نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2189
موضوع بحث: کار در اسلام
تاريخ پخش: 12/11/68
بسم الله الرحمن الرحيم
الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى
شب تولد بى بى فاطمه زهرا(س) هست. جملاتى در باره ى اين بانوى نمونه عرض مىكنيم بعد هم مقدارى به مناسبت اين كه عزيزان در ذوب آهن اصفهان هستيم مقدارى هم در باره ى كار صحبت مىكنيم كه به مناسبت اين شب تولد فاطمه ى زهرا و بحث كار را هم جمع كنيم ان شاء الله و شايد هم همين طورى كه رئيس جمهورمان درخطبههاى نماز جمعه تهران اميرالمؤمنين(ع) را بحثى كرد.
1- اميرالمؤمنين مرد عبادت و شمشير و خطابه و زهد و كار
چون حضرت امير را از بعد از عبادت شنيديم كه بعضى شبها هزار ركعت نماز مىخواند. البته بعضىها هم نق مىزنند كه مگر مىشود كه در يك شب انسان هزار ركعت نماز بخواند. صاحب الغدير علامه امينى، يك ماه رمضان آمد ايران، رفت مشهد، هر شب در حرم امام ضا تمام سى شب ماه رمضان، هر شب، شبى هزار ركعت نماز خواند. سى شب در همين ايران، در همين مشهد امام رضا و ثابت كرد كه نه، مىشود كه انسان شبى هزار ركعت نماز بخواند. عبادت على را شنيدهايم، شمشير زدن اميرالمؤمنين را شنيدهايم، قضاوت على را شنيدهايم. سخنرانى اميرالمؤمنين را شنيدهايم. يك مرتبه گفتند: مىتوانى يك سخنرانى كنى كه در كل سخنرانىات حر ف نقطه دار نباشد، تمام حروفى كه به كار مىبرى عين باشد و سين باشد و صاد باشد و همزه باشد و لام باشد، اصلاً يك سخنرانى بكنى كه در كل سخنرانىات نقطه نباشد، گفت: بله، مىتوانى سخنرانى كنى كه در كل سخنرانىات الف نباشد. سخنرانى اميرالمؤمنين، قضاوتش، شمشيرش، اما على بن ابيطالب كار مىكرد و چقدر مزرعه داشت و چقدر مال داشت، چون زهد معنايش اين نيست كه نداشته باشى. معنايش اين است كه دل بهش نبندى.
2- فرق است بين مال داشتن و دل بستن به مال
فرق است بين، ممكن است كسى ماشين نداشته باشد دل به ماشينش نبندد، رفيقش نياز داشته باشد، راحت سوييچ را بدهد. ممكن است كسى دوچرخه داشته باشد به دوچرخهاش، شما بگوييد، دل ببندد، آنى كه اسلام مىخواهد، دل نبسته باشيم، نه نداشته باشيم، اصل در زندگى فقر نيست. خود امام رضوان الله تعالى عليه، مقدار زيادى زمين داشت در شهر خمين كه ارث رسيده بود بهش، حالا پدر امام چقدر زمين داشته، پدر امام هم از اولياء خدا بوده، در راه خدا شهيد شده، مبارز با طاغوت بوده، چقدر زمين داشته كه آن مقدارى كه سهم امام رسيده توى چند تا پسرها، جمعيت زيادى از فقراى خمين زمين دار شدهاند و خانه دار شدهاند. امام به امام جمعه ى خمين دستور داده بود نوشته بود كه، زمين هايى كه مال من است در خمين تقسيم كنيد، داشتن زمين، داشتن مال عيب نيست. دل بستن، در همين اصفهانى كه مرحوم مجلسى دفن است، و من گاهى كه نياز دارم، حاجتى دارم، مىآيم سر قبر مجلسى، قرآنى مىخوانم و مجلسى را كه در خانه ى خدا آبرو دارد واسطه قرار مى دهم و سر قبر مجلسى دعا مىكنم، چون حديث داريم دعا سر قبر عالم مستجاب مىشود. همين مرحوم مجلسى در همين اصفهان يك روز يك كسى هم متلك بهش گفت، گفت، تو هم شدى آيت الله، با اين همه وضع مالى كه دارى؟ گفت: حالا اگر من آيت الله باشم، وضع ماليم هم خوب باشد بد است؟ حتماً بايد آيت الله منتظر خمس مردم باشد؟ منتظر سهم امام مرد باشد. در هين اصفهان شما مرحوم علامه مجلسى، كه به حق زنده كننده ى مذهب جعفرى است متلك شنيد كه تو چه آيت اللهى هستى كه وضع ماليت خوب است. جناب آقاى رفسنجانى تحقيقى كرده بودند و خواسته بودند كه از بعضى طلاب و روحانيون ديگر كه اين تحقيق را ادامه بدهند كه بابا، داشتن مهم نيست، دل بستن مهم است. و ما بياييم در باره ى، از اين زاويه مقدارى روايات، مقدارى آيات، مقدارى از نهج البلاغه بخوانيم.
3- مقدس بودن كار در اسلام
اسلام كار را مقدس مىداند. رواياتى در اهميت كار اين جا هست كه من چند تايش را برايتان مىخوانم. «مَنْ أَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ مَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ»(جامعالأخبار، ص139) كسى اگر با دست خودش كار بكند، روز قيامت از صراط مثل برق عبور مىكند. يعنى معطلى در قيامت ندارد. يك قصه برايتان بگويم. يك كسى آمد خدمت رسول اكرم ص گفت: آقا من وضع ماليم خراب است مىشود يك پولى به ما بدهيد، يك پولى به ما بدهيد، كمكى به ما بكنيد. معمولاً وقتى كسى دلش به حال كسى مىسوزد كمك مىكند و كمك كردن، بغل كردن است. بغل كردن بچه مهم نيست. پا دادن به بچه مهم است كه خودش برود. فرمود: گدايى نكن. برو يك چيزى از خانهات بياور بفروش. گفت: آقا ندارم چيزى، فرمود: برو هر چى دارى بياور. گفت: آقا اصلاً هيچ چيزى ندارم. گفت: حالا هر چى دارى. رفت خانه يك پلاسى، يك فرش كهنهاى را، پارهاى را، برداشت آورد گفت: آقا من زندگيم همين را دارم. حضرت مزايده گذاشت. به اصحاب فرمود: كى حاضر است اين پلاس را بخرد؟ نگاه كردند ديدند اين ارزشى ندارد. يك نفر گفت: من يك درهم مىخرم. مثلاً يك تومان، فرمود: كى بيشتر مىخرد؟ يك نفر گفت: فوقش من هم دو درهم مىخرم. ديگر از دو درهم بيشتر، گفت: خيلى خوب به تو فروختم. خود پيغمبر پلاس اين مرد را فروخت به دو درهم. دو درهم را داد به ايشان، به صاحب پلاس گفت: يك درهمش را برو غذا بگير توى خانه براى زن و بچهات بگذار. يك درهمش را برو تبر بگير بياور. تبر كه گرفتى برو دنبال هيزم كنى. بعد حضرت فرمود كه «لَا تُحَقِّرَنَّ شَوْكاً»(مجموعةورام، ج1، ص45) يعنى كوچك نشمار، حقير نشمار. شوك يعنى يك تيغ، يعنى از يك تيغ نگذر «لَا تُحَقِّرَنَّ شَوْكاً» شوك يعنى تيغ. از يك تيغ نگذر. نگو حالا اين جا چيزى نيست. هر چى دستت آمد كار بكنى، كار بكن. بعد از پانزده روز آمد گفت: يا رسول الله، هيزم هايى جمع كردم و بالاخره فروختم و جمع كردم و فروختم، از صفر شروع كردم و خلاصه كارمان راه افتاد. پيغمبر فرمود: اين كار اساسى بود، بهتر از اين است كه گدايى كنى.
4- فرهنگ كار در جامعه بايد تغيير كند
فرهنگ كار مرده است يا شبه مرده. توى مملكت ما، شما نگاه به خودتان نكنيد، يك زمانى يك جلسهاى در يك جايى، حالا اسمش را نمىبرم، جلسه ى كى بود و كىها بودند و موضوع چى بود؟ فقط اشاره كنيم جلسهاى بود كه من هم دعوت شدم. موضوع بحث خيلى زشت است، ولى خوب، بگذار اقرار كنم به اين زشتىها. بحث اين بود، نگذاريم بچههاى روستايى ديپلم بگيرند. چرا؟ براى اين كه هر كى ديپلم گرفت، بيل دست نمىگيرد. مثل اين كه ديپلم ضد بيل است. على بن ابيطالب با آن علمش بيل دست مىگرفت. به قدرى فرهنگ كار پهلوى ما زشت است كه اگر يك عالمى توى بازار يك مغازه داشته باشد خود بازارىها پشت سر اين آقا نماز نمىخوانند. مىگويند اين آقا، آقاى خوبى نيست. آقا بايد اگر آقا ساعت مچى داشته باشد مىگويند اين آقا دلمان نمىچسبد. آقا بايد ساعتش مثل سطل چاه باشد بكشد بيرون، اين نشانه ى عدالت است. حالا كدام حديث گفته ساعت آقا بايد مثل سطل چاه باشد؟ اين كدام آيه، كدام حديث، ما يك جورى ديگر تربيت شدهايم. خيلى هم كار دارد تا اين فرهنگ عوض بشود. چون يك عمرى از اين ور رفتهايم. ما همهمان مىدانيم على اصغر شش ماهه كسى نيست پاى تلويزيون بداند نهج البلاغه چند خطبه دارد؟ سن على اصغر را خوب بلديم. خطبههاى نهج البلاغه را كسى بلد نيست. اصلش يك جورى تربيت شدهايم يك جايش پررنگ بلديم، يك جايش را كم رنگ هم بلد نيستيم. اين چه جورى شده؟ درست مثل مشك دوغ، كرهاش يك سمت است، دوغش يك سمت. اين تا دومرتبه برگردد سر جاى خودش يك دوغ مناسبى بشود مشكل است.
5- افراط و تفريط از مشكلات افراد جامعه
يك مقدارى در سايه ى انقلاب هميشه تندروىها، يك زمانى واعظ هر چى مىگفت موعظه بود. يك زمانى واعظ هر چى مىگويد سياست است. ديگر اصلاً از جهنم توى سخنرانىها خبرى نيست. يك زمان هر چى مىگفتند از «اتَّقُوا اللَّهَ» بود، يك زمان هر چى مىگويند سياسى است. هميشه افراط و تفريط است. به همين خاطر ما هر روز در نمازمان بايد بگوييم (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (فاتحه /6) چون انسان دائماً از افراط و تفريط در عبادتش همين طور است در محبتش همين طور است. يك مرتبه به قدرى انسان يك كسى را دوست دارد كه بدون او نمىخواهد يك بستنى بخورد، بدون او نمىخواهد خيابانى را قدم بزند. يك مرتبه هم مىبينى پنج سال است يك نامه بهش ننوشته، افراط و تفريطها در علاقهها و حب و بغضها هست و خيلى مشكل است كنترل كردنش غيظمان مىگيرد، عشقمان پيدا مىشود. عشق و غيظ و همهاش تلاطم است. خلاف كارى را آوردند نزد اميرالمؤمنين شلاق بخورد. حضرت شلاق را داد به قنبر گفت: بزن. غيظش گرفته بود سه تا اضافه زد، حضرت شلاق را گرفت قنبر را خواباند، آن سه تا اضافه را زد بهش. كنترل در وقت غيظ. حالا علىبن ابيطالب معرفى شده بود نماز شب مىخواند. هزار ركعت نماز مىخواند ولى حضرت امير پول گير مىآورد، هزار برده را از بازوى خودش آزاد كرد. يعنى كار مىكرد، از مزد كارش برده مىخريد و بردهها را آزاد مىكرد. هزار تا برده خيلى پول مىخواهد. حديث داريم «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»(قربالإسناد، ص55) ملتى كه آب دارد، خاك هم دارد، چيزى ندارد بخورد گندمش را از خارج مىآورد بخورد «فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ» خدا دور كند اين مردم را از لطف خدا كه آب دارند، خاك هم دارند ولى چيز خوردنيشان را از ديگران مىگويند بده. حديثش از پيغمبر است. سنى هم نقل كرده. شيعه هم نقل كرده «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً» كسى كه آب دارد، خاك هم دارد «ثُمَّ افْتَقَرَ» اما فقير است. اين برنامه ى بازسازى، بشويم همهمان مثل اعضاى جهاد سازندگى و مىشود كه بشويم. هركسى يك هنر مىتواند، طرح كاد نيمه موفق بود در آموزش و پرورش، طرح كاد فلسفهاش اين بود كه ديدند هر كه ديپلم مىگيرد، ديپلم فلج است. ديپلم است. هشتاد و چهار كيلو وزنش است، دوچرخه بلد نيست باز كند و ببندد، گفتند يك كارى بكنيم كه هر دختر دبيرستانى يك هنرى داشته باشند تا گيوه جفتى دوهزار تومان نشود. كفش جفتى نمىدانم، هزار و فلان نشود. حالا هم گيوه از كفش گرانتر است و حال آن كه گيوه چيزى است كه انسان نياز به خارج ندارد، تنها كفى است كه پوشيدنى است كه آدم خودكفا باشد، چرا گيوه جفتى دوهزار تومان و يك دختر چه مانعى دارد گيوه بلد باشد؟ قالب بافى بلد باشد. فرهنگ كار در ميان ما تحقير شد، هر وقت خواستند عكسى از كارگر بكشند، عكس يك آدم، الى آخر. توى امامهاى ما هم همين طور است. الآن امام سجاد به هر نقاشى بگويند عكس او را بكش، يك سيد بيمار، مثل هروئينىها، يعنى الآن اگر بگويند عكس امام سجاد را بكش، به نظر شما امام سجاد را چه جورى مىكشد؟ ما امام هايمان تحقير شدند، كار تحقير شد. و اين كار رويش شد. زمان شاه وقتى مىخواستند بگويند كجا سخنرانى است، يادتان هست روزنامههاى زمان شاه، آدرس مجالس سخنرانى را در آن صفحهى آخرى كه مجالس ترحيم است مىگذاشتند. آن جا كه مرگ و مير است مىگفتند: سخنرانى هم هست. يعنى اصلاً سخنرانى مساوى است با مرگ و مير.
6- پيامبر مردم را تشويق به كار و از گدايي باز ميداشت
به هر حال، يك خورده از روايت كار بگويم. يك روز ديگر در يك قصهاى پيغمبر فرمود كه برو يك درهم دارى برو تبر بخر، گفت: آقا تبر دو درهم است، من يك درهم سرمايه بيشتر ندارم و با اين يك درهم كسى به من تبر نمىدهد. گفت: برو سر تبر را بخر، آن چوب دستىاش را ما جور مىكنيم. رفت، يك درهم داد و يك سر تبر گرفت. بعد به اصحاب فرمود: كسى هست كه خانهاش يك چوب دستى زيادى داشته باشد؟ يك نفر گفت: بله من يك دسته تبر خانهمان دارم، گفت: برو بياورش. پيغمبر فرستادش اين دسته تبر را آورد. خود پيغمبر يك لحظه شد نجار، اين دسته تبر را در اين سر تبر جاسازى كرد و با يك مشت از اين چوبهاى كوچك كنارش كوبيد و بالاخره گفت: آقا اين تبر، آن وقت كه هيچ چيرزى ندارد، يك وقت در يك ماجراى ديگر يك كسى آمد گفت: پول ندارم. به قول امروزىها ابزار توليد ندارم. حضرت يك تبر و طناب بهش دادگفت: گدايى نكن و اين تبر و اين طناب برو كار بكن. حديثى داريم، با سرت حمالى كن، گدايى نكن. «اعْمَلْ فَاحْمِلْ عَلَى رَأْسِك»(كافى، ج5، ص76) يعنى بار را، اصلاً آمد گفت: آقا مىخواهم كار بكنم. گفت: وضع ماليم بده. گفت: برو كار بكن. گفت: دستم فلج است. سرت را بجنبان. گفت: پس سرت سالم است. برو با سرت حمالى كن. حالا هم كه دستت فلج است با سرت كار بكن اما گدايى نكن. امام باقر(ع) را ديدند كه بيل دستش است توى هواى داغ مدينه كشت مىكند، رفتند گفتند: آقا تو فرزند پيغمبر خجالت نمىكشى تو كار مىكنى. فرمود: اتفاقاً از بهترين حالات است. همين كار، تولد حضرت زهراست اين حديث را بخوانم. فاطمه زهرا (س) آمد گفت: باباجان چهار تا بچه پشت سر هم دارم. كوچولو، كوچولو، امام حسن، امام حسين، زينب كبرى، اين بچهها كوچولو هستند، پشت سر هم، شوهرم هم هميشه جبهه است. آن شبى كه امام حسن متولد مىشد، على بن ابيطالب جبهه بود. من يا در حال شير دادن، بچه هايم كوچولو، شوهرم جبهه، كارهايم همه دستى، خودم بايد گندم و جو را به آسياى سنگى آرد كنم. خمير با خودم است. طباخى با خودم است. خسته مىشوم. چهارتا بچهى كوچك، شوهرم جبهه و كارها دستى و سنگين. علاوه بر اين كه مسئوليت عبادت و مسئوليت تبليغ زنها و مىشود يك خانم بيايد كمك ما كند؟ رسول خدا فرمود: دخترم، مىتوانم به يك زن بگويم بيايد خانه كمك تو كند، اما اگر كسى بياد كمك تو كند، اجر تو كم مىشود. من نمىخواهم اجر تو كم بشود.
7- احاديثي در مذمت تنبلي و تحميل بار خود بر دوش ديگران
حديث داريم «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»(كافى، ج4، ص12) خدا لعنت كند، خدا لعنت كند مفت خورى كه بارش را روى دوش ديگران مىاندازد. خدا به مفت خور لعنت كرده. امام كاظم(ع) فرمود: كارگر مثل مجاهد است. امام باقر فرمود كه: امام صادق فرمود: آيا شما از مورچه كمتريد؟ مملكت ما نشان داد كه اگر بخواهد شاه را بيرون كند، مىتواند. اگر بخواهد بجنگد مىتواند. مملكت ما نشان بايد بدهد كه اگر بخواهد ايران را زير كشت ببرد مىتواند، منتهى همهمان بايد شروع بشود، حالا همه كه مىگويم، همهى همهي همهى، حالا اسم ببرم مرادمان كىها هستند؟ ممكن است فردا تلفن كنند چرا گفتى، حالا همه امام باقر فرمود: «مَنْ كَسِلَ عَنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ فَهُوَ عَنْ أَمْرِ آخِرَتِهِ أَكْسَلُ»(كافى، ج5، ص85) كسى كه در دنيا كار نكند، كسى كه دنيايش مىلنگد، آخرتش، لنگيدنش بيشتر است. كسى از مكه آمد گفت: آقا، خدمت امام، گفت: آقا جايت خالى بود چه آقاى خوبى داشتيم امسال، يك نفر را داشتيم دائماً در حال خواندن و ذكر و ورد و نمىدانى چه آدم با تقوايى بود. توى اين سفر حج امسال يك همچين كسى بود بسيار آدم خوبى بود. امام فرمود: اين قدر كه تو تعريفش را مىكنى، كارهايش را كى مىكرد، بالاخره سفر حج حمالى دارد، پخت و پز دارد، ظرف شويى دارد، سفر مكه، سفر پر درد سرى است. خوب، شما كه مىگويى هر جا هم كه وارد مىشديم اين مشغول عبادت مىشد كارهايش را كى مىكرد؟ گفت: آقا ما افتخار مىكرديم، امام فرمود: كار كردن شما از عبادت او بهتر است. او آدم خوبى نبود تو آدم خوبى هستى. اصلاً حديث داريم كسى كه عبادت كند و كار نكند دعايش مستجاب نمىشود. دعاى آدم بى كار مستجاب نمىشود. كار يك ارزشى است. من نمىدانم چطور شد كه كارگر و كار كردن زشت است. دختره مىگويد: من كه خانهى بابايم كه كار نمىكردم كه، خانه ى بابايت غلط كردى، كار نمىكردى. حالا خانه ى شوهرت هم بد مىكنى كه كار نمىكنى. بى كارى كه شرف نيست كه، من خانه ى بابايم قالى باف نبودم كه، خانه ى بابايت بى خود قالى باف نبودى، چه مانعى دارد كه انسان هم كار بكند و هم درس بخواند و ما از همهى استعدادهاى خودمان ميتوانيم استفاده كنيم. به هر حال ايام، ايام بازسازى است و شما هم كارگرها و پرسنل و مسئولين ذوب آهن هستيد.
8- شغل كاذب
حالا نوع كار، خيلىها هم كارشان كار كاذب است. كار كاذب، به كسى گفتند: چه مىكنى؟ گفت: من هر كه عطسه مىكند، مىگويم: خير باشد. خوب اين كه كار نيست كه، در ادارهها چقدر كار كاذب است. نصف پرسنل دولت كارشان كا ركاذب است. دليلش اين است كه اگر هر مدير عاملى هر رئيسى، توى هر ادارهاى به جمعيتى از آن افراد مرخصى بدهد، اداره فلج نمىشود. هر وقت مرخصى گرفتى رفتى، ديدى كارخانه فلج نشد، اداره فلج نشد، پيداست توى اداره نقش مهمى ندارى، ما يكى از خويش و قوم هايمان آخوند است. بهش گفتم چه مىكنى؟ گفت: من پيش نماز اين جا هستم. گفتم: اگر بميرى چى مىشود؟ گفت: فكرش را نكردهام. گفتم: هيچ طورى نمىشود. مردم مىروند مسجد بغلى، پس پيداست اين مسجد تو شغل كاذب است. دلت را خوش نكن كه من پيش نماز اين جا هستم. پيش نمازى، پيش نماز خوبى است كه اگر مسجدش تعطيل شد مردم فلج بشوند. يعنى آدم برود يك جايى كه احساس كند كه اين كار، كارش كليدى است. بسيارى از روضه خوانى هايى كه بعضى از شهرها مىشود، بايد استغفار بكنند. يك وقت من رفتم در يك شهرى، حالا كار ندارم كدام شهر است. به من گفتند: ببين توى اين خيابان نه تا روضه است. گفتم: خدا گناهان اينها رابيامرزد. براى اين كه ما روستا داريم كه من با لباس مبدل شب عاشورا رفتم توى روستا، پنج هزار نفر بودند، گفتم: روحانى و طلبه نداريد؟ گفتند: نه. گفتم چرا؟ گفتند: پول نداريم آقا بياوريم. گفتم: گناه شما به گردن آنها كه شش تا واعظ پشت سر هم منبر مىكنند. هر واعظى هم چند هزار تومان، اين قدر روضه خوانى، پشت سر هم آقا، آن وقت يك روستا، خلاصهاش آقا، خدا نمىآمرزد ما را. اين شغل هايى كه داريم شغلهاى كاذب است. پيش نمازى كاذب، واعظ كاذب، كارگر كاذب، پرسنل دولت كاذب، اگر تصميم بگيريم آن چه درتوان داريم بيرون بياوريم خيلى قدرت داريم. من بارها گفتهام كه اگر به ما بگويند چقدر مىدوى؟ مىگوييم دو كيلومتر. اما اگر گرگى دنبالمان كند ما سى كيلومتر مىدويم. يعنى بيست و هشت كيلومتر ديگر توان دويدن داريم. ما هنوز آن چه در توان داريم استخراج نشده، ما درهمين ذوب آهن معدن را كشف مىكنيم، خودمان را كشف نكردهايم. معدن را استخراج مىكنيم، نيروهاى خودمان را استخراج نكردهايم. آهن را ذوب مىكنيم، تكبر خودمان را ذوب نكردهايم. هنوز مىگويد: من؟ من بروم دنبال كار بعد از اين كه فوق ليسانسم؟ خوب، بله. يكى از رفقا مىگفت: فلانى با اين كه فوق ليسانس است كار مىكند. گفتم: اوه خيلى مصيبت است. بسيار اين عزا، از همهى عزاها مهمتر است. چه اشكالى دارد كه آدم با سواد باشد و كار بكند. مگر كار مال بى سوادهاست؟ كى گفت بى سواد بايد برود كار بكند؟ كى گفت با سواد نبايد كار بكند؟ از كدام آيه، كدام حديث، كدام كشور مترقى با سوادهايش بى كارند؟ كدام كشور پيشرفته، خلاصه ما نمىدانيم چطور همچين شديم؟ يك بازسازى در خودمان باشد، اگر خواستيم مملكت بازسازى بشود، بايد فكرمان بازسازى بشود. اين فكر ما غلط است. فكر ما غلط است.
9- عمل صالح در هر زمان متفاوت است
آمده مسجد بسازد، مىگوييم: آقا اين مسجد را اين طور نساز. مىگويد: آقا من اگر پول براى اين كار بگوييد مىدهم براى آن كار چى؟ نمىدهم. ما آقايان بسيارى داريم روشن فكر، خوش سليقه، مىگويند: به مردم مىگوييم آقا براى اين كار، پول نمىدهند. براى كتاب خانه پول نمىدهند ولى براى كارهاى تجملاتى پول مىدهد. عمل صالح در هر زمانى يك جورى است. در زمان جنگ، عمل صالح جنگ است. در زمانى كه جنگ نيست عمل صالح بازسازى است. يك جا عمل صالح مسجد سازى است. يك جا عمل صالح مدرسه سازى است. ما مدرسه پيدا كرديم هزار و دويست تا بچه تويش است يك دست شويى دارد. هزار و دويست تا محصل يك دست شويى، يعنى هزار بچه ى معصوم ادرارش را نگه مىدارد و مستراح ندارد. كنار همان مدرسه، آدمهاى كم فكر و كج فكرى هستند پولشان را صرف كارهاى ديگر مىكنند و جالب است كه خيال مىكنند عبادت مىكنند. قرآن دربارهى كسانى كه خيال مىكنند آدم خوبيند آيه زياد دارد (وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) (كهف /104) خيال مىكند آدم خوبى است (زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ) (محمد /14) غلط مىرود خيال مى كند خوب مىرود. به همين خاطر گفتهاند اول با سواد شويد بعد دنبال كار برويد. به همين خاطر به بازارىها گفتهاند اول فقه بخوانيد، بعد دنبال تجارت برويد. به همين خاطر گفتهاند اگر فهمتان بالا نباشد، جان كندنتان هم بعد معلوم مىشود بى خود جان كندهايد.
10- قبل از هر چيز بايد خودمان را اصلاح كنيم
ما اگر خواستيم مملكت را بازسازى كنيم، قبل از بازسازى زمين، بازسازى كارخانه و پل بايد يك بازسازى فرهنگى بكنيم. اميرالمؤمنين زمين داشت، اميرالمؤمنين مزرعه داشت. اگر كار بكنيم اشكال ندارد. پول داشتن اشكال ندارد. دل بستن اشكال دارد. ما يك مقدار اول خودمان را بازسازى كنيم، اگر خودمان مسئلهمان را حل كرديم، گيرها توى خودمان است. يك كسى استعفا داد برود يك جاى ديگر، يكى از رفقا بهش گفت: كجا مىروى؟ گفت: من اين جا نمىتوانم كار بكنم. گفت: خوب شما كه مىروى جاى ديگر كار بكنى با همين هوا و هوس مىروى؟ گفت: هوا و هوس كه بابا، گفت: هر جا بروى گير توى خودت است. با اين تفكر هر جا بروى، گيردارى. گير توى خودت است. انسان گيرش در خودش است. قَالَ النَّبِيُّ (ص): «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»(مجموعةورام، ج1، ص59) حديث داريم بزرگترين دشمن انسان توى خودش است. گير ما اين است. در آستانه ى ماه رمضان است. حضرت عباسى در اين ماه رمضان نمىشود بسيج شويم همه ى قرآن را ياد گيريم؟ نه؟ براى اين كه من مىگويم: من ليسانسم بيايم پاى كلاس قرآن. كلاس قرآن را بايد از اين بسيجىها و از اين كارگرها و از اين عوام بروند. من، مثلاً گير كردهايم، خيال مىكنيم، دو تا كلمه درس خواندهايم ديگر نبايد پاى جلسه بنشينم، گير من اين است كه مىگويم حجة الاسلام نبايد پيش شاگرد شوفر بنشينم براى رانندگى. حاضرم يك عمرى رانندگى بلد نباشم اما سى ساعت شاگردى نكنم. گير در خودمان است و گر نه چرا بايد دانشگاه ما التماس كند براى خوابگاه. دانشجوها اين قدر همت ندارند كه جمع بشوند هر كدام يك سالن خوابگاه براى خودشان بسازند، يك مهندس نظارت كند و خود دانشجوها كارگرى كنند يك خوابگاه براى خودشان بسازند. آخر ساختن يك خوابگاه كه مردم كشورهاى ديگر كرات را تسخير مىكنند، تو براى رختخواب خودت معطلى؟ بعد هم به امام جمعه مىگويند كه لطفاً توى نماز جمعه بگوييد كه يك كسى بيايد يك خوابگاه براى ما بسازد. هشت صد جوان هشتاد و دو كيلو، مىگويد: يك كسى بيايد يك اتاق بسازد من بروم بخوابم. اين خيلى خيط است. آخر خوش انصاف آخر يك جو آدم همت كند، خوب يك مهندس بدهيد با امكانات، خود منى كه چهار سال مىخواهم توى اين خوابگاه بخوابم، چهل روز، سالى ده روز، من چهار سال خوابگاه مىخواهم، چهل روز، سالى ده روز، چهل روز مىروم عملگى، چهل روز عملگى مىكنم خوابگاه خودم را خودم مىسازم. اين كمبود خوابگاه براى دانشجو ننگ است. يك مقدار گير كردهايم. گير توى خودمان است. البته خوشا به حال شما كه از گير راحتيد. البته ممكن است شما هم گير داشته باشيد. حالا نمىدانم من خيلى هم خبر ندارم چون، شايد هم شما هم گير داشته باشيد. اجمالاً گير اگر باشد، گير توى خودمان است. گر تاب روحى خودمان را باز كنيم، اين مسئله را حل مىكنيم. بسمه تعالى، كار عيب نيست. البته اينها را خط شكن مىخواهد. من زمان طاغوت يك وقت فكر كردم كه يك خانه خريدم من سى صد و خوردهاى. حدود هجده سال پيش. من فكر كردم اين خانه را مىتوانم صد و پنجاه تومان بخرم. چرا صد و پنجاه تومان اضافه دادم؟ قم، گفتم: به خاطر اين كه راهش دور است به درس گفتم: سوار دوچرخه شو. گفتم: آقا نبايد سوار دوچرخه بشود. توهين بهشان روحانيت است. گفتيم: اينشان از كجا آمد؟ يك چند تا طلبه را دعوت كردم خانهام و گفتم: يك خطى است بايد بشكنيم. بياييد بيست تا از آخوندها سوار موتور شويم. با يك موتور و دوچرخه مشكل را حل كنيم. يكى صد هزار تومان پول زيادى ندهيم. گفتند: آقا توهين مىشود. گفتم: نه، من خودم سوار موتور شدم، توى قم شروع كردم تاختن. هر كه، آقاى قرائتى بيا پايين. آقاى قرائتى، آقاى قرائتى. گفتم: چهتان است؟ گفت: توهين شد. گفتم: صدهزار تومان سهم امام آتش مىگيرد توهين نيست، من سوار دوچرخه شوم توهين است؟ اگر توهين است دوچرخهاش توهين است، ماشينش توهين است، چطور بنزش خوب است؟ پيكان و پژواش هم خوب است. فقط دوچرخهاش توهين است؟ آخه اين دين از كجا آمد؟ از كجاى دين آمده كه آقا اگر سوار موتور بشود توهين است. سوار ماشين بشود صلاح است. اينها را بايد شكست. ما اگر طلبهها اين مسئله ى دوچرخه سوارى را بشكنيم، سالى چند ميليون تومان از سهم امام كمتر مصرف مىكنيم. يك چهار تا پيش نماز اين كاشى كارى محراب را بشكنند، به عوض كاشى كارى محراب يك دردى را دوا كنند. مدرسه بسازند. ديروز يكى از شهرهاى عشاير بودم، شهر محروم در استان محروم استان محروم است. توى استان محروم هم آن شهر از همه جا محرومتر است. فرماندارش مىگفت: صد و هفتاد و پنج تا مدرسه باقى داريم. خدا مىداند يك خورده تزئينات كم بشود، مدرسه سازى حل مىشود. دانشجو بجنبد، خوابگاهش حل مىشود. گير توى خودمان است.
11- قبل از بازسازي كشور بازسازي فرهنگي لازم است
قبل از اين كه ايران بازسازى بشود، بايد يك بازسازى فرهنگى بشود. ما تا بازسازى فرهنگى نشويم، يعنى بايد اول يك مشت جرثقيل و از اين ماشينها بياوريم. اين خاك هايى كه توى كلمهمان است، افكارتان را بريزد بيرون، از نو بر اساس قرآن و حديث بياوريم بالا. آيا مىآمرزد خدا ما را كه افرادى ريششان سفيد شده و غسل بلد نيستند؟ و موج و هجوم تبليغات در يك جاست؟ يعنى موج تبليغات در يك جاست. يك جاى ديگر هم سال تا سال طلبه نمىبيند. خدا ما را نمىآمرزد. هجرت واجب است. هجرت معلم، هجرت پزشك، هجرت طلبه، ما قبل از هر بازسازى بايد خودمان را بازسازى كنيم. و اينها بايد خط شكن باشد. و اولياء ما خط شكن بودند.
12- خط شكن بودن امام (ره)
خدا رحمت كند، سلام خدا، صلوات خدا بر امام، اول مرجعى بود كه همه ى خطها را شكست. و گر نه نامه به گورباچف نوشتن خط شكنى مىخواهد. خيلى خط شكنى بود. با بچههاى تحصيل كردهمان باد كمونيست بهشان مىخورد ديگر نمىشد حرف زد. چنان ماركسيست و كمونيست مىگفت كه، اصلاً باد كمونيست به كلهاش خورده بود ديگر حريفش نمىشد شد. امام يك مرتبه به رهبر آنها نوشت كه، شما يك زمانى مىآيد كه بايد مكتب ماركسيست را در موزههاى تاريخ پيدا كنيد. يعنى داريد ورشكست مىشويد. زير پايتان خالى است. خيط داريد مىشويد. زود خودتان را دريابيد كه در دامن آمريكا نيفتيد. نامهى امام به گورباچف خيلى خط شكنى بود. فتواى اعدام سلمان رشدى، از اين ور دنيا ميگويد: آن ور دنيا را بكشيد. اين خيلى خط شكنى بود. روحانى لباس ارتشى بپوشد و اين كار تجليل بشود. اين خيلى خط شكنى بود. امام تمام كارهايش خط شكنى بود. امام هفتاد سال پيش كه مىخواسته داماد بشود، دختر دبيرستانى گرفته، آخه هفتاد سال پيش دختر دبيرستانى وجود نداشت. شايد توى شهر تهران حالا مثلاً چند صد تا، مثل جاهايى مثل خمين و محلات و قم و كاشان و اين جاها، هفتاد سال پيش اصلاً دختر دبيرستانى بود يا نبود؟ چطور امام زنش را دختر دبيرستانى انتخاب كرده بود؟ هفتاد سال پيش يك آخوند مىآيد دختر دبيرستانى مىگيرد. و بعد هم هشت سال خصوصى به خانمش درس مىدهد توى خانه، آخه اين چه جورى است؟ در همه ى كارهايش امام خط شكن بود. امام جمعهى شهر كرد مىگفت: دوسال ما در مكه توى زندان بوديم به خاطر پخش اعلاميههاى حضرت امام و كارهاى سياسى، دو سال دولت سعودى ما را گرفت زندانمان كرد، بعد از دو سال آمديم نجف، خوب كسى كه طلبه، فاضل، شاگرد امام است، دو سال هم زندان سعودى با شكنجه و كتك و همه چيزى به قول خودش، سختىها، در آن هوا، حالا بعد از دو سال آمده مىخواهد داماد شود، به امام مىگويد: حالا مىشود شما پنج هزار تومان پول به ما قرض بدهيد؟ مثلاً دو ماهه؟ امام مىگويد: بله، پولى، امام پانصد دينار به ايشان قرض مىدهد. بعد قبل از اين كه دو ماه بشود امام مىفرستد كه نزديك دو ماه است، پول را پس بدهيد. اِ، آخه من دو سال به خاطر اعلاميه ى شما رفتهام زندان، حالا دو ماه قرض كردهام نمىگذارى دو ماهم تمام شود. سر دو ماه مىگويد: معامله گر هم نبود كه ايشان به خاطر ما رفته زندان يك خورده كوتاه بياييم. حالا اين را بهش ببخشيم. ولى ما چطور؟ به خاطر اين كه اين مريد را حفظ كنيم، گاهى وقتها خمس را بهش مىبخشيم. سهم امام را همين طور سنبلش مىكنيم. مگر مىشود؟ امام به كسى كه دو سال در زندان سعودى كتك خورده يك ريال نمىبخشد. مگر مىشود بخشيد؟ يك كسى نامه نوشت از فارس، نامه نوشت به امام رضا(ع) نوشت بسمه تعالى، به قول امروزىها، ما جمعى از علاقمندان به شما اهل بيت هستيم در استان فارس، مقدارى خمس و سهم امام بدهكار هستيم. سال قبل پدر بزرگوار شما امام كاظم خمس را بخشيد، خواهش مىكنيم امسال هم كه شما به امامت رسيدهاى، امام رضا هستى، شما هم امسال خمس را بر ما بازارىها ببخش. امام هم نوشت بسمه تعالى، خمس بخشيدنى نيست. پدرم كه خمس را بخشيد براى اين كه ديد اگر شما خمس را بياوريد ساواك هارون الرشيد مىگيرد شما را، گفت: پول به من ندهيد كه شما گير نيفتيد. خمس را گفت ببخش براى اين كه تو گير نيفتى. مثل اين كه مثلاً فرض كنيد كه صدام دور خانه ى امام نيرو گذاشته، امام پيغام داده كه آقا كسى خمس براى من نياورد. براى اين كه اگر بياورد گير مىكنيد. آقا كسى ملاقات ما نيايد براى اين كه هركسى مىآيد خانه ى من تحت كنترل است. امام كاظم(ع) كه فرمود: خمس را بخشيدم براى اين كه شيعه گير نكند. و گرنه مگر خمس را مىشود بخشيد؟ به هر حال حرف امروز ما در اين چند دقيقه اين شد. اگر خواستيم مملكت بازسازى بشود، بايد فرهنگ ما بازسازى بشود. فرهنگ نه يعنى آموزش و پرورش. يعنى فكر ما، فكر ما بايد بازسازى بشود. بدانيم چه كارى اولويت دارد. امام با چند نفر مىروند مشهد امام رضا(ع) زيارت. آن زمانهاى خيلى قبل، حرم كه مىرود حضرت امام زود بر مىگردد خانه، رفيق هايش مىگويند: آقا، ما كه مىرويم حرم، توى خود حرم، يكى دو ساعت معطل مىشويم ولى شما زود يك زيارت مىكنيد بر مىگرديد. چرا شما زود زيارت مىكنيد؟ چرا زود بر مىگرديد خانه؟ فرمود: برمى گردم كه براى شما چاى درست كنم و غذا درست كنم و من فكر كردم غذا درست كردن براى زوار امام رضا ثوابش بيشتر از اين است كه توى حرم بايستم، اين فكر است. بازسازى فرهنگى، كار كمال است. زهرا در خانه كار مىكرد، گفت: باباجان يك كسى كمكم كند، فرمود: مىتوانم بگويم بيايد كمك كند ولى ثواب خانه دارى، چون زن همه چيزهايى كه جابه جا مىشود، كارهايى كه مىكند توى خانه، براى هر كاريش ثواب است. من حالا راجع به مسائل زن و شوهرى رواياتى را گفتهام ان شاء الله پخش خواهد شد.
13- حديث درباره به كار نگرفتن كارگر تنبل و بيحال
حالا كارگر كسل چطور؟ حديث داريم «لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ وَ لَا تَسْتَشِيرَنَّ عَاجِزاً»(كافى، ج5، ص85) خيلى حديث قشنگى است «لَا تَسْتَعِنْ» در گزينش «لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ» آدمهاى بى حال را نيمى خواهد كمك بگيريد. آدمى كه كسلان، كسل، آدمى كه وارفته، آدمهاى وارفته را به كار نگير. اصلاً استخدامش نكن. گزينشش نكن. در گزينش مىگوييم آقا، ايشان دختر عمهاش حجاب دارد يا نه؟ چه كار دارى به دختر عمهاش؟ آقا ايشان زمان ناصر الدين شاه چطور بوده؟ خوب، ول كن. ممكن است يك كسى همه ى خوبىها را داشته باشد، اما اين رد كار نيست. يكى از علماى قديم اصفهان حاج آقا رحيم ارباب بود. رفته بود اصفهان حمام، حمامى يك كيسه كش فرستاده بود توى حمام كيسه ى آقا را بكشد. ضمناً آمده بود براى اين كه يك پزى بدهد، گفته بود، حضرت آيت الله، اين كيسه كش ما نماز شبش قطع نمىشود. ايشان گفت: من از شما نماز شب خوان نخواستم، كيسه كش خواستم. خوب كيسه نمىكشد. اين كيسه كش مىخواهد، نماز شب خوان خواسته بود؟ گفته بود بنده از شما نماز شب خوان نخواستم، كيسه كش خواستم. «لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ» بعضىها هم مىگويند: آقا ما آخر عمرمان است، به اندازه ى بخور و نمير داريم، مىروند توى خانه مىنشينند، حضرت علي(ع) فرمود: «أُوصِيكُمْ بالِاكْتِسَابِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى»(تحفالعقول، ص390) ممكن است شما بگويى آقاجان ما پسرهايمان را بحمدالله داماد كردهايم، دخترهايمان را هم بحمدالله عروس كردهايم. حالا يك مستغلاتى، يك اجارهاى، يك چيزى هم داريم اين قدر بخوريم، بازنشستگى، يك پولى، يك پس اندازى، يك چيزى داريم اين آخر عمرى زندگى كنيم. حضرت فرمود: يك كسى رفته بود توى خانه، امام فرمود: چرا كار نمىكنى؟ گفت: پسر عروس و داماد و همه ى كارهايمان را كردهايم. يك مقدار بخور و نمير داريم، ديگر حالا نياز نيست كه ما جون بكنيم. امام فرمود: خلى، اِ، بله خلى، آدم بايد كار بكند گرچه نياز نداشته باشد. اتفاقاً وقتى نياز ندارى، كار كنى ارزش است. اگر نياز دارى كه به خاطر نيازت كار مىكنى. ارزش اين است كه با اين كه خودت شكمت سير است براى اين كه چهار تا آدم را به كار بگيرى و چهار تا شكم را سير كنى به كار بگيرى. مگر هركس بخارى روشن مىكند، خودش بايد يخ كند؟ جو اتاق بايد گرم بشود. زمستان اين خودش ارزش است گر چه بنده اوركت پوشيدهام و نياز ندارم. «بالِاكْتِسَابِ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنَى» امام فرمود: اگر دو تا جبهه ى جنگ با هم درگير شدند، حتى توى ميدان جنگ مىتوانيد كار بكنيد، كار بكنيد. حديث است، توى ميدان جنگ هم مىشود كار بكنيد. كار بكنيد. و اگر كسى شب كار باشد و بيتوته بكند، اين بيتوته كرده د رحالى كه خدا اين را مىبخشدش.
14- درستكاري و امين بودن در حرفه مهم است
هدف كار چى باشد؟ درست كارى چى باشد؟ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِين»(كافى، ج5، ص113) حديث داريم، به درستى كه خدا يحب دوست دارد «الْمُحْتَرِفَ» يعنى حرفه داشته باشد. منتهى هر كه حرف داشته باشد «الْأَمِين»، «الْمُحْتَرِفَ الْأَمِين» هم حرفه داشته باشد، هم امين باشد، اگر ماشين را دادند تعمير، چيزهاى ماشين را جابه جا نكند. امين مواظب مال مردم باشد. امام آمد جايى نماز بخواند، تا رفت برود توى سالن برگشت. آقا چرا برگشتى؟ فرمود: من الآن پشت در سالن يك مشت كفش است، خواسته باشم بروم نماز بخوانم بايد پايم را بگذارم روى كفش مردم، تصرف در مال مردم است. تصرف در مال مردم حرام است. گفتند: آقا مردم توى سالن منتظرند. فرمود: نماز جماعت مستحب است و تصرف در مال مردم حرام، برگشت. خوب جماعت بود يا روضه، من الآن شك كردم، امام در سالن نرفت براى اين كه پايش را روى كفش مردم نگذارد. امين، كسى كه خمس داشت، دلار، از امام فرمود: آقا هفت تومان بفروشم يا صد تومان، از دفتر امام، امام فرمود: خمس مالكى است؟ مال فقرا مگر نيست؟ شما چه حقى دارى؟ مال فقرا را ارزان بفرشى؟ مال فقرا را بايد به قيمت، امين، من خدمت حضرت امام رسيدم گفتم: آقا، ما را حلال كن، فرمود: چه كردى حلالت كنم؟ گفتم مرا حلال كن. گفت: چه كردهاى؟ گفت: من اين ور و آن ور سخنرانى خيلى مىكنم. از هيچ كس هم پول نمىگيرم، البته نمىدهند هم كه بگيرم. حالا، ولى توى زندگيمان قاطى پاتى مىشود. مثلاً مىرويم براى ارتش سخنرانى كنيم توى راه بنزين مىزنيم، مىرويم براى سپاه، ناهار مىخوريم، مىرويم كارخانه ى ذوب آهن، آن جا مثلاً، دو تا، مىنشينيم، تلفن مىكنيم، مىرويم صدا و سيما، نامهاش را مىنويسيم. بالاخره از نامه و تلفن و غذا و نميدانم، در مسير خودمان، براى خودمان و ماشينمان به هر جا رسيديم، همان جا استفاده مىكنيم. پول جمع نمىكنم. ولى در مسير راه اين استفادههاى طبيعى را مىكنم. امام فرمود: نخير شما بايد همه را از هم جدا كنيد. گفتم: اى بابا، من اگر رفتم سپاه سى ليتر بنزين زدم، بايد همهاش نگاهم به عقربه باشد دوليترش را رفتيم هلال احمر، آمديم نهضت سواد آموزى، رفتيم ارتش، رفتيم ذوب آهن، رفتيم نمىدانم فولاد مباركه، رفتيم نمىدانم فرض كن جهرم، رفتيم سبزوار، من كه بايد هى نگاهم اين ور و آن ور باشد كه چى، من جانم درمىآيد اين طور. اگر اين طور باشد من فقط از نهضت استفاده مىكنم. و فقط براى نهضت كار مىكنم. ديگر هيچ سخنرانى، هيچ تبليغى، هيچ كارى، نمىتوانم بكنم. چون خودم ندارم، از دولت هم قاطى پاتى مىشود. امام يك كمى مكث كرد، فرمود: من به تو اجازه مىدهم. گفتيم آقا ما سه چهار نفريم. شوراى مركزى سواد آموزى، به سه چهار تايمان اجازه بده، فرمود: نه، فقط به تو اجازه مىدهم. ما تا آن زمان خيال مىكرديم مىشود هر ماشينى را، فرق نمىكند همهاش مال دولت است. بله همهاش مال دولت است ولى نمىشود جا به جا كرد. خودكار اين بانك را نمىشود برد آن بانك. مهر اين مسجد را نمىشود برد آن مسجد. نمىشود اين مسجد وضو گرفت، يك مسجد ديگر نماز خواند. قاطى پاتى نمىشود كرد. بايد حساب باشد، امين، بايد دقت كرد. مال مردم حتى اگر خواب هم باشى گيردارى. شما خواب بودى پايت را زدى كوزه من شكسته، بيدار شدى بايد پول كوزه را بدهى. هر چى مىگويى بابا خواب بودم، خواب باشى. پس كوزه ى من چه شد؟ مال مردم حساب دارد. بعضىها آبروى مردم را مىبرند، مىگويند آقا شوخى كردم. يا شوخى يا جدى، آبروى مرا ريختى. گاهى يك كسى، يك كسى را دست مىاندازد، طرف را لت و پار مىكند، بعد مىگويد: ببخشيد. آقا شوخى كرد، بالاخره يا شوخى، يا جدى، شما اگر يك چيزى زدى توى چشم من كور شدم، مىگويى ببخشيد آقاى قرائتى اين طلا بود، حالا يا طلا بود يا ميخ طويله، بالاخره من كور شدم. شما نمىتوانى بگويى طلا بود يا آهن، هر چى بود مرا كور كردى. نمىشود به اسم اين كه خواب بودم، كوزه را شكست، نمىشود به اسم اين كه شوخى كردم، آبروى كسى را ريخت. امين، حرف هايم را جمع كنم. از اين كه خدمتتان رسيدم خوشحالم. خوشا به حال شما كه نان حلال مىخوريد. مواظب باشيد كه شما دقتهاى لازم تقوايى را داشته باشيد. حساب حساب است، دقت، دقت است. روز قيامت حساب (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ) (زلزله /7) مشكل است، دقت كنيد. يك حساب هايى پهلوى خودمان بكنيم. بنده خدا در هيأت ابالفضل، فرش مسجد را آورده بود توى حسينيه، آيت الله شهر گفت: آقا شما فرش مسجد وقف مسجد است، چيزى كه وقف مسجد است نمىشود برود توى حسينيه، حساب حسينيه و حساب مسجد از هم جداست. گفت: برو آشيخ، ابالفضل دو تا دستش را در راه خدا داد. خدا زيلوهايش را نمىدهد به ابالفضل؟ گفت: بابا آن حسابش جداست، اين حسابش جداست. نمىشود گفت چون ابالفضل دست هايش را در راه خدا داده، خدا هم زيلوى مسجدش را به راه حسينيه ابالفضل بدهد، نمىشود. امين، شما كه جان مىكنيد، عرقى مىريزيد، زحمت مىكشيد، بى خوابى مىكشيد سعى كنيد دقتهاى لازم را هم بكنيد. كم كارى، بد كارى، خلاف كارى، حيف است. شما حيف است بگذاريد يك كسى برود جهنم كه ميليونها و ميلياردها مىچاپد. ديگر ما اين چهار تومان و هشت تومان و نه تومان و هوا و گرما و ايستادن و بى خوابى، اين زجرى كه مىكشيد، خدا دوستتان دارد، چون شما اهل حرفه هستيد. منتهى مهم اين است كه امين، مواظب باشيم كه امين باشيم. هر كسى در كار خودش امين باشد. در گفتن، در شنيدن، نوشتن، تصميم، خدايا تو را به حق محمد و آل محمد يك بازسازى فكرى و ايمانى در ما، يك تحول فكرى و فرهنگى در ما بوجود بياور كه مقدسترين كار، يا از مقدسترين كار، براى همه ى ما بهترين عبادت يا از بهترين عبادت كه حديث هم داريم، بهترين عبادتها طلب حلال است. خدايا به ما توفيق بده كار را مقدس بپنداريم. خدايا به حق محمد و آل محمد هر چه به عمر ما اضافه مىكنى، به علم و ايمان و فهم و اخلاص ما بيفزا. از اين كه خدمتتان رسيدم و در ذوب آهن شما را ديدم تشكر مىكنيم و از مسئولين و دست اندكارهاى سوادآموزى كه جمعيت بسيارى از كارگران عزيز را در اين كارخانه با سواد كردند، از همه آن تشكر مىكنيم. و خود سواد آموزى هم يك بازسازى است. اگر بنا باشد كارخانه ى خراب، پالايشگاه خراب، پل و جاده و درمانگاه خراب سخته بشود، بازسازى است. آدم بى سواد با سواد شود اين هم بازسازى است. بازسازى انسانها از بازسازى پل و درمانگاه و پالايشگاه كمتر نيست. من از همه ى كسانى كه كمك نهضت سوادآموزى كردند در اين ذوب آهن و جمعيت كثيرى را از بى سوادان را الحمد لله با خواندن و نوشتن آشنا كردند اين يك گامى در بازسازى بوده تشكر مىكنم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2189