نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2436
موضوع: نبوت -1، نیاز به پیامبران
تاریخ: 21/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلی الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.
در سلسله درسها و بحثهاى اصول عقايد در سطح متوسط رسيديم به بحث نبوت كه ظاهراً بيستمين بحثمان است، اينكه ما بحثها را فشرده مىگوييم، مىخواهيم تا سى جلسه همه اصول عقايد را يك نگاهى به آن بكنيم وگرنه هر يك از اينها حرف دارد و بحثهاى مفصل و عميقى به دنبال دارد، لكن ما چون مىخواهيم بحثمان عمومى باشد و در سطحى باشد كه براى عموم مفيد باشد و ضمناً سى جلسه بيشتر نشود، فشرده بحث مىكنيم. بحث نبوت، تا اينجا رسيديم كه بشر امروز راه زندگى را پيدا نكرده است، سود و زيان واقعى آن را تشخيص نداده است. در شناخت عدالت اجتماعى هر كسى راهى عرضه مىكند و همه هم مىگويند راه من راه درستى است و همه هم سرشان به سنگ مىخورد و همه هم به قانون خودشان تبصره مىزنند و هر روز به پشيمانى و اشتباه خودشان پى مىبرند.
1- با وجود پيشرفت علم بشر راه را پيدا نكرده است
بشر امروز راه را پيدا نكرده است، علم و صنعت پيش رفته است، دنيا ماده را كشف كرده است، خودش را گم كرده است، روز به روز علم پيش مىرود ولى آمار جنايت كم نمىشود. بشر ديروز اگر دزدى مىكرد، در جزئيات دزدى مىكرد، حالا كه علم و صنعت پيشرفته است، ببينيم دزدى در چى است، قديم اگر يك گيوه را مىداديم به يك گيوه دوز، مىگفتيم كنار گيوه را بدوز، كوكها را بايد ريزه بزند، اين مىدزديد و كوكها را درشت مىزد، دزدى در چهارتا كوك بود اما الان كه علم و صنعت پيشرفته است، قناعت نمىشود به چهار تا كوك كه انسان بدزدد، دنياى شيمى هى پيشرفته، خوب كه علم شيمى پيش رفت، اگر كنار پيشرفت شيمى، ايمان، تقوا نباشد از همین مواد شيميايى هروئين مىسازد براى سقوط جامعه. دنياى فيزيك پيش رفته، پيش رفته، برق را در اختيار خودش آورده، اما مىشود از همين برقى كه به خدمت انسان آورده است، اگر در كنار اين علم و اخلاق و تقوا نباشد، مىشود خطرناكترين كارها را كرد، پس با پيشرفت علم و صنعت، هرچى تندتر برويم نياز به ترمز قويترى، نياز به تقواى بيشترى، البته تقوا را به ترمز معنا كردن شايد درست نباشد، اجمالاً بشر امروز احساس نياز به ايمان بيشتر مىكند، اين از يك طرف.
2- نبوت راه اعلام هدف است
از طرف ديگر ما وقتى مىدانيم خدا ما را آفريده است، از آفريدن ما هم هدف داشته است، اين هدفش را بايد اعلام كند و نبوت يعنى راهى كه هدف خدا را به ما اعلام مىكند، تمام شد و رفت، يكبار ديگر اين را تكرار كنم، خدا ما را آفريده، از آفريدن ما هم هدف داشته است، اين هدفى كه دارد بايد به ما اعلام كند و نبوت يعنى راهى كه خداوند هدف خودش را به بشر اعلام مىكند. سه تا مقدمه خيلى آسان، آن بشر را آفريده، از آفرينش بشر هدف داشته، اين دو مقدمه، قطعى و نبوت يعنى راه اعلام هدف، اين هدفى كه داشته است بايد به بشر اعلام كند. دين يعنى آدرس، آدرسى كه خداوند توسط انبياء به بشر اعلام كرده است. 3- قانون نميتواند جاي ايمان دروني را بگيرد خوب، يك مكتب وقتى مىتواند پيروز شود كه مردم رهبر را مقدس بدانند و به آن عشق بورزند، مكتب را هم مكتب الهى و آسمانى بدانند. مكتب مردمى نمىتواند براى مردم مقدس باشد، مكتب الهى و رهبر الهى و اميد به پيروزى و يكى هم داشتن يك نيروى درونى، ضامن اجرا كه من ولو هيچ پليسى و هيچ قدرتى بالاى سرم نباشد، خودم از درون اين احساس را داشته باشم. راننده تاكسى شب مىرود خانه و در صندوق عقب ماشين را باز مىكند و مىبيند از يكى از اين مسافرين چمدانى در صندوق عقب باقى مانده است، فراموش كرده ببرد. چمدان را باز مىكند و مىبيند هفتاد هزار تومان پول نقد در آن هست، پول را مىآورد و تحويل پليس مىدهد، آن آقاى مسافر هم نود درصد احتمال مىدهد كه پولش از بين رفته است ولى براى ده درصدش مىآيد و اعلام مىكند به پليس كه بله ما يك چمدانى با چنان نشانى گم كردهايم، مىبيند بله، همان وقتى كه مىآيد به پليس اعلام كند، مىبيند آن آقاى راننده تاكسى محترم هم آمده و پول را پس مىدهد. پليس با اين يك مصاحبه مىكند، مىگويد چه نيروى باعث شد كه تو هفتاد هزار تومان پول دستت آمد آوردى و پس دادى و با آنكه آقاى مسافر شماره تاكسى تو را بر نداشته بود و نمىدانست. گفت بله، من هفتاد هزار تومان را كه برداشتم، فكر كردم موكتهاى خانهام را مىتوانم قالى كنم و مىتوانم يك طبقه خانهام را دو طبقه كنم و مىتوانم، مثلاً فرض كنيد فرم لباس و ماشينم را عوض كنم اما حساب كردم مسئله ايمان جلوى من را گرفت، مسئله ترس از خدا، حساب كردم دنيا ابتدا و آخرش محدود است ولى رضاى خدا بى حد است، حساب كردم بنده اول اينكه الانى كه پول گيرم نيامده و در سطح ساده زندگى مىكنم روى زيلو مىنشينم و زير پاى من زيلو و نخ است، فوقش من نخهاى خانه را مبدل كردم به قالى و قالى پشم است و آيا درست است كه من با يك عمل خلاف، با يك خيانت حركت كنم تا حركت از نخ به سوى پشم و اين است ثمره انسانيت، من آفريده شدهام كه از مال مردم كه زحمتى كشيدهاند و ده تومان، ده تومان پولى تهيه كرده است تا اين هفتاد هزار تومان را، بيچاره مىخواسته خانهاى بخرد مثلاً، آنوقت بنده از اين بربايم پول را، من هيچ نيرويى و هيچ محركى نتوانسته بياورد اينجا جزء اينكه ايمان به خدا، ايمان به خدا اگر بود ما هيچ نيازى به اين همه كنترل و ضامن هم نداشتيم، الان با وجود افراد رقيب و مراقب، باز هم اگر رقيب و مراقب من آن خودش دزد بود بايد چكار كرد؟ قانون نمىتواند جاى ايمان را بگيرد، يك چاهى كه خشك است، شما نمىتواند با سطل آب بريزى در آن، يك باد به آن بخورد خشك مىشود، چاه بايد خودش آب داشته باشد. چاه خشك را با سطل آب نمىشود آب به آن داد، انسانى كه ايمانى به مبدأ و معاد ندارد، با قانون و با شعار نمىشود ساختش، بايد از درون خودش وصل به يك قدرتى باشد، وصل به يك مبدأى باشد، خوف و تقوايى داشته باشد، از اين بگذريم. درباره امتياز برنامههاى انبياء صحبت مىكرديم، چند تا از آنها را گفتيم. سه تا را، امتياز قانون انبياء، امتياز اول – مساوات در برابر قانون، يعنى حق وتو و ابرقدرتى مطرح نيست.شخص رسول الله در مقابل قانون همانطور است كه يك مسلمان عادى است. امتياز دوم – كنترل عمل. گفتيم قوانين بشرى عمل را كنترل مىكند، مسئله ايمان و مذهب هم عمل را كنترل مى كند و هم صفت را. سوم – مسئله قداست و اما چهارم – تحت عنوان امتياز مكتب انبياء. امتياز مكتب انبياء – 1 – مساوات در برابر قانون. 2 – كنترل عمل و صفت. 3 – قداست. 4 – مسئله قاطعيت. مصلحان ممكن است يك طرح اصلاحى بدهد اما خودش هم از آينده خبر نداشته باشد. مىگويد فعلاً ملت را به اين سمت مىبريم تا ببينيم عاقبت چى مىشود.
4- قاطعيت از ويژگي رهبران الهي
قاطعيت، چون فرمان از علم بى نهايت است، چون دستور از خدايى است كه داراى علم بى نهايت است، هيچ شك و سهوى هم نمىكند، قاطعيت، دو پهلو حرف نمىزند يكجورى حرف نمىزند كه حالا ببينيم، آن بچه را خوشحال كنيم، قشنگ راهش روشن است، مومن به خدا هم همينطور است. آقازاده، يك جمله يادگارى برايتان بگويم، اين جمله را يكى از بزرگان به من گفت، فرمود خدا هم يكتاست و هم به قول اميرالمومنين سريع الرضاست، زود راضى مىشود، خدا هم يكى است و هم زود راضى مىشود، خلق هم خيلى هستند و هم خيلى توقع دارند، چه جمله قشنگى! خدا هم يكى است و هم زود راضى مىشود، مردم هم خيلى هستند و هم هر كدام خيلى توقع دارند، بنابراين اگر بناست كسى را راضى كنيم، يكى را راضى كنيم كه زود هم راضى مىشود، هر جورى كه راه بروى… قصه آن ملّا را شنیده اید كه سوار الاغش شد خودش و بچهاش دو تا سوار شدند، عدهاى گفتند چه بى انصاف دو نفر سوار شدند، دو تا پياده شدند، گفتند چه آدمهاى احمقى، الاغ خالى مىرود و اين دو تا هم پياده مىروند. پدر سوار شد و پسر پياده شد، گفتند چه پدر بى انصافى بچه كوچولو را مىدواند. پسر را سوار كرد و خودش پياده رفت، گفتند چه پسر بى ادبى! هر جورى راه بروى يك كسى حرف مىزند. قاطعيت، يعنى ببينيد خدا چه مىگويد، همان را انجام دهيد، نظير قاطعيتى كه امام و رهبر انقلاب داشت. يك كلمه از اول فرمود، هفده سال پيش از اين، همينطور هى گفت، هى گفت، اخيراً هم هى اصرار مىكرد، شاه بايد برود، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، قاطعيت. هر چه به آن گفتند، هر جورى به آن گفتند، فرمود حكم خدا همين است، بايد اين قانون برطرف شود، بايد آن قانون بشود، حالا دير است و حالا زود است و همچين كنيم و همچين كنيم، ندارد. آقا مىكُشند، مىزنند، مىشكنند، نمىشود، مىشود، قاطعيت، (لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ) (كافرون /6). آمدند پهلوى پيغمبر گفتند آقا يك خورده شل بگير، بالاخره شما كار به بتهاى ما نداشته باش، ما هم يكخورده، فرمود: اين حرفها نيست (لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ) (كافرون /6-2) قاطعيت و دودوزه بازى نكردن. هر رهبرى را غير از رهبران الهى حساب كنيد مىبينيد قاطعيت ندارند.
5- واقع بيني مكتب انبيا
پنجم – واقع بينى، مكتب انبياء چون از وحى است، چون از علم بى نهايت است واقع را مىگويد، محيط زده نيست، محيط، محيط زدگى، فاميل زدگى، فقر، غنا، ترس، شكست، احساسات، هيچى در قانون اثر ندارد. قانونهاى بشر واقع بينانه نيست.
6- جامعيت مكتب انبيا
6- جامعيت، چون سعادت بشر را در نظر گرفته است، چون وحى به سعادت بشر نظر دارد و بشر داراى همه نوع نيازهايى است، برنامههاى انبياء جامعيت دارد، يعنى هم برنامه هاش هم جنبه مادى دارد و هم جنبه معنوى، اصلش با هم است، از هم جدا نيست. شما هر جور حساب كنيد از عبادت هست در عين حال سياست هم هست. مكتب اسلام هم پادگان نظامى بود و هم هم مجلس شورا بود، هم مجالس تعليم و تربيت بود، هم سالن اجتماعات بود، هم عبادت دسته جمعى بود، مانور بود، حاضر غايب بود، يك حاضر غايب طبيعى، فلانى چند روز است نمىآيد مسجد، فلانى چند روز است مىآيد مسجد، الىالاخر، برنامههاى اسلام جامعيت دارد به حزء چند تا كتابى كه، براى نماز و روزه و اينها هست، بيشتر كتابهاى فقهى ما مربوط به حقوق و مربوط به حدود و مربوط به سياست و مربوط به به برنامههاى اجتماعى و اينها، اينطور نيست كه فقط ديدش، يك ديد باشد، فقط ديد شكمى، فقط ديد اقتصادى و يا فقط ديد شهوى، جامعيت از امتيازات برنامه هاى اسلام است. قانونى را شما پيدا نمىكنى مگر اينكه كلياتش در اسلام هست. يك وقتى يك كسى آمد و به من گفت كه شما كه مىگوييد همه چيزى در اسلام هست، كجاى قرآن گفته كه به چراغها كه رسيدى، اگر چراغ قرمز بود، بايست. گفتم مسئله چراغ قرمز و چراغ سبز كه مطرح نيست. يك جمله كه اميرالمومنين مىفرمايد «وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ» (نهجالبلاغه،نامه47) اين يك قانونى است كه منظم باشيد، منظم بودن به اين است كه دو دقيقه اين طرفىها بيايند و بروند و دو دقيقه آنطرفىها بيايند و بروند، ديگر حالا چراغ قرمز نمىخواهيم بگوييم هست، هر نيازى كه بشر دارد، جزئى و يا كليش، قصه ثموره را برايتان گفتم، او بخاطر اينكه بدون اجازه وارد خانه مردم مىشد، ضرر مىرساند، ممكن است يك كسى با ساختمانش ضرر برساند، ممكن است يك كسى با چاه عميقى كه مىزند، ضرر بزند و چاه عميق همسايه را خشك بكند، قانون كلى در اسلام هست كه «لا ضرر و لا ضرار» (بحار الانوار/ج2/ص276) حالا اين يك موردش مسئله درخت بوده كه بى اجازه از خانه مردم مىرفته به سراغ درختش و هر چه صاحبخانه مىگفت يا الله بگو، مىگفت: نمىخواهم يا الله بگويم، سرزده وارد مىشد، پيغمبر فرمود: درختش را بِكن و دور انداز، كه حرف گوش نمىدهد، يك موردش آن است و يك مورد ديگر هم ممكن است ساختمان باشد، يك مورد ديگر هم بايد چاه عميقى باشد كه، چاه عميق را خشك كند، يك موردش هم ممكن است، هزار مورد داشته باشد. يك كلياتى در اسلام داريم، جامع كه تمام نيازهاى ما را جبران مىكند. يك سيلى زدن را شما حساب كن، جزئى، سيلى مىزنى و جايش سرخ مىشود، يك حكمى دارد، جايش كبود شود يك حكمى دارد، جايش سياه شد يك حكمى دارد.
7- اخلاص شعار همه انبيا
7- اخلاص، شعار همه انبياء اين بود كه «إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ» من مزدى از شماها نمىخواهم. در سوره شعرا، آيه 109، 127، 145، 164، 180، از قول حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت لوط، حضرت شعيب (علیهم السلام)، از قول اينها نقل مىكند كه همه آنها شعارهايشان اين بود «إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ».
8- عصمت پيامبر
8- این مسئله كه مربوط به شخص پيامبر است و نه مكتب، مسئله عصمت است، در عصمت يك خورده صحبت كنيم. عصمت يعنى، نه گناه كند، بالاتر بگوييم، بلكه به فكر گناه هم نباشد، اين معناى عصمت است. پيامبر بايد معصوم باشد، نه گناه كند و فكر گناه را هم نكند. مگر مىشود؟ بله كه مىشود، خود شما هم معصوم هستيد در بعضى از گناهها، يكى از گناهها خودكشى است، خيلى از شماها تا حالا خودكشى نكردهايد، فكر خودكشى را هم نكردهايد، آدم برود بالاى مناره، خودش را از مغز بيندازد پائين، يكى از گناهان است اين كار را نكردهايد. انسان لخت مادر زاد بشود و بدود در خيابان، اين گناه را تا حالا هيچ كدام از ماها نكردهايم و فكرش را هم نكردهايم، چون زشتيش روشن است. يك سرى گناهها را كه زشتيش روشن است و يا خطرش مسلم است، ما هرگز به دورش نمىرويم، بله، منتهی يك سرى از گناهها را آنطورى كه بايد باور كنيم، باورمان نيامده است و لذا مرتکب مىشويم، انسان در هر كجا كه باورش آمد، مرتکب به گناه نمىشود. شما باورت آمده است كه خودكشى چقدر بد است، باورت آمده است كه وقتى مىروى سر مناره و گلدسته مىخواهى خودت را پرت كنى، نگاه به اين پائين مىكنى، مىبينى صد متر است، باورت مىآيد خطر. يك پزشك باورش مىآيد ميكروب، هرگز آب آلوده نمىخورد. ولى من و شما گناهان را يك سرى را باورمان نيامده است، حالا درباره باور يك مثالى داريم از امام، رهبر انقلاب، مثال را برايتان بزنم، ايشان يك وقتى يك نصيحتى كه مىفرمودند، اينطور فرموده بودند كه فرموده بودند علم داريم و يقين،
9- فرق بين علم و يقين
فرق بين علم و يقين چيست؟ يك مثال، مرده دندان مىگيرد؟ نه. لگد مىزند؟ نه. مشت مىزند؟ نه. كدامهاى شما حاضر هستيد كه در يك اتاق خالى و با يك مرده تا صبح بخوابيد؟ حاضر نيستيد. چرا؟ دندان نمىگيرد و لگد نمىزند، مشت نمىزند، علم داريد كه مرده كارى با شما ندارد اما باز هم مىترسيد، چون هنوز علمتان يقين نشده، اما مرده شور، مرده شور را اگر بگويند پهلوى مرده بخواب، شكمش را مىگذارد روى شكم مرده و مىخوابد تا فردا، چطور مرده شور نمىترسد و ما مىترسيم. داريم هر دوى ما مىبينيم كه كارى به ما ندارد، ما علم داريم، اما مرده شور يقين دارد. وقتى آدم باورش آمد، ما مىگوييم مرده كارى با ما ندارد اما هنوز باورمان نيامده، باز هم مىترسيم. بسيارى از افراد هستند تا چراغ خاموش مىشود، مىترسند، بابا از اين آجر كه چيزى در نمىآيد، بابا اين آجر را روى هم چسبيده، چه چراغ روشن باشد و چه نباشد،ولى تا چراغ خاموش شد مىترسد، علم دارى كه چراغ روشن باشد و خاموش باشد تأثيرى در ساختمان ندارد اما آدم مىترسد، خلاصهاش اينكه علم با يقين فرق مىكند. بيل همهاش آهن است، آن سر بيل سفيد است، آخرهاى بيل سياه است. چرا؟ چون آن سر بيل با خاك درگيرى دارد و تلاش مىكند، براق است، آن آخرهاى بيل، بالاهاى بيل، چون تماسى با خاك ندارد، همانطور سياه و زنگ زده باقى مىماند. اگر انسان به علمش عمل كرد مثل سر بيل براق مىشود، اگر انسان،..، مرده شور، اول آن هم مىترسيد اما هى مرده شست، هى مرده شست، شست و شست و شست، تا كم كم برايش يقين شد. بيل همهاش آهن است، اما آن سر بيل اينقدر با خاك تماس گرفته است تا براق شد. كسانى كه به علمشان عمل كردند، به درجه يقين مىرسند. رهبران ما معصوم هستند و اصولاً اگر پيغمبر لغزش داشته باشد و معصوم نباشد، نه مىتواند مربى خوبى باشد براى ما و نه حرفش در ما اثر دارد و نه ما اطمينان به او داريم، براى اينكه اگر يك اشتباه بكند در زبانش، مىگوييم خوب پيغمبرى كه يك جمله در زبانش اشتباه كرد، شايد در فكرش هم اشتباه بكند، سلب اطمينان مىشود و قرآن مىگويد (فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ) (انعام /149) حجت و پيامبرى كه از طرف خدا مىآيد بايد جورى باشد كه انسان، هيچ روزنه شكى، برايش نباشد. اگر راستى اين ائمه ما و پيغمبر ما اگر معصوم است، پس اين مناجاتها براى چى است؟ خدايا ما را بيامرز، خدايا ما را بيامرز. آقا يك سوالى مىكنم، شما در يك اتاقى كه يك نفر نشسته و نگاه مىكند، اگر خواسته باشى دراز بكشى، عذرخواهى مىكنى يا نه؟ خوابيدن گناه است، گناه نيست، ولى در عين حال عذرخواهى مىكنى، چرا؟ چون آن طرف… چون مىبيند شما را، شما شرمنده هستى كه روبه رويش بخوابى، با اينكه خوابيدن گناه نيست اما چون براى آن مقام حضورى قائل هستى، او را ناظر مىبينى، شرمنده هستيد. پيغمبر در هر حال خدا را ناظر مىديد و لذا وقتى مىخواست پايش را دراز كند مثل اينكه خجالت مىكشيد. كارهايى را هم كه گناه نيست، چون او مقامى را براى خدا قائل بود، احساس شرمندگى مىكرد. بنابراين دعا مىكرد، علاوه بر اين كه خدا دعا كردن عبادت است. يكى از مسائل مسئله عصمت است. حالا، چون ايام، ايامى است كه جلسه بيستم است و احتمالاً با بيستم ماه رمضان هم مقارن بشود برنامه ما اين مقدارى درباره قرآن كه هم مناسب با بحث نبوت است، چون معجزه پيغمبر ما، معجزه نبى ما قرآن است و درسهايى كه از قرآن ميتوانيم بگيريم، يكى از امتيازات انبياء ما اين است كه در دعوت خود نقطه ابهامى ندارند. 9- در دعوت خود نقطه ابهامى ندارند. اينها مربوط به مكتب است.
10- در زندگي انبيا تملق نيست
10- براساس اكراه نيست. شعار پيغمبر اين است كه (لا إِكْراهَ فِي الدِّين) (بقره /256)، دهم، «لا إِكْراهَ فِي الدِّين» مكر و حيله ندارند. تملق در زندگى انبياء نيست. وعده به ماديات نمىدهند، نمىگويد: بگذار من رئيس جمهور بشوم، عوضش تو را هم نخست وزير مىكنم، تو بيا كمك كن پست را بگيريم، بالاخره تقسيم مىكنيم. آخر بعضىها شير را در پستان تقسيم مىكنند، يعنى قبل از آنكه بدوشند، يك گاوبندى هايى قبلاً مىكنند، اين حرفها نيست، تملق نيست. وعده به ماديات نيست و مسئله ديگر، از صفر شروع مىكنند. از صفر شروع كردند و از همه مهمتر اينكه هر چه باد بيشتر به پرچم انبياء بخورد و هرچه عزيزتر بشوند، عبوديتشان بيشتر مىشود. پيغمبر ما در اوج عظمت كه قرار مىگيرد، تازه به مسلمانها و به پيروانش نمىگويد كه بگوييد جاويد محمد، مىگويد «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». آقاى خمينى در اوج عزت كه مىرسد، مىگويد من دست بقالها را هم مىبوسم، من دست همه را مىبوسم، من طلبهاى هستم، هر چى عزيزتر مىشود، اين ما هستيم كه ضعيف هستيم اسكناس هزارى صدا نمىكند. مردان خدا هر چه اوج بگيرند، هر چه عظمت پيدا كنند، عبوديتشان بيشتر مىشود. بقدرى پيامبر رابطه و نيايشهاى شبى داشت كه خدا در قرآن مىگويد (طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى) (طه /2-1) چرا اينقدر روز خودت را به مشقت مىاندازى و چقدر شب نيايش مىكنى، مقدارى بخواب. دستور آمد به پيغمبر كه يك خورده استراحت كن و آنوقت روز هم كمتر فعاليت كن. با همه فعاليتش فقط «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» قرآن هم كه مىخواهد تعريف حضرت ايوب (ع) را بكند (نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ) (ص /44). اينها خصوصيات يك رهبر آسمانى است كه هر يكي اش با رهبران دنيايى و نوابغ مسلمين خيلى فرق مىكند.
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2436