نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2129
موضوع: قدرت، در سایه مقاومت
تاريخ پخش: 26/04/99
1- ماجرای طالوت و جالوت در قرآن 2- ضرورت آزمودن نیروها در شرایط سخت 3- مسئولیت، متناسب با توان علمی و جسمی 4- حفظ آثار به جا مانده از پیامبران 5- حکمت و حکومت، در سایه جهاد و شجاعت 6- حرم اهل بیت علیهمالسلام، مایه آرامش اهل ایمان 7- خطر سوء استفاده از بیت المال
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
قرآن هنرش این است که حرفهایی که میزند خیلیهایش لابه لای قصههاست، منتهی نه قصههای بافتنی، قصههای یافتنی. یعنی به قول مرحوم مطهری داستان راستان، قصههای راست نه تخیلات، لا به لای قصهها و نقل تاریخ مهمترین حرفها را لا به لای یک قصه یا بخشی از تاریخ نقل میکند. امروز هم قصهای در قرآن است به نام قصه طالوت و جالوت برای شما بگویم. عزیزان اگر پای تلویزیون حوصله دارید، سوره بقره آیهی 246، تقریباً اول جزء سوم است. چون سوره بقره دو جزء و نیم است. یک قصه نقل میکند این قصه را دوست دارم که همه عزیزان به خصوص فرهنگیان، مربیان و طلبههای جوان این قصه را با هم بشنویم ببینید قصهگویی چه هنری است و خدا چه کرده است.
1- ماجرای طالوت و جالوت در قرآن
قرآن میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ» نمیبینی؟ این نمیبینی یعنی باید چیزی که میگویی قابل شهود باشد و در دسترس باشد، برو ببین، مگر نمیبینی؟ یعنی از راههای دور شاهد نگیرید. یعنی شما وقتی میخواهی بگویی به بچهات درس بخوان، نمیگویی: مثلاً 150 سال پیش کی چطور درس خوانده است. میگویی: همین پسرعمویت است، همشاگردی توست، یعنی یک حرف که میزنید ملموس باشد. قابل لمس باشد. «إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ» ماجرا چیست؟ حضرت موسی به پیغمبری مبعوث شد، از فرعون دعوت کرد و او گردن کلفتی کرد و پس از ماجراهای متعدد بالاخره حضرت موسی پیروز شد و فرعون هم در دریا غرق شد. این برای موسی و فرعون، تمام! بعد از موسی باز یک طاغوت سبز شد. مردم دیدند گیر طاغوت دوم افتادند. یک ظالم دوم. آمدند حرکت کردند به قول امروزیها راهپیمایی، جمعی شدند و نزد پیغمبرشان آمدند. پیغمبرشان هم دیگر موسی نبود. موسی از دنیا رفته بود. به پیغمبر نو گفتند که ای پیغمبر موسی با فرعون درگیر شد، فرعون غرق شد و موسی پیروز شد. حالا یک فرعون دومی پیدا شده، شما هم بیا درگیر شو. منتهی ما نیروی مسلح هستیم و رزمنده هستیم. یک رهبر و فرمانده نظامی برای ما تعیین کن. به رهبری او بجنگیم! کسی که ادعا میکند، این یعنی من انقلابی هستم. حالا واقعاً انقلابی که هست ممکن است انقلابی بودن مهم نیست، انقلابی ماندن مهم است. همه مسافرها از اول تا آخر نمیروند، هر ایستگاهی یک عده پیاده و یک عده سوار میشوند. انقلابی بودن مهم نیست، انقلابی ماندن مهم است. حضرت یوسف میگوید: خدایا، من میخواهم تا آخر با ایمان باشم. (تَوَفَّنِي مُسْلِماً) (یوسف /101) حضرت یوسف میگوید. یعنی پیغمبر معصوم است. در عین حال میگوید: میخواهم خوش عاقبت باشم. نکند دست از ایمان بکشم.
2- ضرورت آزمودن نیروها در شرایط سخت
پیغمبر گفت: اینها انقلابی هستند و میخواهند با طاغوت بجنگند، آمدند در خانه ما از من یک فرمانده نظامی میخواهند. با مدیریت آن فرمانده و با طاغوت جدید و نو بجنگند. یک خرده طفره رفت و زود قبول نکرد. یعنی تا یک کسی میگوید: مخلصتم! نگو خوب اگر مخلص هستیم این کار را بکن. حرف از زبانش، یک چیزی گفت. میگویند: یک آقا منبر رفت، یک سخنرانی خوبی کرد، پای منبرش یک برنج فروش بود، گفت: آقا منبرت بسیار خوب بود، من میخواهم یک کیسه برنج برای شما بفرستم. آدرس گرفت و مدتی گذشت برنج خانه آقا تمام شد. خانم گفت: آقا برنج نداریم. گفت: والا یکی از این مریدها پای منبر ما خوشش آمده و گفته: یک کیسه برنج بفرست. حالا انشاءالله میآید، مدتی گذشت و دید برنج نیامد. گفت: آقا بخر، از خیرش بگذر. یک روز برنج فروش را در بازار دید. گفت: شما یادت هست پای منبر ما گفتی یک کیسه برنج میدهم، نیامد و خبری نشد؟ گفت: شیخ برو! تو روی منبر یک چیزی گفتی خوشم آمد. من هم پایین منبر یک چیزی گفتم تو خوشت بیاید. برنج چی… حالا گاهی وقتها یک کسی یک چیزی میگوید که طرف خوشش بیاید اما پای کار نیست. آیا شما که میخواهید با طاغوت و ظالم بجنگید مردش هستید یا نه؟ من باورم نمیآید. آنها گفتند: چرا شما به ما بدبین هستی، باورت نمیآید یعنی چه؟ ما مظلوم شدیم، بچههای ما را از ما جدا کردند. خانههای ما را گرفتند. ما را تحت تعقیب فراری دادند. ما مظلوم هستیم و میخواهیم در راه وطن بجنگیم. اینها به جای اینکه بگویند در راه وطن بجنگیم، گفتند: در راه خدا میجنگیم. این خودش یک نکته است. یعنی جنگ در راه وطن هم جنگ در راه خداست. این خودش یک نکته است. قصه پر از مطلب است، خواسته باشم بنویسم دو تا تخته سیاه میخواهم. اجمالاً… گفت: بسیار خوب، پس شما مشکلتان چیه؟ مشکل ما یک فرمانده نظامی است، یک مدیر میخواهیم وگرنه نیروی انسانی ما هستیم. یک مدیریت میخواهیم، رهبری میخواهیم، فرمانده نظامی باشد برویم با طاغوت بجنگیم. گفت: خیلی خوب، خداوند جناب آقای طالوت را فرمانده کرد. اینها گفتند: طالوت چه ربطی دارد به اینکه رهبر باشد. ما خودمان بهتر هستیم. چشه؟ پول ندارد. مگر فرمانده نظامی باید پول داشته باشد؟ باید مغز داشته باشد برای طراحی و بازو برای عملیات، ایشان هم طراح خوبی است و هم شجاع است. اینجا یک عده فرو ریختند. فرض کنید جمعیت… عدد برای من است برای اینکه روان بگویم. خیلی دوست دارم یک بچه ده دوازده ساله بتواند حرف مرا نقل کند.
3- مسئولیت، متناسب با توان علمی و جسمی
یکبار دیگر، مردم گیر یک ظالمی افتادند و در خانه پیغمبر رفتند و گفتند: ما میخواهیم با ظالم بجنگیم، نیروی انسانی داریم یک فرمانده میخواهیم. ایشان هم گفت: طالوت فرمانده! اینها گفتند: طالوت چون پول ندارد به درد رهبری نمیخورد. خودمان بهتر هستیم. پیغمبر گفت: فرمانده لازم نیست پول در جیبش باشد، باید مغز داشته باشد و بازو. ایشان هم مغز دارد، فکرش خوب است و طراح خوبی است و هم قدرت رزمیاش خوب است. (وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ) (بقره /247) یک عده سر رهبری طالوت ریختند و یک عده وقتی دستور جدی شد، فرار کردند و گفتند: نه ما نیستیم. موضوع چیه؟ موضوع این است که یک عده اول میگویند: هستیم. یک ذره یک ذره هی از اتوبوس پیاده میشوند و آخر خط دو مسافر بیشتر نمیماند. انقلابی بودن مهم نیست، انقلابی ماندن مهم است. حرف من این است. خوب، فرمانده، پیغمبرشان گفت: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» خدا گفته این جوان فرمانده باشد. گفتند: از کجا؟ گفتند: یک صندوقی بود که گم کردید، آن صندوق را امروز فرشتهها جلوی چشمت میآورند و زمین میگذارند. این علامت است و معجزه است، این صندوق چیه؟ فرعون، به فرعون گفتند: امسال یک زن پسر میزاید، پسرش بزرگ شود حکومت تو را زیر و رو میکند، فرعون هم دستور داد هر زنی پسر زایید، پسر را بکشند که بزرک نشود رژیم مرا زیر و رو کند. هر زنی پسر میزاید میکشتند. مادر موسی، موسی را زایید. موسی پسر بود. دستگاه طاغوت بفهمد و بشنود، موسی را میکشد. ترسید که حالا بچهاش را خواهند کشت. خدا به مادر موسی الهام کرد که شیرش بدهید و در جعبه بگذارید و در دریا بیاندازید. ما این را برمیگردانیم. مادر موسی این نوزاد را شیر داد، در یک جعبه گذاشت و در دریا انداخت. فرعون نشسته بود دریا میدید، دید یک جعبه روی آب است. گفت: بروید جعبه را بگیرید. جعبه را گرفتند در جعبه را باز کردند، دید یک نوزاد است. خواست او را بکشد، زنش نهی از منکر کرد و گفت: نه نکشید، ما بچهدار نمیشویم. این را بزرگ کنیم، این بچه را آب آورده است. الآن در فارسی میگویند: این شیرینی را آب آورده و این را آب آورده است. آب آورده شاید ریشهاش این باشد، نمیدانم. این جعبه مقدس بود، چرا؟ برای اینکه میگویند: این جعبه جان موسی را نجات داد، این جعبه عزیز بود. مثل علامتهایی هستند عزاداران ما قبل از هیأت این علمات را میبرند، هرجا میرفتند این جعبه را با خودشان میبردند به عنوان تابوت مقدس! یک کسی این جعبه را دزدید، یک رندی این جعبه را دزدید. اینها حالشان گرفته شد چون خیلی جعبه برایشان قیمتی بود، این را کسی کش رفته بود. پیغمبر گفت: این جعبهای که از شما ربوده شده و دارید غصه میخورید امروز فرشتهها جعبه را مثل باران که میآید جلوی چشمت میآورند. این علامت این است که خدا خواسته این طالوت باشد. اگر شما شک دارید که طالوت به درد فرماندهی میخورد یا نمیخورد، این جعبه را جلوی چشم شما زمین میگذارند. خوب این جعبه چه درونش است؟ این جعبه آرامبخش است. چرا آرامبخش است؟ یادگار موسی است. میگوییم: اگر یک جعبه یادگار موسی و هارون درونش باشد، آرامبخش است، پس این وهابیها که میگویند: ضریح امام حسین را هم باید خراب کرد، تمام ضریحها اگر دست وهابیها باشد همه را با خاک یکسان میکنند. میگویند: اینها شرک است، میگوییم: چطور؟ اگر یک جعبه، شما که وهابیها ادعا میکنند ما مسلمان هستیم، به خیال خودشان. به خیال خودشان مسلمان هستند.
4- حفظ آثار به جا مانده از پیامبران
قرآن چه میگوید؟ میگوید: جعبهای که یادگار موسی و هارون درونش بود. برای شما (فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى) (بقره /248) چون یادگار موسی درونش بوده، آرامبخش است و دل شما به این صندوق خوش است چون یادگار موسی درونش است. خوب این ضریحها یادگار کیه؟ قبر امام حسین، امام حسین یادگار پیغمبر است. امام کاظم یادگار پیغمبر است. چطور یک صندوقی اگر یادگار موسی و هارون درونش باشد آرامبخش است، آنوقت یک صندوقی یادگار محمد و علی درونش باشد آرامبخش نیست؟ رد شویم… دارم چه میگویم؟ فرض کنید یک جمعیت ده هزار نفری انقلابی میخواهند با فرماندهی یک ارتشی، سپاهی، سپهبدی، تیمساری، سرتیپی با طاغوت بجنگند و طاغوت را زیر و رو کنند. پیغمبرشان گفت: خدا گفته فلانی فرمانده، آنها هم گفتند: چون جیبش خالی است ما قبولش نداریم. پیغمبر گفت: این را خدا خواسته و علامتش این است که امروز صندوقی که دوستش دارید و گم شده بود، امروز میآید. هی به نحوی تکرار میکنم که… فرمانده گفت: چه کسی با من است دستها بالا؟ پس شما فاصله بیافتید. رزمنده ها از باقی مردم عادی جدا شوند. فاصله انداخت و گفت: رزمندهها این طرف بیایند. گفت: ببینید رزمندهها شما با من هستید؟ بله، با من هستید؟ بله، حتماً با من هستید؟ بله، پس داریم جبهه میرویم. در راهمان یک نهر آب است، هرکس آب را دید نخورد. یک محاصره اقتصادی، محاصره لازم نیست از طرف دشمن آمریکا باشد. من فرمانده نظامی هستم، میخواهم شما را امتحان کنم. بابا یک امتحان شکمی، به آب رسیدید نخورید. البته چون ممکن است طاقت شما نکشد، با مشت لبی تر کنید ولی سر به آب نگذارید. (إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ) (بقره /249) ید یعنی دست، یعنی یک همچین کنی و با مشت بخورید، اما سر به آب نگذارید. گفتند: باشد. به آب رسیدند دیدند نمیشود از این آب گذشت، چه آبی است؟ عجب آبی، چه آبی، خوب آبی! اکثرشان آب خوردند. از اتوبوس مسافرها پیاده میشوند، یک عده فرمان جنگ آمد پایین ریختند، یک عده رهبری طالوت را نپذیرفتند. ریزش، یک عده به آب رسیدند و نتوانستند نخورند. ریزش، اکثراً آب خوردند و یک چند نفری ماندند. آن چند نفر که رفتند جبهه، دشمن را دیدند گفتند: «لا طاقة لنا» ما طاقت نداریم دشمن خیلی قوی است. باز ترسیدند، چهار امتحان برای یک گروه در یک صفحه قرآن، امتحان سیاسی، امتحان مکتبی، «کتب علیکم» واجب شد بر اینها بجنگند. تا دیدند واجب شد و قصه جدی است در رفتند. امتحان سیاسی، رهبری را قبول نکردند. امتحان اقتصادی، مسأله آب، مسأله شکم و تشنگی، مسأله روانی، دشمن را دیدند و ترسیدند. یعنی هم در سیاست و هم در روانی، سیاسی در همه امتحانها هی ریزش، ریزش، ریزش. آخر خط یک چند نفری بیشتر نماندند. این چند نفر را گفتند: بیست بر دویست پیروز است. در قرآن یک آیه داریم بیست بر دویست پیروز است. آیهاش این است: «عِشْرُونَ صابِرُونَ» بیست نفر صابر و مقاوم، (يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ) (انفال /65) بیست بر دویست پیروز است. وقتی به امام گفتند: آمریکا دویست میلیون جمعیت دارد، فرمود: ما یک ارتش بیست میلیونی و بسیج بیست میلیونی درست میکنیم، در مقابل آمریکا میایستیم. نگویید: آمریکا دویست میلیون است. قرآن میگوید: بیست بر دویست پیروز است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ» اگر صابر مقاوم باشد. تعداد بچههای مقاومت در لبنان چقدر است؟ بیست بر دویست پیروز است. این آیه یادتان نرود. شعارشان این بود (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً) (بقره /249) گاهی یک گروه کم بر یک گروه زیاد غالب میشوند. خدا خواسته باشد بله میشود، یک ویروس کوچک تمام دنیا و ابرقدرتها را به زانو مینشاند. در کرونا دیدید. یک تار عنکبوت را فوت کنی از بین میرود و پیغمبر را در غار حفظ میکند. یک کلاغ آمد یک چیزی را زیر خاک کرد. به بچههای آدم گفت: تو هم مردههایت را خاک کن. یعنی میشود یک کلاغ معلم میلیاردی شود، یک ویروس میلیاردی را متزلزل کند. یک تار عنکبوت پیغمبر را در غار حفظ کند. یک هدهد دو تا سفر رفت، یک منطقه مسلمان شدند. پادشاهش مسلمان شد. با خدا نمیشود مقایسه کرد کار خدا را با ما، خدا را چه دیدی؟ این کسی که تحقیر میکنی شاید از اولیای خدا باشد. حدیث داریم اولیای خدا را، خدا در مردم پنهان کرده است. هیچکس را تحقیر نکنید، شاید همان کسی که تحقیر میکنی از اولیای خدا باشد. گناهانتان را هم نگویید این که چیزی نیست. گاهی وقتها همان گناه کوچک پیر آدم را درمیآورد، گاهی یک میکروب یک نفر را سرنگون میکند. نه گناهی را کم بشمارید، نه مردانی را تحقیر کنید. امروز این وضعش مستضعف است. هوشش کم است، سوادش کم است. پولش کم است. شهرتش کم است. تحقیرش نکنید.
5- حکمت و حکومت، در سایه جهاد و شجاعت
شعارشان این بود (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً) (بقره /249) عربیهایی که میخوانم قرآن است. گاهی یک گروه کم بر یک گروه زیاد پیروز میشود. این جمعیت کم به دل دشمن حمله کردند. در اینها یک نوجوانی بود به نام داود، مثل حسین فهمیده در انقلاب ما یک بچه سیزده ساله بود. یک نوجوانی بود داود که بعد هم حضرت داود پیغمبر شد. این نوجوان رفت در دشمن و رهبر کفر را کشت. (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ) (بقره /251) رهبر کفر را کشت. وقتی رهبر را کشت، قرآن میگوید: ناز شستت، «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» تو باید ملک و حکومت دست توست. حکمت دست توست و علم هم برای توست. «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ» سه چیز خدا به این پسر داد. ملک یعنی حکومت برای تو شد. یک نوجوان بودی ولی بخاطر جسارت و جگری که داشتی، رفتی رهبر کفر را کشتی، حکومت برای توست. حکمت برای توست، علم هم، بند به علم خدا شدی. این ماجرا بود. حالا میخواهم از رویش بخوانم. اگر کسی قرآن پای تلویزیون دارد، باز کند. قرآن معمولی عثمان طاها، صفحه 40، بسم الله الرحمن الرحیم، قصه را شنیدید. میخواهم قصه را با قرآن تطبیق کنم. (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ) (بقره /246) پیغمبر ببین تاریخ بنی اسرائیل را بعد از موسی، « مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ» به پیغمبرشان گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً» این معلوم میشود فرمانده کل قوا پیغمبرها بودند. چون اینها فرمانده نظامی میخواستند. آمدند در خانه پیغمبر، پیغمبر چه کار دارد به پیغمبر، پیداست فرمانده نظامی هم در تاریخ انبیاء تعیین میکردند. چون گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً» تو برای ما فرمانده که «نُقاتِلْ» یک شاهی و سلطانی، اینکه میگوید: پادشاه باشد با او بجنگیم یعنی فرمانده نظامی، یک فرماندهی برای ما تعیین کن که به رهبری او با دشمن طاغوت بجنگیم. فرمانده کل قوا پیغمبر بود. چرا؟ به دلیل اینکه مدیر نظامی را از پیغمبر تقاضا کردند و الا باید بگویند: آقا پیغمبر برای نماز و روزه است، چه کار به فرمانده نظامی دارد. یادم نمیرود اول انقلاب امام خمینی فرمود: من به عنوان فرمانده کل قوا دستور میدهم که مثلاً فلان منطقه را چنین و چنان کنی. من به عنوان فرمانده کل قوا، فرمانده کل قوا که شد دیگر همه درجات را باید او تعیین کند. «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً» تو پیغمبر هستی، برای ما یک ملک تعیین کن، فرمانده نظامی بجنگیم. پیغمبر گفت: «هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا» من نگران هستم دستور جبهه بیاید شما فرار کنید. من از کجا بفهمم شما راست میگویید؟ «قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» گفتند: چرا شما به ما اینطور نگاه میکنی؟ چرا نجنگیم؟ چرا بترسیم؟ «وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا» اینها ما را از دیار خود و خانههایمان بیرون کردند. «وَ أَبْنائِنا» بچههای ما را گرفتند. حتماً خون ما به جوش آمده و حتماً میجنگیم. نیروی انسانی داریم و قوی هستیم و عصبانی و مظلوم هستیم. فقط فرمانده نظامی، قرآن میگوید: خیلی خوب، «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ» همین که دستور جبهه آمد، «تَوَلَّوْا» از این ده هزار تا، شش هزار تا ریختند. این ده هزار تا در قرآن نیست و من مثل میزنم. چون میگوید: اکثرش ریختند. فرض کنید اکثر ده هزار تا میشود شش هزار تا، شش هزار تا ریزش کردند برای اینکه دیدند جنگ جدی است. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ» جنگ جدی شد، «إِلَّا قَلِيلًا» فرض کنید ده هزار تا، شش هزار تا شدند. بعد میگوید: «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِين» خدا ظالمان را میشناسد. اینجا بحث ظلم نبود. میخواهد بگوید: کسی شعار بدهد و عمل نکند، ظالم است. شما شعار دادی جنگ جنگ، حالا که دستور آمد در رفتی، شما ظالم هستی. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِين» حالا این چهار هزار تا را چه کنی؟ آنهایی که ماندند، (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ) (بقره /247) پیغمبرشان گفت: فرمانده نظامی میخواهد، بله، بسم الله. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» جناب طالوت برای شما فرمانده نظامی است. این گدا، جیبش خالی! به چه درد میخورد؟ «قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ» این را چه به حکومت و فرماندهی! «عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ» خودمان بهتر هستیم. «وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ» جیبش خالی است. گفت: بابا، پیغمبر گفت: «قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ» خدا گفته این فرمانده نظامی، در ثانی فرمانده نظامی مغز میخواهد، بازو میخواهد. این هم مغز دارد و هم بازو، «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ» دربارهی علم هم اطلاعات نظامیاش خوب است، «وَ الْجِسْمِ» بازوی بدنیاش هم خوب است. مغز طراح دارد، بازوی رزمنده دارد. چه کار به جیب او دارید؟ در ثانی شما میگویید: این چوپان بوده، چطور فرمانده نظامی شد؟ «وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ» خدا خواسته این فرمانده شود. «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم» مگر خدا لطفش در انحصار کسی است که حتماً باید از فلان قبیله چه شود؟ مشکلات بنیاسرائیل هم این بود که میگفتند: چرا وحی بر پیغمبر عرب نازل شد؟ وحی باید بر خاندان بنی اسرائیل نازل شود. چه کسی گفته است؟ «والله واسع علیم» لطف خدا توسعه دارد ممکن است امروز ایشان رئیس شود. (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ) (بقره /248) پیغمبر گفت: اگر شما شک دارید در اینکه طالوت رهبر هست یا نه، «أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ» تابوت صندوق چوبی است.
6- حرم اهل بیت علیهمالسلام، مایه آرامش اهل ایمان
آن صندوق چوبی که موسی در آن خوابید و جانش حفظ شد و آن صندوق چوبی نزد شما عزیز بود. چون جان موسی را نجات داده بود و در همیشه راهپیماییها جلوی خود میبردید، آن صندوق چوبی که از شما کش رفته بودند و دزدیده بودند، امروز فرشتهها میآورند. تابوت آن صندوق را میآورند، «فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» در این صندوق از طرف خدا آرامشی به شما داده میشود. «وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ» یادگارهای موسی و هارون درونش است. ما به وهابیها میگوییم: اگر یک صندوقی یادگار موسی و هارون درونش است و آرامبخش است پس هر صندوق و هر ضریحی که حتی یک بچه سید آنجا خوابیده است، یک بچه سیدی مرده آنجا خاکش کردند. بالاخره این سید نسل پیغمبر هست یا نه؟ (وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى) (بقره /248) اگر یادگار آل موسی و آل هارون در یک جعبهی چوبی آرامبخش است. پس یادگار محمد و علی هم میتواند آرامبخش باشد. خیلی خوب… چه کسی میآورد؟ «تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» ملائکه میآورند، صندوق را جلوی چشمشان یک معجزه است. برای اینکه خاطرتان جمع شود که واقعاً طالوت به درد رهبری میخورد. (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ) (بقره /249) از این ده هزار تا شش هزار نفر ریختند، هزار نفر نق زدند که فرض کنید این رهبر جیبش خالی است و به درد نمیخورد. آنهایی که قبول کردند، یک شش هزار تا ریخت. یک هزار تا ریخت، شد سه هزار نفر دیگر مانده است. گفت: ببین شما سه هزار نفر با من هستید؟ گفتند: بله، گفت: پس داریم جبهه میرویم، «قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ» خدا شما را با نهر آبی آزمایش میکند. «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» از این آب بخورید از ما نیستید. شما را امتحان میکند امروز خزینهدار هستید. امروز مسئول بانک مرکزی هستید. امروز در اقتصاد هستید. امروز در تجارت هستید.
7- خطر سوء استفاده از بیت المال
امروز بالاخره یک ظرفیتهایی پیش میآید نباید بخورید، به آب میرسید نخورید. به بیت المال رسیدید، نخورید. «مَن شَرب فَلَیس مِنّی» کسی دستش به بیت المال رسید و خورد، برای خودش و پسرش و برادرش و دامادش و فامیلش و همشاگردی و همشهریاش، اگر بیت المالی که گفتم نخورید و خوردید، معلوم میشود دین ندارید. اگر کسی بخورد از ما نیست. «وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» رزمنده کسی است که بتواند جلوی شکمش را بگیرد. آب لذیذ و گوارا ببیند و نخورد. البته من سختگیر هم نیستم. لبی تر کنید طوری نیست. ممکن است طاقت شما نکشد، خوب با مشت بخورید. اینها هم یک عده، قرآن میگوید: «فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا» یعنی از این سه هزارتا دو هزار نفر سر شکم باختند. شش هزار تا فرمان آمد باختند. هزار نفر رهبری را نق زدند. هزار نفر به نهر آب رسیدند و نخوردند. هی آب رفت و آب رفت، انقلابی بودن مهم نیست، انقلابی ماندن مهم است. در فارسی، در ایران میگویند: جوجهها را باید آخر پاییز شمرد. به سلمان فارسی میخواستند تحقیر کنند، گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ میخواستند سلمان فارسی را بشکنند. گفت: هرکدام از پل صراط گذشت. این حرف سلمان از سخنان امام رضاست. امام رضا این را فرمود: گرچه سلمان قبل از امام رضا بوده ولی مشابه این جمله را هم امام رضا دارد. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ» (نهجالبلاغه، حكمت 452) چه کسی فقیر و چه کسی غنی است روز قیامت معلوم میشود. یک عده هم که از شکم گذشتند به جمعیت رسیدند. تا دشمن را دیدند گفتند: (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ) (بقره /250) همینکه طالوتیها در مقابل جالوتیها، چون رهبر کفر جالوت بود و رهبر مؤمنین طالوت بود. همین که «برزوا» مبارزه، یعنی رو در رو، همین که با دشمن رو در رو شدند، گفتند: «لا طاقة لنا» ما طاقت نداریم. دشمن قویتر هست. تانک و توپ و هواپیما و ناوگان آمریکا، ما حریف نمیشویم. ما طاقت نداریم. آنها هم باز یک عده دلهره پیدا کردند. چند نفری ماندند، اینها شعارشان این بود. گفتند: دعا کنیم «قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً» خدایا به ما مقاومت بده. «وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا» ما را پایدار قرار بده. «وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِين» کمک ما کن، حمله کردند همین چندتایی که مانده بودند. (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ) (بقره /251) به اذن خدا آنها را تار و مار کردند. در این گروه رزمنده انقلابی مقاوم که حمله کردند و تار و مار کردند. یک نوجوانی بود به نام داود، «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» اسم این نوجوان داود بود، نوجوان بود ولی پرید رهبر کفر را کشت. یک عمل یهت آور انجام داد و یک بچه سیزده ساله، شانزده ساله، رهبر کفر را کشت. خدا میگوید: حالا که این کار را کردی، «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ» حکومت برای توست، حکمت برای توست، ما همین را در مورد امیرالمؤمنین میگوییم. میگوییم: در جنگ خندق امیرالمؤمنین رهبر کفر را کشت، عمر بن عبدود را کشت. چطور در قرنهای قبل اگر یک داودی رهبر کفر را بکشد،«وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» حکومت برای اوست. حکمت برای اوست. علم برای اوست. در جنگ خندق هم حضرت علی عمر بن عبدود را کشت، پس حکومت حق علی است. حکمت حق علی است. علم هم برای علی است. کارهای خدا قصه نیست. اگر قصه بود دیگر تاریخش… قرآن دیگر تمام شد. اینکه گفتند: قرآن بخوان و فکر کن یعنی از قرآن درس برای زندگی امروز بگیریم. در چند هزار سال پیش یک نوجوان سیزده، شانزده ساله رهبر کفر را کشته، خدا سه مدال به او داده است. ملک، حکومت، حکمت! حکومت، حکمت، علم! خوب در جنگ خندق هم این کار را کرد. کارهای خدا مگر استثنایی است؟ یک بام و دو هوا نمیشود. حکومت حق علی است، حکمت مال علی است. علم بی نهایت علم علی است که وصل به علم خداست. خوب ببینید یک قصه بود، چند اصل از آن درآمد. 1- آیا فرمانده کل قوا باید سرتیپ و سرهنگ معین کند؟ بله، دلیل؟ قرآن میگوید: فرمانده نظامی میخواستند در خانه پیغمبر رفتند. پس پیغمبرها فقط برای نماز و روزه نیستند. دین از سیاست جدا نیست. این یکی، مشکل مملکت را، مشکلات مملکت را اولیای خدا حل میکنند. لااقل اولیای خدا هوس ندارند. دزد نیستند و اختلاس نمیکنند. ممکن است این ولی خدا، یک فقیهی یک اشتباهی بکند اما اشتباه فرق دارد با علم تشکیلاتی و باندی، گروهی بیایند و بروند و باندبازی کنند. از این معلوم میشود انسان همیشه در معرض امتحان است، ممکن است یک امتحان خوب بیاید و دزدی نکند اما چشمش ناپاک باشد. چشمش پاک است و نگاه حرام نمیکند اما دستش پاک نیست. اینکه انسان هی امتحان، امتحان حمله ریزش کردند. امتحان تشنگی ریزش کردند. امتحان قبول کردن یک چوپان به عنوان فرمانده نظامی قبول کردند، ریزش کردند. هی قدم به قدم ریزش، قدم به قدم انقلابی بودند ولی انقلابی نماندند. البته من دو صفحه از قرآن را خواستم در 25 دقیقه بگویم، چیزی نمیشد. در این آیه بنده که طلبه ناچیزی هستم سی تا نکته سیاسی درآوردم. در تفسیر نور هست. ما مزه قرآن را نچشیدیم. عمیق ترین مسائل در سادهترین عبارتها آمده است. این هنر است که خدا یک قصه نقل میکند، امتحان درونش هست. شعار درونش است. مقاومت درونش است. لیاقت درونش است. رجوع به پیغمبر درونش است. جواب وهابیها درونش هست. خدایا مزه قرآن را به ما بچشان و ما را خادم مخلص قرآن قرار بده و بین ما و قرآن و اهلبیت پیغمبر کمتر از آنی جدایی نیانداز.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 246 سوره بقره درباره چه کسانی است؟ 1) موسی و فرعون 2) طالوت و جالوت 3) ابراهیم و نمرود 2- آیه 247 سوره بقره، به کدام ویژگی مسئولان اشاره دارد؟ 1) توانایی جسمی 2) توانایی علمی 3) هر دو مورد 3- بر اساس قرآن، چه چیزی مایه آرامش قوم بنیاسراییل شد؟ 1) عصای موسی 2) صندوق نوزادی موسی 3) نعلین موسی 4- بر اساس قرآن، بیست نفر مؤمن مقاوم، یارای ایستادگی در برابر چند نفر را دارد؟ 1) دویست نفر 2) یکصد نفر 3) یکصد و بیست نفر 5- چه کسی جالوت ستمگر را کشت؟ 1) طالوت 2) داود 3) هارون
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2129