موضوع بحثمان این است که دشمنان سرِ راه چه کسانی هستند، چون یکی از کارهای پیغمبر این است که «بَشِیرٍ» و (;نَذِیرٍ) (المائدة/19) است منذر و نذیر، یعنی هشدار می دهد. چه خطراتی انسان را تهدید می کند؟ موضوع بحثمان این است: موانع راه چیست؟ موانع راه حق و خطرات.
1- انسان به طور فطری حق گراست.
انسان به طور فطری حق گراست، (;فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) (الشمس/8) یعنی انسان به طور فطری خوب را دوست دارد، بد را بدش می آید، یعنی چطور شامّه شما از بوی خوش، خوشش می آید، از بوی بد، بدت می آید، همه اینطور هستند. حتی بدها هم خوب را دوست دارند، یعنی یک جوانی که خیلی چشم چران است و به همه دخترها، ناموس مردم نگاه بد می کند، خودش اگر خواست داماد بشود، می گوید ببین مادر، یک دختر پاک پیدا کن، خودش چشمشش ناپاک است ولی دنبال پاک است. یا گاهی شریکی جمع می شوند مثلا یک کامیونی، وانتی می برند یک جایی را می دزدند، می گویند ببین درست تقسیم کن، عادلانه، یعنی دزد است ولی باز هم عدالت را دوست دارد. این دلیل بر این است که انسان در درونش، فطرتش، حق را دوست دارد، منتهی چه باعث می شود که دست از این فطرت بردارد؟ تمام سیگاریها، اولین سیگار سرفه کردند، ریه با دود نمی سازد، حالا چی شد سیگاری شد؟ باید دید چه باعث می شود که انسان کج شود و هرچه هم می گذرد خطرات بیشتر می شود، یعنی جاده یک کیلومتری پنج تا سنگ دارد، دو کیلومتر ده تا پنج دارد، یعنی هرچه جاده طولانیتر باشد، پیچ و گردنه و خطرش هم بیشتر است. عرض کنم به حضور شما که یک آیه ای داریم در قرآن که، بگذارید من این را به دایره تشبیه کنم، خداوند می گوید: « یَا بَنِی آدَمَ» یعنی نسل آدم، (; أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ) (یس/60)، « أَلَمْ أَعْهَدْ » آیا عهد نبستم با تو « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ » یعنی خداوند با همه فطرتها گفته این راه کج است نرو. اما این عهد است، « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ » این عهد الهی، پس خدا عهد بسته با بنی آدم، اول عهد با بنی آدم است، اما کیها مراعات می کنند این عهد را؟
2- مؤمنان صادق در پیمان الهی
در سوره مؤمنون می فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» المؤمنون/1-2 تا می گوید: (;وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ) (المؤمنون/8)، « قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»، « أَفْلَحَ » رستگار شدند مؤمنون، که آنها هستند که « لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ » پس عهد با بشر است، اما در بنی آدم فقط مؤمنون هستند که این عهد را « رَاعُونَ » یعنی مراعات می کنند. در مؤمنین هم که عهد را رعایت می کنند، بعضیها صادق هستند. قرآن می گوید همه مؤمنین صادق نیستند، (;مِنْ الْمُؤْمِنِینَ) (الأحزاب/23) بعضی از مؤمنین (; رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ) (الأحزاب/23) پیمان با کل بشر است، اما کسانی که مراعات می کنند مؤمنین هستند، در مؤمنین هم کسانی که صداقت دارند، «مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» هستند، نه همه، «مِن» یعنی بعضی. پیمان با همه است، اما آن که پابند پیمان است مؤمن است، در مؤمنین هم آنهایی که با صداقت هستند همه نیستند، «مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» بعضی از مؤمنین است، یعنی کم می شود، اول زیاد هستند با بنی آدم هستند که عهد است، بعد می خواهند مراعات کنند این کم می شود، این دایره کم می شود، فقط مؤمنین هستند، در مؤمنین هم آنهایی که « صَدَقُوا » یعنی صادقانه، « صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا » یعنی عهدشان صادقانه است، فقط یک عده هستند. چی شد؟ پیمان با همه، مراعات از مؤمنین، در مؤمنین بعضی هایشان. چی می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم انسان هرچه بیشتر غربال می شود افرادش کمتر می شوند. یک کسی گفت امسال چقدر حاجی آمده مکه، اوه، یک سوت کشید، امام فرمود: (ما اکثر الضّحیج و اقل الحجیج) یعنی اینها بدنهای حاجی هاست اما حاجی واقعی. . . سوار هواپیما که می شوی تهران یا شهرهای بزرگ، هواپیما که می خواهد بنشیند در آسمان نگاه می کنی اوه، چه شهر بزرگی، در آسمان خیلی بزرگ است، اما همین که در فرودگاه هواپیما نشست، یک خانه خالی می خواهی گیرت نمی آید. یعنی برای این خوب است که در آسمانها بگویی بزرگ است اما وقتی پیاده شدی دنبال خانه خالی کلی باید بگردی تا خانه خالی پیدا کنی. در بازار همه بازار همه خیابان همه، اما اگر خواسته باشی ده میلیون به کسی بسپاری، آدم نمی داند به کی بسپارد که سالم برگردد. یعنی بدن زیاد است، بنی آدم، این بنی آدم، می شود مؤمنون، این مؤمنون می شود «مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» اول بنی آدم کل بشر است، در کل بشر مؤمنین هستند که « رَاعُونَ » مراعات می کنند، در مؤمنینی که رعایت می کنند صادق هایشان همه مؤمنین نیستند، «مِنْ الْمُؤْمِنِینَ» هستند، گرفتید چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم که خیلی نمی شود به. . . آخر بعضیها می گویند این جوان بسیار جوان خوبی است، چنین است، چنان است، بله جوانِ خوبی است، اما پست به او بدهید.
3- نشانه دوست و رفیق خوب
حدیث داریم اگر با کسی رفیق هستید، رفیقت پستی گرفت، رئیس شد، اگر ده درصد، یعنی یک دهم رفاقت قبلیاش را حفظ کرد(لیس بصدیق سوء) آدم بدی نیست، یعنی ریاست به قدری خطر دارد که رفیق های آدم که رئیس می شوند صد در صد رفیق های قبلی را فراموش می کنند که اگر یک دهمش ماند باز هم معلوم می شود آدم خوبی است. (لیس بصدیق سوء) معلوم می شود این آدم بدی نیست. پست آدم را عوض می کند، پول آدم را عوض می کند، فیلم آدم را عوض می کند، مقام آدم را عوض می کند، شکست آدم را عوض می کند. اینکه آدم مثل طلا باشد که در هر حوضی افتاد جذب نشود. آدمهایی هستند یک عروسی می روند و برمی گردند عوض می شوند. اصلاً می رود خانه فامیلش مهمانی و برمی گردد زندگی را به هم می زند. یعنی مثل ملامین است، تا روی چراغ گذاشتی می پلاسد، یعنی دیدن یک صحنه فامیلی، یک صحنه عروسی، یک صحنه، یک فامیل حالا یک دانگ خانه به اسم خانمش کرده، این خانم می آید می گوید تو هم شدی مرد؟ چی شده خانم؟ فلانی خانه به اسم فلانی کرد، زندگی را به هم می زند که مثلاً. . . افرادی هستند که به هر حال با یک صحنه ای، تو دیگر با من حرف نزن؛ مثلا روضه هایشان، دیگر متأسفانه روضهها هم از حالت بعضی از جلسات دیگر رفته بیرون. خانم روضه می خواند به همه زنهای شخصیتها تلفن می کند. تو اگر ریگی در کفشت نیست، خوب به این همسایه هم بگو بیاید. افطاری می دهد، همه آدمهای سرشناس را دعوت می کند. بیا، تو اگر ریگی در کفشت نیست، دو تا آدم گمنام را هم بگو بیایند. این چه افطاری است که همه نورچشمیها را دعوت می کنی؟ این چه روضه ای است که همه. . . ما باید از یک سری کارهایمان استغفار کنیم. جمع می شویم ختم سوره انعام، یک نفر نیست از این خانمها یا از این آقایانی که بگویند می روم سوره انعام ببینم خدا چی گفته، می گوید می رویم سوره انعام بخوانیم، مشکلم حل شود. یعنی چون گیر کردیم ختم می گیریم. به عشق امام زمان می رویم جمکران یا گیر کرده ایم می رویم جمکران؟ حتماً گیر کرده ایم می رویم جمکران. دلمان برای فقیر سوخت پول در صندوق کمیته امداد انداختیم یا چون اول جاده می ترسیم ماشینمان لاستیکش بترکد، بیفتیم توی دره، خوابمان ببرد، خطر، برای حفظ جان خودم صدقه می دهم یا دلم برای فقیر می سوزد؟ ! آخر اینها « صَدَقُوا » یک آیه بخوانم، متأسفانه آیه از ذهنم رفت، آیهاش این است، یک تکهاش این است: (;الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ) (الأحزاب/8) حتی آنهایی هم که راست می گویند پرسید چرا راست گفتی؟ آخر گاهی وقتها آدم راست می گوید برای اینکه اعتبار خودش را از دست ندهد، می گوید اگر دروغ بگویم مشتم باز می شود آبرویم می ریزد. پس آنجا صداقتش هم برای رضای خدا نیست، برای حفظ خودش است. آخر ببینید، گاهی آدم باقلواها را جلوی غذا نمی خورد، این نه که آدم خوبی است، می گوید اگر باقلوا بخورم، نمی توانم یک دیس پلو بخورم، جلوی اشتهایم را می گیرد. این آقا باقلوا نمی خورد که یک دیس پلو بخورد، این آقا زاهد نیست. گاهی آدم پائین می نشیند که بگویند آقا بفرمائید بالا، گاهی می گوید من قابل نیستم که بگویند نخیر شما قابلی، می گوید التماس دعا، می گوید من که قابل نیستم، من که قابل نیستم یعنی خیلی هم قابل هستم، باشد، دعایت می کنم. گاهی وقتها من قابل نیستم یعنی من قابل هستم. باقلوا نمی خورم یعنی یک دیس بده بخورم. یک وقت گفتم در تلویزیون، گاهی سبحان الله یعنی بقیهاش را بگو بیاید. می گویی فلانی بسیار آدم پستی است، می گویی عجب، اینکه آدم خوبی است. سبحان الله، یعنی بقیهاش را بگو ببینیم چی است. ذکر سبحان الله است، یعنی بقیهاش را بده بیاید، بقیه عیب هایش را هم بگو. این شیطنت های درونی خیلی مهم است. ولذا هرکس هم صادق است هم آدم خوبی نیست. خداوند در قرآن می گوید که ما از صادقین هم می پرسیم دلیل صداقت شما چی بود؟ چون ضبط می شد؟ یعنی بنده در تلویزیون حرف می زنم چون ضبط می شود حرف حسابی می زنم یا نه، نگرانم حرف حسابی نزنم از تلویزیون بیرونم کنند. من اگر صادقانه حرف می زنم، صدق را برای صدق، لبِ چهارراه ایستاده ای، چون عقیده به نظم داری یا چون می ترسی پلیس جریمهات کند؟ اگر لب چهارراه ایستادیم از ترس جریمه پلیس، این آدم خوبی نیستیم، گرگ هم وقتی زنجیرش کنند مجبور است بایستد. یک کسی افتاد توی چاه گفتند چی شده است، گفت افتادم توی چاه، گفت خوب صبر کن بروم طناب بیاورم، گفت خوب من صبر نکنم چه کار کنم؟ این صبرها صبر نیست، یعنی صبر اضطراری. همیشه هرچیزی انتخابیاش خوب است نه اضطراریاش. اگر هلت دادند از پشت بام پائین برای کف بزنند، خوب چی است، هلش دادید، بشکه را هم هلش بدهی می افتد، اگر پریدی کف زدن دارد، اگر هلت داند که کف زدن ندارد. اگر یک تاجر را دست هایش را بستند به پایه، پولهایش را درآوردند، این که دیگر خمس نیست که، بله، بنده خمس دادم، چی خمس دادی؟ از جیبت درآوردند، اینکه سخاوت نیست. اگر دادی سخی هستی، اگر از جیبت مصادره کردند که سخی نیستی. به عشق پیغمبر رفتی مکه یا از بس که گفتند همه رفتند مکه، تو مکه نمی روی؟ بخاطر حرف مردم رفتی؟ اینها خیلی مهم است. گاهی وقتها ممکن است انسان مهریهاش را کم بگیرد، ولی برای اینکه بگوید من را می بینی مهریهام اینقدر است. یعنی گاهی مهریه را کم می گیرد که از مهریه کم به این و آن پز بدهد، پس باز هم خدا در کار نیست. درسی که می خوانی، درس را دوست داری یا برای مدرک؟ به استاد سلام می کنی برای اینکه نمره از او بگیری یا واقعا حق استادی به گردنت است؟ استاد را برای استادی دوستش داری؟ اینها خیلی مهم است، انسان فطرتاً حق را دوست دارد، اما موانع راه. موانع را من دیشب، ده دوازه تا مانع نوشتم برایتان بخوانم.
4- هوای نفس، مانع راه حق
1- یکی از موانع نفس است. نفس نمی گذارد دنبال حق بروی. یک مناجاتی داریم در صحیفه سجادیه، یعنی پانزده تا مناجات برای هر مناجاتی هم یک صفحه، یک وقتی حوصله کردید، پانزده تایش می شود یک ساعت، بخوانید با ترجمهاش. یک مناجات است نوشته است مناجات خمس عشر، مناجات دومش، مناجات شاکین، یعنی شکایت می کند از نفس خودش، امام سجاد می گوید: (اِلهى اِلَیْكَ اَشْكُو نَفْساً) من یک نفسی دارم، (بِالسُّوَّءِ اَمّارَةً) همهاش به کارهای بد هلم می دهد، به کارهای بد هلم می دهد، (وَاِلىَ الْخَطیئَةِ مُبادِرَةً) به خطاها مبادره می کند، یعنی سرعت می دهد، (بِمَعاصیكَ مُولَعَةً) نسبت به معصیت ولع دارم، یعنی با عطش، یک جا که می بینم یک گناهی است می دوم، (وَلِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً) نفس من دنبالِ، سراغِ قهر تو می رود، (تَسْلُكُ بى مَسالِكَ الْمَهالِكِ) من را به راههای بد برده و من را(اَهْوَنَ هالِكٍ) از بدترین هلاک شدهها پهلوی تو قرار داده، (كَثیرَةَ الْعِلَلِ) دردم زیاد است، (طَویلَةَ الاْمَلِ) آرزوهای دراز، دردهای فراوان، نفسی دارم که(اِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ) خطر که به من رسید جیغ می زنم، صبر نمی کنم، (وَاِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ) خوبی رسید به من، به دیگران نمی دهم، یعنی در مقابل شرها جیغ می زنم، در مقابل خیرها بخل می کنم. (مَیّالَةً اِلَى اللَّعِبِ وَاللَّهْوِ) اصلا میل به لهو و لعب دارم، (مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ) این نفس من پرشده از غفلت و سهو، همین طور به گناه هلم می دهد ولی برای توبه می گوید حالا که پیر نشدی، حالا کیف هایت را بکن بگذار پیر شدم توبه خواهم کرد، برای توبه می گوید باشد بعد ولی برای گناه می گوید زود باش، فوری، برای گناه می گوید فوری، برای توبه می گوید بعداً، این یک وسوسه های نفسی، یکی از خطرات ما نفس است. گاهی انسان یک کتاب هم می نویسد، خدا حفظ کند یکی از بزرگان را، بحث هایش را رادیو پخش می کند دقیقه آخر رادیو را می بندد، از او پرسیدند چرا می بندی؟ گفت نمی خواهم بشنوم که، می گویند پایان سخنرانی آیت الله یا پایان سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین، می خواهم نبینم لقب من چی است. اما گاهی وقتها یک کسی مرده، در جلسه فاتحه نوشتند صاحبان ختم، ببین چطور اسم من را آخر نوشتند، خوب چرا اسم فلانی قبل از من است؟ ! گاهی در یک عقد می گویند با اجازه عموها، داییها، شوهرخاله می گوید خوب مگر ما بوق هستیم، خوب ما هم بودیم، خوب باید بگویند با اجازه شوهرخاله، حالا توی عقد است، سرِ یک چیز جزئی. نفس کولاک می کند، نمی گذارد رشد کند. انسان وقتی خودش را دید دنبال لقب و اسم خودش، من، بروم پهلوی شاگرد این؟ بارها من این را در تلویزیون گفتم، یک بار دیگر هم بگویم. بسیاری از خانه هایی که ما آدمهای بیسواد داریم در نهضت سوادآموزی، در همان خانه، عروس باسواد است، مادرشوهر بیسواد است، مادر بیسواد است، بچه هایش باسواد هستند، اما می گوید من؟ بروم شاگر این بشوم؟ من این را زائیدم حالا بروم شاگردش شوم؟ این بخاطر اینکه من شاگرد. . . آنقدر ما لیسانس داریم که نمی تواند قرآن بخواند و در محلهاش هم می داند که این بلد است قرآن بخواند، می گوید من؟ شاگرد این؟ گیر است، گیر این همه منیّت. از این محله بروم آن محله، ما محله بالا هستیم دختر بدهیم به محله پائینیها؟ یک مقداری گیر هستیم. یکی از این خان زادهها، قدیم دستشان را همچین می کردند در خیابان راه می رفتند که یعنی ما خان هستیم، یکی افتاد در چاه، طناب کردند گفتند بیا بالا، گفتند دستت را بگیر به طرف بالا، بگیر بیا بالا، گفت خوب اگر دستم را بگیرم بالا که خان ایام به هم می خورد، گفت خوب وایسا تا پدرت دربیاید. وگرنه واقعا الان نمی تواند شماره تلفن یک اسلام شناس در جیب ما باشد که اگر شبهه ای بود زنگ بزنیم الو سلام علیکم، من یک دانشجو هستم، یک دکتری، مهندسی، نمی دانم کارگری، بازاری، یک سؤالی است لطفا برای من بگویید، یک شبهه ای، می گوید آقا این سؤال را بگویید، یعنی الان اسلام شناس در مملکت نیست که شما یک تلفنش را داشته باشی؟ همه نوع تلفنی در دفتر شما هست، یک شماره تلفن یک اسلام شناس هم باشد. آنقدر حرف مفت برای افراد می زنند، نمی توانستی زنگ بزنی که آقا، بابا اینطور که می گوید نیست. فلانی با فلانی شریک است، فلانی با فلانی. . . ، الو هست یا نیست، بسمه تعالی، نه نیست، حالا ما که نه سفیریم، نه وکیلیم، نه وزیریم، نه مدیر کل هستیم، نه چی، کمتر روزی است که زنگ نزنند حاج آقا شما با فلانی شریکی؟ من در اینترنت خواندم شما با فلانی، گفتم آقاجان من گفتم هرچه برای محسن قرائتی است به همه مردم ایران بخشیدم، نبخشیدم، از بچگی بخشیدم. نگویید لابد شریک بوده، حالا می بخشد، اصلا من با احدی شریک نیستم جز همان خانه ای که در آن می نشینم که حالا یک خانه هم برای من. خانم را می گیرند پلیس می گوید چرا خلاف رفتی؟ می گوید به شما ربطی ندارد من خانم آقای قرائتی هستم، اگر خانم قرائتی است بیشتر جریمهاش کن. هرچه شنیدید وارسی کنید. خدا رحمت کند دکتر بهشتی را، آمده بود کاشان رفت سرِ نماز گفت، قبل از اینکه بگوید الله اکبر، گفت محمدرضا، آن قصه را برای آقای قرائتی هم بگو، دوباره، من گفتم قصه چی است؟ گفت آقا در شرکت واحد، توی ماشین های سرویس تهران می گویند خانه وزیر چهارده طبقه، شانزده طبقه، یک کسی می گوید بخدا من چهارده طبقه، بروید بشمارید، تو را به خدا کسی پیاده نشود، همین طور ماشین بزرگ را می برند در خانه وزیر، در می زنند می بینند خانهاش چند طبقه بیشتر نیست. همین طور می گوید شانزده، هیجده، بیست. آنقدر ما حرفهایمان؟ ؟ ؟ به جای دین فروشی می کنیم راحت، منتهی به خصوص وقتی هم که حسود می شویم می بینیم یک کسی رشد کرده بله، اینها رانت خوار هستند، من نمی گویم رانت نیست، من می گویم شما زود قضاوت نکن، اگر رانت خوار است، هنر اگر داری عوض اینکه آخرتت را آتش بزنی برو شکایت کن، بگو آقا به این دلیل به این دلیل به این دلیل، آخوند است تحویل دادگاه ویژه روحانیت بده، کت و شلواری است تحویل چی، ارتشی است تحویل دادگاه چی، ما که الان قوه قضائیه چند رقم شعبه دارد که، اگر خیلی مرد هستی برو ثابت کن، اگر هم مرد نیستی و نمی توانی و دلیل نداری آخرت خودت را خراب نکن. چون او سودش را می کند، پولش را می خورد، برجش را و کارخانهاش را و سودش را هرچه دارد، اگر هرکس از؟ ؟ ؟ حرام است، او سودش را می خورد، آنوقت او به دنیایش رسیده، آخرتش هم تأمین است، چرا؟ چون وقتی شما تهمت به او زدی گناهانش افتاد گردن شما، کسی که آبروی کسی را بریزد، گناهان او که آبرویش ریخته شده می افتد گردن آن کسی که تهمت زده، پس او دنیا را که الان کام می گیرد، خوش می گذرد، آخرتش هم گناهانش را تو گردن گرفتی، چرا این کار را می کنی؟ خدا خواسته به یک کسی بچه های زیاد بده، یکی هم بچه ندارد، یکی نمی دانم چنین است، یک جا بارندگی می شود، یک جا نمی شود، یکی قلاب را می کشد بالا در تورش سی تا ماهی است، یکی تور را می کشد بالا از دریا، در تورش پنج تا ماهی است. بله، اگر یک کسی دید خلاف قانون، پارتی بازی، رانت، اگر دیدی، ثابت شد جنایت است، اقدام کنید، اگر ثابت شد جنایت است اقدام کنید، ساکت ننشینید، اما تا ثابت نشده او که کیف هایش را می کند پول هایش را می برد شما دیگر بگذار جهنمش را هم خودش برود. دنیایش آزاد است آنوقت تو هم با تهمت جهنمش را هم شما می گیری. آنوقت شما در دنیا فقیر هستی جهنمت را هم می سوزی، او در دنیا خوش است جهنمش هم گناهش گردن شماست. یکی از مشکلات نفس است، حسادتها، بخلها، تکبرها، خانم می گوید من پهلوی عروسم درس نمی خوانم، « بِاِسْمِ اللَّهِ » چند میلیارد تومان، صد و پنجاه میلیارد تومان ما باید از دولت بگیریم خرج این خانم بکنیم که عارش می شود پهلوی عروسش درس بخواند، اگر این نفس و تکبر نبود، صد و پنجاه میلیارد تومان می دانی چقدر پول است؟
5- نقش شیطان در وسوسه انسان به گناه
2- شیطان، (; یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ) (الناس/5) یکی از نفس، دوم، شیطان، شیطان وسوسه می کند. چند رقم هم شیطان برای ما برنامه ریزی می کند. اول، اولیای خدا را مثل اینهایی هستند که قدیم حریف شاه نمی شدند گوجه می انداختند به ماشینش، زمان شاه، شاه که می رفت کشورها این بچه های انقلابی ایران گوجه پرت می کردند چون اسلحه دستشان نبود از آن طرف هم می خواستند تنفر داشته باشند، این گوجه، آب هم پیدا نیست که ریختند، گوجه جایش می ماند. قرآن می گوید که شیطان به بعضیها، (;أَلْقَى) (الحج/52)، القا می کند، یعنی وسوسه را پرتاب می کند، آنهایی که دسترسی به آنها نیست، مثل انبیاء، نسبت به انبیاء (; أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ ) (الحج/52) قرآن می گوید شیطان به پیغمبر که می رسد القا می کند وسوسه را ولی خوب به او نمی خورد. مؤمنین را قرآن می گوید می آید بغلش، (; مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنْ الشَّیْطَانِ) (الأعراف/201)، «مَسّ» یعنی تماس می گیرد شیطان می رود همچین می کند. یک عده ای که نه، مؤمن هم نیستند، در آن درجه، اصلا شیطان وارد می شود، « یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ»، «فِی» یعنی تو، می رود تو، بعضیها می رود تو بیرون می آید، بعضیها را قرآن می گوید (; فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ) (الزخرف/36) اصلا همان جا می ماند. بعد یک ذره یک ذره هِی می ماند، بعد یک جوری می شود که (; إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) (الإسراء/27) می شود، اینهایی که بریز و بپاش می کنند « إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» برادر شیطان، بعد می شود (;حِزْبَ الشَّیْطَانِ) (المجادلة/19) بعد می شود (; أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ) (النساء/76) بعد می شود خودِ شیطان، (;شَیَاطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ) (الأنعام/112)، یعنی انسان گام به گام، ولذا قرآن گفته (;خُطُوَاتِ) (البقرة/168) یعنی گام به گام، اول انسان یک دروغ شوخی می کند، بعد یک دروغ جدی، اول نمی دانم چی بعد. . . ، یعنی گناه ذره ذره رشد می کند، امیرالمؤمنین می فرماید: شیطان مثل جوجه است، اول تخم گذاری می کند، بعد جوجه می شود، بعد جوجهها از تخم می آید بیرون، بعد رشد می کند، رشد می کند، سراپا وجود انسان را می گیرد. روایت هم داریم: گناه اول یک نقطه ای در روح آدم می گذارد، گناه دوم هی توسعه پیدا می کند مثل سرطان که می گویند بدخیم شده، همه بدن انسان را می گیرد، از یک پُک سیگار به هروئین کشیده می شود، از گناه کم به گناه بزرگ کشیده می شویم. از تخم مرغ دزدی شروع می شود تا کشتی آهن در دریا دزدیده می شود، ساعت اول آدم کشتی آهن نمی دزدد، ساعت اول تخم مرغ، بعد خودِ مرغ، بعد نمی دانم مرغداری، همینطور تا می رسد به اینکه کشتی آهن را در دریا می دزدد. پس اول نفس، دوم شیطان.
6- وعده های دروغین و تقلید از نیاکان
3- وعدهها، وعدهها هم گول می زند. بله من عرض کنم که مادر عروس می گوید این عروس از هر دستش یک هنری هست، بعد می فهمی از هر دستش یک ناخن درمی آید. داماد می آید می گوید چنین چنان، چرا وعده می دهی؟ همین که هستم هستم، حالا که هستی، اصلا عروسی که بخاطر وعدهها، عروس و دامادی که بخاطر وعدهها سرگرمند این وعدهها می پرد، وعدهها آدم را گول می زند. آرزوها، آرزوها بخاطر آرزوها، به امید اینکه، به امید اینکه، به امید اینکه، گاهی بخاطر آرزو اگر همچین کنی چه می شود، چه می شود، وارد گناه می شویم. نیاکان، گاهی خانواده آدم را منحرف می کند. بچه، دختر و پسر سالم هستند، افکار پدر و مادر منحرف می کند. تبلیغات و شایعات گاهی انسان را می برد به یک سمتی، چی گران می شود، چی ارزان می شود، همینطور روی موج، موج می زند. تبلیغات، (; زُخْرُفَ الْقَوْلِ) (الأنعام/112)، کلمات زیبا. دوستان گاهی. گاهی حتی علمها آدم را خراب می کند، (; یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ) (البقرة/102) درس خوانده ولی درسش مفید نبوده. یکی هم رهبران فاسد که قرآن می گوید روز قیامت می گویند چرا بدبخت شدید می گویند (; أَطَعْنَا سَادَتَنَا) (الأحزاب/67) این رئیس ما بود کج رفت، من هم کج رفتم. ولذا به ما گفتند اگر رهبرت، فرماندهات، رئیست، مدیرت، اگر به گناه امرت کرد اطاعت نکن، به گناه امر کرد اطاعت نکن. محیط هم همین طور است، گاهی محیط. می گوید خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو. اینهایی که دیر پای تلویزیون نشستند، بحثم این است، انسان فطرتا خوب را دوست دارد، بد را متنفر است، مثل بوی خوب و بوی بد، ولی چیزهایی که آدم را کج می کند، نفس، شیطان، وعدهها، آرزوها، پدر و مادرها، تبلیغها، جلوهها، دوستان، اطلاعات، رهبران، محیط. اینها عوامل انحراف هستند که پیغمبران آمدهاند ما را هشدار بدهند به این. خدایا، همه ما را از همه خطرها حفظ بفرما. (الهی آمین) ایمانی به ما بده که هیچ عواملی ایمان ما را لطمه نزند. (الهی آمین) هرچه به عمر ما اضافه می کنی به ایمان و عقل و علم و عمل و اخلاص و عمر ما بیفزا. (الهی آمین) ما و نسل ما را، ما و امت ما را، رهبر و دولت و امت و نسل و ناموس و مرز و انقلاب و هرچه که به ما داده ای، در پناه آقا امام زمان حفظ بفرما. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2416