نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 243
موضوع بحث: امام حسین(ع)، سخنان – 7، محرم 60
تاريخ پخش: 10/07/60
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي»
بحث ما در طول دو، سه سالي كه با هم بوديم، درسهايي از قرآن بوده است. اما چون درآستانهي محرم هستيم و ايام محرم را در پيش داريم، ميخواهيم جملات امام حسين(ع) را مقداري بررسي كنيم. چون ما كه براي امام حسين عزاداي ميكنيم، مكتب و فكر و عمل او را ميدانيم. فقط ميخواهيم با سخنان هم آشنا شويم. ميدانيم امام حسين كه بود؟ چه كرد و چرا اين كار را كرد؟ حالا مدارك و منابع آن چه را كه ميدانيم، را هم بفهميم. مثل اين كه آدم ميداند فلاني خانه دارد. دلش ميخواهد آدرسش را هم بداند. ما ميدانيم امام حسين چه كرده است. آدرسش را هم بدانيم كجا و چه چيزهايي و به چه كساني و در چه زماني گفته است. مانند اين كه ما در بحث هايمان ميگوييم: مرگ بر ضد ولايت فقيه، حالا اين ولايت فقيه چيست؟ ريشهي آن را هم بدانيم، تا شعار ما بر پايهي محكمي هم استوار باشد. بنابراين بحث ما بررسي ريشههاي تاريخ عاشورا خواهد بود. سخنان امام حسين(ع)، بهترين گواه است كه وقتي از او ميپرسند چرا ميروي؟ چرا در اين زمان ميروي؟ چرا اينها را ميبري؟ چرا بيعت نميكني؟ همه را خود او جواب ميدهد. بحث ما تحليل و تفسير و بررسي سخنان امام حسين و ترجمهي آن هاست.
1- نامه يزيد به استاندار مدينه براي بيعت از امام حسين
بني اميه حدود هزار ماه حكومت كردند. خط رهبري از رسول اكرم كه دهم هجري از دنيا رفت، مسير حكومت از رسول الله منتقل شد و بعد كم كم به يزيد رسيد. در سال60 هجري به يزيد رسيد. از فوت رسول الله تا رسيدن يزيد به حكومت50 سال طول كشيد. پس قيام امام حسين، 50 سال پس از رحلت رسول الله بود. رسول الله اسلام مجسم بود. يزيد ضد اسلام مجسم است و انتقال يك رهبر صد در صد اسلامي، به يك رهبر صد در صد ضد اسلامي رخ داد. پيرمردهايي كه اسلام را ديده بودند، مردند. بچههايي كه به دنيا آمدند و چشم آنها باز ميشد، خليفهي رسول الله را يزيد ميدانستند. امام حسين(ع)، برنامهاش اين است كه بايد دوباره مردم را به همان اسلام رسول الله باز گرداند. اين بود كه وقتي يزيد به حكومت رسيد، يك بخش نامه كرد و نامههاي بزرگي به بخشدارها مينوشت. يك نامهي كوچك هم جداگانه در يكي از نامهها گذاشت. دو نامه به استاندار مدينه نوشت. يك نامه نوشت كه از همهي مردم بيعت بگير. يك نامهي كوچك هم نوشت كه اصرار و عنايت تو در مورد حسين بن علي باشد. اين نامهي كوچك كه يك نامهي خصوصي بود، به همراه نامهي عمومي را به مدينه فرستاد. حالا جالب اين است، استاندار فعلي، جناب وليد، تا نامه آمد، نامهي بزرگ را خواند كه معاويه مرد. من يزيد به حكومت رسيدم، از همهي مردم مدينه بيعت بگير. ديد در نامهي كوچك، جداگانه نوشته است: تو بايد تمام همت خود را به كارگيري كه از حسين بن علي بيعت بگيري. استاندار فعلي، وليد، استاندار قبلي را خبر كرد. او هم نگفت كه ما عزل شدهايم. گور پدر يزيد! به ما چه! ديگي كه براي ما نميجوشد، هرچه باشد در آن بجوشد. اينرا بدانيد كه ضد انقلاب با هر خطي با ضد انقلاب شريك ميشود. وليد ضد انقلاب است. فوراً استاندار عزل شده را خواست. چون او هم ضد انقلاب بود. گفت: درست است. تو اكنون استاندار نيستي ولي هدف مشتركي داريم. گفت: چيست؟ گفت: هدف اين است كه با امام حسين مبارزه كنيم. بنابراين نامهاي آمده كه معاويه مرده است و يزيد به حكومت رسيده و من بايد از حسين بيعت بگيرم. چه كنيم؟ استاندار قبلي و فعلي با هم تصميم گرفتند. گفتند: تا مردم نفهميدند معاويه مرده است و در شهر هيجان حكمفرما نشده است، شبانه از امام حسين(ع) دعوت كنيم كه به اين جا بيايد و ما از او بيعت بگيريم. شبانه مأمور فرستادند كه امام حسين كجاست. گفتند: امام حسين به مسجد پيغمبر رفته است. امام حسين با پسر زبير نشسته بودند. پسر زبير هم از مخالفين يزيد بود. مأمور آمد و گفت: استاندار شما را به منزل خواسته است. امام حسين فرمود: خبري شده است و او دربارهي مرگ معاويه من را خواسته است. بعد امام حسين 30 نفر از طرفداران و هوادارانش را خبر كرد و فرمود: من به خانهي استاندار ميروم و شما مسلح پشت در خانه بايستيد. اگر زماني ديديد استاندار به من فشار ميآورد كه از من بيعت بگيرد و كار به جر و بحث كشيد، داد و فريادي بلند شد، شما 30 نفر البته اسلحه هايتان را پنهان كنيد، به خانهي فرماندار بريزيد و از من حمايت كنيد. آخر گاهي ميپرسند: فلان شخصيت پاسدار دارد. چه وقت پيغمبر اين همه پاسدار داشت؟ جوابش اين است. امام حسين آن شبي كه ديد اوضاع خطرناك است، 30 نفر پاسدار داشت. منتهي گفت: اسلحه هايتان را پنهان كنيد. اطراف خانهي استاندار باشيد. ناگهان ميبينيد مرا كه به خانهي استانداري ميروم. در را ببندند و بگويند: در همين اتاق بايد امضا بدهي و حكومت يزيد را به رسميت بشناسي. من هم امضا نخواهم كرد. اگر كار به جر و بحث كشيد، شما 30 نفر به خانه حمله كنيد. استاندار نامه را نشان داد و گفت: شما بايد بيعت كني. امام حسين فرمود: آخر بيعت گرفتن از من در اتاق فايدهاي ندارد. شما اگر ميخواهي از من بيعت بگيري، جايي اين كار را بكن كه مردم ببينند و آنها هم بيعت كنند. اگر من در اتاق بيعت كنم، كسي نميفهمد. گفت: خوب است. راست ميگويي. تا امام حسين سر ايشان را با اين حرفها گرم كرد و بيرون رفت. استاندارد قبلي كه به كمك استاندار جديد آمده بود، اشاره كرد كه او سر ما كلاه گذاشت. بيعت را بگيركه اگر او برود، ما ديگر حريفش نميشويم. تا اشاره كرد نگذاريد او بيرون برود. امام حسين فهميد اين قبلي و فعلي باهم برنامه ريزي ميكنند. خيزي برداشت كه تو ميخواهي از من بيعت بگيري؟ تا امام حسين صدايش را بلند كرد، 30 نفر مسلح به خانه ريختند و اينها جا زدند. ديدند امام حسين با تاكتيك آمده است. جا زدند و قصه گذشت. بعد امام حسين جملاتي فرمود: جملاتش را برايتان ميخوانم. اصولاً تعريف از خود خوب نيست مگر اينكه ضرورت داشته باشد. قرآن هم سفارش كرده است (فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُم) (نجم /32) از خودتان تعريف نكنيد. اما اگر زماني انسان تحقير ميشود، بايد آن جا گفتني هارا بگويد. گاهي امامان ما هم همينطور بودند. گاهي افرادي خدمت امامان ما ميآمدند و به قدري تعريف ميكردند كه امام ميفرمود: بابا اينطور تعريف نكن! درست نيست. در حد غلو ميشده است. گاهي وقتها واقعاً افراد به امام معرفت نداشتند. امام آنجا از خودش تعريف ميكرده است.
2- عبادت يعني هركاري كه رنگ حق داشته باشد
امام حسين در اين جا از خودش تعريف كرده است. ميفرمايد: (إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَة وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّه) (اللهوف، ص22) ما خانهي وحي هستيم. در خانهي ما فرشتگان الهي آمد و شد ميكنند. «بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّه» اصلاً خدا هستي را براي بشر آفريد. چون اين همه آيه داريم «خَلَقَ لَكُمْ» ابر و باد و مه و خورشيد فلك براي انسان در كارند. بشر براي چه كسي كار ميكند؟ بشر براي عبادت و (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون) (ذاريات /56) عبادت يعني چه؟ عبادت فقط نماز و روزه نيست. عبادت يعني هركاري كه رنگ حق داشته باشد. هر كاري كه رنگ خدايي داشته باشد، عبادت است. حتي اگر نجاري و آشپزي باشد. يك مصداق را ذكر ميكنم. عبادت يعني كاري كه في سبيل الله باشد. از جنگيدن تا صلح كردن همه عبادت ميشود. پس همه را براي بشر آفريدند، بشر را هم آفريدند تا به كارهايش رنگ خدايي بدهد. مصداق نمونه و بارز و الگو و مدل آن هم كسي است كه به همهي كارهايش رنگ خدايي ميدهد. كه بي شك امام است. پس ميتوان گفت: هستي براي امام است. چون هستي براي بشر است. بشر براي خط الهي است و مصداق خط الهي امام است. فرمود: كجاي كار هستي؟ آقاي استاندار! تو، من را به خانهات دعوت كردهاي تا از مثل من كه الگوي انسانها هستم، و به همين دليل است به امام ميزان ميگويند، براي كسي مثل يزيد بيعت بگيري؟ آخر رواياتي داريم كه در قيامت ميزان است. در قرآن هم داريم. (و نَضَعُ الْمَوازين) (انبياء /47) يعني ميزانها روز قيامت برقرار ميشوند. ميزان يعني چه؟ يعني در روز قيامت ترازو ميآورند. معناي لطيفي كه خود امام ميگويد. مثلاً ميزان پارچه، متر است. ميزان هندوانه كيلو است. ميزان عمود با شاقول است. ميزان خط با خط كش است. ميزان فلسفه به منطق است. ميزان شعر با علم عروض است. ميزان هوا با هواسنج است. هر چيزي يك ميزاني دارد. ميزان انسان چيست؟ ميزان انسان، انسان است. خدا ان شاءالله قسمت كند، در زيارت امامان ميخوانيم: «السلام عليك ياميزان الانسان» «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»(بحارالأنوار، ج97، ص330) سلام بر تواي كسي كه تو ميزان هستي. يعني ما بايد خودمان را با تو مقايسه كنيم. (خط كش انسانيت) يعني انسانها بايد كم و زيادشان طبق معيار تو بسنجند. حب و بغض و جنگ و صلح و عبادتشان را با او بسنجند. نماز من با نماز تو، انفاق من با انفاق تو، و. . . استاندار حواست پرت است؟ آمدي از من امضا بگيري؟ «وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ»(اللهوف، ص22) يزيد مشروب خوار است. امام حسين دليل قيامش را اين چنين مطرح ميكند كه نبايد يزيد، اين آدم مشروب خوار رهبر شود. جالب اين جاست كه بعضي پيراهن سياه ميپوشند. امام حسين را هم دوست دارند ولي متأسفانه مشروب ميخورند و الي آخر. خودكفا شدهاند در كارخانه هايشان مشروب درست ميكنند. «وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه» آدم كش است. فسق آشكار ميكند. امام حسين(ع) در پاسخ دعوت استاندار مدينه فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه» مثل من، فرزند فاطمه و علي، با مثل او بيعت نميكند. امام حسين از جلسه بيرون رفت. وقتي بيرون آمد سر قبر پيغمبر رفت. جملهاي كه امام حسين بعد از اين ماجرا گفت من گوشهاي از اين بيان مفصل را ميگويم. «يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذِهِ شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ»(بحارالأنوار، ج44، ص327) اي پيغمبر بزرگوار! نظام يزيد ميخواهد مرا خوار كند. مقام مرا حفظ نكردند. اي جد بزرگوار! شكايت من به تو اين است كه اينها ميخواهند مرا در منگنه و تنگنا قرار دهند تا از من بيعت بگيرند. اين شكايت من است تا من تو را ملاقات كنم. فرداي آن روز استاندار قبلي، امام حسين را در كوچه ديد. گفت: آقا! من و استاندار فعلي شما را دعوت كرديم تا بيعت كني. حالا من شما را در كوچه ديدم. به شما ميگويم: بيا و بيعت كن. به خاطر اين كه من خيرخواه تو هستم. آن وقت جالب اين جاست كه ميگويد: اگر بيعت كني «فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ»(اللهوف، ص22) اگر با يزيد بيعت كني براي تو خير است. هم دينت سالم ميماند و هم دنيايت حفظ ميشود. اين خيلي بي حيايي ميخواهد. عين اين گروهكهاي امروز ما بودند. گروهكهاي امروز ما به مذهبيها ميگويند: اسلام راستين چنين است و چنان است. اگر اسلام راستين ميخواهي برو نزد مسعود رجوي. اين آخر اسلام راست است و هيچ كجي و انحرافي ندارد. فقط اسلام امام است كه ممكن است انحراف داشته باشد. استاندار ميآيد و ميگويد: اگر ميخواهي كه دينت سالم بماند، بيعت كن. دين يزيدي را هر كه ميخواهد ببيند، يك مسافرت به حجاز برود.
3- برق نماز جمعه مكه با نماز جمعه ايران
چقدر اين مكه كه امسال مشرف شديم لذت بخش بود. دلم ميخواهد يكي از خطبههاي دانشگاه را با نوار اين جا بياورم و با خطبههاي مسجدالحرام مقايسه كنيم. آن نماز جمعهي دو سه ميليوني را با اين نماز جمعهي تهران مقاسه كنيم. از آن نماز جمعه يك مرد عادي معمولي نميترسد، ولي همهي دنيا از نماز جمعه تهران حساب ميبرند. نماز جمعهاي كه هيچ بخاري ندارد. اگر اينها تمام عمرشان را نماز جمعه بخوانند، جلوي يك فساد گرفته نميشود. در حالي كه نماز بايد (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) (عنكبوت /45) باشد. نماز بايد نمازي باشد كه وقتي تمام شد، خود به خود بساط فحشاء برچيده شود. نماز جمعه خواندني ارزش دارد كه وقتي مردم از نماز جمعه بيرون ميآيند، هركس خلاف ميكند و خود خلافكار خود به خود احساس كند كه كارش درست نيست. مثل اين كه يك خيابان يك طرفه هست و يك ماشين از آن طرف خيابان بيايد. آن چنان همه برايش بوق ميزنند و چراغ ميزنند و او زودتر ميخواهد كه از اين كوچه و خيابان فرار كند چون ميفهمد كه دارد خلاف ميكند. ويتامين نماز اين است. آخر ما معيارهاي جالبي در اسلام داريم. مثلاً ميگويند عالم خوب كيست؟ «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»(المحاسن، ج1، ص233) نشانه عالم خوب اين است كه با مرگ او در اسلام شكافي ايجاد شود. حالا فرض كنيد مثلاً بنده بميرم چطور ميشود؟ هيچ طوري نميشود. اگر هزاران آدم مثل من بميرند، در هيچ جاي دنيا، چيزي از جايش تكان نميخورد. اما آدمهايي هستند كه اگر نباشند، جاي آنها خالي است. جاي مطهري و بهشتي خالي است. اين نشانهي عالم خوب است. نشانهي نماز اين است كه وقتي آدم نماز ميخواند، فساد كم ميشود و امسال كه ما به حج رفته بوديم، فساد به مراتب از چند سال پيش بيشتر بود. براي اين كه نماز هايشان ويتامين ندارد. خوب چرا نماز هايشان ويتامين ندارد؟ نماز نميخوانند؟ چرا ميخوانند. وضو و قبله و جمعيت هم دارند، خدا را هم قبول دارند. خطبه هم ميخوانند. پس كمبود كجاست؟ كمبود اين جاست كه آنها رهبري حق ندارند. «لا يبايع مثله» كسي هم كه در مكتب امام حسين پرورش يافت، اينطور است. امام حسين در جواب اين استاندار قبلي در كوچه چه فرمود؟ فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» اين جمله را وقتي ميگويند كه انسان در آستانهي مرگ است. يا خبر مرگي ميشنود. يعني واي بر ما، كه وقتي امام حسين بيايد و با يزيد بيعت كند، آن وقت دينش بر باد رفته است. وقتي مطهري كتابهاي فلاني را بخواند، آن وقت اسلام راستين ميشود. خدا يكي از اينهايي كه اعدام شد لعنت كند. آخوند هم بود. ايشان يك روز، چند سال پيش به قم آمده بود. من را ديد. گفت: با تو كار دارم. رفتيم در خانهي يك منزل و بعضي از طلبههاي ديگر هم بودند. حرفهايي زد. برداشتهاي جديدي از قرآن و تفسيرهاي خيلي شيرين و تند و تيز و مورد پسند امروزيها را بيان كرد. چون اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اگر قرآن را با انحراف تفسير كنند، شيرين از كار در ميآيد. هر وقت اسلام را همانطور كه هست معنا كنند، خوش مزه نيست. من را به خانه برد و حرفهايي زد. گفتم: اين حرفهايي كه تو ميزني، سند هايش كجاست؟ گفت: اين برداشتهاي جديد من است. استنباطات شخصي من است. آخر شما سوادي نداري! و در ثاني ما حق نداريم استنباط كنيم. بايد ببينيم امامان ما از آيات قرآن چه ميگويند. بايد با جو قرآن آشنا باشيم. آن ايامي بود كه شهيد مطهري هم شب جمعهها و جمعهها به قم ميآمد و درس ميداد. گفتيم: اين شب جمعه كه شهيد مطهري ميآيد، اين حرفهاي شما را به او ميگوييم. گفت: من ميخواهم در اتاق خصوصي به شما، طلبهها بگويم. اگر بنا باشد اين حرفها را به مطهري بگوييد كه خائن هستيد. اين اسلام نابي است كه ميخواهم من و شما بفهميم. ببينيد، اسلام نابي كه طلبه بفهمد ولي استادش نميفهمد، چه اسلامي است! بحث آزادي كه كنار خيابان باشد و در جلسه مناظره نباشد. خلاصه امام حسين گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»(اللهوف، ص24) از كلماتي است كه هر مسلماني بايد حفظ باشد و اگر كشورهاي اسلامي هم به اين جملهي امام حسين(ع) عمل كنند، در همهي كشورها انقلاب ميشود. در پاسخ استان دار قبلي فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» اسلام، خداحافظ! چون ما دو نوع سلام داريم. زماني آدم وقتي جايي ميآيد، سلام ميكند. ميگويد: سلام عليكم. زماني هم وقتي ميخواهد برود ميگويد: سلام عليكم. فلذا ديديد سخنرانان در پايان ميگويند: «والسلام عليكم و رحمة الله» اين يعني اينكه بحث ما تمام شد. يا ديديد رهبر انقلاب و ديگران وقتي اعلاميه مينويسند، آخر اعلاميه مينويسند «والسلام من اتبع الهدي» والسلام يعني نامه تمام شد. شما وقتي وارد حرم امام رضا ميشوي، ميگويي: «السلام عليك» وقتي ميخواهي خارج شوي هم ميگويي «السلام عليك» سلام اول يعني آمدم. سلام دوم يعني ميروم. اين سلام خداحافظي است. سلام امام هم سلام خداحافظي است. يعني بايد بساط اسلام را برچيد. «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ»(بحار الانوار/ج44/ص326) بايد با اسلام خداحافظي كرد. زماني كه امت مبتلا شود «بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»(بحار الانوار/ج44/ص326) اين هم جالب است. زماني كه امت به رهبري به چوپاني مثل يزيد مبتلا شود، اگر چوپان و رهبر مثل يزيد بود، بايد فاتحهي امت را خواند. اين مكتب ماست. و چه خوب است در عزاداريها اين شعارها ايجاد شوند ومضمون اينها در اشعار باشد. همان سخنان خود امام حسين را در اشعار عزا بياورند و اين هنر شعراي ما بايد باشد و ميشود تمام سخنان اهل بيت را به صورت نظم و نثر در آورد.
4- عزل شدههاي ضد انقلاب به ضد انقلابيها كمك ميكنند
سخن سوم: امام حسين(ع) وقتي تصميم گرفت از مدينه بيرون برود، چون ديد در مدينه دارند برايش توطئه ميكنند، استاندار فعلي با مأموريتي كه دارد و استاندار قبلي، دو ضد انقلاب، و اگر چه استاندار قبلي عزل شده است ولي عزل شدههاي ضد انقلاب هم به ضد انقلابيها كمك ميكنند. ما الآن بازنشستگاني در رژيم شاه سابق داريم كه به خاطر اين كه با جمهوري اسلامي بد هستند، اگر چه بازنشسته هستند يا باز خريد شدهاند، يا عزل شدهاند يا سر كار نيستند، اما در شيطنت كمك ميكنند. البته بعضي از آنها اينطور هستند. استاندار قبلي و فعلي با هم توطئه ميكنند و در مدينه برنامه ريزي ميكنند كه امام حسين را گير بيندازند. گفت: بنابراين ما بايد از اين جا بيرون برويم. وقتي ميخواست برود، براي خداحافظي سر قبر رسول الله رفت. گفت: «اللهم هذا قبر نبيك محمد و أنا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الأمر ما قد علمت»(بحارالأنوار، ج44، ص328) خدايا اين قبر پيغمبر توست و من پسر دختر پيغمبرت هستم. مسئلهاي پيش آمده كه ميداني. جريان جريان سياسي و حكومتي است. مسئلهي رهبري است. ميداني اوضاع چطور است؟ «اللهم إني أحب المعروف و أنكر المنكر» خدايا تو ميداني كه من معروف را دوست دارم و از منكرات بدم ميآيد «و أنا أسألك يا ذا الجلال و الإكرام بحق القبر و من فيه إلا اخترت لي ما هو لك رضى و لرسولك رضى » (بحار الانوار/ج44/ص328) اين آخرين سخن امام حسين با پيغمبر بود. خدايا رهبري از معاويه به يزيد منتقل شده است. اين جو سياسي و جو حكومتي و مسئلهي رهبري است. مسئلهي رهبري در اسلام به قدري اهميت دارد كه قرآن ميگويد: (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه) (مائده /67) اگر رهبري را معين نكني، رسالت تو نابود ميشود. يعني اگر رهبري نباشد، توحيد هم توحيد نيست. عوض بسمه تعالي، ميگويند: به نام نامي آريامهر. يعني به جاي توحيد، طاغوت سبز ميشود. رهبر بود، توحيد هم هست. اگر رهبر نبود، به جاي توحيد، طاغوت است. رهبر بود، نبوت هم هست. اگر رهبر نبود، به جاي نبوت، قوانين شرقي و غربي جايگزين ميشود. رهبر بود، توجه به معاد هم هست، رهبر نبود، (نسوا يوم الحساب) (ص /26) است. قرآن ميگويد: (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه) (مائده /67) اگر رهبري را معين نكني، رسالت تو هم نابود ميشود. رهبر بود، نمازش، نماز دانشگاه ميشود. رهبر نبود، نمازش، نماز مسجدالحرام ميشود. ميليونها از اين برادران سياه پوست به حج ميآيند، فقط يك رهبر ميخواهد كه از اين برادران بلال بسازد. امام زمان(عج) را ميخواهيم كه از اين برادران مثل بلالها را بيرون بكشد. از اين سفيد پوستها هم مانند سلمانها را بيرون بكشد. وگرنه مسجدالحرام مانند ماشين باري است. ماشين باري، گاهي پنبه و گاهي زغال بار ميزند. مسجدالحرام هم گاهي پر از سفيدپوستان ميشود و گاهي هم پر از سياه پوستان است. اگر رهبري بود، فايده بخش است. اگر نبود ارزشي ندارد. خدايا اين قبر پيغمبر تو است. مسئلهاي پيش آمده كه در مضيقه و تنگنا قرار گرفتم. خدايا تو ميداني. من معروف را دوست دارم. خدايا تو ميداني من از منكرات بدم ميآيد. اينها مقدمهي نهضت است. خداحافظي ميكند و ميخواهد از مدينه بيرون بيايد.
5- پاسخ امام حسين (ع) به رفاهطلبان كه از او خواستند نرود
آن وقت دور امام را ميگيرند. يا حسين! بيرون نرو و بيعت كن. دور امام حسين را ميگيرند. حالا اينها كه دور امام حسين را ميگيرند، منطقهاي مختلفي دارند و چون منطقهاي مختلفي دارند، بيانهاي مختلفي هم دارند. دور امام حسين را ميگيرند. يك عده رفاه طلبان هستند. يك عده دل سوزان هستند. يك عده هم سياست مداران هستند. خوب! اينها دور امام حسين را ميگيرند و ميگويند: نرو! اينها يك مثلث تشكيل دادند. دور امام را يك مثلث گرفته است. مثلث رفاه طلبان به خاطر مسائل رفاهي و دستهي ديگر عاطفي و دستهي ديگر سياسي هستند. سه دسته آمدند دور امام را گرفتند كه از مدينه بيرون نرود. اما رفاه طلبان، اينها از اقوام امام حسين هم بودند. متأسفانه، به امام پيشنهاد صلح كردند. گفتند: بيا صلح كن و حالا نميخواهد بروي. بيعت كن. مگر چه ميشود؟ آب و نان كه داري، خودت را به دردسر مياندازي. امام حسين فرمود: «حدثني أبي أن رسول الله ص أخبره بقتله و قتلي»(اللهوف، ص26) فرمود: اي اقوام پدرم! اميرالمؤمنين از رسول الله خبر داده است كه هم تو را و هم پسر تو حسين را خواهند كشت. بنابراين خبر كشتن من از قول پيغمبر داده شده است. حال اگر قرار است كشته شوم، چرا در اتاق خصوصي استاندار كشته شوم؟ چرا در كوچههاي مدينه كشته شوم؟ بگذاريد به مكه بروم و آن جا قصه را روشن كنم. به حاجيهايي كه به زيارت ميآيند، بگويم كه جوسياسي چيست. بعد وقتي به كوفه مرا دعوت ميكنند، در راه به شهرها نامه بفرستم. بعد به كربلا بروم و به آن شكل كشته شوم. اگر بناست كشته شوم، چرا بي فايده باشد؟ بنابراين رفاهي براي من در كار نيست. اينطور نيست كه حال اگر من بيعت كنم، اينها خاطرشان جمع شود. ضد اسلام هستند و با اسلام كنار نميآيند. اينها و يزيد از خانوادهاي هستند كه ميگويند: ما رنج ميبريم كه چرا بعد از «اشهد ان لا اله الا الله» ميگويند: «اشهد ان محمداً رسول الله» بنابراين اينها اصلا ًبا رسالت عناد دارند و لذا خود يزيد در شعرش گفت: «خبر جاء و لا وحُّي نَزَل»(اللهوف، ص181) يعني نه خبري و نه وحي است. نه قيامتي و نه معجزهاي و نه قرآني است. اينها ضد دين هستند و به قول امام كه فرمود: اينها يك دقيقه هم با اسلام كنار نميآيند. ما دو نوع آدم داريم. آدمي كه خود سپر اسلام ميشود. آدمي كه اسلام را سپر خود ميكند. اينها حسابشان فرق ميكند. گاهي من اسلام را براي حفظ خودم سپر ميكنم. گاهي خودم را براي حفظ اسلام سپر ميكنم. اينها حسابشان جداست. من سپر اسلام شوم يا اسلام سپر من؟ بنابرايناي قوم و خويشي كه به خاطر رفاه ميگوييد: زندگيت را به هم نزن! خيال نكنيد كه اگر اين جا باشم، رفاه و امنيت هست و بدانيد شهادت براي من مقدر شده است. منتهي معناي تقديراين نيست كه من براي خود ارادهاي نداشته باشم. به رفاه طلبان گفت: دنبال كارتان برويد! حتي پيغمبر به اميرالمؤمنين گفته بود: تو را ميكشند. پسرت را هم ميكشند. قبر تو و پسرت هم نزديك هم است. يعني نجف و كربلا 14 يا 15فرسخ با هم فاصله دارند. اينطور نيست كه فاصله مثل فاصلهي امام رضا و شهر مدينه باشد. هفتاد و يك حديث در جلد 44 بحار داريم كه خبر شهادت امام حسين از قبل داده شده بود. حتي قبل از تولد امام حسين و بعد از تولد او اين خبر بود. اين از طريق شيعه بود. اما از طريق سني بگوييم. بيش از بيست حديث داريم كه علامه اميني، صاحب الغدير، در كتاب كوچكي كه به نام سنتنا و سيرتنا دارد 20 حديث از سني نقل كرده است كه خبر شهادت امام حسين را از قبل داده بودند. بنابراين هفتاد و يك حديث از شيعه دارم. 20 حديث از سني داريم و جالب اين است كه حديث اهل سنت مثل همه احاديث معتبر هستند. يعني كانالش، كانال محكمي است. اي رفاه طلبان، شهادت من مسئلهي تنظيم شدهاي است. بنابراين اينطور نيست كه اگر اين جا باشم، خوش باشم. شهادت قطعي است. پس «نحو احسن» را انتخاب ميكنم.
6- پاسخ امام حسين (ع) به دلسوزان كه از او خواستند نرود
اما به افراد عاطفي چه گفت؟ افراد عاطفي مانندام سلمه، زن رسول الله كه زن خوبي هم بود و دلش ميسوخت، گفت: حسين جان ميروي و تو را ميكشند. اينها آدمهاي بدي هستند. فرمود: «يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ مُقَيَّدِينَ وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِيناً»(بحارالأنوار، ج44، ص331) اي مادر! چون قرآن زن پيغمبر راام المؤمنين خطاب كرده است. مادر جان سيستم به نحوي است كه خدا خواسته ما برويم و شهيد شويم. بچههاي ما هم اسير شوند. چون تا اينطور نشود، مردم اراده پيدا نميكنند. بايد به جامعهي نفهم فهم داد. بايد به جامعهي بي اراده، اراده داد. و اين جامعه ميفهمند كه يزيد كيست، اما اراده ندارند. تا من شهيد نشوم، تا زن و بچهي من اسير نشوند، به غيرت مردم بر نميخورد. خونها به جوش نميآيد. لذا در همين نزديك تاريخ معاصر خود داشتيم افرادي كه وقتي رهبرشان جلو ميافتاد، مثلاً ميگفت: كاش من در ميدان ژاله بودم. فوراً در روزهاي بعد، راهپيماييها دوبله ميشده است. بنابراين ميگويند: تا چراغ نسوزد، ديگ به جوش نميآيد. گرچه ميسوزد و نفت خرج ميشود تا مردم بيدار شوند. امام را براي چه ميخواهيم؟ پوست و گوشت امام كه مثل ماست. وزنش، وزن ماست. هيكلش، هيكل ماست. اصلاً امامتش براي اين است كه باعث رشد جامعه شود. و الا به او مرشد ميگفتند. به او معلم ميگفتند. فرق بين امام و معلم و مرشد اين است كه مرشد ممكن است همينطور چرت بزند و بگويد، تو از اين طرف برو! يك ضبط صوت هم ممكن است به آدم چيزهايي بياموزد. كتاب هم همينطور است. در رابطه با معلم هم همينطور است. اما امام معلم نيست. مرشد نيست. امام، امام است. امام يعني خودش برود تا ديگران بيايند و بنابراين ميگويند: چرا امام خودش را به كشتن داد؟ امام را ميخواستيم تا باعث رشد ما شود. ميرود و خودش را به كشتن ميدهد تا جامعه بيدار شود و اراده بدست بياورد. لذا بعد از شهادت امام حسين، خونها به جوش آمد. همينطور از در و ديوار قيام جوشيد و بالاخره آنقدر جوشيد تا نظام بني اميه واژگون شد. پس ما امام حسين را نميخواهيم كه نفس بكشد. امام حسين را نميخواهيم كه غذا بخورد و به ما چيز ياد بدهد و بخوابد. امام حسين كه به عنوان يك معلم نيست. به عنوان امام است. امام كسي است كه برود و ديگران را هم راه بيندازد. امام حسين رفت وشهيد شد. ديگران هم خون هايشان به جوش آمد. به جامعهي بي اراده، اراده داد. به خوابها، بيداري داد. به بي حركتها، حركت داد. به بي تفاوتها، تفاوت داد. لذا، طوري هيجان زده ميشدند كه حتي قبر امام حسين را كه ميديدند، سر قبر امام حسين ميآمدند. اصلاً وعده گاه سر قبر امام حسين بود و علامت مؤمن اين است كه ميگويند: اربعين وعده كربلاست و همديگر را با انگشتري كه به دست راستشان ميكردند، ميديدند. همديگر را شناسايي ميكردند. لذا ميبينيم، متوكل هفده بار قبر امام حسين را خراب كرد و دائم مسجد ميساخت. گفتند: چرا مسجد ميسازي؟ گفت: مردم در مسجد چرت ميزنند. نماز ميخوانند. نماز آنها كاري با سياست ما ندارد. اما وقتي به زيارت امام حسين ميروند، هيجان زده ميشوند. انقلابي كه شدند، حريفشان نميشويم. شايد به همين خاطر باشد كه آمدند در مقابل مسجد حسينيه ساختند. ديد مسجد دست امام جمعههاي طاغوتي است و انقلابيون هم جايي ميساختند و شايد به همين جهت حسينيه ساختند. و شايد هم دليل ديگري داشته باشد. بنابراين درجواب افراد عاطفي مانندام سلمه فرمود: بناست ما كشته شويم.
7- پاسخ امام حسين (ع) به سياستمداران كه از او خواستند نرود
يك سري هم افراد سياستمدار بودند. مثل محمد حنفيه. محمد حنفيه، پسر اميرالمؤمنين و برادر امام حسين(ع) است. آمد گفت: برادر نرو! ببينيد سياستمداران اينگونه فكر ميكنند. فعلاً قدم به قدم حركت كن. افرادي را به شهرها بفرست. ببين بالاخره مردم با تو هستند يا نه؟ اگر با تو هستند به مدينه و مكه برو و در آن جا سخنراني كن و بيعت بگير و نظام را واژگون كن. اما اگر ديدي مردم با تو نيستند، خودت را به كشتن نده. بنابراين صلاح نيست كه الآن از مدينه بروي. يا اگر ميخواهي بروي! به جايي برو كه جانت در امان باشد. چون سياست مدار هم ميخواهد جامعه را اداره كند، نميخواهد جامعه رشد كند. آخر كسي رئيس يك اداره ميشود، ميخواهد اداره را به خوبي پيش ببرد و سر و صدايي هم از جايي بلند نشود. يك نفر رئيس اداره، رئيس مؤسسه ميخواهد اين جا را نگه دارد و يك نفر ميخواهد اين جا را به پيش براند. اگر خواست نگه دارد، بايد خاك شير مزاج باشد و با همه كنار بيايد. اما اگر خواست حركت بدهد، گاهي بايد يك كار انقلابي بكند. لذا ابراهيم(ع) آمد به بت پرستان نصيحت كرد، ديد فايده ندارد. يك روز كه بت پرستان از شهر خارج شده بودند، تبر برداشت و همهي بتها را شكست. آمدند و ديدند بتهاي اينها شكسته شد. قرآن ميگويد: (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً) (انبياء /58) يعني تبر دست گرفت و بتها را تكه تكه كرد. بعد كه گفتند (فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ) (انبياء /64) آمدند ابراهيم را گرفتند كه چرا بت هايمان را شكستي؟ گفت: مگر اينها خدا نيستند؟ اگر خدا هستند، بايد ازخودشان دفاع كنند. واي بر شما كه چه خداهاي بي عرضهاي داريد. تقصير شماست كه خدايي را عبادت ميكنيد كه حتي جلوي تبر ما را نميتواند بگيرد «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» اينها برگشتند و تكان خوردند. اگر كسي خواست جامعه را تكان دهد، با اين كارهاي آهسته نميشود. يك دلي و يك جرأتي و يك همتي ميخواهد. درجواب به گروه عاطفي فرمود: عواطف هست. ولي وقتي خدا ميخواهد، انسان بايد عاطفه را كنار بگذارد. ابراهيم از لحاظ عاطفي اسماعيل را دوست دارد، ولي وقتي خدا ميگويد: او را بكش. اين كار را ميكند. پس جواب گروه رفاهي و سياست مدار و عاطفي را هم داد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 243