. گفتيم: ما بر او مقدم هستيم. او طلبه مبتدي است. امام گفت: خوب، طلبه باشد. طلبه و آيت الله آبرويش نزد خدا برابر است. (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ) (حجرات /13) گفتيم: او جامع المقدمات ميخواند و ما درس خارج مي خوانيم. فرمود: خداي جامع المقدمات و درس خارج هم يكي است. گفتيم: آقا او يك نفر است و ما مثلاً صد نفر هستيم. فرمود: خدا يكي و صد تا هم نمي شناسد. گفتيم: ما هرروز ميآمديم، او امروز آمده است. گفت: هر روز نوبت ما بود، حالا امروز ايشان آمده و نوبت ايشان است. گفتيم: آقا به او بگوييم بر مي خيزد. گفت: بله در رودربايستي برميخيزد، درست نيست. گفتيم چه كنيم؟ گفت: ميايستيم، اگر خودش برخاست ميرويم درس مي دهيم و گر نه امروز درس تعطيل است. ميگفت: همين طور دور حوض چرخيديم و آن روز درس تعطيل شد. دين ما چنين ديني است.
6- چرايي ازدواج امام جواد با دختر مأمون
چرا مأمون دخترش را به امام جواد داد؟ اين هم يك سؤال است. اول اينكه مأمون جنايتي كرد و اما رضا را شهيد كرد و ميخوست آن جنايت را جبران كند. دوم اينكه مي خواست جاسوس دروني داشته باشد. متأسفانه مسئلهي جاسوسي را كه ما بايد داشته باشيم، با كمال تأسف دشمنان از آن بهره مند هستند. قرآن ميگويد: ما بايد جاسوس داشته باشيم. موسي هنوز پيغمبر نشده بود، طرح داشت و لذا يك نفر را در دربار فرعون فرستاده بود كه اگر اينها براي من نقشه كشيدند، فوراً به من خبر بده. قرآن ميگويد: (وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى) (يس /20) همين عامل نفوذي را ميگويد، وقتي موسي در شهر ديد دو نفر با هم دعوا مي كنند كه يكي طرفدار موسي بود و يكي نبود. به طرفدار فرعون يك مشت زد و او افتاد و مرد. فردا باز ديد يك طرفدار ديگر، تا مشتش را بلند كرد، گفت: تو ديروز هم يك نفر را كشتي و بعد قرآن ميگويد: تو نميخواهي مصلح باشي! يعني چه؟ هنوز موسي پيغمبر نشده است، هنوز وارد مدين نشده، با دختر شعيب هم عروسي نكرده تا بعد به كوه برود و درخت و آتش و. . . و تا پيغمبر شود مدتها بايد بگذرد. پيغمبر نشده بود اما به او گفتند: تو مصلح نيستي. پيداست موسي داعيه ي اصلاح داشته است. مأمون ميخواست كه يك جاسوس در خانه داشته باشد، گفت: دخترم را ميفرستم تا از داخل خانه خبر بياورد. ديگر چه؟ ميخواست به طرفداران اهل بيت باجي بدهد. چون اهل بيت در جامعه محبوب بودند. اهل علم و اهل بيت پيغمبر داراي كرامت بودند. گفت: ما يك دختربه اين ها بدهيم، طرفداران اهل بيت را جذب مي كنيم. يك مقدار هم عشق ذاتي بود، چون در ميان بني اميه و بني عباس با سوادتر از مأمون نداشتيم. مأمون باسوادترين افراد بني عباس بود. خيلي علم دوست بود. مناظره و بحث و اين ها را خيلي دوست داشت و از بحث هاي امام جواد هم لذت ميبرد. من از زماني كه گاهي براي تبليغات به دهات ميرفتم، خاطرات شيريني داريم. بعضي از آنها چنان سوالات پيچ در پيچي ميكردند، ماهم بلد نبوديم، گاهي هم مرا دست مي انداختند. اول طلبگي دو نفر مرا خوار كردند. يكي پيش نمازي با سن بالا بود. مثلاً مي گفت: چه مي خواني؟ مي گفتم: جامع المقدمات. مي گفت: «اشترتن» چه صيغهاي است؟ مرا گيج مي كرد، خجالت مي كشيدم و بيرون ميرفتم. و يكي هم پيرمردهاي دهات. اينها مرا خوار مي كردند. به امام جواد گفتند: يك زن هست كه صبح مثلاً ساعت 8 حرام است، ساعت 9 حلال مي شود. 10 حرام ميشود و الي آخر. . . هشت بار حلال ميشود و حرام ميشود. دائم از امام چون سن كمي داشت، سوالات پيچ در پيچ ميكردند تا شايد امام در يكي از اين سؤالات ضربه بخورد. ولي امام همه را جواب داد. يك بارگفتند: آقا ما در حرم شكاري صيد كرده ايم، كفاره اش چيست؟ فرمود: اين كار را دفعه ي اول است مي كنيد يادفعه ي دوم؟ نر است يا ماده؟ عمدي است يا سهوي است؟ روز است يا شب؟ در حرم است يا نه؟ آن قدر شاخه شاخه كرد كه طرف گفت: آقا هيچ نبود. سي هزار سؤال پيچيده از امام جواد كردند تا در يكي بماند، درهيچ كدام نماند. از سخنان ايشان است كه فرمود: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»(كافى، ج6، ص434) هركس به حرف كسي گوش دهد، عبد اوست. پاي هر حرفي و راديويي ننشينيد. اگر حق بگويد عبد حق است و اگر باطل بگويد عبد باطل است. «إِظْهَارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ»(المحاسن، ج2، ص603) اما جواد فرمود: هنوز كاري را نكرده ايد بازگو نكنيد. فساد است. بسياري از عمليات كه هنوز انجام نشده است به جاي حفظ اسرار نظامي آن قدر اين طرف و آن طرف مي گويند كه منجر به شكست مي شود. شما برادران طلبه كه هم در جنگ فرمانده هستيد و هم اهل رزم هستيد، به مقامي رسيديد كه امام عزيز در پاسخ آيت الله العظمي منتظري فرمود: جان من به فداي رزمنده ها. امام فرمود: بايد مسئولين جمهوري اسلامي تمام همشان را صرف جبهه كنند. اين فتواست. آقاياني كه سال پيش مكه بوديد، سال پيش هزار نفر از روحانيون مكه بوده اند. بايد امسال جبهه بروند. والا به اين قرآن قسم، جبهه از حج مهمتر است.
7- توجه به جبهه و مقايسه حج و جهاد
حاجي در حج مويش را ميدهد، رزمنده در جبهه سرش را ميدهد. در حج شن و سنگ كوچك مياندازيم، در جبهه موشك مياندازند. در حج گوسفند قرباني مي كنيم، در جبهه عزيزانمان قرباني مي شوند. در حج عرق مي-ريزند، در جبهه خون مي ريزند. درحج كوه صفا مي بينيم، در جبهه روح صفا مي بينيم. در حج فرش مي پيماييم، در جبهه عرش مي پيماييم. در حج به شيطان زمان ابراهيم سنگ مي زنيم، در جبهه به شيطان زمان خودمان سنگ پرتاب مي كنيم. در حج دور خانه ي خدا مي گرديم، در جبهه دور خدا مي گرديم. عزت و شرف ما در جبهه است و بهترين وقت براي جبهه الآن است كه امام فرمود: مسئولين تمام توان خودشان را براي جبهه بگذارند. البته من كه مسئول نيستم، اما شبهه كردم كه شايد شامل من هم بشود. حالا ولو مسئول نيستم ولي يك معلم مشهور هستم. به آقاي رفسنجاني تلفن زدم. گفتم: آقا بنده خودم هر جا بگويي ميروم. فرمود: كجاها برو و كجاها نرو. بنده قدم به قدم از ايشان دستور ميگيرم. نكند فردا طلبههاي جواني كه يك پنجم ما سهم امام خوردند و يك پنجم ما درس خوانده اند به جبهه بروند و بعضي از بزرگ سال ها كه علم زيادتري دارند، نروند! نگوييد آقا ما اهل رزم نيستيم. يك آيت الله به جبهه برود، وجودش براي بقيه دلخوشي است. دلگرمي است. خدا آيت الله اشرفي را رحمت كند. پيرمردترين عالم بود و بيش-ترين حضور را در جبهه ها داشت. زماني جبهه جاي اشرفي ها و صدوقي ها و دستغيب ها بوده است. نكند الآن خلوت شود. خدايا راه كربلا را باز و زيارت قبر امامان، و زيارت كاظمين را نصيب رزمندگان ما بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 212