responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2277

موضوع: ماجرای ولیعهدی امام رضا علیه‌السلام

تاريخ پخش: 03/01/1402

عناوين:

1- بی‌نیازی امام رضا علیه‌السلام از ولایتعهدی مأمون

2- جایگاه علمی امام رضا علیه‌السلام در مدینه

3- منطق امام رضا علیه‌السلام در برابر پیشنهاد ولایتعهدی مأمون

4- اهداف مأمون از ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام

5- رابطه امام رضا علیه‌السلام با ایرانیان

6- نقشه خلفای عباسی برای زیرنظر گرفتن امام و شیعیان

7- حمایت امام رضا علیه‌السلام از بردگان و کارگران

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

برخورد کردیم با کتابی که آیت الله عظمی صافی گلپایگانی نوشته بودند: خاطرات ماه رمضان، در ماه رمضان‌های صدر اسلام چه حوادثی رخ داده؟ تورّقی کردیم، این‌ها را ورق زدیم، یک خاطره‌اش به دلم چسبید، یعنی بیش‌تر چسبید که ولیعهدی امام رضا نسبت به مأمون اوّل ماه رمضان بوده. یک شبهه‌ای هم ممکن است پیش بیاید که آیا درست است امام رضا ولیعهد طاغوت بشود؟ الآن مثلاً امام خمینی ولیعهد شاه بشود! هیچ کس نمی‌پذیرد، امام خمینی خودش سرتاپا ضدّ شاه است، حالا بیاید معاون شاه بشود! چه‌طور امام رضا ولیعهد مأمون شد، مأمونی که امام را کشت؟! ان‌شاءالله بتوانم در ظرف ده، بیست دقیقه این را بگویم، بحث هم اعتقادی است، هم تاریخی است.

1- بی‌نیازی امام رضا علیه‌السلام از ولایتعهدی مأمون
اوّل که یک کسی می‌خواست منّت سر کسی بگذارد، به امام رضا گفت: «قدرت را داشته باش، ما تو را ولیعهد کردیم.» گفت: بنشین سر جایت! بنشین سر جایت! «مَا زَادَنِي هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي دَخَلْتُ فِيهِ فِي النِّعْمَةِ عِنْدِي شَيْئاً» (الكافی، چاپ إسلامية، ج ‌8، ص 151)، یک سر سوزن به من اضافه نشده، شما کسی نیستید که ولیعهدی شما برای من مقام باشد، ارزش من به خود من است و به رابطه‌ی با خدا و به علوم و اختیاراتی که خدا به من داده، نه این‌که بیایم بغل مأمون بنشینم. «مَا زَادَنِي هَذَا الْأَمْرُ».
این خودش یک درس است، اگر کسی منّت سر شما می‌گذارد، فوری پس بزنید. شما می‌خواهید نماز بخوانید، آب ندارید، یک نفر آب به تو می‌دهد، ولی می‌گوید: «من بودم که آبت دادم هان!» اسلام می‌گوید تیمّم کن، نماز بخوان، با آبی که در آن ناز و منّت هست، وضو نگیر. زیر بار منّت نروید.
علاوه بر این‌که منّت گذاشتن هم اجر طرف را از بین می‌برد. من اگر خدمتی به شما کردم، بعد گفتم: «من بودم که وامت دادم، من بودم» من من گفتم، منّت گذاشتم، ثوابم از بین می‌رود. یک چیز تازه برایتان بگویم که برای خودم تازگی دارد، این‌که می‌گویند منّت کار را خراب می‌کند، معنایش این نیست که منّت به خودش بگذاری، به دیگران هم بگویی، منّت است، مثلاً من پول به شما می‌دهم، یک وامی به شما می‌دهم، بعد اگر من منّت سر شما بگذارم که قطعاً باطل است، به کسی دیگر هم بگویم که من به فلانی وام دادم، باز هم باطل است. چه به خودش بگویی به تو وام دادم، چه به دیگران بگویی به فلانی وام دادم، منّت کار را خراب می‌کند، قرآن هم آیه دارد، «لا تُبْطِلُوا»: باطل نکنید، (صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‌) (بقره /264): یک خدمتی کردید، با منّت خدمت خودتان را پاک نکنید. این یک درسی بود، زیر بار منّت نروید.
یک خاطره یادم آمد، بگویم. پیامبر از مدینه رفت طائف، مکّه. خب سنگش زده بودند، جسارت کرده بودند، خسته شده بود، در بیابان یک دیواری بود، رفت به دیوار تکیه داد. یک نفر از در باغ، در دیوار بیرون آمد. امام فرمود: «بیا، این باغی که به آن تکیه دادم، باغ چه کسی است؟» گفتند: «این باغ فلان یهودی است.» تا پیغمبر دید که تکیه به دیوار باغ یهودی داده، خواست بلند شد، حال نداشت، همین‌طور خودش را به زمین‌ها کشید، کشید، کشید، رفت چند متری یک درخت بود و فرمود: «مسلمان تکیه به دیوار یهودی نمی‌دهد!» عجب حدیثی! زیر بار زور نروید، زیر بار منّت نروید.
«وَ كِتَابِي يَنْفُذُ فِي الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‌8، ص 151)، من در مدینه هم که بودم، نامه که می‌نوشتم، مشرق و مغرب گوش به حرفم می‌دادند، این‌طور نیست که حالا آمدم ولیعهد مأمون شدم، به یک جایی رسیده باشم.

2- جایگاه علمی امام رضا علیه‌السلام در مدینه

من وقتی سوار مرکبم بودم، داشتم راه می‌رفتم، علمای باسوادها همه به من مراجعه می‌کردند و عزیزتر از من نبود، حدیثش هم در کتاب کافی هست. این یک جمله که منّت گذاشتند به امام رضا که تو را از مدینه به مرو آورده، ولیعهد مأمونت کرده، فرمود من عظمتم به بودن خود من است. مقام معظّم رهبری راجع به آیت الله مشکینی فرمود: «وجود آیت الله مشکینی در خبرگان عزّتی برای خبرگان است، عزّتی برای آقای مشکینی نیست.» این یک مسئله. «كُنْتُ أَجْلِسُ فِي الرَّوْضَةِ وَ الْعُلَمَاءُ بِالْمَدِينَةِ مُتَوَافِرُون‌» (بحار الأنوار، ج 49، ص 100)، من قبل از این‌که ولیعهد مأمون بشوم، در مدینه هم که کنار قبر پیغمبر می‌نشستم، علما می‌آمدند سؤال‌های علمی‌شان را از من می‌کردند، خب این مال جمله‌ی اوّل.
امام ولیعهد مأمون بود، اما دم بزنگاه حرفش را هم می‌زد. یک خاطره بگویم. دو تا برادر پهلوی امام رضا آمدند، چون اینجا مهمان امام رضا هستید، حرف‌های امام رضایی بیش‌تر می‌چسبد. خدا رحمت کند آیت الله ری شهری را، متولّی تولیت حضرت عبدالعظیم دست ایشان بود، در حرم حضرت عبدالعظیم روایت‌هایی که کاشی‌کاری شده، روایت‌های حضرت عبدالعظیم هست، چون حرم حضرت عبدالعظیم است، روایت‌هایی را کاشی‌کاری کردند که مال حضرت عبدالعظیم است. دو تا برادر خدمت امام رضا آمدند، گفتند: «آقا ما مسافر هستیم، از فلان منطقه آمدیم.» امام فرمود: «تو نمازت دو رکعتی است، تو چهار رکعتی است.» گفتند: «اِه! ما هر دو برادر هستیم، از یک خانه و محلّه و منطقه آمدیم، چه طور او چهار رکعت، ما دو رکعت؟!» فرمود: «او آمده است زیارت مأمون الرشید، مأمون الرشید طاغوت است، زیارت طاغوت سفر حرام است، سفر حرام نماز چهار رکعتی است، تو برای زیارت من آمدی، زیارت امام مستحب است، نماز تو شکسته است.» کسی یک وقت در درباری، در یک جایی می‌رود، ولی نقشش، نقش اثباتی است.

3- منطق امام رضا علیه‌السلام در برابر پیشنهاد ولایتعهدی مأمون

یک بار مأمون الرشید امام رضا را خواست، گفت که: «من می‌خواهم ولیعهدی را به تو واگذار کنم، من نمی‌خواهم خلیفه‌ی پیغمبر باشم، تو امام رضا هستی، نسل پیغمبری، ولیعهدی مال تو، اصلاً حکومت مال تو.» امام رضا فرمود: «چه کسی به تو داده که می‌بخشی؟ اگر خدا حکومت را به تو داده، چیزی که خدا به تو داده باشد را حق نداری به کس دیگری ببخشی، اگر هم مال تو نیست، خب وقتی مال تو نیست، چه چیزی را می‌بخشی، مال تو نیست که ببخشی.» خیلی استدلال قشنگ است. نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بگویید: «اگر حکومت را خدا به تو داده، چیزی را که خدا به تو داده، حق نداری به کس دیگری بدهی، اگر حکومت غصبی است، مال غصبی بخشیدن ندارد.» چه‌قدر منطقی، امام رضا این است، ولیعهد است.
حالا این را واقعاً راست می‌گفت؟ علّامه جعفر مرتضی خدا رحمتش کند، یک اسلام‌شناس بسیار قوی، ایشان می‌گوید دروغ می‌گوید. مثل این‌که یک وقتی می‌گوییم قابل نیستم، گاهی وقت‌ها می‌گوید نه که بیش‌ترش بدهند. بگذار یک مثل عوامی بزنم. شما یک جایی مهمانی می‌روید، سفره پهن می‌شود غذا می‌خورید، این صاحبخانه می‌خواهد بگوید: «آقا مهمان من هستی، غذای من را می‌خوری، تعریف کن» رویش نمی‌شود بگوید تعریف کن، می‌گوید: «ببخشید از غذای خانه‌تان هم بازماندید هان، این غذا در شأن شما نبود» می‌گوید: «نه، خواهش می‌کنم، خیلی زحمت کشیدید، حاج خانم زحمت کشید، ببخشید.» این یک خورده مثل این‌که دنده‌ای می‌خارد، می‌خارانی، حال می‌آید. دومرتبه یک دو، سه تا قاشق که خوردی و نخوردی، می‌گوید: «آقا، این غذا قابل شما را نداشت.» می‌گوید «نه آقا خیلی خوب است.» یعنی هی می‌گوید قابل نیست، تا شما تحریک بشوی، تعریفش را بکنی. گاهی آدم می‌گوید من نیستم که هستم. می‌گوید نه، نه همین جا خوب است، همین غذا خوب است، همین لباس خوب است، پایین می‌نشیند که بلندش کنند، بالایش بنشانند، درست است آدم فکر نکنید که این تواضع می‌کند، نه آنجا می‌نشیند که بالایش بنشانند. باقلوا را می‌آورند، شما نمی‌خوری، می‌گویی چرا؟ فکر می‌کنند که شما آدم زاهدی هستی. نه، زاهد نیستی، می‌گویی اگر شیرینی بخورم، جلوی اشتهایم گرفته می‌شود، یک دیس پلو را نمی‌توانم بخورم. باقلوا نمی‌خوری که یک دیس پلو بخوری. می‌گویی من قابل نیستم تا بگویند نخیر، قابل هستی. ایّام عید خیلی جاها که می‌‌‌روی مثلاً آرایشگاهی‌اند، حمّامی‌اند، خیّاط‌اند، چلوکبابی‌اند، رستورانند، وقتی می‌گوید: «نه آقا قابل ندارد، مهمان من باشد، تو را خدا مهمان من باش.» می‌گوید مهمان من باش که دیگر چانه نزنم با او، وقتی گفت مهمان من باش، هر چه گفت باید بدهم، اگر اوّل می‌گفت نرخش چه‌قدر است، می‌گفتم کم‌تر بگیر، اما وقتی که می‌گوید مهمان من باش، قابل ندارد، دیگر آدم زبانش بند می‌آید. مأمون گفت من حکومت نمی‌خواهم تا به مردم بگوید ببین من دنیاطلب نیستم. خب نمی‌خواهی چرا امام رضا را کشتی؟!
مأمون به امام رضا گفت، یا ولیعهدی را قبول کن، یا تو را هم با شمشیر می‌کشم. این مثل تحریم‌هایی که آمریکا می‌کند، می‌گوید ما می‌خواهیم بیاییم مذاکره کنیم، همان آن زمانی که مذاکره می‌کنند، دو، سه تا تحریم اضافه می‌کند. یعنی وسط این‌که می‌گوید بیا بس، در آتش‌بسش حمله می‌کند، سوءسابقه دارد. امام رضا فرمود حالا که مجبورم می‌کنی، یا من را می‌کشی، یا باید ولیعهدی را قبول کنم، ولیعهدی را قبول می‌کنم، به یک شرط، هیچ دخالت نکنم، قضاوت نکنم، فتوا ندهم، واسطه‌گری نکنم، عزل نکنم، نصب نکنم، هیچ کاری نکنم.
حالا اینجا یک خورده دقیق است، اگر دقّتش را گوش بدهید. در نیشابور هنوز نرسیده به هارون الرشید، از مدینه که می‌آمد، به نیشابور رسید. در نیشابور مردم نیشابور گفتند: «جمله‌ای برای ما بگو» فرمود: توحید قلعه‌ی الهی است، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»، بعد فرمود: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا». (التوحید، صدوق، ص 25)، من شرط توحید هستم. در اینجا فرمود من به شرطی ولایتعهدی را قبول می‌کنم که دخالت نکنم، در هیچ یک از کارهای مملکتی دخالت نکنم. این دو را پهلوی هم بگذاری، چه می‌شود؟ یعنی نظام مأمون الرشیدی نظام توحیدی نیست، چون اگر نظام، نظام توحیدی و خدایی بود، من شرط توحید هستم. وضو شرط نماز است، یعنی چه؟ یعنی نماز بی وضو غلط است. من شرط توحید هستم، یعنی هر جا توحید باشد، من هم هستم، این‌که می‌گوید با تو نیستم، معلوم می‌شود که وضع تو توحیدی نیست. تکرار می‌کنم، یک خورده فنّی است. در یک جا می‌گوید من ولیعهدی تو را قبول می‌کنم، به شرطی که دخالت نکنم، ولی در نیشابور می‌گوید من شرط توحید هستم، یعنی هر جا توحید باشد، من هستم، یک جا می‌گوید شرط توحید هستم، یک جا می‌گوید با تو نیستم، یعنی تو توحیدی نیستی.

4- اهداف مأمون از ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام

هدف مأمون چه بود؟ یکی، یکی. می‌خواست بگوید که من طرفدار امام هستم، چون پدر مأمون پدر امام رضا را کشت، هارون الرشید امام کاظم علیه السلام را کشت، مثل این‌که رضا شاه عمّامه‌ها را برمی‌داشت، مسجدها را تعطیل می‌کرد، چادر زن‌ها را می‌کشید، محمّد رضا که آمد گفت: «نه روضه آزاد است.» خود محمّد رضا هم روز عاشورا روضه می‌آمد. می‌خواست بگوید نه، من راهم با راه پدر یکی نیست. شبیه این را پدرم هارون موسی بن جعفر، امام هفتم را کشت، من دیگر امام رضا را نمی‌کشم، من پستم از او، گفتم تمام حکومت مال او. وقتی امام رضا قبول نکرد، گفت: «پس جانشین من باش» اوّل گفت اصل حکومت را از همین امروز بگیر، وقتی امام رضا علیه السلام قبول نکرد، گفت: «خیلی خب، پس اگر امروز حکومت را نگرفتی، بعد از من حکومت مال تو باشد!» آن وقت چه شیطنت‌هایی داشتند. این‌که می‌گویند بصیرت، بصیرت همین است، شیطان‌شناس است. قرآن کتاب بصیرت است، «هذا بَصائِر» (اعراف/ 203، جاثیه/ 20)، همه‌اش بصیرت است، می‌گوید گول گریه را نخوری هان، برادرهای یوسف، یوسف را در چاه انداختند، آمدند گریه کردند، یعنی اشک قلّابی! گول قسم را نخوری، «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً» (مجادله/ 16، منافقون/ 2)، این‌ها قسم می‌خورند، ولی دروغ می‌گویند. گول بیان را نخوری، بعضی‌ها خیلی خوش‌بیان هستند، آدم فکر می‌کند که راست می‌گویند، ولی دروغ می‌گوید، (يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ) (بقره /204)، به قدری قشنگ حرف می‌زنند که تو پیغمبر هم از سخنرانی‌اش بهتت می‌برد، اما (وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام‌) (بقره /204) گول سخنرانی را نخورید، گول گریه را نخورید، گول قسم را نخورید. گول نماز را نخورید، (يُراؤُنَ النَّاس‌) (نساء /142)، نمازش ریاکاری است. این‌که انسان تشخیص خوب و بد را بدهد، این خیلی مهم است.
مأمون می‌خواست بگوید من امام رضا را بعد از خودم جانشین کردم، یعنی من با اهل بیت خوب هستم، او می‌خواست:
1- نفاقش را بپوشاند، این یک.

5- رابطه امام رضا علیه‌السلام با ایرانیان

2- بین مأمون و امین، مأمون و امین دو تا برادر بودند، با هم دعوا داشتند، مأمون طرفدار ایرانی‌ها بود. مادر امام رضا هم به خاطر ایرانی بودنش، ایرانی‌ها هم با امام رضا بودند، اصلاً امامان ما خیلی ایرانی‌ها را دوست داشتند. یک بار در یکی از جنگ‌ها ایرانی‌ها اسیر شدند، خلیفه‌ی دوّم گفت که: «این‌ها را ببرید، حاجی‌هایی که چاق هستند و سنگین هستند، نمی‌توانند طواف کنند، بگذارید روی کول ایرانی‌ها، ایرانی‌ها با کولشان این حاجی‌ها را دور کعبه طواف بدهند.» امیرالمؤمنین فرمود: «ایرانی‌ها عزیز هستند، بیایند حاجی‌های شما را که مریضند و چاقند کول بگیرند؟!» اجازه نداد.
– خیلی مأمون الرشید جلسات علمی درست می‌کرد، غرضش این بود که علمای بلاد بیایند، هر سؤال علمی و فنّی دارند از امام رضا بکنند، شاید یک جا امام رضا شکست خورد و ما همان را برداریم مدرک کنیم. هی برای امام رضا علیه السلام رقیب درست می‌کرد، با این بحث کن، با این بحث کن، جلسات بحثش به خاطر این بود که یک سوژه‌ای پیدا کند و این را عَلَم کند، دنبال این بود.
– مأمون الرشید امام رضا را ولیعهد کرد که هر جنایتی می‌کند مردم نگویند مأمون بود، بگویند امام رضا هم بود، این‌ها با هم هستند. یک مثال بزنم. شما سوار اتوبوس می‌شوید، این آقای راننده یک آهنگی را که نباید بگذارد، می‌گذارد. شما تو ماشین می‌گویی این آهنگی که گذاشته، ما زوّار امام رضا هستیم، این آهنگ حرام است. اما اگر در همان اتوبوس یک آخوند نشسته باشد، می‌گوییم: «به ما چه که حرف بزنیم؟! شیخ نشسته، اگر حرام است، شیخ به راننده بگوید خاموش کن.» همین که یک آخوند نشسته باشد، دیگر هر آهنگی که بگذارد، مردم چیزی نمی‌گویند، می‌گویند شیخ نشسته است. امام رضا را می‌آوریم ولیعهدش می‌کنیم، هر غلطی کردیم، می‌گویند امام رضا نشسته است، اگر غلط کرد، امام رضا نهی از منکر کند، خود امام رضا جلویش را بگیرد. این‌ها شیطنت است. کاری می‌کنند که این.

6- نقشه خلفای عباسی برای زیرنظر گرفتن امام و شیعیان

– یکی دیگری گفت امام رضا مدینه است، ما نمی‌دانیم که امام رضا چه می‌کند، چه کسی به خانه‌اش می‌رود، چه کسی می‌آید، به اسم ولیعهدی او را به اینجا بیاوریم، یا خانه‌اش را بیاوریم زیر نظر بگیریم، که چه کسانی می‌آیند، چه کسانی می‌روند. این‌که شنیدید امام کاظم سه روز جنازه‌اش روی پل بغداد بود، یعنی چه؟ یعنی گفتند جنازه را روی پل بغداد بگذارید، سه روز دیگر تشییع کنید، نگاه کنید ببینید چه کسانی می‌آیند، امام کاظم را می‌بینند که در زندان مسموم شد، شهید شد، چند سال زندان بود، تا امام موسی بن جعفر را دیدند، جیغ زدند، از جیغشان معلوم می‌شود که این‌ها شیعه هستند، شیعه‌ها را شناسایی کنید، بروید بگیرید. گرفتید چه شد؟ امام کاظم را در زندان شهید کردند، جنازه‌اش را گفتند دفن نکنید، روی پل بغداد باشد، برای چه روی پل بغداد باشد؟ برای این‌که ببینید شیعه‌ها چه کسی می‌آید جیغ می‌زند، هر کس جیغ می‌زند، از جیغش معلوم می‌شود که این شیعه است.
– دیگر چه غرضی داشت؟ عزّت اسلام به این است که می‌گفتند امام‌هایشان معصوم هستند، طالب دنیا نیستند، مأمون الرشید گفت ما امام رضا را می‌بریم، ولیعهدش می‌کنیم، به مردم می‌گوییم نخیر، این‌ها هم دنبال دنیا هستند، ببین تا پست دیدند، از مدینه بلند شد، قبر جدّش پیغمبر را رها کرد، به مرو آمد، بغل هارون الرشید نشست، دنبال پُست هستند، اگر پست ندارند، به آن‌ها پست ندادند، این‌ها اگر پست پیدا شود، دو دسته آن را می‌گیرند، نعوذ بالله امام رضا دنیاپرست است، این‌طوری‌اند.
امام رضا هم فرمود: «من اگر ولیعهد بشوم، زندگی‌ام زندگی ساده است، تابستان روی حصیر، زمستان روی پلاس.» چون می‌خواست با زندگی مرفّه بگوید امام رضا دنیاپرست است. شما مثلاً می‌گویند فلانی آدم شکمویی هست. وقتی دو بار رفتی خانه‌اش گفتی من غذا نمی‌خورم، غذای خودم را خودم می‌آورم، یا این غذای ساده را می‌خورم، این تمام تبلیغ‌هایی که کردند که فلانی پرخور است، خوب‌خور است، همه از بین می‌رود، امام رضا مقدّس نیست، مأمون همچین است، ما پست به او می‌دهیم، می‌آید می‌گیرد، پس پیداست که دنبال دنیا می‌گردد. امام رضا فرمود: «زندگی من، زندگی روی حصیرنشینی باید باشد.»
ملاقات‌‌هایی که می‌خواستند امام رضا را ببینند، به دروغ گفتند: «امام رضا فرموده یک سال هیچ کس با من ملاقات نکند، من می‌خواهم عبادت کنم!» به اسم این‌که امام رضا مشغول عبادت است، تمام ملاقات‌های امام رضا را قیچی کردند، همه‌اش شیطنت.

7- حمایت امام رضا علیه‌السلام از بردگان و کارگران

با برده‌ها غذا می‌خورد. یک خاطره از امام رضا برای برده‌ها بگویم. یک روز امام رضا دید که یک برده‌ی سیاه‌پوستی در بین گارگرها دارد کار می‌کند. به رئیس این‌ها، به آن کسی که سر، یعنی مبصر کلاس بود، باقی برده‌ها زیر دستش بودند، گفت: «به این سیاهپوست چه‌قدر می‌دهی؟» گفت: «این آدم فقیری است، هر چه قدرش بدهیم، راضی است.» امام رضا عصبانی شد، گفت: «چند بار بهت گفتم که طی کنید، این بنده خدا وقتی که کار می‌کند، از صبح تا غروب می‌گوید چندم خواهند داد؟ بالأخره به ما چه‌قدر خواهند داد؟ بگو، وقتی هم طی کردی، شب یک چیزی به او اضافه بده.» (الكافي، چاپ إسلامية، ج ‌5، ص 288 و 289) آرامش به او بده، نباید کارگر وقتی کار می‌کند، استرس داشته باشد.
یک بار همین امام رضا یک خوشه انگوری را دید که دو تا، سه تا دانه به آن هست. انگور را خورده بودند، یک دو تا انگور به این خوشه بود، امام رضا فرمود: «به این خوشه انگور دو تا دانه مانده، چرا؟ افرادی هستند که محتاج به همین دو تا دانه هستند، شما شکمتان سیر است، گرسنه زیاد است، نکنید این کار را.» برای دو تا دانه انگور که به یک خوشه چسبیده. برای این‌که چرا به برده‌ی سیاه‌پوست طی نکردی، از او کار می‌کشی؟! امام رضا این است.
اواخر عمر امام رضا بود، امام رضا فرمود که: «من می‌خواهم امروز با برده‌ها هم‌غذا بشوم.» گفتند: «آقا این‌ها یک اتاق دیگر باشند، غذا بخورند.» فرمود: «نه، می‌خواهم با هم غذا بخوریم.» آمدند و برده‌ها نشستند و برده‌ها هم نمی‌دانستند که امام رضا را زهر دادند و امام رضا دارد توی دلش می‌سوزد. نشستند، می‌گفتند و می‌خندیدند، خیلی راحت. امام رضا هی به روی خود نمی‌آورد، می‌سوخت، ولی خودش را نگه می‌داشت، تا یکی، یکی برده‌ها غذا خوردند و رفتند. تا رفتند و دیگر در اتاق کس دیگری نبود، امام رضا روی زمین افتاد. سوختم، گفتند: «آقا چه هست؟!» گفت: «مدّت‌هاست دارم می‌سوزم، ولی دیدم اگر بگویم آخ، غذا به دهان برده‌ها مزه نمی‌کند، تشخیص دادم من بسوزم، غذا به این برده‌ها بچسبد، به دلشان بچسبد.» خواستند قداست را بشکنند، ولی این‌ها.
مناجات شعبانیه هست، یک جمله‌اش این هست: «وَ بِيَدِكَ لَابِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتِى وَ نَقْصِى». این ولیعهدی شیطنت‌هایی دنبالش بود که مأمون الرشید داشت، امام رضا هم همه‌ی شیطنت‌ها را خنثی کردند. اوّل سروصدا کردند، مدینه که آمدند، امام رضا را ولیعهد کنیم، داد، بیداد، ولیعهد، ولیعهد، ولیعهد! امام رضا رفت بالا سر قبر پیغمبر، مکرّر زار زار گریه کرد، که من را دارند می‌برند مرو، دیگر برنمی‌گردم، زیارت آخر است، من غریب کشته می‌شوم. یعنی با گریه‌ها و مناجات‌هایش به مردم گفت که: «آقا ولیعهدی نیست، من را می‌بردند که بکشند.» تبلیغ کردند که امام رضا را داریم می‌بریم پستش بدهیم، امام رضا با خداحافظی‌هایی که کرد، فرمود: «نخیر، پست نیست، من را به قتلگاه می‌برند.»
به امید روزی که روز به روز معرفت ما بیش‌تر بشود. یک دعا می‌کنم، هر کدام به حرم می‌روید، یک زیارت بکنید برای کسانی که محروم هستند، خیلی‌ها هستند، میلیون‌ها، صدها میلیون آدم هست، از زیارت محروم هستند، یا پول ندارد، یا جان ندارد، یا وسیله ندارد، مشکلاتی دارد، خدایا عالی‌ترین درجه‌ی معرفت و مودّت و اطاعت را نسبت به خودت و اولیای خودت را به ما مرحمت بفرما. خدایا هر چه ماه رمضان برای خوب‌ها مقدّر می‌کنی، به خاطر لیاقتی که دارند، به آبروی همان خوب‌ها، همه‌ی آن الطاف را نصیب ما هم بفرما.

«والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس قرآن، چه امری باعث بطلان صدقه نزد خدا می‌شود؟

1) منت‌گذاردن
2) آزار زبانی
3) هردو مورد

2- امام رضا علیه‌السلام در نیشابور بر چه امری تأکید کردند؟
1) نبوت شرط توحید است
2) امامت شرط توحید است
3) قیامت شرط توحید است

3- آیه دوم سوره منافقون به کدام ویژگی منافقان اشاره دارد؟

1) سوگند دروغ
2) گریه دورغین
3) وعده دروغین

4- حکم نماز در سفر حرام چگونه است؟

1) کامل (17 رکعت)
2) شکسته (11 رکعت)
3) کامل و شکسته (28 رکعت)

5- آیه 203 سوره اعراف به کدام ویژگی قرآن کریم اشاره دارد؟

1) مایه بشارت و انذار
2) عامل بصیرت و روشنگری
3) مایه هدایت و راهنمایی

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2277
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست