نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2170
1- اهميت قصه در فرهنگ عمومي 2- امتيازات قصههاي قرآن 3- قصه، وسيله تفكر، نه تخدير 4- قصههاي قرآن، مايه احياي نام بزرگان 5- تأثير غيرمستقيم قصه در رفتار بشر 6- بيان مصاديق در قصههاي قرآن
موضوع: قصههاي قرآن
تاريخ پخش: 15/01/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
سال 87 بر همه مبارك باشد و ما امسال را تصميم گرفتيم، قصههاي قرآن را بگوييم. در اين زمينه هم كتاب زياد است، و هم قرآن قصههاي زيادي دارد، صدها قصه در قرآن است. نقش قصه و فرق بين قصههاي قرآن و قصههاي ديگر، اين جلسه ما مقدمهاي براي اين بحث است. پس موضوع بحث، قصههاي قرآن!
بسم الله الرحمن الرحيم.
معناي قصه چيست؟ نقش قصه چيست؟ امتياز قصههاي قرآن؟ يا بگويم 20 امتياز قصههاي قرآن بر ساير قصهها! فرق بين قصههاي قرآن تا 20 موردش را من گير آوردهام، ممكن است خيلي باشد. ديشب كه مطالعه ميكردم، ديدم بين قصههاي قرآن و قصههاي كتابهاي قصه 20 امتياز است.
اما معناي قصه! «قصه» يعني پيگيري. در قرآن هم هست. («وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيه») (قصص/11) مادر موسي وقتي به موسي شير داد، چون به فرعون گفتند، امسال زني پسر ميزايد كه آن بچهاي كه متولد ميشود، بزرگ شود كاخ تو را زير و رو ميكند. ايشان هم دستور داد هر زني پسر زاييد، بچهاش را بكشند. مادر موسي پسر زاييد، ترسيد كه حالا مأمورين فرعون ميآيند و او را ميكشند. خدا به مادر موسي الهام كرد، شيرش و در يك جعبه بگذار و او را در دريا بنداز. نترس من اين را به تو برميگردانم. شيرش داد و در جعبه گذاشت و او را در درياي نيل، رودخانه نيل انداخت، بعد به خواهرش گفت پشت سر اين رودخانه و بچه برو و ببين سرنوشت چه ميشود. («وَ قالَتْ») يعني مادر موسي گفت. («لِأُخْتِهِ» «اخت» )يعني خواهر («وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ» )مادر به خواهر موسي گفت: («قُصِّيه») يعني دنبال كن. پس قصه يعني دنبال كردن. ميگويم براي من قصه بگو يعني تاريخ گذشتگان را دنبالش را بگير. يعني دنبالهي قصه … قصه يعني پيگيري. هم به خود قصه ميگويند قصه، هم به نقل قصه ميگويند قصه.
اما اهميت قصه! نقش قصه!
1- اهميت قصه در فرهنگ عمومي
1- قصه يك تجربه عملي است. وقتي ميگوييم كه بود و چه كرد يعني اين كار شدني است. ديگران رفتند و به اين نتيجه رسيدند، يا ديگران رفتند و به اين نتيجه نرسيدند. يك تجربه عملي است. قصه يك تجربه عملي است.
2- دوم اينكه قصه آيينهي ملتهاست. يعني هر كاري كه اين ملتها كردند، عكسش در تاريخ هست. آيينهي ملتهاست. كسي اگر تاريخ بداند، به اندازه علم تاريخش عمر دارد. در نهج البلاغه، يك متني است كه من فتوكپياش را آوردهام كه براي شما بخوانم. اميرالمؤمنين(ع) به پسرش امام حسن ميگويد: «أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي» يعني اگرچه من عمر پيشينيان را ندارم، «فَقَدْ نَظَرْت في اَعمالِهِم» تاريخ پيشينيان را خواندهام، «وَ فَكّرتُ فِي اَخبارِهِم» در اخبار پيشينيان «فكّرت» يعني فكر كردم. «وَ سِرتُ في آثارِهِم» در آثار پيشينيان سير كردم. «حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِم» تا خودم هم جزء پيشينيان شدم. «بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِم» چون تاريخ گذشتگان را … يعني اگر كسي تاريخ صد سال را مطالعه كند، انگار عمرش صد سال است. اگر كسي تاريخ 300 سال را مطالعه كند، انگار عمرش 300 سال است. يعني به مقداري كه آدم از تاريخ خبر داشته باشد، عمر آن را دارد. پس ميشود در عمر كم، اطلاعات زيادي را بدست آورد. (نامهي31 نهج البلاغه) آشنايي با تاريخ به اندازه عمر تاريخ.
مسئلهي ديگري كه در قصه نقش دارد اين است كه انسان تمايل به شنيدن قصه دارد. قصه را هم بچه دوست دارد و هم پير! در تمام جهان هم علاقه به قصه هست. يعني در طول تاريخ بيشترين كتابي كه چاپ شده است، كتابهاي قصه بوده است. در روي كرهي زمين، روي كرهي زمين در تمام كشورها و مليتها و قوميتها، بيشترين كتابي كه تا بحال چاپ شده است، تيراژش كتاب قصه بوده است. با هر ادبياتي قصه قابل فهم براي عموم است. مثل مباحث عقلي نيست كه مخ ادم خسته شود. اين امتيازات و اصل نقش قصه است. پس قصه: 1- تجربه عملي است. 2- آيينهي ملتهاست. 3- عمر آدم را زياد ميكند، يعني انگار، نه اينكه 60 سال 80 سال ميشود، 60 سال همان 60 سال است. 70 سال همان 70 سال است. منتها ذخيرهي اطلاعات در مغز آدم ميآيد و ميل انسان هم هست. اين براي اصل قصه بود. اما امتيازات قصههاي قرآن را كه من مقداري از آن را اينجا نوشتهام. امتيازات قصههاي قرآن! پس برويم سراغ اين بحث!
2- امتيازات قصههاي قرآن
1- قصه گو خداوند است. هر چه قصه گو مهمتر باشد، اثرش مهمتر است. قصهگو خداوند است. («نَحْنُ نَقُصُّ») (يوسف/3)(«نَحْنُ نَقُصُّ») آيهي قرآن است يعني ما قصه ميگوييم. بعضيها فكر ميكنند، قصه گفتن كار سبكي است. مثلاً ميگويند فلاني بله! بحثهاي علمي دارد (با سوت) … … فلاني …هه … هه … قصه ميگويد. نميفهمند آنهايي كه اين حرف را ميزنند. خدا ميگويد قصه گفتن كار هر كسي نيست. («نَحْنُ نَقُصُّ») ما قصه ميگوييم. خدا قصه ميگويد. يعني علم بينهايت قصه ميگويد. قصه را ساده نگيريد. هر چه قصه گو معتبرتر باشد، قصه اثربخشتر است.
2- حق است، نه خيال! قصههاي قرآن حق است. حق است، نه خيال! («نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَق») (كهف/13) («بِالْحَق»)خيلي از قصه ها خيالي و بافتني است. بافتني است، يك چيزي را خيال ميكنند، بافتني است. مثل عكسهاي ابالفضلي كه يك مدتي متأسفانه در شهرهاي ايران راه افتاده بود. 345 ابالفضل ما پيدا كرديم. هر كسي يك شكلي كشيده بود. چرا؟ اين ابالفضل واقعي كه نيست. طراح مينشيند و در دنياي خيال يك ابالفضل خيال ميكند و خيالش را روي پرده ميكشد و ما هم فكر ميكنيم اين ابالفضل است. قصهگوها يك چيزهايي را ميبافند. قصههاي قرآن مهم است. قصههاي مهم مطالب مهم ميگويد. چون ميگويد: («نَبَأَهُمْ») يعني خبر مهم. قصه گو خداست، ميگويد: («نَحْنُ نَقُصُّ»)، («نَبَأَهُمْ بِالْحَق» )نبي كه ميگويند: («يا نبي الله») نبي يعني كسي كه خبر مهم ميآورد. يعني اينكه كسي بيايد و بگويد مثلاً قوطي كبريت چند شده است، عدس چند شدهاست، چه كسي پاشنه كفشش واكس ندارد. نميدانم فلاني عوض عطسه سرفه كرد. گاهي وقتها افراد مينشينند و قصه ميگويند. ولي چيزهايي همينطور آبكي است. دو نفر به هم تلفن ميكنند: … خوب! چطوري؟ بله! ما خواستيم غذا بخوريم، در فكر اين بوديم كه چه بخوريم؟ گفتيم بالاخره آبگوشت بخوريم، رفتيم خلاصه گوشت گرفتيم و چرخ كرديم و … آقا اين چرخ ما هم خراب شده است، بايد بدهيم تيز كنند. يك خورده هم سيب زميني رنده كرديم و كوكو درست كرديم و همينطور چهل دقيقه در تلفن حرف ميزنند كه ما آبگوشت خورديم. حرف بايد مختصر باشد. به يك كسي گفتند پدر شما چطوري مرد؟ گفت: تب كرد و لرز كرد و مرد. كم و تيز و چسبان. مفت و مفيد و مختصر. قصههاي قرآن اينطوري است. سورهي يوسف 11 صفحه بيشتر نيست. بنده كه خدمت شما نشستم، در تفسير سورهي يوسف، 1380 نكته در اين 11 صفحه گيرم آمده است. تازه من يك طلبه عادي هم هستم. نه فقيه هستم، نه فيلسوف هستم و نه نميدانم … قصههاي قرآن هر يك كلمهاش يك حرفي دارد. اينطور نيست كه آدم 40 دقيقه قصه بگويد، آخرش و نتيجهاش اين شود كه ما آبگوشت خورديم. افرادي هستند كه دو ساعت حرف ميزنند ولي دو ساعتشان به اندازه يك دقيقه حرف حسابي در آن نيست. خيلي خوب!
3- بر اساس علم است نه گمان! («فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْم») (اعراف/7) علمي است، مطالب علمي است. («فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْم») چون بعضي وقتها چيزها حدسي است. حدس ميزند.
3- قصه، وسيله تفكر، نه تحذير
4- وسيلهي تفكر است نه تحذير! بعضي قصهها آدم را خواب ميكند. تحذير است يعني سرگرم ميكند. ما كاشان كه بوديم ميگفتيم نخود سياه! نميدانم شهرهاي ديگر هم ميگويند يا نه! ميگويند كه فلاني را دنبال نخود سياه فرستادند. يعني يك كسي را كه ميخواهند … مثلاً ميگويد برو به مادرت بگو نخود سياه را بده! آن وقت اين بچه ميفهمد كه مثلاً مادر او را سر كار گذاشته است. تحذير است. اما قصههاي قرآن تحذير نيست. خيلي از فيلمهاي تلويزيون تحذير است. يعني واقعاً پيامي ندارد. يك كسي ميآيد و يك حركتي انجام ميدهد، خوب اين حركت يعني چه؟ اين مثلاً چه پيامي دارد؟ چه چيزي را ميخواهد به جامعه القاء كند؟ بار اين حركت شما چيست؟ تحذير است، يعني همينطور سر مردم را گرم كردن است.
5- وسيلهي عبرت است. عبرت از عبور است. عبرت بگير يعني عبور كن. آيه يعني ببين و رد شو! «عبر» يعني عبور كرد. عبرت است، يعني اين را ديدي؟ نايست و برو! قصههاي قرآن توقفگاه نيست، عبورگاه است. يعني اين را شنيدي؟ حالا! پس حركت كن و برو! بعضي قصهها آدم را در خودش نگه ميدارد. بعضي قصهها را آدم ميبيند و عبور ميكند. قصههاي قرآن آرام بخش دلهاست. («نُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَك»)، («نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَك») (هود/120) ما يك اخبار و قصههايي برايتان ميگوييم كه دلتان آرام شود. مثل اينكه يك كسي دلهره دارد، اين آدم ميگويد و دل آدم به اين آرام ميشود. اين مهم است. باعث آرامش است. طلبهي جواني بودم، بيپول شدم، خانهي استادم رفتم و گفتم شما خاطره، قصهاي از بيپولي خودت داري؟ گفت: بله! گفتم: يك خاطره از قصه بيپولي خودت بگو تا من آرام شوم. گفت: بنده ازدواج كرده بودم، بچهدار شدم، آمدم خانه و در قم درس ميخواندم، حوزهي علميهي قم! خانمم گفت: بدو، بدو، بدو الان من وضع حملم است. بدو! گفتم: كجا؟ گفت: برو ماما بياور. آن زمان هم اكثراً در خانهها ميزاييدند. ميگفت رفتم در كوچه و ديدم اصلاً پول ندارم. برگشتم خانه و ديدم خانمم ميگويد: بدو! باز آمدم در كوچه و ديدم پول ندارم. هي آمدم در كوچه و رفتم در خانه، كوچه، خانه، كوچه، خانه، سعي صفا و مروه … گيج شدم. چه كنم؟ زايمان زن هم خوب خيلي شرايط حساسي است. يك وقت ممكن است خطري براي خانم پيش بيايد. ميگفت رفتم و در خانهي آقاي بروجردي زدم، مرجع تقليد بود قبل از امام خميني، ميگفت تند و تند در را زدم و خادم گفت: بله! يك آيه نوشتم، آيهاي بود كه مريم درد زايمانش گرفت. گفت: چه كنم؟ گفتيم نترس! اين درخت خشك را تكانش بده، خرماي تازه ميآيد. («بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا») (مريم/25) رطب را كه ميدانيد يعني چه؟ رطب. خرماي تازه از درخت خشك. نترس. ميگفت من اين آيه را نوشتم. مريم درخت خشك را تكان بده، خرماي تازه ميريزد. گفتم آقا اين را بدهيد به حضرت آقا! خادم گفت: آقا براي استراحت رفتند. گفتم آقا ترا به خدا برو و ببين اگر خوابش نبرده است، به او بده! گفت اين آيه قرآن است، استخاره كردهاي؟ ميخواهي ببيني خوب است يا بد؟ برو به او بده! هيجاني بود ديگر، زنش داشت ميزاييد. ميگفت بالاخره رفتيم و آقاي بروجردي هنوز خوابش نبرده بود گفتيم آقا يك طلبه آمده است، اين آيه را داده است. مريم درخت خشك را تكان بده، خرماي تازه ميآيد. خنديد و گفت: اين خانمش درد زايمان دارد، پول ندارد. زود پول به او بدهيد. گفت: قرائتي در بيپولي به اينجاها رسيدي؟ گفتم نه حالا حالاها پول دارم، خداحافظ و آرام شدم. چون مثلاً ما ميخواستيم كه فرض كنيد نان و پنير و انگور بخوريم، پول انگور نداشتيم. ديگر حالا فاجعه كه نيست. اين زنش در معرض خطر و مرگ بود، يعني وقتي قصهاي او را شنيدم من آرام شدم. قصههاي قرآن آرام بخش است. خدا در قرآن ميفرمايد: («فَاصْبِرْ») پيغمبر حوصله كن! («كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل») (احقاف/35) تمام پيغمبران اولوالعزم هم صبر كردند. به رزمندهها ميگويد: تركش در بدنتان است؟ خوب صداميان هم تركش در بدنشان است. منتها تو در راه خدا جنگيدي، آنها در راه هوس صدام! او هوس داشت، صدام هوس داشت سردار قادسيه بشود و قهرمان عرب بشود. ولي ما كه نميخواستيم قهرمان بشويم. ما چون به ما ظلم كردند، رفتيم از خودمان دفاع كرديم. ما براي خدا … نيت ما دفاع است. نيت او قهرمان شدن است. او هوس بود. من هوس نيست و وظيفهي شرعيام است. («إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُون») (نساء/104) تو مشكل داري؟ خوب او هم مشكل دارد. چه كسي است كه مشكل ندارد؟
يك كسي آمد و گفت: آقاي قرائتي! گفتم: چه شده است؟ گفت: يك مشكلي دارم. گفتم: خوشا بحالت. گفت: چرا؟ گفتم: من چند تا مشكل دارم. گفت: آقا، خداحافظ. گفتم: خوش آمديد. مكه يك نفر آمد و گفت: آقاي قرائتي! گم شدهام. گفتم: خوشا بحالت! گفت: چرا؟ گفتم: تو تنهايي گم شدهاي، من با كاروان همه با هم گم شدهايم. گفتم راحت شد. قصههاي قرآن آرام بخش است. يعني يك صحنهاي براي آدم پيش ميآورد، اوه … اوه … اوه. شما پلو داغ نكرده مادر، شيشه را ميشكني. يا مثلاً فرض كنيد لباس اتو نشده است. ما عصبانيتمان سر اين است كه مثلاً شانهي تخم مرغ گران شد، يا امروز مثلاً آب قطع شد، برق قطع شد، يك چيزي و يك مشكلي پيش ميآيد، ناراحت ميشويم. ميگويد صبر كن ببينيم … در دانشگاههاي ما يك رشتهاي باز شده است، به نام مديريت بحران! يعني مثلاً يك بار بم زلزله ميشود، بحراني پيش ميآيد. مديريت بحران يعني اينكه اينجا: يك) استاندار كرمان چه كند؟ فرماندار بم چه كند؟ مديريت بحران يعني هيجاني. ميگوييم: ببين! بنشين قصهي عصر عاشورا را برايت بگويم كه زينب كبري مديريت بحرانش چگونه بود. شما اگر تاريخ عصر كربلا را بشنويد، هيچ كس و در هيچ كاري، هيجاني نميشود. اوه … اوه … حضرت زينب خيلي قصه داشت. نصف روز 72 داغ! 2 بچهاش، برادرهايش، تازه حالا سخنراني هم بايد بكند، اسارت هم هست، تشنگي هم هست، خيمهها را هم آتش زدند، دري وري هم ميگويند. جسارت هم ميكنند. كتك هم هست. غربت و اسارت و كتك و شهادت و … اوه … اوه … اوه … اين مديريت بحران است. يعني وقتي آدم تاريخ كربلا را ديد، ميگويد: آقا! حالا حالاها وضعمان خوب است. قصههاي قرآن آرام بخش است.
(وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ) (بقره/66) در قصههاي قرآن موعظه است. آدم را به هرزگي نميكشاند. گاهي وقتها يك قصه براي آدم ميگويند، يا يك فيلمي به آدم نشان ميدهند كه اين فيلمها آدم را هرزه ميكند. ولي قصههاي قرآن آدم را هرزه نميكند. خروجي قصهها هرزگي نيست. خروجي قصهها تعهد است. چند مورد شد؟ 8 مورد شد.
4- قصههاي قرآن، مايه احياي نام بزرگان
9- قصههاي قرآن احياي نام بزرگان است. تاريخ بزرگان را زنده ميكند. («وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيم») (مريم/41) پيغمبر! وظيفهات اين است كه ياد ابراهيم را گرامي بداري. قصهي ابراهيم را بگو تا نامش … اين براي مرد است. زنش هم دارد. («وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَم») (مريم/16) پيغمبر! وظيفهات اين است كه تاريخ مريم را بگويي، مردم يادشان نرود كه مريم چه زن خوبي بود. قصههاي قرآن يك عياشي، يك دختري، يك پسري، يك نفر عاشقي، معشوقي، خلاصه همهاش مسائل شهوتي و رمانتيك… قصههاي قرآن تاريخ بزرگان است. قصههاي غير قرآن گزارشي از آدمهاي هرزه است. بعضيهايش. يا آدمهاي معمولي است. بعضيهايش. خيليهايش عاشق و معشوقي است. آدم يك كتاب ميخواند نتيجهاش اين است كه يك كسي عاشق يك كسي شد، چه كرد و چه كرد و چه كرد و به كجا رسيد. يا جنايي است. خوب چيزي كه ياد آدم نميدهد.
9- در قصههاي قرآن الگو سازي است. ميگويد مثل اين باش. قصهي زن فرعون را ميگويد، ميگويد: ببين! مثل زن فرعون باش! معمولاً زن كه به طلا رسيد شل ميشود. زنها همه جا تند راه ميروند، بازار زرگري يك كمي يواش ميكنند. خوب خدا اينطور خدا خلق كرده كه زن با آرايش جفت شده است. آرايش براي زن اصل است. خدا قرار داده است و اين هم كار درستي است. يعني اين نقص زن نيست و كمال زن است. شد … در عين حال زن فرعون گفت: فرعون! طلاهايت را نميخواهم. مرد و زن به كاخ دلشان خوش است. زن فرعون گفت: كاخت را نميخواهم. اصلاً نه شاهت را ميخواهم، نه كاخت را ميخواهم، نه تختت را ميخواهم، اصلاً من از تو متنفرم. تو از نظر فكري مشكل داري. تو مغروري، خودت را … ميگويي: («أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى») (نازعات/24) به خاطر غرور و تكبر، من روي گوني ميخواهم زندگي كنم، روي قالي ابريشمي تو نميخواهم زندگي كنم. تو درونت خراب است. بيرونت كاخ و باغ و طلا! ولي از داخل پوسيدهاي. اين قصهي فرعون و زن فرعون را كه ميگويد، الگوسازي ميكند. ميگويد صرف اينكه اين داماد … به … چه خانهاي، چه ماشيني، زرق و برق نشويد. خودش چيست؟
يك كسي يك لنگ قيمتي بست، رفت داخل حمام! يك مرد حكيم آنجا نشسته بود و داشت صابون ميزد و كيسه ميزد خودش را تميز ميكرد و اين مي خواست يك پزي بدهد. رفت پهلوي پيرمرد و گفت: پيرمرد! گفت: بله! گفت نرخ من چند است؟ پيرمرد يك نگاهي به ايشان كرد و يك دستي زد زير لنگش، گفت مثلاً لنگ شما 700 تومان ميارزد. حالا 700 تومان چند سال پيش! گفت: احمق! 700 تومان پول لنگم است. گفت: ببخشيد، من لنگتان را قيمت كردم، خودتان ارزش نداريد. خودتان ارزش نداريد. بعضيها انگشترشان قيمتي است. ولي دست قيمتي نيست، چون با اين دست دائم خلاف ميكند. لباسش ارزش دارد، خودش ارزش ندارد چون قلبي كه در اين لباس است، پر از كينه است. يعني مثل سطل زباله، كه ما دورش را قالي ابريشمي ببنديم. اگر يك سطل زباله را گذاشتند و دورش را يك قالي ابريشمي بستند، اين قالي ارزش دارد، سطل زباله ارزش ندارد. الگوسازي … خوب يك مورد ديگر.
5- تأثير غيرمستقيم قصه در رفتار بشر
قصه غير مستقيم اثر ميگذارد. چون يك وقت ميگوييم: بكن! نكن! اين مستقيم است. ما در تبليغ هم مستقيم داريم، مثل «حي علي الصلاة» مستقيم ميگوييم، برو به سمت نماز. گاهي وقتها غير مستقيم ميگوييم. يك قصهاي را ميگويد. آن قصه را غير مستقيم … طلبهها وقتي ميخواهند عمامه بگذارند، يك جشني ميگيرند، مثل مراسم عقد. جشن عمامه گذاري. ما ميخواستيم يك جشني بگيريم براي عمامه گذاري، رفتيم خدا رحمت كند پهلوي آيت الله العظمي گلپايگاني، گفتيم پول نداريم، ولي پول سهم امام هست. شما اجازه ميدهي از سهم امام يك جشني بگيريم براي عمامه گذاري؟ ايشان فرمود كه: … نگفت: نه! گفت: من بدون جشن عمامه گرفتم، ملا هم شدم. يعني چه؟ يعني تو هم … ملا شدن ربطي به جشن ندارد. يعني قصهي خودش را گفت، تاريخ خودش را گفت، ولي به من گفت: نميخواهد جشن بگيري! حالا. البته ما پول غير سهم امام بعداً گيرمان آمد و جشن گرفتيم. ايشان مشكلش اين بود كه از سهم امام اين ولخرجيها را نكنيد و الا كسي پيدا شد و گفت من از خودم خرج جشن تو را ميدهم. حالا! چون سهم امام خوب يك خوره مشكل … يك مقداري دقت بيشتري بايد كرد. يك وقت امام … حالا كه ما تقريباً 30 سال است كه در تلويزيون هستيم. اين هم از الطاف خدا بوده، در اين 30 ساله يك شب جمعه از طرف ما تعطيل نشده است. اين فقط و فقط لطف خدا بوده است. وگرنه 30 سال بايد يك شب جمعهاي، يك حادثهاي رخ بدهد. لطف خدا بوده است. اولها كه ما رفتيم در تلويزيون، يك مدتي گذشت، حالا يك سال دو سال شد، امام صد هزار تومان پول براي ما فرستاد. خوب صد هزار تومان آن زمان هم خيلي پول بود. ميشد دوقالي از آن خريد كه شايد هر قالي الان يك ميليون تومان باشد. من ديدم امام براي ما صد هزار تومان فرستاده است، رفتم خدمت امام و گفتم: آقا! من نيازي به پول ندارم. وضع ماليام … الان نيازي ندارم. ايشان فرمود: اين سهم امام نيست. اين ملك خود من است، مي خواهم به تو هديه كنم. گفتم: خوب آقا! دست شما درد نكند. چقدر شيرين است، هم پول باشد و هم سهم امام نباشد. خيلي شيرين است. سهم امام و خمس و زكات و پولهاي بيتالمال را آدم بايد با دقت خرج كند. پول شخصي را آدم يك خورده آزاد است. ولي وقتي بيت المال شد، يك كمي آدم بايد دقت كند.
قصههاي قرآن حرف زائد ندارد. مثلاً قصهي يوسف را كه ميگويد، نميگويد: چند سالش بود. حالا مثلاً يا 14 سال، يا 12 سال. نمرهي پايش چند بود؟ اي بابا! حالا يا 38 يا 39! چند كيلو بود؟ اِه … اسم برادرهايش چه بود؟ يعني چه؟ چاهي كه افتاد شمال شرقي كنعان بود يا جنوب غربي؟ اي بابا! چاه چند متر بود؟ وقتي در چاه افتاد بعد از چند ساعت كاروان آمد برود، تشنهاش شد و سطل را انداخت كه آب بياورد. حالا يا 1 ساعت، يا 2 ساعت. قصهي يوسف را … در قصهها آي چرند و پرند است، آب داخلش ميكنند، هي آب داخلش ميكنند. آب داخلش ميكنند. آب داخلش ميكنند. بعضي قصه نويسها حقش اين است كه رئيس سازمان آب بشوند، چون همهي حرفهايشان آب است. لفتش ميدهند.
يك ترياكي به يك ترياكي گفت كه مواد نداري؟ گفت چرا! بيا! خلاصه گفت: بيا، اين خيابان 45 متري را ميروي، 200 متر كه رفتي دست راست، يك خيابان 24 متري است، ميروي. يك كوچه 8 متري است، ميروي. 12 تا در است، در نهم، در طوسي دارد. سه طبقه است. گفت، گفت، گفت. آنجا علامت ميدهي. در را باز ميكنند. ميروي طبقه سوم اتاق خواب است. يك اتاق هم كتابخانه است، در كتابخانه يك قفس كتاب است. روي قفسهي كتاب يك قرآن است، هي گفت، گفت … آخرش گفت: به آن قرآن قسم مواد ندارم. خيلي از قصه نويسها همينطور هستند. يعني يك مطلبي كه ميخواهند بگويند، جان آدم را در ميآورند. من به طلبهها سفارش كردم، روي منبر كه ميرويد، «بسم الله الرحمن الرحيم»، حرفت را بزن. بحث امشب اين است. «الكهف الحصين، و غياث المضطر المستكين» ده دقيقه خطبه ميخواند. بابا من كه نميفهمم تو چه ميگويي. بگو بسم الله الرحمن الرحيم حرفت را بزن ببينم چه ميخواهي بگويي. لفت ميدهند. مقالهها … حتي پايان نامههاي فوق ليسانس و دكترا را گاهي ميبيني هي براي اينكه كلفت بشود، در يك صفحهاش چاپ ميكنند. سطرها را گشاد، گشاد مينويسند. كلمهها را كش ميدهند. مثل اينهايي كه دوغ ميفروشند، هي آبش ميكنند.
6- بيان مصاديق در قصههاي قرآن
قصههاي قرآن به كليات اكتفا نميكند، هم كلي ميگويد و هم جزئي! اول ميگويد: («المحسنين» )بعد ميگويد محسنين چه كساني هستند. («اولوالالباب» )صاحبان امر، بعد بازش ميكند («اولوالالباب) الذين … الذين … الذين …» اينها … اينها … اينها … يعني هم كلي ميگويد و هم ريز ريز ميگويد. بعضي سخنرانيها به قدري كلي است كه آدم نميفهمد. ميگويد: «اتقوالله» تقوا داشته باشيد. خوب من چه خاكي بر سرم كنم؟ تقواي من چه چيزي است؟ به من بگو چه چيزي است؟ تقوا اين است كه سر ساعت بيايي، درست را خوب بخواني، كتاب را چه كني، چطوري قدم برداري، چطوري حرف بزني، چطوري فكر كني، چطوري بخوري، چه بخوري، چه نخوري، چه بگويي، چه نگويي … هم كلي و هم ريز. در تكرارهاي قرآن يك زاويههاي جدي دارد. قصههاي قرآن بعضيهايش تكرار شدهاست. ولي در هر تكراري يك حرف نو دارد. يعني تكرارش تكرار مطلق نيست. مثل اينكه چند تا خربزه ميآورند، اسم همهي اينها خربزه است، اما هر خربزهاي يك مزهاي دارد. اينطور نيست كه مثلاً … چند مورد شد؟ 14 مورد. خيلي خوب. حالا باشد ديگر. ميگويند وقت تمام شد. دنبالهي حرف، فرق بين قصههاي قرآن و قصههاي ديگر! آن وقت خدا ميداند، اينها را ساده نگيريد. چند صد ميليون صفحه كاغذ حرام شده است به خاطر حرفهاي چرت و پرتي كه در قصهها هست. قصه نويسها چقدر آب در قصهها ميكنند؟ چقدر خيالات خودشان را به فكر مردم ميدهند؟ چاپخانه، كاغذ، چه و چه و چه …
يك نمايشگاهي بود، يك طراحي يك عكسي، تابلويي كشيده بود و در نمايشگاه زده بود و رفته بود كنار و به يك رفيقش گفت برو ببين اينهايي كه نمايشگاه ميآيند بازديد به تابلوي من كه رسيدند نظرشان چيست؟ بالاخره گفت بگو نظرشان چيست؟ راستش را بگو، به تابلوي من كه ميرسيدند اين بازديد كنندهها، به تابلوي من كه ميرسيدند، چه ميگفتند؟ گفت: راستش را بگويم؟ ناراحت نميشوي؟ گفت: ناراحت نميشوم. گفت: يكي گفت: حيف ناني كه خوردي! اين هم تابلو است؟ يكي گفت: حيف كاغذ! يكي گفت: حيف قلم! يكي گفت: حيف رنگ! يكي گفت: حيف شيشه! يكي گفت: حيف آن ميخي كه اين تابلو به آن آويزان است! گفت: هيچ كس؟ گفت: هيچ كس نگفت اين تابلوي تو مثبت است. حالا واقعاً قصههايي هست حيف نان. حيف عمر. حيف سلولهاي مخ. فيلمهايي هست كه آدم نگاه ميكند، 30 دقيقه، 40 دقيقه مينشيني بعد ميبيني باختم. چهل دقيقه عمرش … كاش رفته بودم و ورزش كرده بودم. كاش دو صفحه خوانده بودم، كاش رفته بودم و يك كار مثبت كرده بودم. كه چه سر من را اين فيلم گرم كرد؟ مواظب باشيد كه لحظههاي عمر حساس است. ديگر باز نميگردد. هر چيزي ممكن است برگردد، جز عمر. قصه خيلي مفيد است، بشرطي كه قصه گويش خيلي مايه داشته باشد. هدفش خيلي بالا باشد. الگوهايي كه مطرح ميكند حساب شده باشد. اگر متفكرين و انديشمندان قصه بنويسند، آن وقت معلوم ميشود چه مينويسند. قصه چيز خوبي است، بشرطي كه خوب از آن استفاده شود. اين 14 امتياز باشد، در جلسهي بعد هم امتيازات ديگر را خواهم گفت.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2170