responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2375

موضوع بحث: معلم و شاگرد – 2، داستان قرآني

تاريخ پخش: 25/6/61

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»

ما درباره‌ي معلم و شاگرد يك مقداري صحبت كرديم. قرآن ظاهراً در سوره‌ي كهف داستاني درباره‌ي معلم و شاگر دارد. كه شرح برخورد يك معلم و شاگرد است. اين‌ها با هم گفت و گوهايي مي‌كنند و شرحي دارد كه برايتان خيلي فشرده مي‌گويم. پس از پايان اين بحث مشخص مي‌شود كه معلم بايد چگونه باشد؟ يك مقداري هم درباره‌ي استقلال فرهنگي نيز صحبت مي‌كنم.

1- نحوه تقاضاي موسي (ع) براي شاگردي خضر

حضرت موسي(ع) بنده‌ي خدايي را ديد كه مي‌گويند حضرت خضر است، حضرت خضر علوم و اطلاعاتي غير عادي داشت و حضرت موسي(ع) خواست شاگردي او را كند، قرآن مي‌گويد: (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) (كهف /65) (علم لدني يعني علمي كه از طرف خداست و نياز به مطالعه ندارد، اولياء ما علمشان همينگونه است.) گاهي سؤال مي‌كنند كه چرا طلبه‌ها كار نمي‌كنند، جوابش اين است كه امام باقر(ع) اگر مطالعه نمي‌كرد، به خاطر اين بود كه نياز به مطالعه نداشت. امام صادق نيز به همين صورت. آن‌ها علمشان خدايي بود، فرق مي‌كند بين كسي كه بنا است لامپ و شمعي روشن كند تا يك مقدار نور پيدا كند و خورشيدي كه نور مجاني در اختيار افراد مي‌گذارد.
حضرت موسي بنا شد شاگرد حضرت خضر(ع) شود، چون حضرت خضر علوم خدايي داشت. آمد و گفت: (قالَ لَهُ مُوسى‌ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‌ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً) (كهف /66) موسي كه شاگر است گفت: اجازه مي‌فرماييد كه «أَتَّبِعُكَ» تابع تو باشم؟ از همين كلمه ابتدا ادب شاگرد روشن مي‌شود. اجازه مي‌فرماييد يعني اينكه شاگرد براي نشستن سر كلاس استاد از استاد اجازه گرفت. «هَلْ أَتَّبِعُكَ» يعني آيا اجازه مي‌دهي؟ حال چه چيزي را؟ اينكه من تابع تو باشم. اجازه مي‌دهي كه من پرتو باشم. نمي‌گفت تو يكي و من هم يكي. اين‌ها ادب شاگرد است. در ادامه مي‌فرمايد: «‌أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ» نمي‌گويد: هر چه بلد هستي يادمن بده، مي‌گويد: «مِمَّا عُلِّمْتَ» از آن چيزهايي كه بلد هستي. از اقيانوس علمت قطره‌اي به من ياد بده، اين‌ها همه‌اش ادب است.
پس از اين قسمت چند مطلب برداشت مي‌شود: 1- بالحن مؤدب، اجازه مي‌خواهد. 2 – مي‌گويد من تابع تو هستم. 3- مي‌گويد نمي‌خواهم همه‌ي آنچه را كه بلد هستي به من بياموزي، بلكه بخشي از آن‌هايي را كه بلد هستي. 4- بعد هم مي‌گويد نمي‌خواهم چيزي بلد شوم تا پز بدهم، علمي خوب است كه نتيجه‌ي آن علم، رشد باشد. قرآن وقتي تعريف خودش را از قول جن مي‌كند، مي‌گويد: (يَهْدي إِلَى الرُّشْدِ) (جن /2) جني‌ها وقتي قرآن را شنيدند آمدند، گفتند قرآن كتابي است كه به سوي كمال و رشد هدايت مي‌كند. اصولاً فايده‌ي علم، رشد است. بعضي افراد با سواد هستند ولي رشد پيدا نكرده‌اند. ولي بعضي‌ها رشد پيدا كرده‌اند در حالي كه خواندن و نوشتن را بلد نيستند.
بحثي چند هفته پيش داشتم كه فرهنگ اسلامي غير از خواندن و نوشتن است. پدران و مادران بسيجي‌ها كه جوان هايشان را جبهه فرستاده‌اند كه بجنگند، وقتي با اين‌ها مصاحبه مي‌كنيم، مي‌گويند بچه‌ام را فرستاده‌ام تا از مكتب و ميهن دفاع كند، چيزي نيست اگر انسان جوانش را در راه خدا بدهد، خدا از جوانم بهتر است. رضاي خدا از جوانم بهتر است. هدف و مكتب من از جوانم بهتر است. ايشان فرهنگ و رشد دارند، گرچه خواندن و نوشتن نمي‌دانند. هدف رشد است. هدف آموزش و پرورش بايد رشد باشد. ما اگر يك نفر تحصيل كرده داشته باشيم كه به خاطر اينكه مادرش پيراهنش را اتو نكرده، بزند شيشه خانه را بشكند اگر هر چقدر هم پايه تحصيلاتش بالا باشد، ولي رشد پيدا نكرده است. رشد مهم است.
سؤال: هدف آموزش و پرورش اسلامي چيست؟
پاسخ: هدف آن است كه رشد پيدا كنيم.
حضرت موسي(ع) بنا شد چيزهايي ياد بگيرد. نزد استادش آمد و چند جمله گفت: «هَلْ»، آيا، اجازه مي‌دهي؟ 2- «أَتَّبِعُك» مي‌خواهم تابع تو باشم. 3 – «مِمَّا عُلِّمْتَ» بخشي از علوم تو را مي‌خواهم بياموزم و نه هر آنچه تو مي‌داني. 4- هدف از آموزش رشد است.

2- شاگرد بايد صبر كند و پشتكار داشته باشد

حال معلم چه گفت؟ حضرت خضر(ع) گفت: (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً) (كهف /67) تو صبر نخواهي كرد. اين وظيفه‌ي شاگرد است. شاگرد اگر خواست شاگرد خوبي باشد، بايد صبر و حوصله كند. بعضي‌ها حوصله ندارند، هم شاگرد و هم معلم بايد حوصله داشته باشند. نبايد شاگرد در هر پايه‌اي، از خودش مأيوس شود. بايد صبر كند و پشتكار بايد داشته باشد. خيلي از دانشمندان ما از چهل سالگي شروع به درس خواندن كرده‌اند و به حد دانشمندي رسيده‌اند. اگر در يكي دو قلم انسان موفق نشد، نبايد به خود و شانسش فحش بدهد. «پدر اين شانس بسوزد! ! ! » اگر در يك رشته شكست خوردي، به شانس و قضا و قدر و خدا و كائنات بد و بي راه نگو. حتماً استعداد داري، ولي حوصله نكرده‌اي، برو در يك رشته‌ي ديگر كار كن. آقاي داروين پدرش پزشك بود، ايشان را نيز براي تحصيل در علم پزشكي فرستاد و ايشان در اين رشته شكست خورد. جنگ و دعوا راه افتاد و پدرش گفت: حال كه در پزشكي چيزي نمي‌شوي، دنبال تحصيل علم دين برو. روحاني مسيحيت و كشيش باش. به دنبال اين رشته رفت و باز موفق نشد، باز جنگ و دعوا راه افتاد و آخر آقاي داروين كه در دو رشته شكست خورد، به دنبال تحصيل در علوم طبيعي رفت. آن جا صاحب نبوغ و نظريه‌ي داروين شد. حال كار نداريم كه نظريه‌اش رد شده يا قبول شده است، اما مسئله اين است كه با شكست در يكي دو رشته، انسان با صبر مي‌تواند با پشتكار موفق شود.
بازاري‌ها نيز همين گونه هستند، حرفه نيز همينطور است. حديث داريم اگر در يك رشته تجارت يا اهل حرفه و صنعتي شدي و ذوق نداشتي در رشته ديگر حتماً ذوق داري. بنابراين شاگرد بايد حوصله داشته باشد. گاهي نيز بايد در برابر نيش‌ها و طعنه‌ها حوصله داشته باشد. يك پيرزن و يا پير مرد 40 يا 50 ساله سر كلاس مي‌رود كه درس بخواند، مي‌گويند كه دم گور رفته درس بخواند. شما هم در جواب بگو كه پيامبر گفته است: تا دم گور آدم بايد چيز ياد بگيرد. اگر نيش به او مي‌زنند، او هم بايد صبر كند. و گاهي هم نيش‌ها يك جوري است كه همه چيز را به هم مي‌زند. نمي‌دانم اين‌ها را بگويم يا نگويم. ولي اينها مسائلي است كه وجود دارد و بايد گفت. يك مسائلي را من بايد بگويم، چون درخطبه‌هاي نماز جمعه نبايد اين حرف‌ها گفته شود، اصولاً چون خانواده‌ها، حرف‌هاي مرا زياد گوش مي‌دهند، بد نيست كه اين مطالب را هم بگويم. مثلاً كلاس درست است. يك زن جوان با يك پيرزن هر دو سر اين كلاس نشسته‌اند، زن جوان زودتر مي‌فهمد و پير زن كه مي‌بيند زن جوان فهميده است، ناراحت مي‌شود و مي‌گويد من آبرويم مي‌ريزد و ديگر سر كلاس نمي‌آيد و شروع به كارشكني براي زن جوان مي‌كند.

3- شرايط حضرت خضر براي پذيرش شاگردي موسي (ع)

حضرت خضر به حضرت موسي گفت: اگر مي‌خواهي شاگردي كني، بايد صبر كني و فكر نمي‌كنم كه تو حوصله داشته باشي! «قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» تو اهل صبر نيستي! (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً) (كهف /68) البته يك مقدار نيز بي تقصير هستي، زيرا وقتي انسان صبر مي‌كند كه اطلاع داشته باشد. تو چون آينده‌ي كارها را نمي‌داني، پس بي حوصلگي مي‌كني. اگر كسي آينده‌ي چيزي را بداند، كم حوصله نيست. كشاورز مي‌داند كه دانه‌اي كه مي‌كارد، زماني ثمر مي‌دهد و لذاحوصله مي‌كند. دانه را مي‌خرد و زير خاك قرار مي‌دهد و آبياري مي‌كند. بي خوابي مي‌كشد، و همه اينها به خاطر اين است كه آينده را مي‌داند، اما بچه‌اش مي‌گويد: بلندشو به خانه برويم، بس است، خوابمان گرفته است، خسته شديم، چرا پول مي‌دهي و بذر و دانه مي‌خري و زير خاك ميكني؟ چون بچه از آينده خبر ندارد، پس نق مي‌زند. حضرت خضر هم به حضرت موسي گفت: تو نمي‌تواني صبر كني، زيرا از آينده خبر نداري.
(قالَ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‌ لَكَ أَمْراً) (كهف /69) گفت ان شاءالله خواهي ديد كه من صابر هستم و به حول و قوه‌ي خدا من صبر مي‌كنم و شاگرد خوبي هستم. اجازه بدهيد كه من سر كلاس شما و پيرو شما باشم. «سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراًً» ان شاءالله من صبر مي‌كنم. «وَ لا أَعْصي‌ لَكَ أَمْراً» من شاگردي هستم كه معصيت امر تو را نمي‌كنم. اين هم باز ادب شاگرد است. عجب شاگردي و عجب استادي! درود به استادي كه سر ساعت به كلاس بيايد. مثلاً اگر استادي بايد ساعت 8 سر كلاس بيايد و هشت و ده دقيقه سر كلاس بيايد، ياد او باشد كه (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ) (مطففين /1) واي بر كم فروشان، كم فروش‌ها كه فقط بازاري‌ها نيستند، كم فروش معلمي است كه بايد ساعت 8 بيايد، و هشت و ده دقيقه مي‌آيد.
حديثي است كه برايم تازگي داشت و تا حال آن را نديده بودم. در اين حديث به بعضي از معلم‌ها «خائن» گفته شده است. آيا مي‌شود معلمي خائن باشد؟ بله! معلمي كه از او سؤال مي‌كنند و او بلد نيست پاسخ دهد، ولي شاگردان را گول مي‌زند. اگر بلد نيستيد، صاف بگوييد بلد نيستيم، اشكالي ندارد و اگر كسي حق را مي‌داند و نمي‌گويد و به جاي حق چيز ديگر مي‌گويد و گول مي‌زند، خائن است. (اين خيانت علم است) حديث ديگري هم داريم كه كسي كه خيانت علمي كند، از كسي كه خيانت مالي كند، گناهش بيش‌تر است.
به خاطر مسئله‌ي شاگرد و معلم و به مناسبت اول مهر اين سخنان را مي‌گوييم. چون آموزش و پرورش چند ميليون شاگرد دارد و دانشگاه نيز هست و كلاس‌هاي ديگر هم هست.
گفت: «وَ لا أَعْصي‌ لَكَ أَمْراً» من گوش به حرفت مي‌دهم. (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‌ فَلا تَسْئَلْني‌ عَنْ شَيْ‌ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً) (كهف /70) معلم به او گفت اگر نباشد شاگرد من باشي، اگر چيزي ديدي عجله نكن و گيج نشو تا فلسفه و دليل آن را برايت بگويم. (فَانْطَلَقا) (كهف /71) آن وقت معلم و شاگرد شروع به حركت كردند. خيلي كارها را انسان در سفر و در حركت‌ها ياد مي‌گيرد. عيب فرهنگ ما شايد اين باشد، (البته فعلاً سيستم ما اين گونه است) كه معلم اول مهر سر كلاس مي‌رود و درس مي‌دهد و بعد از درس و در پايان سال مي‌گويد: «والسلام عليكم و رحمة الله» و مي‌رود. معلم و شاگرد اگر خواسته باشند همديگر را بسازند بايد در مسافرت‌ها، در دريا، در صحرا و در جنگ با هم باشند. چون معلم آنچه سر كلاس است در خانه‌اش و جنگ و مهماني و در بازار نيست.

4- چگونگي همراهي موسي و خضر

بنابراين براي تربيت بهتر اين است كه صبح تا شام با هم باشند. اين‌ها كه انسان‌هايي ساخته شده‌اند، افرادي هستند كه يك مرشدها و مربي‌هايي مي‌گرفتند و دائماً با آن‌ها بودند و از نشست و برخواست تا خوردنشان در آن‌ها اثر مي‌گذاشت. «فَانْطَلَقا» اين‌ها شروع كردند و با هم رفتند. (حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ) (كهف /71) رسيدند به يك دريايي و سوار كشتي شدند. حضرت خضر كه معلم بود شروع به سوراخ كردن كشتي كرد. موسي كه شاگرد بود گفت: سوراخ نكن! گفت: به تو نگفتم هرچه ديدي حوصله كن تا برايت بگويم؟ نگفت: نمي‌خواهد بفهمي، گفت: حوصله كن تا برايت بگويم. موسي گفت: (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً) (كهف /71) كشتي را سوراخ مي‌كني و مي‌خواهي مردم را غرق كني؟ «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً» خيلي كار زشتي مي‌كني.
حالا اين جا به مناسبت سوراخ كردن كشتي جمله‌اي برايتان بگويم. اگر گناهي ديديد، نگوييد: «موسي به دين خود، عيسي به دين خود. » او خودش گناه مي‌كند، به من چه؟ من و او را در يك قبر نمي‌گذارند. گناه كه مي‌شود، كسي كه گناه مي‌كند، مثل اين است كه كشتي سوراخ مي‌كند. اگر كسي روي صندلي كشتي نشست و آن را سوراخ كرد و از او سؤال شد: چرا سوراخ مي‌كني؟ مي‌گويد: به تو چه ربط دارد. صندلي خودم است و مي‌خواهم آن را سوراخ كنم. صندلي خودش را كه سوراخ كرد، آب مي‌آيد و همه را غرق مي‌كند. گاهي يك گناه كه در يك خانه انجام مي‌شود، به خانه‌هاي ديگر نيز سرايت مي‌كند.
(قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً) (كهف /67) گفت: موسي! به تو نگفتم گيج نشو؟ تو قول دادي كه چيزي نگويي، تا بعد برايت روشن شود. ولي تو سردرگم شدي. (قالَ لا تُؤاخِذْني‌ بِما نَسيتُ) (كهف /73) گفت: معذرت مي‌خواهم، مرا مؤاخذه نكن، من فراموش كردم. «فَانْطَلَقا» دو مرتبه به راه افتادند. (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَه ُقالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً) (كهف /74) يك پسري را ديدند و اين بار معلم اين پسر را كشت. حضرت موسي گفت: «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً» يك انسان بي گناهي را كشتي؟ (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً) (كهف /74) اين كار از آن كار قبلي تو بدتر است. (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً) (كهف /75) حضرت خضر گفت: به تو نگفتم حوصله كن؟ (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني‌ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً) (كهف /76) گفت: اگر يك دفعه‌ي ديگر سؤال كردم، ديگر با من مصاحبه نكن و مرا رد كن. دو دفعه گفتي و حوصله نكردم، دفعه سوم نيز به من فرصت بده. گفت: باشد و او را بخشيد. «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً» حضرت موسي گفت كه عذر مرا قبول كن. (فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها) (كهف /77) اين‌ها رفتند و به يك قريه رسيدند. هردو معلم و شاگرد گرسنه بودند. «اسْتَطْعَما أَهْلَها» رفتند در خانه‌ها را زدند و گفتند: چيزي داريد به ما بدهيد كه بخوريم؟ گفتند: نه! چيزي به شما نمي‌دهيم. نشناختند كه هر دو پيامبر هستند.

5- پاسخ به اشكال شاگردي موسي (ع)

بد نيست كه اين مطلب را هم بگويم كه حضرت موسي پيامبر اولي العزم است. حضرت موسي(ع) مقامش از حضرت خضر به مراتب بالاتر بود، چون موسي(ع) پيامبر اولوالعزم است و ما در 124 هزار پيامبر، 5 پيامبر اولوالعزم داريم كه صاحب كتاب و قانون هستند و حضرت موسي يكي از اين 5 پيامبر اولوالعزم است. بقيه‌ي پيامبرها مبلغ پيامبران پيش از خود هستند، مثل اين كه امامان ما مبلغ پيامبر اسلامند. اما در اين ماجرا پيامبر اولوالعزم شاگردي پيامبر غير اولوالعزم را مي‌كند و اين خودش براي ما درسي است كه هيچ مانعي ندارد كه انساني از لحاظ علمي در مراتب بالايي قرار دارد، در يك جاهايي زانو بزند و يك چيزهايي ياد بگيرد. اشكالي ندارد يك پيامبر اولوالعزمي شاگردي كند. آخر بعضي‌ها مثلاً مي‌گويند: آن روزي كه اين بچه‌ها در قنداق بودند، ما فرماندار بوديم، كدخدا بوديم، رئيس قافله بوديم، حالا آمده‌اند و مي‌گويند كه: چه كار كن و چه كار نكن. اين‌هايي كه يك زماني رئيس هيئت بودند، بخشدار بوده‌اند، يك وقتي يك كسي بوده‌اند، حالا هم كسي هستند، اما تحمل ندارد كه يك جوان به خاطر اطلاعات اسلامي، فداركاري، ايثار، روح و صفايي كه دارد، چيزي به آنها بگويد، كم ظرفيت هستند و اين خيلي بد است. اصولاً دستور اميرالمؤمنين است، حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: در استخدام از تازه نفس‌ها كمك بگيريد، كهنه نفس‌ها هم كم كار مي‌كنند و هم خيلي مي‌خورند. پرخور و پرمدعا و كم كار هستند. اين سخني و دستوري است از نهج البلاغه است. البته تجربه هم مهم است و اشكال ندارد با اين كه اين فرد مكتبي است، از تجربه استفاده كند و او هم نگويد چون من بزرگم عارم مي‌شود بروم به جواني بگويم كه لطفاً اين كار را بكن.
پيامبر اولوالعزم شاگردي كرد و اين خود درس بزرگي است. اين كه مي‌گويند قرآن كتاب سازندگي است براي همين موارد است.
مي‌گويد وقتي موسي مي‌خواهد شاگردي كند: 1- با ادب مي‌گويد. 2- مي‌گويد من پيرو تو هستم. 3- يك مقدار از چيزهايي را كه مي‌داني به من ياد بده. 4- مي‌گويد هدفم از شاگردي پز نيست، رشد است. 5- آموزش‌ها در راه و سفر انجام مي‌شود. 6 – خاطرات و اتفاقات براي او درس است. 7- شاگرد اشتباه مي‌كند. 8- شاگرد عذرخواهي مي‌كند. 9- معلم اشتباه شاگرد را مي‌بخشد. و همگي اين‌ها فرم تربيت است.

6- درسهايي تربيتي از داستان موسي و خضر

به دهي رسيدند و «اسْتَطْعَما أَهْلَها» از اهل ده خواستند كه چيزي به آن‌ها براي خوردن بدهند (فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما) (كهف /77) ولي آن‌ها چيزي به اين دو پيامبر ندادند. حال دو پيامبر حضرت موسي و حضرت خضر(ع) خسته و تشنه دارند به راهشان ادامه دادند، به يك ديوار خرابه رسيدند، گفت: آستين هايت را بالابزن، مي‌خواهيم ديوار را درست كنيم. موسي(ع) گفت: لقمه‌اي نان به ما ندادند كه بخوريم، حال ديوارشان را مجاني بسازيم؟
(فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَن‌يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً) (كهف /77) در دهي كه از اهلش نان خواستند و كسي به آن‌ها نداد، ديواري ديدند «يُريدُ أَن‌يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» كه اين ديوار در حال خراب شدن بود. حضرت خضر گفت: سعي كنيم ديوار را بسازيم. «قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» پيامبر اولوالعزم حضرت موسي(ع) گفت: حد اقل اگر مي‌خواهي بنايي كني، پول آن را بگير كه چيزي بگيريم تا بخوريم. اگر بنايي مفت كنيم، خيلي زور دارد! «لَوْ شِئْتَ» اگر هم بنا داري ديوار بسازي «لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» اجر و پولش را بگير. (قالَ هذا فِراقُ بَيْني‌ وَ بَيْنِك) (كهف /78) گفت قرار بود كه اگر سه بار حرف زدي جدا شويم. سه مرتبه اشتباه كردي، بخشيدم ولي ديگر خوش آمدي.
حالا اخلاق ما اين است كه اگر خواستيم فردي را از اداره بيرون كنيم، در همان اشتباه اول ايشان را بيرون مي‌كنيم، نكته اين است كه اين دو پيامبر هر دو حزب اللهي بودند، هر دو در راه آمده بودند، اگر كسي حزب اللهي نيست، بارها بايد او را ببخشيم و اگر ديديم قابل هدايت نيست، بعد او را بيرون كنيم.
«قالَ هذا فِراقُ بَيْني‌ وَ بَيْنِك» بعد گفت: براي اين كه ناراحت نباشي (سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) (كهف /78) برايت مي‌گويم براي چه بچه را كشتم و كشتي را سوراخ كردم و مفت و گرسنه ديوار را درست كردم. (أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ) (كهف /79) يك شاه زورگو و طاغوت بود كه كشتي‌هاي سالم را مي‌گرفت، من آن كشتي را مقداري خراب كردم كه اين كشتي را نگيرد و اين كشتي براي مستضعفين بود، اگر شاه آن را مي‌ديد و رنگ و رويش خوب بود، هوس مي‌كرد كه آنرا غارت كند، ما يك مقدار كاهگل روي كاري هايش زديم تا بگويد اين خانه به درد نمي‌خورد. بعد كاگل آن را نيز پاك مي‌كنيم تا صاحب خانه برود و راحت در خانه بنشيند و. . .
شاگرد بايد مودب باشد. معلم و شاگرد رشدشان در اين است كه با هم راه بروند. هدف از آموزش بايد رشد باشد. اين‌ها چند جمله كه در اين زمينه گفتم.

7- استقلال فرهنگي، اقتصادي و نظامي

حال چند دقيقه آخر وقت راجع به استقلال فرهنگي صحبت مي‌كنم. برادرها و خواهرها! كم كم ان شاءالله دانشگاه‌ها باز مي‌شود و ما بايد استقلال فرهنگي داشته باشيم. اصولاً اسلام براي استقلال خيلي اهميت قائل است. پيغمبر ما از چهل سالگي كه به پيامبري رسيد تا حدود 55 سالگي اذان نداشت. يعني 15 سال از پيامبريش گذشت و اذاني در كارنبود، هر وقت مي‌خواستند كه مردم جمع شوند، شعار الصلوة، الصلوة بود كه با اين جمله مردم را جمع مي‌كردند. آمار مسلمان‌ها زياد شد، آمدند و گفتند: يا رسول الله! اجازه بدهيد بوقي، شيپوري، طبلي، دادي يا فريادي به عنوان نشانه براي اجتماع باشد. طبل و بوق مي‌ترسيم شبيه به كار يهودي‌ها باشد. ناقوس مانند مسيحي هاست. گفتند: اجازه بده يك آتشي بالاي بام روشن كنيم تا مردم بفهمند در مسجد خبري است و جمع شوند، فرمود: شباهت به كار زردشتي‌ها دارد. گفتند: پس چه كنيم؟ فرمود: منتظر وحي هستم. 15 سال از پيامبري پيامبر گذشت تا فرمان اذان آمد. اين معنايش اين است كه پيامبر حتي در شعار و در آرم مكتبش منتظر بود كه از كسي تقليد نكند. در رساله‌هاي مراجع تقليد نوشته است كه تشبه به كفار حرام است. يعني اگر كسي مويش را غربي درست كند، گناه است. چرا؟ به خاطر اين كه كسي كه مويش را غربي درس مي‌كند(البته فقط كار به مو نداريم) اما گير اين است شما كه موهايت را غربي درست مي‌كني، يعني اين كه فرهنگ و عزت غرب را پذيرفته‌اي و اشكال و عيب كار پذيرفتن فرهنگ غرب است.
استقلال خيلي مهم است. پيغمبر اسلام وقتي به مدينه هجرت كرد، يك مسجد ساخت. در اين مسجد تمام برنامه‌هاي اسلامي پياده شد، در كنار مسجد نيز يك چند تا سكو و بازارچه درست كرد و فرمود: مسلمان‌ها هر چه توليد كردند، بياورند و در همين بازارچه بفروشند و هر چه هم نياز دارند از همين بازارچه بخرند تا بازار مسلمان‌ها مستقل شود و نياز به بازار يهودي‌ها نداشته باشند. اين هم استقلال اقتصادي است.
در مورد استقلال نظامي بايد بگويم كه پيغمبر ما جبهه مي‌رفت، يهودي‌ها گفتند: 10 هزار سرباز مسلح براي كمك به شما بيايند، فرمودند كه من ازيهودي‌ها كمك نمي‌خواهم. اين هم استقلال نظامي است. پيغمبر در جبهه از 10 هزار سرباز مسلح يهودي براي استقلال نظامي كمك نگرفت.

8- استفاده از علوم ديگران

در مورد استقلال فرهنگي حديثي داريم كه مي‌فرمايد: با سوادترين مردم كيست؟ پيامبر فرمود: «أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ»(من ‌لايحضره‌ الفقيه، ج‌4، ص‌394) باسوادترين مردم كسي است كه علم مردم را به علم خودش جمع كند. (دانشگاه ما بايد به اين حديث عمل كند) اساتيد دانشگاه بايد به اين امر توجه داشته باشند. از اين حديث چه مي‌فهميم؟ از اين حديث مي‌فهميم علم مردم را روي علم خودت بگذار، يعني علم خودت را منبع قرار بده، معده اصلي علم توست. باقي ميوه‌ها را بايد در معده خودت بريزي. خوب‌ها و ويتامين‌ها و مواد غذايي آن‌ها را جذب كن و تفاله هايش را دور بريز. ميل خودت را از دست نده. انبار اصلي، معدن اصلي و منبع اصلي علم خودت است، منتهي اين اصل است ولي علم ديگران را نيز در كنار آن جمع كن. نكته اين است كه ما وقتي علوم ديگران را بخوانيم، اگر علم خود را اصل قرار نداديم، بتدريج علم خود را فراموش مي‌كنيم. يعني اكنون مهندسين ساختمان(البته همه را نمي‌گويم) نمي‌توانند ساختمان‌هايي با بافت سنتي بسازند. چون غرب اين گونه خواسته است. اگر يك مهندس ساختماني هم مي‌سازد، اين عرضه و توان خودش است. اين خواست دانشگاه استعماري طاغوت نيست، خودش آدم خوبي است، بافت دانشگاه ما اين گونه بود كه مثلاً اين مسجد امام(مسجد شاه سابق) اصفهان را اكنون مهندسين ما بلد نيستند مثل آن بسازند. ما خيلي ساختمان‌هاي قديمي در ايران داريم كه معمارهاي قديمي ما ساختند، ولي مهندسين الان ما نمي‌توانند مثل آن را بسازند. آپارتمان‌هاي غربي را نيز آنطوري كه بايد بسازند، نمي‌توانند بسازند. يعني علم خود را فراموش كرديم، علم آن‌ها را نيز خوب ياد نگرفته‌ايم. طب قديم بوعلي سينا را فراموش كرديم. طب جديد را نيز خوب بلد نيستيم.
ما گاهي ماهي به كسي مي‌دهيم، گاهي تور به كسي مي‌دهيم، گاهي تور بافي به كسي ياد مي‌دهيم. اين‌ها فرق مي‌كند. اروپا و آمريكا دانشجويان ما را مي‌گرفت و ماهي به آن‌ها مي‌داد و يا اگر بنا بود كار بيش‌تري كند، تور به آنها مي‌داد يعني يا ماشين به ما مي‌داد و يا كارخانه ماشين به ايران مي‌داد، اما توربافي يعني ماشين سازي ياد ما نمي‌داد. پنبه را نيز به ما مي‌داد و مي‌گفت: تو با اين ماشين پنبه را به صورت نخ دربياور و نخ را به صورت پارچه ايجاد كن. يعني يا خود پارچه را به ما مي‌فروخت و يا ماشين ساخت خودشان را براي توليد پارچه به ما مي‌فروخت. اما مغزي كه ماشين پارچه بافي را درست كند، نمي‌داد. يا هواپيما مي‌فروخت و يا مونتاژ هواپيما را ياد مي‌داد. اما هيچ وقت ساختن هواپيما را ياد نمي‌داد. با اين كه دانشجوي ايراني از دانشجوي غربي از لحاظ استعداد كمتر نيست كه بيش‌تر هم هست.
اگر چوب را مستقيم روي خاك بگذاريم، اين تكيه گاه نمي‌خواهد، اما اگر چوب را مستقيم نگذاريم و كج بگذاريم، مي‌ايستد يا مي‌افتد؟ مي‌افتد و تكيه گاه مي‌خواهد. اگر اين چوب بلندتر شود يك تكيه گاه ديگر نيز مي‌خواهد. اگر اين چوب خيلي بلند شد، تكيه گاهش بايد بيش‌تر شود. فرهنگ ما وقتي كج باشد، دبستان آن چون كوچك است، يك تكيه گاه مي‌خواهد. دبيرستان چون فرهنگ مستقل نيست و وابسته است، دو تكيه گاه مي‌خواهد و دانشگاه آن چند تكيه گاه مي‌خواهد و به گونه‌اي مي‌شود كه استاد دانشگاه وابستگي بيش‌تري به مراتب از بچه‌ي دبستاني دارد، چون ساختمان كج است، و اين يك واقعيت است.
حالا ما در استفاده علوم، از علوم غربي استفاده بكنيم يا خير؟ بله، استفاده بايد كرد. ما از علوم غربي استفاده مي‌كنيم، اما آن چه كه بد است، غرب زدگي است. مثل اينكه ما از يخ استفاده مي‌كنيم، اما يخ زدگي بد است. حديث داريم: در جبهه به رسول اكرم گفتند كه فلان گروه نوعي تاكتيك خاص از نظر جنگي و رزمي دارند. پيغمبر ده نفر را فرستاد، گفت برويد و فرم و تاكتيك را ياد بگيريد و به مسلمان‌ها بياموزيد. ما از كافر استفاده رزمي هم مي‌كنيم.
استفاده علمي از كافر مي‌كنيم يا نه؟ بله حديث داريم: پيامبر ما در يكي از جبهه‌ها پيروز شد و تعدادي اسير گرفت. به اسيرها گفت: هر كدام ده نفر از بچه مسلمان‌ها را چيزي ياد دهيد آزاد مي‌شويد. پس پيغمبر ما هم استفاده علمي و هم استفاده رزمي مي‌كرد، اما حاضر نبود تكيه به آن‌ها بدهد.
حديث در مورد اتكا به غير، حديث جالبي است. پيامبر ما را در مكه سنگ باران كردند و ايشان به طائف رفت و آن جا نيز ايشان را سنگ باران كردند. از مكه و طائف بيرون رفت، از بس دويده و خسته بود، ديگر نفس نداشت. پاي درختي يا ديواري افتاده و به آن تكيه داد و شروع به نفس كشيدن كرد. مدتي كه نفس، نفس زد و خسته و تشنه شده بود، شخصي از در باغ بيرون آمد، يعني همان باغي كه پيامبر به ديوارش تكيه داده بود. پيامبر سؤال كرد اين باغ كيست كه به آن تكيه داده‌ام؟ گفتند: باغ فلان يهودي يا مشرك است. تا پيامبر ديد تكيه به ديوار يهودي يا مشرك داده است، خواست بلند شود، ولي ديد توان ندارد، خود را به زمين‌ها كشيد و رفت بر درخت تكيه داد و فرمود: مؤمن و مسلمان تكيه بر ديوار يهودي نمي‌دهد. يعني بايد خودمان روي پاي خودمان بايستيم.
اصلاً برنامه اين بود كه ما كم كم مصرفي و آنگونه كه آن‌ها مي‌خواهند، بار بياييم. جوري ما را بار آورده بودند كه جوان ما وقتي به سلماني مي‌رفت، از او سؤال مي‌شد چگونه سرت را بزنم؟ مي‌گفت: سبيل هايم را ژاپني، چانه‌ام را آمريكايي و موهايم را روسي بزن. اختيار محاسنش دست خودش نبود و اين بي ارادگي خواست غرب بود. مي‌خواستند كه ما اينگونه باشيم. استقلال فرهنگي معنايش اين است كه كار نداشته باشيم كه افراد ديگر چگونه‌اند، مگر مي‌شود؟ ما چه كار داريم آن‌ها چگونه‌اند؟
ديروز يكي از وزارتخانه‌ها خدمت آقاي وزير بودم. مي‌گفتند: اين چمن‌هاي وزارتخانه همه را كنديم و گوجه و بادمجان و سبزي كاشتيم و امسال علاوه بر اين كه گوجه و بادمجان خودمان را همراه با كارمندان مصرف كرديم، مقداري از گوجه‌ها را نيز فروختيم. آقا زشت است مقابل وزارتخانه و مقابل جناب آقاي وزير بادمجان وگوجه و. . . باشد! ! ! طوري نيست. مهم اين است كه فهميديم چمن لغو و مصرف آن زياد و فايده آن هيچ است. همه كاري مي‌شود كرد. در پادگان كه منطقه‌ي نظامي است گندم كاشتيم و فروختيم. كار نشدني نيز در عالم وجود ندارد. همه كاري مي‌شود كرد، منتهي به ما گفته بودند كه نمي‌شود.
دانشجويان ما در دانشكده افسري انواع فرم‌هاي رزمي غربي را خواندند و در جنگ‌ها هر نوع آن را پياده كردند، كه خيلي از آن‌ها شكست خورد، ولي خود فرماندهان ارتش عزييز ما نشستند و طرح‌هايي ريختند كه اين طرح‌ها موفق بود. چه كسي گفت: ايراني نمي‌فهمد؟ فرمانده نمي‌فهمد؟ چه كسي گفت افسر ما نمي‌تواند كتاب براي دانشكده افسري بنويسد؟ مگر ما بوعلي سينا نداشتيم؟ مگر بو علي سينا كسي نبود كه كتاب قانون نوشت. مگر كتاب قانون كتابي نيست كه وقتي در اروپا چاپخانه اختراع شد، دومين كتابي كه چاپ شد اين كتاب(قانون) بود.
بنابراين ايراني هستيم، مسلمان هستيم، مي‌فهميم و خوب نيز مي‌فهميم. منتهي ما را عقب نگه داشته‌اند و بايد بيدار شويم. و به آن مقدار كه خواب بوديم، بايد بدويم. در علوم طب و علم و صنعت از علوم غرب بدون اين كه غزب زده شويم استفاده مي‌كنيم و بدون اين كه تكيه كنيم و تعهدي داشته باشيم، بهره مي‌گيريم.

9- در علوم انساني نبايد از غرب استفاده كرد

علوم انساني را هرگز نبايد از غرب استفاده كنيم، چون ما با غرب در اصول و علوم انساني جدا هستيم. ما مسلمانيم، ما مي‌گوييم انسان اراده دارد و مي‌تواند با هر چيزي مبارزه كند و هر چيزي را بشكند، يعني محيط، جامعه، جو، تاريخ، اقتصاد و همه چيز را مي‌تواند بشكند و خود مستقلاً روي پاي خودش بايستد و تصميم بگيرد. ما انسان را مستقل مي‌دانيم. آمريكا و شوروي و مكتب‌هاي مادي، همه مي‌گويند انسان ساخت محيط است، يعني محيط او را مي‌سازد. مي‌گويند: انسان مانند آب است، يعني در هر ظرفي كه او را ريختند، شكل همان ظرف را مي‌گيرد. انسان از خودش فطرت و شناخت طبيعي ندارد. اگر مي‌خواهيم ببينيم انسان چگونه فكر مي‌كند، بايد ببينيم سر كدام سفره غذا مي‌خورد. اگر سر سفره كاخ نشين‌ها نشست، كاخي فكر مي‌كند. در خانه‌ي كوخي بود، كوخي فكر مي‌كند. طرز تفكر انسان اتصال به اين دارد كه سر كدام سفره است، يعني وضع مالي و اقتصادي فكر به ما مي‌دهد. ما ساخت محيط و مجبور محيط هستيم. آن‌ها ما را اصل نمي‌دانند، ولي دين اسلام ما را اصل مي‌داند. ما با مكتب‌هاي ديگر در علوم انساني با هم مختلف هستيم. بنابر اين لازم نيست كه ببينيم آن‌ها چه مي‌گويند. يك چيزهايي را مي‌توان پيوند زد، مثلاً زرد آلو و قيسي و گلابي و سيب را مي‌شود پيوند زد، چون اينها يك شباهت‌هايي به هم دارند. اما گلابي را با خربزه نمي‌شود پيوند زد، چون ريشه هايش به هم نمي‌خورد. ريشه‌هاي علوم انساني هم در ديد اسلام، با ريشه‌هاي علوم انساني در ديد ماديون، به كل با هم فرق مي‌كند. از نظر ما اصل وحي و خدا است، و از نظر آنها اصل ماده است، يعني اصل را همين ذرات اتم مي‌دانند و ما را ساخته محيط و ابزار توليد و اقتصاد مي‌دانند. ما قالب پذير هستيم يا قالب شكن؟ ما حاكم هستيم يا محكوم؟ اينها همه دو نظريه‌ي مختلف است.
بنابراين در علم و صنعت و در علم طب استفاده مي‌كنيم، اما اين كه رشد انسان در چيست، استفاده نمي‌كنيم و تاريخ و تجربه نشان داد كه آن‌ها تاكنون آدم نساخته‌اند. هواپيما ساختند ولي آدم نساختند. سران كشورهاي اسلامي را ديديم، جامعه‌ي حقوقدان‌هاي بشر را ديديم، كشورهاي پيشرفته را ديديم. مظلوميت كشورهاي مستضعف را ديديم. اما يك سر سوزن رشد انساني در همه‌ي اين‌ها وجود ندارد. اگر يك قطره خون امام را را در يك اقيانوس بريزند و بعد آب اقيانوس را به عنوان آمپول به تمام رهبران كشورها بزنند، همه با غيرت مي‌شوند. آن چه كه در غرب هست، براي بشر رشد به وجود نمي‌آورد.
آن چه امروز گفتيم بخشي از سوره‌ي كهف و قصه‌ي معلم و شاگردي و ادب معلم و شاگردي حضرت موسي و حضرت خضر بود. نكته‌هاي ظريفي را از قرآن گفتيم و درباره‌ي استقلال فرهنگي، استقلال اقتصادي، استقلال نظامي و. . گفتم. استقلال فرهنگي را نيز گفتيم كه معنايش اين است كه انسان هر چه دارد، يعني علم خودش را اصل قرار دهد و علوم ديگر را جمع كند. يعني پزشكان ما طب قديم را بلد باشند و طب جديد را هم ياد بيگرند، مهندسين ساختمان ما مسجد شاه و مسجد امام اصفهان را بتوانند بسازند و آپارتمان غربي را ياد بگيرند، يعني علم مردم را به طرف علم خودمان جمع كنيم، ولي علم خودمان را فراموش نكنيم. اصل علم خودمان باشد و آنها را شاخه كنيم. معده خود را از دست ندهيم، و تنها مواد غذايي آن‌ها را جذب كنيم. اين درست است. ولي متأسفانه سيستم فرهنگي كه حاكم بود مي‌خواست ما علم خود را فراموش كنيم كه كرديم وعلم‌هاي آن‌ها را نيز درست نياموختيم.
به اميد اين كه روز به روز دبيرستان و دانشگاه و فرهنگ پيشرفت بيش‌تري داشته باشد. علم و اخلاق در آن با هم پيش برود.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2375
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست