نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2311
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ» الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
بینندگان عزیز بحث را وقتی می بینند که تولد آقا امام باقر(علیه السلام) است. شرکت کنندگان عزیزمان در این جلسه، عزیزانی هستند که در مسابقات درسهایی از قرآن که چهارده سال است گروهی از فرهنگیان خودشان خودجوش بدون هیچ تبصره و آئین نامه و اضافه کار و حقوق، خودشان خودجوش از چهارده سال پیش از درسهایی از قرآن سؤال طرح کردند و الان هم به یک شبکه ای رسیده که یک میلیون و دویست هزار نفر شرکت می کنند و این باعث شده که مستمعین شوخی یا ساده، تبدیل بشوند به مستمعین جدی. فرق بین مستمع جدی و غیر جدی چه است؟ خود بنده، هزارها ساعت در ماشین نشستهام، اما چون جدی دل ندادم، هنوز بنده در سن شست و یک سالگی رانندگی بلد نیستم. اگر سی ساعت دل می دادم رانندگی یاد می گرفتم. یعنی دل دادن سی ساعت آدم را راننده می کند، دل ندادن چند هزار ساعت آدم را راننده نمی کند. یک میلیون و دویست هزار خانه داریم در ایران که این بحث تلویزیون را به جای شوخی، جدی گوش می دهند. یک روایت داریم(ما کان لله ینموا) آن فرهنگیانی که چهارده سال پیش شروع کردند چون برای خدا بود، کار خدایی می ماند، شاه عباس هم کلهاش رفت، هم سلطنتش رفت، هم تاج و تخت و زرق و برقش رفت، فقط کاروان سرای شاه عباسی مانده، چون رنگ امام حسین دارد. در جادهها، چون شاه عباس کاروانسرا را برای زوارهای امام رضا و امام حسین ساخت. چیزی که خدایی باشد می ماند. ببین، دم طاووس را خدا رنگ کرده، هر چه هم شلنگ بگیری نمی رود. تخم مرغی که ما رنگ کردیم با یک خورده آبِ دهان پاک می شود.
1- به کارها رنگ خدایی بدهیم
کار خدایی می ماند، قرآن بخوانم: (;صِبْغَةَ اللَّهِ) (البقرة/138) یعنی کارهایتان را رنگ خدایی بدهید، « وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللَّهِ صِبْغَةً» کی از خدا رنگ آمیزیاش بهتر است؟ این کاری که شد توسط چند تا فرهنگی عزیز در چهارده سال پیش، از یک دبستان شروع شد و الان به یک میلیون و دویست هزار خانواده رسیده. من از آن بنیانگذاران و از دست اندرکاران امروز و از حمایت کنندگان و از شرکت کنندگان داخل و خارج دانه دانه تشکر می کنم، دستتان درد نکند، اما در این جلسه می خواهم چه بگویم؟ اصلا این مسابقات ریشهاش کجاست؟ امام رضا فرمود هر وقت من حرف می زنم به من بگو ریشهاش کجاست؟ ریشه کارهای ما باید قرآن باشد یا روایات. ریشه روایات هم باید قرآن باشد. موضوع: ریشه های مسابقه، قرعه، جایزه در قرآن
2- تعجیل در کار یا انجام تدریجی کار
آیا مسابقه در قرآن داریم یا نداریم؟ بله، ما در قرآن و روایات هم داریم عجله بکنید هم داریم عجله نکنید. هر دو هم در قرآن هست. آنجایی که می گوید عجله نکن، می گوید: (;لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ) (طه/114) یا می گوید «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» القیامة/16. قصهاش را بگویم. شب قدر قرآن یک جا بر قلب پیغمبر نازل شد. (;إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ) (القدر/1) چون «أَنزَلَ» داریم، «نزَّل» هم داریم، «نزَّل» القرآن، فرق بین «نزَّل» و «أَنزَلَ» چه است؟ «أَنزَلَ» یعنی یک دفعه، «نزَّل» یعنی کم کم. قرآن هم یک دفعه نازل شد شب قدر، هم تدریجا نازل شد مدت بیست و سه سال. یک مثال بزنم؟ گاهی انسان از مسافرت می آید می گویند ساک چی است؟ می گوید این ساک سوغاتی است برای شما، یک بار یک جا ساک سوغاتی را به خانواده و بچهها می دهد، یک جا هم وقتی ساک را گرفتند می نشیند دانه دانه می گوید این پیراهن برای فلانی، این کفش برای فلانی، این برای فلانی، یعنی دانه دانه. پس یک بار ساک را یک جا می دهد، یک بار دانه دانه می دهد. پیغمبر یک مرتبه همه قرآن بر قلبش یک جا نازل شد شب قدر، «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ»، «أَنزَلَ» یعنی یکجا، یک بار (;نَزَّلَ الْكِتَابَ) (البقرة/176) یعنی تدریجا. چون وقتی همه قرآن بر قلب پیغمبر نازل شد، دفعه بعد می آمد پیغمبر تند تند می خواند، آیه نازل شد « لَا تَعْجَلْ» بگذار جبرئیل تمامش کند بعد تو تمام کن، یعنی تا می گفت مثلا، بگذارید من فارسی بگویم، سعدیا مرد نکونام، او می گفت: نمیرد هرگز. گفت نمیرد هرگز را صبر کن، یعنی تا جبرئیل می رفت آیه را بخواند پیش پیش پیغمبر می خواند. چرا پیش پیش می خواند؟ چون شب قدر این قرآن بر قلبش نازل شده بود، یعنی می دانست چه می خواهد بگوید. (;إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ) (الحجرات/13) او می گفت «اتقکم» می گفت نگو « أَتْقَاكُمْ» بگذار او بگوید. (;لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ) (طه/114)، (;لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ ) (القیامة/16) این هم یک آیه دیگر است، حرکت نده، « لَا تُحَرِّكْ» حرکت نده زبانت را برای اینکه عجله کنی، صبر کن، (;إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ) (القیامة/17) اگر نگران هستی فراموش کنی، نه من قرآن را حفظ می کنم. (;سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَى) (الأعلى/6) به قدری برایت می خوانم که فراموش نکنی، بیمه هستی، من نمی گذارم آیات از دستت برود، گیج نشو. پس یک جاهایی می گویند عجله نکن، آنجایی که کار تمام نشده و پخته نشده.
3- تسریع در کار خیر و سبقت به دیگران
بعضی جاها می گویند عجله کن، آنجا که می گویند کار پخته شده، قطعی و ثابت است، مثلا نماز است. نماز پخته شده، ثابت است، دیگر معلوم است چی است، و لذا گفته شده عجله عجله، سرعت. (;سَابِقُوا) (الحدید/21) سبقت، (;فَاسْتَبَقُوا) (یس/66) سبقت، پس در یک جاهایی باید عجله کرد، مثل ازدواج. اولین خواستگاری که آمد برای دخترت، اگر پسر، پسر خوبی است، اولین خواستگار را رد نکن. نامه های زیادی دارم از دخترهای دانشجو که ما خواستگار برایمان آمد، پدرمان گفت حالا صبر کن لیسانسش را بگیرد، حالا صبر کن دیپلمش را بگیرد، بعد حالا که لیسانس گرفتیم دیگر کسی نمی آید. یک سری جاها مثل نماز، مثل ازدواج، دین مردم را دادن، عجله کن. کار خیر را عجله کن، صدقه را عجله کن، کمک رسانی به فقرا را عجله کن. حضرت امیر در رکوعش گفت بگیر انگشتر من را، خوب عجله چرا می کنی؟ بگذار نمازت تمام شود، نه، کمک به فقرا باید در نماز باشد نه بعد از نماز. کمک به مردم را عجله، چرا؟ برای اینکه کمک به مردم دیگر پختن ندارد. بعضی چیزها را می گویند بگذارید پخته شود. البته کلمه پخته، یکی از وزرا می گفت در هیئت دولت، حالا این دولت نبود دولت های قبل، می گفت که یکی از وزرا می گفت هر وقت در هیئت دولت می گویند بگویند پخته شود یعنی رفت روی هوا، می گفت بگویند بررسی شود، ارزیابی شود، می گفت اینها یک سمبل است، یک چیزهایی که دیگر پخته نمی خواهد، کمک به فقرا، شک نداریم. آن چیزهایی که قطعی است، (;سَارِعُوا) (آل عمران/133) یعنی سرعت، « سَابِقُوا » یعنی سبقت، « فَاسْتَبَقُوا» یعنی سبقت. پس یک جایی داریم عجله نکنید، یک جایی داریم عجله بکنید، این اصل عجله.
4- ایجاد رقابت میان کارکنان در قرآن
اما مسابقه. در قرآن مسابقه داریم یا نه؟ بله. می گویند رقابت، یکی از اصول مدیریت است. مدیر باید بین کارمندهایش ایجاد رقابت کند. حضرت سلیمان پیغمبری بود که حکومت هم دستش بود، فرمود یک نفر می خواهم تخت بلقیس را بردارد بیاورد اینجا، (;أَیُّكُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا) (النمل/38) یعنی کدامیک از شما می آورید « بِعَرْشِهَا » کدامیک می توانید تخت بلقیس را از آن کشور بیاورید اینجا. یکی گفت (;قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ) (النمل/39) یکی گفت تا نشستی برایت می آورم، یکی دیگر در ایجاد رقابت گفت: (;قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ) (النمل/40) تا چشمت را به هم بزنی می آورم. ببینید ایجاد رقابت. حالا فکر می کنند موبایل و تلفن همراه درست کردند خیلی مهم است. شما دکمهاش را می زنی با آن طرف دنیا حرف می زنی. بالاتر پیشرفت کرده تکنولوژی دکمهاش را می زنی ممکن است عکسش را هم بزنی. یک نفر در دستگاه سلیمان گفت دکمهاش را بزنی نه صدایش را می شنوی، نه عکسش را می بینی، خودش را می آورم، پیشرفت تکنولوژی. اگر گفتند قرآن کدام آیه برای تکنولوژی گفته؟ این آیه برای تکنولوژی است. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ»، زمان حضرت سلیمان، (;قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنْ الْكِتَابِ) (النمل/40) یک کسی علمی از کتاب داشت که به سلیمان گفت تا چشمت را به هم می زنی تخت بلقیس را از فلان منطقه جلوی چشمت ظاهر می کنم، نه صدایش بیاید و عکسش بیاید، خودش بیاید. این تکنولوژی در قرآن است. تازه یک چیزی برایتان بگویم لطیف است. تازه آن کسی که یک همچین قدرتی داشت، قرآن می گوید (;قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنْ الْكِتَابِ) (النمل/40) یعنی از یک کتابی یک علمی داشت. یک آیه داریم قرآن می گوید (;وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ) (الرعد/43) یک خورده اینجا فنی شد، «مِن» یعنی از، آن کسی که از کتاب بلد بود یک همچین تکنولوژی داشت که توانست تخت را بردارد بیاورد اینجا. حدیث داریم امیرالمؤمنین است که « عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ » است، نمی گوید نزد علی « عِلْمٌ مِنْ الْكِتَابِ» است. می گوید « عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ». فرق این دو تا را ببینید. کسی که از کتاب بلد بود، کسی که گوشه ای از کتاب را بلد بود توانست تخت را بکشد، حضرت علی « عِلْمٌ مِنْ الْكِتَابِ » نیست، «عِلْمُ الْكِتَابِ » یعنی همه کتاب را بلد است. ما مدرسه که می رفتیم برایمان می گفتند مثلا صد تومان در یک ماه پنج تومان سودش است، پس صد هزار تومان در ده ماه چقدر سودش است، می گفتند این را درآورید. کسی که یک خورده بلد بود یک چشم به هم زدن تخت آورد، کسی که همه کتاب را بلد است در تمام عمر چه می تواند انجام دهد؟ اسمش چه بود؟ ریاضی یادم رفته است، تناسب. خیلی خوب، من یک وقت روی تخته سیاه نوشتم با، می خواستم بنویسم باتوم، نمی دانم باتوم، میم است یا باتون، نون است. با را نوشتم، تو را هم نوشتم، در کلمه آخرش ماندم، گفتم آقا آخرش میم است یا نون است. یکی گفت حاج آقا چند تا باید بخوری تا بفهمی. گفتیم باشه. حالا تناسب. آقایانی که دیر پای تلویزیون آمدند می گویند چه می گوید قرائتی. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ» بحث ما این است، آیا مسابقه در اسلام داریم یا نداریم، عجله داریم یا نه. گاهی جاها عجله باید، گاهی عجله نباید. هم « لَا تَعْجَلْ» داریم، هم « سَارِعُوا » داریم، هم « سَارِعُوا » یعنی سرعت کنید، عجله کنید، هم « لَا تَعْجَلْ » عجله نکنید. مواردش فرق می کند، این یک. این که می گویند عجله از شیطان است نخیر، عجله هم از شیطان است هم از خداست، در چه موردی عجله کنید، کلی نمی شود گفت عجله از شیطان است. خیلی جاها عجله از امر خداست. آیا مسابقه داریم یا نه، گفتیم بله مسابقه. آیه در قرآن داریم، تکنولوژی داریم، بله. ریشه تکنولوژی چه است؟ علم، همین انرژی هسته ای. « عِلْمٌ مِنْ الْكِتَابِ » کسی که علمی از کتاب داشت گفت تا نشسته ای می آورم، آنوقت قرآن آیه ای داریم کسی دارد « عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» روایات ما می گوید « عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» امام علی است. اگر کسی از کتاب بلد بود، یک همچین قدرتی داشت که تخت را از یک کشور به یک کشور دیگر می آورد، کسی که همه کتاب را بلد است چه قدرتی دارد؟ پس مسابقه داریم، اینجا حضرت سلیمان در مدیریت، آقایانی که در علوم مدیریت لیسانس و فوق لیسانس و دکترای مدیریت دارید، آقایانی که مدیر هستید، ایجاد رقابت میان پرسنل یک کاری است. اینجا حضرت سلیمان ایجاد رقابت، پس این اصل مسابقه، برویم سراغ قرعه.
5- قرعه و استخاره، راه حل است
در اسلام قرعه داریم یا نه؟ بله، قرعه هم داریم. ببینید، قرعه راه حق نیست، راه حل است. قرعه راه حل است، نه راه حق. مثلا یک چرخ خیاطی داریم، یک موتور داریم، دو نفر هم هستند، یک وقت می بینی این موتور، از این موتورهای بزرگ است، یک وقت می بینی قرعه به اسم یک پیرزن می افتد که این تا آخر عمرش سوار موتور نمی شود. بنابراین خیلی وقتها قرعهها به اسم کسانی می افتد که هیچ ربطی ندارد، پس فایده قرعه، پس فکر نکنید به اسم هرکس قرعه می افتد حق با اوست، اگر ما دو تا قرعه کشیدیم، یکی به اسم من آمد معنایش این نیست که حق است، چون جنس که کم است آدم زیاد، قرعه می کشیم، این راه است. به یک نفر گفتند که برو راجع به علی ابن ابیطالب سخنرانی کن، گفت چقدر وقت دارم؟ گفت بیست دقیقه، گفت علی بیست دقیقه؟ رفت روی منبر گفت علی ابن ابیطالب علمی داشت اوه، تقوا، اوه، زهد، اوه، شجاعت، اوه، هی سوت کشید آمد پائین، گفتند آقا این چه سخنرانی بود؟ گفت علی بزرگ بود، وقت من کم بود، جز فوت چه کنم؟ حالا وقتی یک موتور است، متقاضی دو تا، پس چه کنند؟ پس قرعه راه حق که نیست ولی راه حل است. استخاره هم همین طور است، گاهی آدم هرچه فکر می کند به عقلش چیزی نمی آید، مشورت کند هرکسی هم تا و نیم تا حرف می زند، استخاره می کند، استخاره می کنی معنایش این نیست که حتما تو به نتیجه می رسی، معنایش این است که تو فعلا از این بن بست بیا بیرون یکی را انجام بده، حالا یا به چاه می رسی یا به جاه می رسی. نمی خواهیم بگوییم هرکه. . . آخر بعضیها استخاره می کنند یک معامله کنند، معامله سود نمی کند، می گوید حاج آقا ببخشید، ما پهلوی شما استخاره کردیم خوب آمد ما معامله کردیم سود نکردیم. می گویم مگر قرآن کتاب سودِ تو است؟ قرآن کتاب تو است، تو را از بن بست می آورد بیرون. منّ و من خودش یک بلا است که آدم هی منّ و من کند، همین نجات از تردید، این دلگرمی خودش یک کاری است.
6- ماجرای قرعه در مورد تکفّل حضرت مریم
قرعه، حالا قرعه آیه قرآن چی است؟ حضرت مریم در شکم مادرش بود، مادرش فکر کرد که این که در شکمش است پسر است، مادرش نذر کرد که خدایا این پسر خادم مسجد شود، کدام مسجد؟ مسجدالاقصی. آیهاش این است: (;إِنِّی نَذَرْتُ) (آل عمران/35) یعنی من نذر کردم، « مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا » خدایا این که در شکمم است حر شود، یعنی هیچ کاری به او نگویم، مثل شب امتحان، شب امتحان پدر و مادرها می گویند آقازاده، تو بنشین درست را بخوان نان را من می خرم، آب را من می آورم، همه کار را من می کنم، برو بنشین درس بخوان، غذا را من می پزم، « مُحَرَّر» یعنی بچه را آزادش کن که متمرکز شود فقط درس بخواند. خدایا من بچهام را « مُحَرَّر» آزادش کردم، هیچ کاری به او نمی گویم فقط دربست خادم باشد. وقتی زائید دید دختر است، دختر که نمی تواند خادم باشد. گفت چرا نمی تواند؟ قنداقش کرد برد در مسجد، گفت آقا من نذر کردم این خادم باشد، حالا دختر، خادم باشد. متولی مسجدالاقصی شوهرخاله حضرت مریم بود، حضرت زکریا. این دختر بزرگ شد و خادمه مسجد شد. حالا در اینکه متکفل مریم چه کسی باشد، (;أَیُّهُمْ یَكْفُلُ مَرْیَمَ) (آل عمران/44) برای اینکه چه کسی تکفل کند، یعنی سرپرست این نوزاد باشد، قرعه به نام زکریا افتاد، پس قرعه قبل از اسلام هم بوده.
7- ماجرای قرعه در مورد حضرت یونس
یک قرعه دیگر هم داریم. حضرت یونس سوار کشتی شد، کشتی سنگین شد. گفتند باید یکی را بیندازیم در آب، حالا چه کسی؟ قرعه کشیدند به نام حضرت یونس افتاد، یونس را انداختند به دریا، نهنگ قورتش داد، (;فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ) (الأنبیاء/87) بعد هم رفت حضرت یونس را پرت کرد در کنار دریا. یعنی قرعه آمد و نیامد دارد. دو تا قرعه در قرآن است، یکی تلخ است یکی شیرین. قرعه شیرین، سرپرستی حضرت مریم؛ قرعه تلخ، قورت دادن نهنگ. این که خدا دو تا قرعه را گفته برای اینکه همه رقمش را نشان دهد. در سوره «ص» دو تا آیه داریم می گوید (;نِعْمَ الْعَبْدُ) (ص/30) و ص/44 یعنی چه بنده خوبی است، هر دو در سوره صاد است. یکی از پیغمبرهایی که همه امکاناتی داشت، سلیمان. سلیمان همه امکاناتی داشت، خداوند می گوید خوب بنده ای است. یکی هم حضرت ایوب، ایوب هیچ امکاناتی نداشت، داغونِ داغون بود مشکلاتش. همه بلاها سرش آمد. راجع به ایوب می گوید « نِعْمَ الْعَبْدُ »، راجع به سلیمان هم می گوید « نِعْمَ الْعَبْدُ ». می دانی چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید خوب بودن خیلی ربط به امکانات ندارد. من و ابوترابی از بچگی با هم بودیم، یعنی از چهارده پانزده سالگی، او ده سال اسیر بود، من ده سال پلو خوردم. او یک خودکار و خودنویس نداشت، یک برگ کاغذ نداشت، یک چراغ قوه و پیچ گوشتی نداشت، من دورم کامپیوتر و مدیرکل بود، دورم رئیس و وکیل و وزیر بود، هواپیما و همه چیز امکانات داشتم. همه درها روی من باز بود، همه درها روی او بسته بود، اما او با دست خالی چون جوهر داشت توانست دهها هزار اسیر کتک خورده را مدیریت کند. من دور تا دورم کامپیوتر است، ؟ ؟ ؟ معلوم نیست دوستم داشته باشد، الان به؟ ؟ ؟ نهضت بگویند قرائتی مرد، اه، مرگ برای همه است، اما اسیرها می آیند سرِ قبر ابوترابی تا صبح جیغ می زنند. پس ببینید جوهر داشتن ربطی به امکانات ندارد. آدم هست یک مهر کوچک دارد نمازهای باحال می خواند، آدمی هست مهر یک وجب در یک وجب، سجادهاش قد یک بقچه حمام است، یک رکعت نماز باحال نمی خواند. یعنی سجاده آدم را نمازخوان نمی کند. کتاب آدم را ملّا نمی کند. حاج احمد آقا می گفت امام دویست تا کتاب بیشتر نداشت، هم مرجع شد هم رهبر، محسن قرائتی شش هزار تا کتاب تقریبا دارد هیچی نشده. مهم جوهر است. یک کسی بود حالا یکی از مسئولین مهم مملکتی است، اسمش را نمی برم، خیلی مهم است. ایشان یک زمانی پدرش کارگر و عمله بود خودش هم پابرهنه بود، جمعهها می رفت عملگی می کرد که قلم و دفتر بخرد، شانزده سالگی هم داماد شد، بعد هم دبیرستان را طی کرد و دانشگاه و یک کسی شد. می گفت یک بار به مادرزنم گفتم ببخشید می شود یک سؤال بپرسم؟ تو چطور جرأت کردی دخترت را به من بدهی؟ آخر پول که نداشتم، پدرم هم که پول نداشت، شغل هم که نداشتم، سواد هم که نداشتم، آخر به یک پسر با دمپائی پاره که جمعهها می رود عملگی می کند برای قلم و دختر، چطور جرأت کردی به پسر شانزده ساله دختر بدهی؟ گفت تو جوهر داشتی. گفتم ببخشید مادرخانم، از کجا فهمیدی من جوهر دارم؟ گفت مادرت خانه ما آمده بود روضه، تو آمدی مادرت را برداری بروید خانهتان، تا دیدی درِ خانه باز است، توی حیاط هم خالی است، کنارِ حوض هم که آب است ولی روضه در سرداب زیرزمینی است، آقا روی منبر است هنوز روضه تمام نشده، تو دیدی آقا روی منبر است تو بیکاری، فوری آمدی در حیاط هِی از چاه آب کشیدی سرِ حوض را پر کردی، هیچ منتظر ابلاغ و مأموریت و اضافه کاری نبودی. من دیدم در تو جوهر است، یعنی تو خودت کار از درونت می جوشد، چون جوهر داشتی به تو دختر دادم. آدم اگر جوهر داشته باشد مثل ابوترابی است. امام جوهر داشت که انقلاب پیش رفت. جوهر یکی باید از خودش بجوشد. الان به کسی می گویی اذان بگو، یک بلندگو به ما بده، یک آمپلی فایر هم بده، آقا یک کلاس بگذار، آخر میز می خواهیم، نیمکت می خواهیم، کامپیوتر می خواهیم. اصلا می گویی عطسه کن، می گوید قراردادش را امضاء کن، می گویی سرفه، می گوید اضافه کار بنویس. یعنی آدم هایی هستند که پایشان را از روی مار برنمی دارند. جوهر؛ « نِعْمَ الْعَبْدُ » چه دارم می گویم؟ امتحان هوش، کدام سوره بود؟ سوره صاد. دو صفحه در سوره صاد مقابل هم، مرفه ترین پیغمبرها، مشکل دارترین پیغمبرها، ولی هر دو یک لقب دارند، « نِعْمَ الْعَبْدُ ». همین کلمه « نِعْمَ الْعَبْدُ » را هم برای سلیمان می گوید هم برای ایوب، یعنی « نِعْمَ الْعَبْدُ »، «عَبْدُ» با جوهر است نه با امکانات، آنقدر بچه روستایی داریم شاگرد اول می شود، اخیرا یک کتابی چاپ شده، (یتیم هایی که در دنیا درخشیده اند) بچه های یتیم رشد کردند یک آدمهای مهمی شدند در کره زمین. یکی در معلمها آقای رجائی، یکی حضرت امام خمینی، یتیم بوده رشد کردند، آدم هم هست صبحها مغز پسته می خورد، چاشت عسل می خورد، پیش از ظهر موز می خورد، ظهر کباب برگ می خورد، با ماشین می رود با ماشین می آید، آخر سر هم شانزده تا تجدیدی دارد. نژادش نژاد برگ کاهو است، سرد است، اصلا صبح قلقلکش بدهی غروب می خندد. یعنی نژاد. . .
8- استفاده از فرصت تعطیلات در تابستان
آنقدر بچه مدرسه ای داریم از این تابستان، حالا بحث پنجم مرداد پخش می شود، مرداد تعطیل است، شهریور هم تعطیل است، حالا تیر که تمام شد، یعنی وقتی که بحث را می بینید تیر تمام شده، شما این دو ماهه چه می کنید؟ آنقدر آدم داریم در این دو ماه. . . ، دانشجو است، خوب بابا دانشجو هستی یک معلم بگیر قرآنت را درست کن، آقا نمازت را درست کن، خطتت بد است، برو خطتت زشت است، آخر تو تحصیل کرده هستی، آقا نهج البلاغه چی؟ طلبه هستی، درس بخوان. اگر بدانی ما از این تابستانی چقدر. . . الان شهرداری از زباله هایش، یک چیزی درست کرده به نام بازیافت. وقتی شهرداری از زباله هایش استفاده می کند آنوقت ما نباید از تابستان استفاده کنیم؟ آقا گرم است، صبحها که گرم نیست. من دیروز صحبت داشتم برای حوزه علمیه قم، گفتم شما اگر هوای قم داغ است، هوای اهواز و خوزستان داغ است، سه بعد از نصف شب که داغ نیست. بحثها را می شود گذاشت سه بعد از نصب شب تا هشت صبح، هشت صبح؟ ؟ ؟ آقا تهران است، حوزه بندرعباس بروند دماوند، بروند ملایر. روی میخ نشسته ایم می گوییم آخ، خوب بلند شو آن طرف بنشین. ساعتش را عوض کن، جایت را عوض کن. ببین اگر کسی جوهر درس خواندن داشته باشد جایش را عوض می کند حل می کند. امام را تبعید کردند به ترکیه، این کلمه را حاج آقا مصطفی می گفت، از ترکیه آمد عراق، من طلبه عراق بودم، نجف، رفتیم کاظمین استقبال امام. حاج آقا مصطفی می گفت امام در ترکیه تبعید بود مسئول اطلاعات ترکیه آمد پرده را کشید گفت شما حق نداری از نور خورشید استفاده کنی، اگر چراغ خواستی بگو لامپ را روشن کنیم، یعنی اجازه ندادند امام از نور خورشید استفاده کند، در اتاق پرده کشیدند که نور نیاید، امام چون جوهر داشت در همان اتاق زیر همان نور با دست خالی یک فقه نوشت به نام تحریرالوسیله؛ منتهی ما الان مثلا می بینی که تابستان رد می شود شنا بلد نیستیم. در کشور ما هم شمالش آب است هم جنوبش، جوانش می افتد مثل آجر می رود پائین. خوب بابا یک چیزی برو یاد بگیر، خطی، هنری، خیاطی، قالی بافی. من دیپلم هستم، خوب باش، فکر می کنی دیپلم خیلی خبر است؟ صد تا کتاب خواندی، دیگر صد تا کتاب که پز ندارد. من فوق دیپلم هستم، بابا صد و پنجاه تا کتاب خواندی، من لیسانس هستم، بابا دویست تا کتاب خواندی. چطور خدا در طبیعت انرژی هسته ای قرار داده، در مخ شما انرژی هسته ای قرار نده؟ خیلی ما انرژی داریم، عوض اینکه انرژی هسته ای را کشف کنیم، حالا که الحمدلله کشف شد از آن استفاده می خواهند بکنند، لااقل خودمان را هم کشف کنیم، ما خیلی استعداد داریم. تابستان استفاده کنیم، خدا رحمت کند شهید باهنر را، می گفت تربیت تعطیل نیست، تعلیم تعطیل است. آیت الله مکارم زمان طاغوت از تعطیلات تفسیر نمونه را نوشت، یعنی قم چهارشنبه درسها تعطیل است، چهارشنبه که تعطیل می شد یک مشت بودیم دور ایشان بودیم چهارشنبهها تعطیل بود، پنج شنبهها صبح هم تعطیل است، گاهی هم ایشان تابستان این طرف و آن طرف بود، ما شیفتی دو تا دو تا می رفتیم همراهش. مدتی هم ایشان تبعید بود، ما می رفتیم محل تبعیدش، از پاره وقتها بیست و هفت جلد تفسیر نمونه نوشته شد که حالا شاید پنجاه بار چاپ شده، شاید به دهها زبان ترجمه شده. ببینید آقا از پاره وقتها استفاده کنید. همین طور زنجیر دست می گیرد تمام که شد از این طرف می رود. خیلی از وقتها ما وقتمان تلف می شود، تابستان را تلف نکنیم، هرکسی یک کاری بکند.
9- جایزه امام رضا(ع) به دعبل شاعر
اما جایزه. جایزه داریم؟ بله. امام رضا جایزهاش را چی بود؟ یک پیراهن داشت داد به شاعر. دعبل شاعری بود که بیست سال بنی عباس دنبالش بود که بگیردش و اعدامش کند. بیست سال چوبه دار روی دوشش، فراری بود. امام رضا فرمود ای دعبل، این پیراهنی است که هزار شب پوشیدم، هر شبی هم هزار رکعت نماز خواندم. یعنی یک میلیون رکعت نماز با این پیراهن خواندم، نمازهای امام رضا که حواسش پرت نمی شود والا نمازهای ما که مثل دو میلیون صفر است، دو میلیون صفر یعنی صفر. نمازهای مایه دار. امام رضا پیراهن خودش را داد. پیغمبر یک عمامه داشت اسمش سحاب بود. در یکی از این شیرین کاریها امیرالمؤمنین چنان شیرین کاری کرد، گفت بیا بیا بیا، عمامهاش را برداشت سرِ علی گذاشت که گفتند(علیٌ فی السّحاب) یعنی حضرت علی رفت زیر سحاب، بعضی می گویند(علی فی السحاب) یعنی علی در آسمانها است، (علیٌ فی السّحاب) معنایش این است. یعنی گاهی وقتها با جایزه. پیغمبر وقتی دست آن کارگر را می بوسد آن خودش یک جایزه است. لازم نیست جایزه حتما مادی باشد، جایزه معنوی. یک کسی دست یک نفر را بوسید گفت آقا من از پیغمبر هم بالاتر هستم، گفتم چطور؟ گفت آخر پیغمبر دست کارگر را بوسید، من دستِ تو بیکار را بوسیدم. یعنی یک قدم از پیغمبر. . . . می گفت شجاعتم هم از علی بیشتر است، گفتم چطور؟ گفت چون علی از مردم نمی ترسید، من از خدا هم نمی ترسم. گفت زهد من هم از علی بیشتر است، گفتم چطور؟ گفت علی از دنیا گذشت، من از آخرت هم گذشتم. حالا، تولد امام باقر را تبریک می گوییم. باقر یعنی چه؟ یعنی شکافنده. دیدی نوک هواپیما تیز است، چون هوا را می شکافد، دیدید قایقها و کشتیها نوکش تیز است، یعنی آب را می شکافد. امام باقر، باقر است یعنی علم را می شکافد. یعنی از یک کلمه هزار نکته در می آید، از یک کلمه صدها نکته درمی آورد. امام فرمود اگر اهلش را پیدا می کردم از همین سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ» ظاهرا هست، به نظر سوره « قُلْ هُوَ اللَّهُ» است، یکی از این سوره های یک سطری. امام فرمود اگر اهلش را پیدا می کردم تمام معارف دین را از این استخراج می کردم. قدیم می گفتند نفت چی است؟ می گفتند همین که در چراغ است، اما امروز دنیای پتروشیمی از نفت هزار تا چیز می کشد بیرون. انرژی هسته ای فقط در طبیعت نیست در آیات قرآن هم هست. هر کلمه قرآن انرژی هسته ای است. یعنی اگر تدبر کنیم مطلب از آن بیرون می کشیم. علامه طباطبائی در آیه 100 سوره بقره می گوید یک میلیون و دویست هزار معنا این آیه دارد، یک میلیون و دویست هزار. انرژی هسته ای فقط در طبیعت نیست، در مخ شما هم انرژی هسته ای هست، در آیات قرآن هم انرژی هسته ای هست. در جامعه ما انرژی هسته ای است، استعدادهایی داریم! الله اکبر. حالا یک صلوات بفرستید. اخیرا یکی از این طلبه های خارجی که بنده آخوند ایرانی بلد نبودم. از کشورهای مختلف دنیا طلبه در قم هستند، یک جلسه ای داشتیم گفت آقا من یک چیزی کشف کردم، گفتم بگو. گفت آقا ما این را شنیده بودیم که نماز بی ولایت قبول نیست، گفتم بله شنیده بودیم. گفت حالا این حدیث است از کدام آیه درمی آید؟ گفتم از کدام آیه بلد نیستم، گفتم از قرآن، نه نماز ما بی ولایت قبول نیست، رسالت رسول هم بی ولایت قبول نیست، چون به حضرت رسول گفت (;یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ) (المائدة/67) یا علی را معرفی کن و اگر معرفی نکنی (;وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) (المائدة/67) یعنی رسالتت روی هوا، وقتی رسالت رسول بی ولایت قبول نیست پس نماز ما هم بی ولایت قبول نیست، خدا را شکر که ما معتقد به امامت و اهل بیت و از عاشقان امام باقر هستیم. تولد امام باقر را تبریک می گویم. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2311