نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 217
موضوع: امام حسن(ع)، خاطرات
تاريخ پخش: 11/01/70
بسم الله الرحمن الرحيم
12 فروردين، تولد امام حسن مجتبى(ع) است. مىخواهم چند خاطرهي نابِ نابِ ناب از امام حسن(ع) بگويم. چون در ايام عاشورا از امام حسين(ع) خيلى گفته مىشود و از امام حسن(ع) كم گفته مىشود. من از زندگى امام حسن(ع) چند خاطره بگويم. و زشت است يك دختر و پسر مسلمان اين خاطرات را نداند.
1- امام حسن و پيامبر اكرم
ايشان نيمهي ماه رمضان به دنيا آمد. شبى كه امام حسن(ع) به دنيا آمد، حضرت على(ع) جبهه بود. يعنى شب تولد امام حسن(ع)، آقا جبهه بود. آخر بعضى از زنها مىگويند: ايام حمل بوديم، شوهرمان پهلويمان نبود. ايام حمل فاطمهي زهرا(س) حضرت على(ع) جبهه بودند. امام حسن مجتبى(ع) 7 سال پيامبر(ص) را درك كرد يعنى 7 ساله بود كه رسول خدا(ص) از دنيا رفت. پيامبر(ص) در مورد امام حسن جملاتى مىفرمود. بنابراين بحث ما در بارهي امام حسن(ع) خواهد بود به مناسبت اين كه در آستانهى تولدش در نيمهي ماه رمضان هستيم و امسال هم نيمهي ماه رمضان سال 70 با روز جمهورى اسلامى همزمان شده است. سه چهار تا عيد در هم شده است. عيد طبيعت (نوروز) عيد عبادت (ماه رمضان) عيد تولد نيمه ماه رمضان، عيد نظام جمهورى اسلامى، روز جمهورى اسلامى، ادغام عيدهاست. پيامبر(ص) به امام حسن(ع) فرمود: «أَشْبَهْتَ خَلْقِي وَ خُلُقِي» (بحارالأنوار/ ج43/ ص294) چقدر تو قيافهات شكل من است. چقدر خصلت هايت مثل من است. اصولاً يك حديث داريم كه از سعادت مرد اين است كه پسرش شكل پدرش باشد كه مردم تا او را مىبينند بگويند كه چقدر شكل بابايش است. خدا بيامرزد بابايش را. حديث داريم از سعادت انسان است كه اولادش شكل خودش باشد. پيامبر(ص) در مورد امام حسن(ع) فرمود: «ابْنَايَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» (المناقب/ج3/ص367) اينها امام هستند. حسن(ع) و حسين(ع) هر دو امام هستند، قيام كنند يا بنشينند. اگر بگويد: جنگ جنگ تا رفع كل فتنه، امام است. اگر بگويد: من اين جام زهر را مىنوشم و قطعنامه را قبول مىكنم باز هم امام است. چون يك وقت رهبر انقلاب تشخيص مىدهد برويد جبهه يك وقت تشخيص مىدهد بايستيد. چون گاهى پيامبر(ص) مىگفت برويد، اينها مىايستادند. گاهى مىگفت: نرويد، اينها مىرفتند. هر دوى آنها هم آيهي قرآن دارد. (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ) (توبه /38) «انْفِرُوا» برويد. مىفرمودند برويد، اينها نمىرفتند. آيه نازل شد «أَرَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ»، (أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض) (اعراف /176) به زمين چسبيدى؟ هرچه قرآن مىگويد برويد، اينها نمىروند. گاهي هم مىگفت: ايست ولى اينها مىرفتند (كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ) (نساء /77) كه در جبهه نازل شد يعنى ايست. نرويد. حتى يك روز اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر گفت: ايست، جنگ را تعطيل كن فورى برگرد. مالك اشتر گفت: يك ساعت به من مهلت بده، من جنگ صفين را به نفع تو تمام كنم. اميرالمؤمنين(ع) گفت: الان بايد برگردى، گفت: چشم. خيلى ايمان مىخواهد كه آدم خونش به جوش آمده باشد در آستانهي موفقيت باشد ولي به فرمان رهبر برگردد. عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ: «أَنَّ النَّبِيَّ(ص) قَالَ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ» (كشفالغمة/ج1/ص528) يك روز پيامبر(ص) فرمود: حسن جان، حسين جان، هركه را كه تو بپذيرى من پذيرفتم او را و هر كه را كه تو قبولش نكنى، من هم قبولش نكردم. امام حسن كوچولو بود، در را باز كرد، آمد درخانهي پيامبر(ص) انس بن مالك خادم بود تا ديد بچهي كوچولو روي پيامبر رفت، دست بچه را گرفت كه مزاحم نشود. پيامبر(ص) فرمود: ولش كن. او از اولياي خداست. يك روز امام حسن مجتبى(ع) را پيامبر(ص) روى دوشش گذاشته بود و داشت مىرفت يك نفر رسيد به امام حسن(ع) كوچولو گفت: عجب مَركَب خوبى دارى. هر كسى سوار ماشين مىشود، تو رو دوش پيامبر(ص) نشستى. عجب مركب خوبى دارى. پيامبر(ص) فرمود: چرا همچين مىگويى به من بگو عجب راكب خوبى دارم. به او نگو افتخار كن كه روى دوش پيامبر نشستى. من مفتخر هستم كه حسن پايش را گذاشته روى دوشم. حديث داريم پيامبر(ص) امام حسن(ع) را كه مىديد، لبهايش را مىبوسيد. امام حسين(ع) را كه مىديد زير گلويش را مىبوسيد. و اين معنا دارد. زير گلوى امام حسين(ع) را بوسيدن معنا دارد. اشاره به كربلاست. لب امام حسن(ع) را مىبوسيد و گلوي امام حسين(ع) را. يك روز رسول اكرم(ص) روى منبر نشسته بود، ديد حسن كوچولو وارد شد «نزل من المنبر» از منبر پايين آمد و امام حسن(ع) را بغل گرفت و رفت روى منبر نشست و با اين وضع اهميت ايشان را نشان مىداد. يك كسى يك خباثتى كرده بود. مىترسيد بيايد پهلوى پيامبر(ص)، جرمى كرده بود خجالت مىكشيد از پيامبر(ص) و در مىرفت. يك روز فكر كرد كه چه كار كند كه پيامبر(ص) او را بپذيرد. در كوچه امام حسن و امام حسين را ديد فورى دويد اين كوچولوها را بغل كرد و با آنها آمد پهلوى پيامبر(ص). پيامبر(ص) با اين كه خيلى از آن مجرم ناراحت بود، وقتى ديد اين بچهها را بغل كرده خندهاش گرفت به جورى كه در روايت داريم يك دستشان را مقابل دهانشان گرفتند. خندهاش گرفت كه عجب تيزبازى در آورده. مىگويند يك كسى مىخواست براى نويسنده كتاب هديه ببرد، در فكر بود كه چيزى هديه ببرد كه خوشش بيايد. گفت: يكى از كتابهاى خودش را مىخرم و هديهاش مىكنم. چون هرنويسندهاى از كتاب خودش لذت مىبرد. يك كس ديگر مىخواست يك جايى ميهمانى برود و هديه ببرد، هرچه فكر كرد چه ببرد؟ يك آينه خريد. گفت: آقا! من هر چه خواستم بخرم ديدم عزيزترين آدمها پهلوى من، تو هستى. آينه خريدم كه تو دو تا باشى، يكى خودت، يكى هم در آينه. بعد رسول خدا(ص) فرمود: حالا كه اين دو تا بچه را بغل كردى و به عنوان شفيع آوردى برو آزاد هستي. آن وقت اين آيه نازل شد (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً) (نساء /64) آيهي قران است كه اگر مردم بيايند پهلوى تو شرمنده باشند و عذرخواهى كنند، تو هم دعايشان كنى خدا مىبخشد. هر چقدر هم مجرم مجرم باشد. ابورافع يك پيرمرد است. امام حسن مجتبى(ع) را گفتيم 7 سال داشت كه رسول خدا(ص) از دنيا رفت. اين پيرمرد، ابورافع يك روز به امام حسن مجتبى(ع) رسيد گفت: آقاجان! پيامبر را يادت مىآيد؟ فرمود: بله يادم هست. گفت: مىشود يك خاطره از آن زمانها بگويى؟ فرمود: مىگويم برايت. خرما را به عنوان زكات آورده بودند. كوچولو بودم. دو، سه سالم بود. يكى از اين خرماها را گذاشتم در دهانم. تا پيامبر(ص) ديد خرماى زكات در دهانم است، دويد مرا بگيرد، من هم دويدم، او دويد، من دويدم، بالاخره مرا گرفت و فرمود: اخ كن، اخ كن. اين جور مرا گرفت و فشار داد و دست كرد در دهانم و خرما را بيرون آورد و فرمود: خرما زكات است و زكات بر سيّد حرام است. در زمان خليفهي دوم بود يك شخصى را كشته بودند. يك كسى را هم خونى و با چاقو نزديك مرده ديدند. فورى گرفتند او را و گفتند: او قاتل است. گرفتند و بردند، هر چه گفت من قاتل نيستم گفتند: نه تو قاتلى. نزديك مرده بودى و خونى همراه با چاقو. خليفه هم رفت تصميم بگيرد بالاخره گفتند: ببريد بدهيد اميرالمؤمنين(ع) قضاوت كند. مطلب را بردند پيش اميرالمؤمنين(ع). ايشان فرمودند كه: بدهيد [امام] حسن(ع). حالا اين وسط يكى دويد گفت: او قاتل نيست او را نكشيد قاتل من هستم. بالاخره، ماجرا را بردند پهلوى امام حسن(ع). امام حسن(ع) فرمود: هر دو را آزاد كنيد. گفتند: چرا؟ گفتند: اما اين آقا كه قاتل نبوده آزادش كنيد. گفتند: چطور قاتل نبوده است، در حالي كه چاقوي خونى در دستش بوده است؟ گفت: حيوانى ذبح مىكردم كارد را كه مىكشيدم حيوان از زير دست من فرار كرد. اين كارد و خون در دست من ماند، من تصادفاً آن جا بودم. گفت: بى گناه كه بي گناه است امّا آن قاتل را هم بايد آزاد كرد. چون قاتلى كه مردانگى مىكند و ميگويد: قاتل من هستم او را بى خودى نكشيد (وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً) (مائده /32) اين قاتل را به خاطر مردانگىاش عفو كنيد وليكن خونبهايش را از بيت المال بدهيد. بودجهي حكومت اسلامى خونبهايش را بدهد كه خون آن طرف هم پايمال نشود. صحنههاى زيادى دربارهي امام حسن(ع) است، يكى دو تا نمونهاش را به شما مىگويم.
2- امام علي و امام حسن
مردم به اميرالمؤمنين(ع) مىگفتند: اين پسرت امام حسن(ع) كم رو است، سخنرانى خوب نميتواند بكند. طعنه مىزدند. قدرت استدلال و احتجاج و مباحثهاش ضعيف است. امام على(ع) فرمود كه: خيلى خب، حسن جان! شما برو بر منبر، يك سخنرانى براى مردم بكن. امام حسن(ع) فرمود: تا شما باشيد من در محضر شما خجالت مىكشم ادب مىكنم. اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: خب، من بيرون مىروم. حضرت على(ع) بيرون رفتند و امام حسن(ع) بر منبر رفتند، يك سخنرانى كرد كه جمعيت از گريه كردن نعره كشيدند. بعد وقتى براي مردم معلوم شد كه قدرت استدلال و سخنورى ايشان چگونه است اميرالمؤمنين(ع) وارد مجلس شدند، ديدند جمعيت زياد است از پشت سر مردم جلو رفت و رفت بر منبر، روبروى جمعيت بين دو تا چشمهاى امام حسن(ع) را بوسيد و فرمود: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَثْبَتَّ عَلَي الْقَوْمِ حُجَّتَكَ أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ طَاعَتَكَ فَوَيْلٌ لِمَنْ خَالَفَكَ» (العددالقوية/ص31) خوب شد سخنرانى كردى، ديگر جاى بهانه براى كسى باقى نگذاشتى. براي اين بوسيدن بين دو ابرو نمونههاى زيادى داريم مثلاً در بارهي عيادت مريض داريم پيشانىاش و بين دو ابرويش را ببوسيد. داريم اگر رفتيد مادرتان را بينيد بين دو ابروى مادرتان را ببوسيد. بين دو چشم هايش را. باز در اينجا داريم وقتى اميرالمؤمنين(ع) مىخواهد تشويق كند در جمعيت بلند شد آمد روى منبر روبروى مردم بين دو چشم امام حسن(ع) را بوسيد. بوسيدن بين دو چشم هم در بارهي عيادت مريض و هم در بارهي مادر، هم در بارهي تشويق نوجوان در روايات اين سه مورد آمده است. از اين حديث معلوم مىشود يكى اين كه رهبر بايد قدرت سخنرانى داشته باشد چون مىگفتند: امام حسن(ع) نمىتواند رهبر باشد، چون توان سخنرانى ندارد. رهبر بايد سخنرانى كند ما مفتخريم به امامانمان امام(ره) در وصيتنامهاش فرمود كه: ما مفتخريم كه امام صادق(ع) از ماست. ما مفتخريم كه مهدى(ع) از ماست. ما مفتخريم… ما مفتخريم… حالا ما هم مفتخريم كه رهبر ما مىتواند همين طور ساعتها حرفى بزند كه تمام دوربينهاى تلويزيونهاي دنيا پخش كنند و هيچ نگرانى نه خودش داشته باشد نه ما. و كشورهاى ديگر رئيس جمهورشان و مسؤولين رده بالايشان حتى پنج دقيقه مىخواهند صحبت كنند از روى نوشته مىخوانند. بسيارى از رؤساى جمهورىها را ديديم كه وقتى مىخواهند حرفى بزنند از روى نوشته مىخوانند و دستشان هم مىلرزد. تازه يك عدهاى مىنويسند و دستش مىدهند. درس ديگر از اين حديث اين است كه بايد شايعات را دفع كرد. نگو: بابا! بگذار مردم هر چه مىخواهند، بگويند. مىگويند: رهبرى امام حسن(ع) ضعيف است چون قدرت سخنرانى ندارد. اين يك شبهه است بايد رفع شود. ادب: معلوم مىشود كه امام حسن(ع) مىفرمايد: تا بابايم نشسته من روبروى بابايم روى منبر نمىروم. اين خودش يك ادبى است. بهترين سخنرانىها، سخنرانى اى است كه طرف تحت تأثير قرار بگيرد. تشويق پدر از بچه روبروى مردم خيلى اثر تربيتى دارد. به ما سفارش شده كه گاهى مادر روبروى جمعيت از دخترش تعريف كند. كار بعضي برعكس است، پدر و مادر گاهى جلوى ميهمان نيش مىزنند. امام مىگويد: روبروى ميهمان تعريف كن. اميرالمؤمنين(ع) درميان جمعيت بلند شد و بر منبر آمد و تعريف كرد. باز يك جاى ديگر داريم اميرالمؤمنين(ع) به امام حسن(ع) فرمود: «يَا بُنَيَّ قُمْ فَاخْطُبْ حَتَّى أَسْمَعَ كَلَامَكَ قَالَ يَا أَبَتَاهْ كَيْفَ أَخْطُبُ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَى وَجْهِكَ أَسْتَحْيِي مِنْكَ…» (تفسيرفراتالكوفي/ص79) پاشو يك سخنرانى كن. اينها مسائل تربيتى است. نميدانم مادرها درخواست كردهاند كه دخترهايشان بلند شوند حرف بزنند يا نه؟ مادر بايد به دخترش بگويد: بلند شو حرف بزن. حرف بزن ببينم. يك دختر، يك پسر، بايد حرف بزنند و پدر و مادرش بشنوند. در جايي ديگر داريم آقا در خانه فرمود: «قُمْ» پاشو آقاجان «فَاخْطُبْ» پاشو يك خطبه بخوان. سخنرانى كن «حَتَّى أَسْمَعَ كَلَامَكَ» من مىخواهم سخنرانى تو را بشنوم، كوچولو. گفت: من در حضور شما خجالت مىكشم. فرمود: خيلى خوب، خجالت مىكشى من مىروم بيرون. زنهاى خانه و بچهها را جمع كرد گفت: امام حسن(ع) مىخواهد سخنرانى كند گوش دهيد. ايشان هم يك سخرانى كرد. اميرالمؤمنين(ع) رفت يك جايى كه امام حسن(ع) او را نبيند. ولى آقا سخنان ايشان را شنيد. شنيد و آمد تو. آخرِ سخنرانى داخل آمد. باز حديث داريم كه بين دو چشمهاى امام حسن(ع) را بوسيد. «فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ» (تفسيرفراتالكوفي/ص79) و اين آيه را خواند (ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ) (آلعمران /34). خليفهي سوم ابوذر را تبعيد كرد و حكومت نظامى كرد گفت: احدى نبايد ابوذر را بدرقه كند، چون ابوذر با حكومت ما مخالفت كرده است كسى نبايد او را بدرقه كند. همهي مردم ترسيدند. فقط اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) يك چند نفرى تا دروازه براى بدرقه رفتند. بعد، آن وقت هر كدام از اينها يك سخنرانى كردند يك سخنرانى كه جملات كوچكي داشتند و جملهي قشنگى هم امام حسن(ع) گفت كه حالا اين جا ثبت شده است.
3- امام حسن و جبرئيل
جبرئيل كه بر پيامبر(ص) نازل مىشد امام حسن(ع) كوچولو بود. صداى جبرئيل را مىشنيد و حرفها را مىآمد پيش، فاطمهي زهرا(س) مىگفت. اميرالمؤمنين(ع) كه از مسجد مىآمد تا آيات را بگويد، مىديد فاطمهي زهرا(س) بلد است. مىفرمود: شما از كجا دانستى؟ فاطمهي زهرا(س) فرمود: [امام]حسن(ع) گفته است. يك روز همين طور كه امام حسن(ع) براى مادرش فاطمهي زهرا صحبت مىكرد (كوچولو بود) اميرالمؤمنين(ع) پشت پرده ايستاد و گوش داد. امام حسن(ع) ديد زبانش مىگيرد فرمود: «قَلَّ بَيَانِي وَ كَلَّ لِسَانِي لَعَلَّ سَيِّداً يَرْعَانِي» (المناقب/ج4/ص7) كل شده زبانم، نمىتوانم حرف بزنم به نظرم بابايم پشت پرده است. پرده را كنار كشيدند ديدند بابايشان آنجاست. فرمود: عظمت بابا مرا گرفته بود.
4- امام حسن و سؤالات علمي
امام(ره) چنين حالتى داشت. ما كه در تلويزيون، در راديو و سخنرانى شهر به شهر بلبل زبانى مىكرديم، هر يك مدتى يك سالى، دو سالى خدمت امام(ره) مىرسيديم تا مىخواستم حرف بزنم، حرفهايم يادم مىرفت. پادشاه روم يك مشت سؤال علمى بسيار پيچيده را نزد رئيس حكومت اسلامى آن زمان معاويه در منطقه شام فرستاد. معاويه گفت: خوب، ما كه بلد نيستيم برويد جواب را از على(ع) بگيريد. سؤالهاى علمى را دادند به على بن ابيطالب(ع). على(ع) فرمود: اينها كه چيزى نيست، بدهيد به پسرم [امام] حسن(ع)، كوچولو است جواب مىدهد و امام حسن(ع) جواب مىداد.
5- امام حسن و يتيمنوازي
تمام اموالش را دو بار در راه خدا داد. داشت مىرفت، ديد يك مشت كودك فقير كنار كوچه روى خاك نشستهاند غذا مىخورند. گفتند: بفرما. تا گفتند بفرما، امام حسن(ع) رفتند پهلوى اينها نشستند غذا بخورند. بعد گفتند: حالا مىشود بياييد خانهي ما؟ اينها را بردند منزلشان و ميهمان كرد. مىگويند ديديم امام حسن(ع) غذا مىخورد. يك سگى هم نزديكش بود. يك لقمه خود مىخورد و يك لقمه به سگ مىداد. گفتند: آقا شما سگ را رد كن. فرمود: «إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ تَعَالَى أَنْ يَكُونَ ذُو رُوحٍ يَنْظُرُ فِي وَجْهِي وَ أَنَا آكُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ» (مستدركالوسائل/ج8/ص295) من خجالت مىكشم كه غذا بخورم و يك صاحب روحى به من نگاه كند من خجالت مىكشم كه سگ گرسنه باشد. آنوقت شيعهي امام حسن(ع) خجالت نمىكشد سفرهاي افطارش چند رقم غذا داشته باشد آن وقت شيعيان امام حسن(ع) در جاى ديگر در سفرهشان چيزى نباشد. امام حسن(ع) خجالت كشيد كه خودش بخورد و سگ گرسنه بماند و چه انسانهايى كه رويشان مىشود بخورند و انسانهايى به آنها نگاه كنند. به همين خاطر گفتهاند: ميوهي نوبر نگيريد، مگر اين كه براى بچهي همسايه هم بگيريد. و اگر پول ندارى براى بچهي همسايه بگيرى براى بچهي خودت مىتوانى بگيرى، بگير در خانه بخورد. يعنى در كوچه ميوهي نوبر نخورد. حالا اگر خواسته باشيم به اين حديث عمل كنيم، مىدانى بقالها بايد چه كنند؟ بعضى بقالها كه ميوهي نوبر دارند بايد ميوهي نوبر را پشت پرده بگذارند. فقط بنويسند كه مثلاً هر كسى مىآيد بخرد برود پشت پرده بخرد. دكان بقالى را مثل عروس درست كردهاند، انواع ميوهها با چه پروژكتورها با چه لامپها و چه دكورى زده شده است، بچه مىرود مىگويد: مامان! بابا! من از اينها مىخواهم. پدر ميگويد: آقاجان! ندارم. امّا بچه دلش مىخواهد. ما خيال مىكنيم كه هر چه دكان آرايش شده باشد پولدارها مىآيند از اين جا مىخرند. و كذا، و كذا، و كذا… حديث داريم: چيزهايى كه همهي مردم نمىتوانند بخرند شماها اينها را علنى نكنيد.
6- امام حسن و غلام
يك روايت ديگر داريم در بارهي عاطفه، كه امام حسن مجتبى(ع) ديد كه يكى دارد غذا مىخوردم بردهاى، غلامى بود، غذا مىخورد. هى يك لقمه مىداد به حيوانى كه پهلويش بود. به غلام گفت: چطور غذا را تقسيم مىكنى؟ گفت: بالاخره اين هم گرسنه است من هم گرسنهام، خوب، اين هم غذا بخورد. گفت: تو كى هستى؟ گفت: من غلام هستم. فرمود: اربابت كيست؟ گفت: فلانى. فرمود: مىشود اين جا بنشينى تا من بيايم؟ گفت: بله مىنشينم. امام حسن مجتبى به خانهي ارباب(ع) رفت. فرمود: من مىخواهم غلام شما را بخرم. چقدر؟ 10 هزار تومان. خريد و گفت: باغت را هم مىخرم. غلام را خريد، آزاد كرد و باغ را خريد و به غلام بخشيد. گفت: اين به خاطر مردانگى تو است كه اين قدر تو مردى. اين و ارزش دادن به ارزش هاست. امام حسن(ع) شترها و اسبهاى زيادى داشت ولى وقتى مىخواست برود مكه پياده مىرفت، اينها را با خودش مىبرد ولى پياده مىرفت. گفتند: آقا اگر مىآورى پس سوار شو، اگر مىخواهى پياده بروى اينها را نياور. فرمود: نه، هم مىخواهم بياورم كه در راه خدا پول خرج كنم، هم مىخواهم پياده بروم كه در خانهي معشوق با پا بروم. هم مىخواهم در خانهي معشوق پابرهنه بروم.
7- احترام امام حسين بر امام حسن
فقيرى آمد در خانهي امام حسن(ع)، صد درهم به فقير داد. رفت پهلوى امام حسين(ع) گفت: داداشم امام حسن(ع) چقدر به تو داد؟ گفت: صد درهم. امام حسين(ع) 99 دهم به او داد. گفت: اگر تنها در خانهي من مىآمدى صد درهم به تو مىدادم، ولى چون داداشم صد درهم داد، او دادش بزرگتر من است، احترام بزرگ را بايد بگيرم. من يك قدم از داداشم عقبتر بروم. شب عاشورا امام حسين(ع) يك شعرى خواند. حضرت زينب(س) خيلى منقلب شد. از هوش رفت. امام حسين(ع) آمد و حضرت زينب(س) را به هوش آورد و گفت: چه شده است تو را؟ گفت: آخر اين شعرى كه خواندى خيلى معنا داشت خداحافظى بود يعنى اين شب آخر است. شب آخر عمر شماست. بعد امام حسين(ع) چند جمله گفت و يكى از جمله هايش اين بود كه چرا ناراحتى؟ امام حسن(ع) از من بهتر بود و شهيد شد. يعنى امام حسين(ع) به زينب كبرى(س) فرمود: امام حسن(ع) بهتر از من بود. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من بهتر بود. امام حسن(ع) سوار اسب بود يك كسى نگاه نگاه مىكرد. گفت: چرا اين قدر نگاه مىكنى؟ گفت: خيلى اسب خوبى دارى. ايشان پياده شدند گفتند: بگير اين اسب مال تو. چون داريم اگر يك چيزى را داريد تقسيم مىكنيد، اگر كسى نگاه مىكند يك چيزى به او بدهيد. آيهي قرآن است (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ) (نساء /8) يعنى كسى مرده و وارثها دارند ارثش را قسمت مىكنند، يك غريبهاى مىآيد كه وارث نيست و مال ندارد. اما قرآن مىگويد: «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ» يك چيز هم به او بدهيد. البته مالدوستى نباشد. اين اگر مال شخصى بود. آخر گاهى وقتها يك چيزى مىگويى و يك كسى استفادهي بد مىكند. ما يك وقت گفتيم: حديث داريم اگر كسى، كسى را دوست دارد بگويد. يك وقت ديديم بسم الله خيلى از جوان به اين حديث عمل مىكنند. نه آقا، آن رقمى نه. آن رقمى كه حديث است. گفتيم دو شاخه برق بزن، اما توى برق بزن نه تو پريز تلفن كه قاطى شود.
8- امام حسن و نماز
وقت نماز رنگ از صورت امام حسن(ع) مىپريد. وقتى در مسجد مىايستاد لب در مسجد را ميگرفت مىگفت: «إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِيءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم» (المناقب/ج4/ص14) امام حسن(ع) مىگفت: خدايا ميهمان آمده در خانهات. من مجرم هستم آمدم در خانهي تو و عباراتى از اين قبيل در روايات هست. حرفهايمان را جمع كنيم. آياتى در قرآن راجع به امام حسن(ع) هست. آيهاى كه مىگويد: (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) سنى و شيعه مىگويند: امام حسن(ع) هم جزو اهل بيت است. آيهي مباهله كه پيامبر(ص) فرمود: ما افراد مىآوريم، شما هم افراد بياوريد دعا كنيم. وقتى خواستند افراد را بياورند، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را آوردند. آيهي مباهله آيهي اهل بيت. آيهي (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً) (دهر /8) يعنى سيماى امام حسن(ع) در قرآن در جاى جاى قرآن آمده كه سنى و شيعه قبول دارند و پيامبر(ص) فرمود: امام حسن(ع) و امام حسين(ع) دو آقاي جوانان اهل بهشت هستند. «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة» (بحارالأنوار/ج22/ص110) يعنى آقاى جوانان بهشت هستند. روز جمهورى اسلامى، روز 12 فروردين سال 70 روز تولد جمهورى اسلامى است كه 99 درصد مردم به جمهورى اسلامى رأى دادند. روز تولد نظام، تولد امام حسن(ع) بهار عبادت ماه رمضان، بهار طبيعت ايام فروردين، بهار قرآن، ماه رمضان اينها همه در هم ادغام شده. خدايا از اين امكاناتى كه به ما دادى، اين قدر ماه رمضان بيايد و ما نباشيم، بيايد و پير باشيم، بيايد و مريض باشيم، بيايد و مشكلاتى داشته باشيم، خدايا در شرايطى كه ما قرار گرفتيم، امكانات و نعمت هايى كه به ما دادى به ما توفيق بده جورى از اين امكانات استفاده كنيم كه لحظهي مرگ و قيامت شرمنده نباشيم. خدايا همين طور كه در اين بهار زمين را زنده مىكنى دل ما را در بهار ماه رمضان زنده كن. خدايا به آبروى امام حسن(ع) كه خاطراتى از ايشان امروز نقل كرديم، نظام ما كه روز 12 فروردين تثبيت شد نظام ما، امت ما، رهبر ما، ناموس ما، نسل ما، مرز و كشور ما، عقايد ما، مذهب ما حفظ بفرما. توطئهها خنثى، توطئه گران نابود بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 217