نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2558
موضوع بحث: نماز، تشهد
تاريخ پخش: 73/12/04
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
امسال بحث ما دربارهي نماز بود. هر جلسه به ترتيب مطالبي را گفتيم و اين جلسه به تشهد رسيديم. يک حکمتي هست که در بعضي از بخشهاي نماز ميايستيم و آن را ميخوانيم. حرکاتي که در نماز هست، خالي از رمز نيست و حتماً يک رمزي دارد. شهادت و گواهي در نماز را تشهد ميگويند.
1- مهمترين ذكر
اقرار، چيزي است که انسان بايد آن را به خود تلقين کند. من چه کسي هستم؟ اين تلقين و تکرار در هريک از افراد اثر دارد. ما در نماز شهادت ميدهيم. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» گواهي ميدهم كه جز خدا معبودي نيست. جز خدا کسي ارزش پرستيدن را ندارد. «وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» خدا يکتا است و براي او شريکي نيست. کلمه توحيد انواع مختلفي دارد. (لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ) (بقره /163)، (لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ) (انبياء /87)، (لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا) (طه /14) کلمهي «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» از سه حرف(ل، الف، ه) تشکيل شده است. «لا اله الا الله» تنها ذکري است که وقتي انسان ميگويد، لب تکان نميخورد. اين ذکر مخفي است و مهم ترين ذکر است. اين ذكر در تمام اديان هم بوده است. تمام انبياء مردم را به يگانگي و يکتا پرستي دعوت کردهاند. توحيد اصول همهي عقايد است و در همهي اديان آسماني بوده است. نبوت و معاد و نماز در همهي اديان بوده است. روزه، جهاد و امر به معروف مهم بوده است. (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ) (لقمان /17)، حج و زکات مهم بوده است. حضرت عيسي ميگويد: (وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا) (مريم /31). خدا به من سفارش زکات را کرده است. آنچه در اسلام هست، اصولش در اديان ديگر هم هست. اما دين اسلام کاملتر است و شاخ و برگهايش بيشتر است. در جامع الاحاديث روايت داريم. در روز قيامت مردم که ميخواهند از پل صراط عبور کنند ذکر «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ميگويند. راستگو ترين کلام همين است که اين هستي جز يک مبدأ بيشتر ندارد. پيامبر(ص) ميفرمايند: «خَيْرُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»(كافي، ج2، ص506) بهترين عبادات گفتن «لا اله الا الله» است. قرآن ميگويد: دليل جهاد اين است که مردم به سراغ توحيد بيايند و بله قربان گوي شرک و بت و طاغوت نباشند.
2- «لا اله الا الله» محكمترين دژ
پيامبر(ص) فرمود: «لَمْ يَسْمَعِ اللَّهُ كَلِمَةً أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ لَا أَعْظَمَ عِنْدَهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ عِظَمِهَا فَلَا تَلْتَقِي بِهِ الشَّفَتَانِ وَ لَيْسَ مِنْ مُسْلِمٍ يَمْلَأُ فَاهُ وَ يَمُدُّ بِهَا صَوْتَهُ حَتَّى تَتَنَاثَرَ عَنْهُ ذُنُوبُهُ كَمَا يَتَنَاثَرُ [وَرَقُ] الشَّجَرِ الْيَابِسِ»(مستدركالوسائل، ج5، ص365) «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»(كشفالغمة، ج2، ص308) وقتي انسان بندهي خدا شود، زير بار طاغوت نميرود و پول، زور، مقام و ترس در او اثر نميکند. دژ معني قلعه است. قلعهاي محكم كه هيچ چيز بر آن نفوذ نميکند. کسي که به خداي قوي و قهار وصل باشد، احساس قدرت ميکند. بندهي خدا شدن، وارد قلعه شدن است. «دَخَلَ حِصْنِي» کسي که در اين قلعه داخل شود «أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» از هر عذابي دور است. امام رضا(ع) را از مدينه به مرو آوردند. مأمون الرشيد اين کار را کرد و با تبليغات زياد گفت: ميخواهيم به امام رضا(ع) پست بدهيم. مردم در مدينه سر و صدا کردند. امام رضا را ميبرند تا به او مقام بدهند. ولي امام رضا(ع) سر قبر پيغمبر آمد و گفت: يا رسول الله! دارم ميروم و ديگر هم بر نميگردم. يعنياي مردم مدينه گول تبليغات هارون را نخوريد. من را ميبرند تا شهيد کنند. با خداحافظي که امام رضا(ع) با پيغمبر کرد به مردم مدينه فهماند که تبليغات مأمون درست نيست. مسير حرکت امام رضا(ع) را طوري تعيين کردند که به شهرهاي شيعه نشين نرسد. ولي به هر حال به نيشابور و قم رسيدند. در نيشابور جمعيت اطراف اسب را گرفت. مردم گفتند: يا امام رضا! چند کلمهاي براي ما صحبت کن. امام رضا هم مدتي سکوت کرد و بعد فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي». ما در توحيد، مشكل داريم و گول ميخوريم. اگر کسي واقعاً موحد باشد مثل حضرت ابراهيم ميشود. گفتند: ابراهيم! ما تو را در آتش مياندازيم. از كارهاي خود دست بردار. گفت: من از كارهاي خود دست بر نميدارم.
3- خاطره
خدا شهيد بابايي را رحمت کند. ايشان دانشجو بود و در آمريکا درس ميخواند. سياست آمريکا اين بود که يک بچهي ايراني را با يک بچه آمريکايي در يک اتاق بکنند. ميگفتند: براي اينکه زبان انگليسي را خوب ياد بگيرند، اين كار را ميكنيم. اما هدفشان اين بود که فرهنگ ايراني پيروز نشود. يک روز يکي از دوستان شهيد بابايي ميگفت: در اتاق شهيد بابايي رفتم و ديدم كه ايشان يک طناب بسته است و يك پارچه روي آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بستهاي؟ گفت: اين آمريکايي به ديوار عکسهاي سکسي ميزند و شراب هم ميخورد. من هم نميخواهم آن عكسها را ببينم. ممکن است ديدن اين عكسها در روح من تأثير بگذارد. من به خاطر همين با پارچه بين خودم و او را جدا کردهام. دوست شهيد بابايي در همان آمريكا در خاطراتش نوشته است كه رئيس او ميگفت: ساعت 2 نيمه شب ديدم که شهيد بابايي در چمن ميدود. گفتم: چرا ميدوي؟ گفت: ميخواهم ورزش کنم. رئيس گفت: حالا وقت ورزش نيست. گفت: آقا ميداني شيطان آمده تا من را وسوسه کند. براي اينکه فکر شيطان را فراري بدهم، ميدوم تا فکر از سرم بيرون برود. فردا استاد او گفته بود: بعضي از جوانهاي ايران براي اينکه فکر بد از سرشان بيرون برود، کارشان را عوض ميکنند. «خَيْرُ الْعِبَادَةِ» بنده خدا شدن قلعه است.
4- عبد خدا يا برده شيطان
بعضيها مثل ابوجهل مقاومت ميکردند. ميگفتند: ما حاضر هستيم ده کلمه بگوييم، ولي اين «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را نگوييم. تاريخ طبري ميگويد: ابوجهل ميگفت: اين درست است که ما 360 بت را رها كنيم و به سراغ يک خدا برويم. کسي که بلند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگويد، گناهانش مثل برگ درخت خشک شده از درخت ميريزد. امام صادق فرمود: ديدم پدرم امام باقر(ع) مرتب ذکر «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ميگفت و ما را در خانه جمع ميکرد و ميگفت: هرکس که ميتواند قرآن بخواند، بخواند. هرکس هم که سواد ندارد، ذکر خدا را بگويد. وقتي پيغمبر به معراج رفت، رمز حرکت هايش کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بود. در قرآن داريم (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ) (آل عمران /18) خداوند با آفرينش ثابت کرده که يک خدايي بيشتر نيست. چون همه چيزها با هم هماهنگي دارد. در همه وصيت نامهها، امامان ما، کلمهي «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را مينوشتند. نمازگزار ميگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». خدايا من گواهي ميدهم كه معبودي جز تو نيست. «وحده» تنهاست. «لَا شَرِيكَ لَهُ» شريک ندارد. چون بت پرستها ميگفتند: اين بتها شريک خدا است. هرکسي را که کنار خدا بگذاريم، شريک خدا ميشود. منافقين ميگفتند: به نام خدا و خلق خدا! آنها با اين كار خود براي خدا شريک قائل ميشدند. «وََأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» تا کسي بندهي خدا نشود، به مقام رسالت نميرسد. «عبده» قبل از «رسول» است. يعني هرکس ميخواهد به يک مقامي برسد، بايد عبد شود. استاد من ميگفت: بدون نماز شب، کسي به مقامات معنوي نميرسد. (نابرده رنج، گنج ميسر نميشود.) کسي که عبد خدا نيست، عبد هوي و هوس است. عبد شيطان است. اگر ما در برابر خدا سجده نکنيم، در برابر ديگران سجده خواهيم کرد. به يکي از کشورهاي کمونيسم رفته بودم. ما را به يک جايي براي بازديد بردند. گروه سرود جمع شدند و يک سرودي خواندند. من به مترجم گفتم: سرود را براي من ترجمه کن. ديدم در برابر رهبرشان ايستادهاند و ميگويند: قدرت از تو، شوکت از تو، عزت از تو، هرچه داريم از توست. ستايش مخصوص توست. ما فقط تو را ميپرستيم. ما فقط به تو عشق ميورزيم. ما فقط از تو کمک ميخواهيم. به رهبرشان اين حرفها را ميزدند. حال اينکه تمام اين کلمات کلماتي است که ما به خدا ميگوييم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ) (فاتحه /5). کسي نيست که بنده نباشد. کسي نيست که وابسته نباشد. اما يا بندهي حق است و يا بندهي باطل است. معدهاي نيست که غذا در آن نباشد. اما يا غذاي سالم در آن است و يا غذاي مسموم در آن است. انسان بي رويه نيست. يا روش اسلامي است و يا روش غير اسلامي است. چاقو کش و جراح هر دو شکم پاره ميکنند. از چاقو کش پول ميگيرند. به جراح پول ميدهند. خواهرها و برادرها! همهي شما درس ميخوانيد. اما براي چه؟ يکي ميگويد: من درس ميخوانم براي اينکه مدرک بگيرم. عنوان پيدا کنم و راحت استخدام شوم. خلاصه خط، خط خوش بودن است. اين هم عبد بودن است اما عبد خوش بودن است. يکي هم درس ميخواند براي اينکه تخصص داشته باشد. ميگويد: اگر بهتر خدمت كنم، خدا هم راضيتر است. هردو از همين اکسيژن استفاده ميکنند. در همين لحاف و تشکها ميخوابند. در همين خانهها زندگي ميکنند. اما يکي عبد هوس است و ديگري عبد خدا است. خوشا به حال کسي که ميداند چه کار ميکند. ما در نماز شهادت ميدهيم و ميگوييم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اگر کسي هنگام مردن بتواند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگويد، خيلي خوب است. خوب است نزديك گوش بچهاي که به دنيا ميآيد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگويند. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» يعني هيچ معبودي نيست. هيچ معبودي را نميپذيرم. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، اگر بندهي او شوم، بعد هم به مقام رسالت ميرسم. (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ) (اسراء /1) عبد او شد و به معراج رفت. حديث داريم خدا به انسان ميگويد: اي انسان! تو بندهي من باش، من کار خدايي در دست تو انجام ميدهم. اگر بندهي خدا باشي، دست بکشي روي چشم، بينا ميشود. يکي از علماي بزرگ همداني، آخوند ملا علي همداني است. من خدمت ايشان رفتم و گفتم: من در اهواز يک چيزي از شما شنيدهام. به همدان آمدهام تا خودم دربارهي آن تحقيق کنم. آيا اين حرف راست است که من شنيدهام؟ گفت: بله راست است. من در کربلا بودم. وارد حرم ابوالفضل شدم. ديدم خيلي شلوغ است. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: يک بچهي نوجواني بالاي گلدسته رفته است تا کبوتر بگيرد. اين بچه از آن بالا افتاده است. در اين حين پدر بچه از پايين گفته است: بايست! بچه هم ايستاده است. حالا دنبال اين هستند که پدر اين بچه چه کسي است که بچه را وسط زمين و هوا نگه داشته است؟ پدر بچه را پيدا كردند. به او گفتند: تو چه کسي هستي؟ امام زمان هستي. نوح هستي؟ يوسف هستي؟ چه کسي هستي؟ ميگويد: من يک حمال هستم. من از 15 سالگي بندهي خدا بودهام. همهي واجباتم را انجام دادهام. هيچ گناهي هم نکردهام. حالا من يک کلمه به خدا گفتم، خدا هم گوش داده است. من بندهي او بودم. او هم خداي من شد. اگر انسان بندهي خدا شود، ملائکه را پايين ميکشد. خدايا به ما توفيق شناخت و بندگي خود را عنايت بفرما.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2558