نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2642
موضوع: ورزش، ايام فراغت
تاريخ پخش: 70/03/09
بسم الله الرحمن الرحيم
1- ايام فراغت
در محضر برادران و خواهران دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي علامه طباطبايي هستيم. بحث ما در ارتباط با بحث ورزش و در ارتباط با آمدن فصل تابستان در مورد ايام فراغت است. ما بايد مقداري بيش از اين مقداري كه در حال حاضر عنايت داريم، روي عمرمان برنامه ريزي کنيم، بخل بد است به جز بخل در عمر. انسان در عمرش بايد بخيل باشد. زود به هر کس و براي هر چيزي جوانياش را صرف نکند. آيات زيادي در قرآن براي کساني که حسرت عمر میخورند و يا ايامشان را از بين میبرند، داريم. بنابراين بحث ما ايام فراغت و ورزش خواهد بود. نمیخواهم بگويم تمام ايام فراغت را با ورزش پر کنيم. اما حالا مطالبي را عرض میکنم.
2- عمر، سرمايه انسان است
در مورد صرفه جويي در عمر، قرآن میفرمايد: (يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى) (فجر /23) روز قيامت انسان متذکر میشود، عجب! با عمرم چه کردم؟ «وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى» ولي ديگر فايدهای ندارد. آن روز انسان متوجه میشود که هدر رفته است. اما ديگر فايدهای ندارد. «يَوْمَئِذٍ» روز قيامت «يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» انسان متذکر میشود. اما چه فايده؟ قرآن میفرمايد: وقتي انسان ديد عمرش را باخته است، آهي میکشد و قهر خدا را که میبيند میگويد: (لَوْ أَنَّ لي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ) (زمر /58) اگر میشد «كَرَّةً» يعني «تکرار»، اگر میشد يکبار ديگر من به دنيا بيايم و برگردم، میفهمم چگونه از عمرم استفاده کنم. «فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ» من ديگر هدر نمیروم. از مجرمين و از ولگردها نخواهم بود. از بي تفاوتها نخواهم بود. به کار هايم جهت و خط خواهم داد «لَوْ» يعني اگر، اگر براي من تکرار بود، اگر میشد يکبار ديگر نوار را از اول برگردانند. من ديگر هدر نخواهم رفت. در آياتي داريم كه در آنجا صحنهای پيش میآید که انسان میگويد (رَبِّ ارْجِعُونِ) (مومنون /99) خدايا مرا برگردان، پروردگارا «ارْجِعُونِ» مرا مراجعت بده، من را برگردان، يا در جاي ديگري داريم که: (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ) (منافقون /10) از مال و بيان و فکري که داريد، از يک سايه درخت و باغي که داريد، از قلم و استعدادي که داريد و از هر چه که داريد، انفاق کنيد. چون ممکن است که وقت از دست برود. «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» قبل از آن که اين عمر از بين برود. باز در آيه ديگر داريم كه قرآن میفرمايد: (أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ) (فاطر /37) آيا عمر به تو ندادم «ما يَتَذَكَّرُ فيهِ» كه به هوش بياييد؟ آب شدي، هدر شدي، به فکر اين بودي که دلار چند است، سکه چند است، ماشين چند است؟ کدام واحد، کدام و کدام؟ حساب همه چيز را داشتي، اما از عمرت غافل بودي و عمرت آب شد. ما با عمرمان چکار کنيم؟ و بخصوص اين بحث را جوانها گوش بدهند. سرمايه عمر را کجا مصرف کنيم که پشيمان نشويم؟ معمولاً میگويند، متأسفانه اين قالي ضرر کرد. زمين ضرر کرد، ماشين ضرر کرد، قرآن میگويد: (قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (زمر /15) به مردم بگو «الْخاسِرينَ» میداني چه کسي ضرر کرد؟ به آنها بگو «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» خاسر کسي نيست که خانه و ماشينش ضرر كند، خاسر کسي است که عمرش آب شده باشد و هدر رفته باشد و متوجه نشود. «الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ» (معانيالأخبار/ص342) مغبون چه كسي است؟ ما میگوييم مثلاً در فلان معامله مغبون شديم. از «غُبِن» گرفته شده است. کلاه سر چه کسي رفته است؟ امام میفرمايد: مغبون کسي است که «مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ» کسي است که در صفحه کاغذ عمرش چيز خوب ننوشته باشد.
3- دعاي امام سجاد براي عمر مفيد
امام زين العابدين(ع) میفرمايد «وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ» (صحيفه سجاديه/دعاى20) اي خدا «عَمِّرْنِي» به من عمر طولاني بده، منتها به يک شرط «مَا كَانَ عُمُرِي» مادامي که عمرم «بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ»، «بذله» به لباس کار میگويند. عمر به من بده، مادامي که در راه رضاي تو باشد. عمري به من بده که در جهت تو باشم. «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ» اگر عمرم مرتع و چراگاه شيطان شد «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ» اصلاً صبح تا شام که فکر میکنم، دائماً در صفحه عمر من خيالها، هوسها، آرزوها، چنين میشود، بعد چنان میشود، دائماً در عالم خيال و موهومات زندگي میکنم. اگر بناست عمرم اينگونه باشد، اين عمر را قيچي کن. مسئله بهرهگيري از عمر است. ما خيلي هدر میرويم. ما اگر پانصد هزار ديپلمه بيکار داشته باشيم، که خيلي حضرت عباسي بيشتر هم داريم. اين پانصد هزار نفر اگر دو سال بيكار باشند، ولو تا وارد دانشگاه شوند، يا وارد بازار کار شوند و يا وارد زندگي شوند. اگر پانصد هزار ضرب در دو شود، میشود يک ميليون سال، يک ميليون سال دو تا نقطهاش برود میشود، ده هزار قرن! ده هزار قرن عمر ما آب میشود. ده هزار قرن خيلي است، آن هم ده هزار قرن جواني، که يک قرنش به اندازه ده قرن پير هاست. ده هزار قرن جواني آب میشود. از ايام فراغت غفلت میکنيم. حالا بايد چکار کرد؟ اهميت آن را من خدمت شما بگويم. يکي از دعاها، اينست که به آب شدن عمر غصه میخورد. «إِلَهِي وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ أَبْلَيْتُ شَبَابِي فِي سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْك» (إقبالالأعمال/ص685) خدايا عمرم را در راه دوري از تو آب کردم. عمرم را تمام کردم، پير شدم.
4- ورزشهاي مفيد
جلسه قبل بحث ما راجع به ورزش بود. اول ما يک خورده از ورزش بگوئيم. خيال هم نشود که حالا ما خيلي میگوييم از عمرت استفاده کن يعني صبح تا شب بنشين و مطالعه کن. صبح تا شب نماز بخوان. مسئله ورزش يک مسئله مهمي است، من مقداري در جلسه قبل صحبت کردم در اين جلسه هم کمي صحبت میکنم. ورزش نقشهاي مختلفي دارد، ورزش و شغل، رابطه دارد. کساني که ورزش میکنند بهتر کار انجام میدهند. اسلام به پدر و مادرها سفارش کرده است حتماً به بچههايتان آموزشهاي ضروري را بدهيد. منتها ورزش اسلام اين است. میگويد اگر خواستيد ورزش کنيد که امروز لذت در آن باشد، به گونهای باشد كه فردا خدمت داشته باشد. اين علامت ورزش است. «امروز لذت، فردا خدمت» شنا بلدم، کشتي راني، امروز کيف دارد، فردا هم کسي بلد باشدمیتواند خدمت کند، اسب سواري، ماشين سواري، موتور سواري امروز لذت است فردا خدمت است. آموزشهاي نظامي امروز يک سرگرمي است و فردا هم میشود با آن به جامعه خدمت کرد. بعضي از ورزشها نه امروز دارد و نه فردا، مثل ورزش بوکس! وقتي امروز زد و دندانت شکست، فردا ديگر هيچ. بعضي بازيها سرگرمي خوبي است. امروز هست اما فردايي در آن وجود ندارد. حديثي داريم كه شخصي آمد خدمت پيامبر و گفت که من کشتي گير هستم. اجازه میدهي با هم کشتي بگيريم؟ فرمود که: «خَرَجَ يَوْماً إِلَى الْأَبْطَحِ فَرَأَى أَعْرَابِيّاً يَرْعَى غَنَماً لَهُ كَانَ مَوْصُوفاً بِالْقُوَّةِ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ لَكَ أَنْ تُصَارِعَنِي فَقَالَ ص مَا تَسْبِقُ لِي فَقَالَ شَاةً فَصَارَعَهُ فَصَرَعَهُ النَّبِيُّ ص فَقَالَ لَهُ الْأَعْرَابِيُّ هَلْ لَكَ إِلَى الْعَوْدِ فَقَالَ ص مَا تَسْبِقُ قَالَ شَاةً أُخْرَى فَصَارَعَهُ فَصَرَعَهُ النَّبِيُّ ص فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ أَعْرِضْ عَلَيَّ الْإِسْلَامَ فَمَا أَحَدٌ صَرَعَنِي غَيْرُكَ فَعَرَضَ عَلَيْهِ الْإِسْلَامَ فَأَسْلَمَ وَ رَدَّ عَلَيْهِ غَنَمَهُ» (مستدركالوسائل/ج14/ص84) يک روز پيامبر آمد در بيابان، يک چوپاني را ديد، عربي بود كه چوپان بود و معرف بود به آنکه خيلي قوي است. اين چوپان خيلي مغرور و قوي بود. به پيامبر گفت كه ميآيي کشتي بگيريم؟ پيامبر گفت اگر زمينت زدم چه؟ گفت: يک گوسفند میدهم. و پيغمبر با او کشي گرفت و او را به زمين زد. يکبار ديگر، يک گوسفند ديگر، باز هم پيغمبر او را به زمين زد. شخص عرب دو سه بار که بر زمين خورد و گوسفند داد، گفت میشود به من دينت را بگويي؟ پيغمبر گفت: بله دين من اين است و وقتي ديد پيغمبر غير از فکر و منطقش قوهای هم دارد مسلمان شد. «وَ رَدَّ عَلَيْهِ غَنَمَهُ» پيغمبر هم گوسفندهايش را به او برگرداند. ما از ورزش يکجاهايي میتوانيم استفاده كنيم. يعني ورزش يک آچاري است، يکجاهايي میشود از آن استفاده کرد. در يک مسابقهای حضرت وارد شد و جزو گروه الف رفت و نشست. گروه ب دست از کار کشيدند. گفتند: يا رسول الله اصلاً اينکه شما آنجا نشستهای، آنها روحيه پيدا میکنند و برنده میشوند. حضرت فرمود: بسيارخوب! من چند دقيقه اينجا مينشينم و چند دقيقه آنجا مي نشينم که نگوييد: مثلاً بخاطر اينکه ايشان جزو آنها نشسته است، آنها روحيه شان بالا رفت و برنده شدند. پدر و مادرها عنايت کنند و بچه هايشان را از بازي منع نکنند و اتفاقاً حديت داريم که خودشان هم بازي کنند. «من كان له صبي فليتصاب له» (عوالياللآلي/ج3/ص311) کسي که بچه دارد، خودش بچه شود. بخاطر اينکه پدر حوصله ندارد و يا مادر حوصله ندارد، هر چه بچه بازي بکند و شرور باشد، او را از بازي منع نکنند، چون آدم شرور براي شيطنت فکر میکند و فکر وقتي در راه شيطنت راه افتاد در راه خير هم راه مي افتد. به اميد اينکه در راه شيطنت نماند. آنها که خيلي شيطاناند، خيلي نابغه هستند. منتها مسيرشان عوض شده است. در زمان طاغوت يک دزد، از بالاي گنبد حضرت معصومه، سقف را تنهايي سوراخ کرد و با طناب پايين آمد، نصف شب ضريح را شکست، رفت پولهاي داخل حرم را برداشت، ريخت توي گوني، به خودش بست و دوباره بالا رفت. وقتي داخل خيابانهاي قم میرفت او را گرفتند. او را به شهرباني بردند. گفتند: با چه جرأتي از حرم حضرت معصومه دزدي كردي؟ چه جگري داشتي كه اين فاصله طولاني را تنهايي با طناب آمدي؟ گفت: من امام رضا(ع) را خواب ديدم که گفت، دور حرم من را میخواهند توسعه بدهند، اما پول کم است. خواهرم پول زيادي دارد برو از او بگير و براي من بياور. چنان توي کلانتري يک دروغ شاخدار بافت، وقتي ما شنيديم گفتيم الله اکبر اين عجب نابغهای است! يعني اينطور نيست که همه راحت بتواند دروغ بگويند. يعني دروغ گفتن هم کار هر کسي نيست. کلي بايد زحمت کشيد تا بشود يک دروغي بافت. آدمها ذاتاً شيطان هستند، منتها اين پدر و مادر است که بايد اين شيطنت را كنترل كند. يعني مثل سيل است كه اگر کج برود خراب میکند، صاف بيايد پشت سد، عامل برق و نور است. درست مثل کپسول گاز است. از طريق لوله کشي و اگر از مسير خودش حرکت کند هم برق است و هم نور است و هم پختن است و هم امنيت و اگر از مسير خارج شود، انفجار است و قتل و آتش سوزي است. بچهها را از بازي و از اينکه ورزش کنند باز نداريم. خودمان با بچه بازي کنيم عارمان نشود. گاهي انسان در لابلاي ورزش و بازي تربيت میشود، اگر هميشه آقا بالاي منبر موعظه کند، فايده ندارد. حديثهاي زيادي داريم که اهل بيت گاهي وقتي میخواستند يک چيزي را بگويند با هم گردش میرفتند و میگفتند. يک روز يک کسي آمد وگفت: چرا نشستهای؟ انقلاب کن! ما همه سرباز تو هستيم تا خون در رگ ماست و… امام ديد خيلي شعار میدهد. گفت: خيلي خوب، حالا برويم گردش. امام با آنها گردش رفتند. حالا يا حضرت امام صادق بود يا امام باقر(ع) به بيابان رفتند. گفت: آقا! من میگويم انقلاب کن، شما من را گردش آوردهای؟ امام گفت: حالا بريم و بگرديم. در مسيري که میرفتند يک گلهی گوساله ديدند. حضرت فرمود: برويد بشماريد چند تاست. دويد رفت و گفت: آقا هفده تا! فرمود: اگر به اندازه اين هفده تا آدم راستگو میداشتم، قيام میکردم. شايد بگوييد كه امام میتوانست بگويد هفده تا! کلمه هفده که اينقدر طول ندارد، که بيايد و در بيابان بگويد. اما اين کار را میکند که بيشتر در ذهنش بماند.
5- مسئوليت مسلم در كوفه
حضرت مسلم وارد کوفه شد. هيجده هزار نفر با او بيعت کردند. من انشاءالله يک بحث بسيار مهم میخواهم درباره حضرت مسلم بکنم. يک تحقيقاتي شده و چيزهاي زيادي گيرمان آمده است که براي خودم تازه بوده و خيلي مهم. حالا در موقع مناسب يکي از آنها را میگويم که چطور گاهي آدم را قلقلک میکند. حضرت مسلم نماينده امام حسين(ع) در کوفه بود. چون چندين هزار دعوتنامه براي امام حسين(ع) رسيد که بيا قيام کنيم و حکومت را واژگون کنيم. امام حسين قبل از آنکه بيايد کربلا مسلم را به عنوان سفير و نماينده فرستاد. همين كه وارد شهر كوفه شد، صبح هيجده هزار نفر با او بيعت کردند. اما غروب همه هيجده هزار نفر جا زدند. مسلم را گرفتند و خواستند كه در دارالعماره اعدامش کنند. در چنين شرايطي اگر به کسي هم خصوصي وصيت کني، بالاخره او را میگيرند و میگويند: بگو ببينم كه چه گفت؟ حالا چه خصوصي و چه عمومي هيچ فرقي نمیکند. (به يک کسي گفتند: برنج نخور! گفت: چرا؟ گفتند: چاق میشوي. گفت: چاق بشوم. فقط آنهايي که زير تابوت من هستند فحش میدهند، من هم که مردهام هر چي میخواهند بگويند، بگويند.) حالا وقتي بناست كه اعدام شود و شهيدش کنند، اگر میخواست هر کس را هم اذيت کند،میتوانست. ولي مسلم بنا داشت افکار بيشتري را جلب کند. اين يک مسئله رواني بود. او بنا داشت كه ايجاد موج کند. اصلاً گاهي وقتها قرآن نمیتواند با صراحت و مستقيم بگويد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم، الم، ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ) (بقره /2-1) بعد میگويد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، كهيعص) (مريم /1) اينها روانشناسي تبليغات است. يعني يکجوري بگو که به مخاطب اول يک شوکي وارد شود.
6- شيوههاي تأثيرگذاري در افراد
نقل شده كه اميرالمؤمنين(ع) سخنراني میکرد. مردم صاف نشسته بودند هر چه حضرت امير داد میزد، مردم همينطور بي خيال نشسته بودند. «فضرب علي خديه» اميرالمؤمنين در گوش خودش زد، يک مرتبه مردم تيز نشستند. يعني حضرت ايجاد شوک كرد، سر کلاس گاهي وقتها انسان يک مشت که روي ميز میزند، همه حواسها كاملاً جمع میشود. ورود بعضي از آيهها اينگونه است. گاهي وقتها میگويد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ) (انبياء /1) دو سه روز ديگه میبيني چرا خواب هستي. شروع آيه شوکه كننده است. مثلاً در اين جلسه ناگهان يک کسي وارد بشود و بگويد: «آقايان! به خدا قسم! به پيغمبر قسم! به امام حسين قسم! به رسول الله قسم! به خون شهدا قسم! » میگوييم اين قسمها براي چيست؟ هي قسم میخورد که شما را تحريک کند تا شما نسبت به مسئله حساس شويد. قرآن میگويد: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) (شمس /1) قسم به خورشيد! (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها) (شمس /2) قسم به ماه! شروع میکند يازده قسم میخورد. بعد میگويد: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها) (شمس /9) مگر نه اين است كهمیتواند بگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» اصلاً اينها خودش در تبليغات يک فوت و فنهايي است. من هفتصد آيه با چهل عنوان پيدا کردم تحت عنوان «شوکها در تبليغات» يعني روانشناسي تبليغات که چگونه مطالب را بگوئي که مخاطب شما خسته نشود. روحيههاي مغرور را چه کار کنيم؟ اينها فوت و فن دارد. يکي از راههاي تبليغ همين ورزش است از راه ورزش خيلي میشود تبليغات کرد، البته کار هر کسي نيست. منتها به شرطي که مربي ورزش خودش يک دورهای ببيند. در ايام فراغت زن و مرد همه بايد کار بکنند. بافندگي، ريسندگي و… «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مُتَحَرِّفَ الْأَمِينَ» (بحارالأنوار/ج100/ص96) خدا به آدم دستور داد که يک حرفهای بلد باشد. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاس» (كافي/ج4/ص12) خدا لعنت کند کسي را که کار نمیکند و خرجيش را روي دوش ديگران میگذارد. اصلاً ما وقتي میگوييم مرگ بر آمريکا، آمريکا چه گناهي کرده است؟ آمريکا کشورهاي ضعيف را استثمار میکند، شما هم اگر خواهر و برادر کوچکتر را استثمار کني، مثل آمريكا هستي. میگويي من دانشجو هستم، فوق ليسانس، ليسانس، برو نان بگير، تو هم برو ظرفها را بشور، پيراهن من را اتو کن، خوب شما هم آمريکايي هستيد. حالا چه آمريکا باشد، چه بنده اين خصلت را داشته باشم. يعني خصلت آمريکايي ممکن است در روح يک حزب اللهي هم باشد. وقتي شما میگوئيد كه کار کن تا من بخورم، اين مثل اين ميماند که آمريکا حقوق آفريقا را پايمال ميكند. کسي که زنگ دوچرخه دزديد، دوچرخه هم میدزدد، ماشين هم میدزدد، نفت هم میدزدد، اصل کار دزدي است.
7- قدرداني و شكر نعمتها
گفتيم كه ما به خدا بدهکار هستيم «خَلَقَ لَكُمْ» چه قدر آيه قرآن داريم. «خَلَقَ لَكُمْ»، «سَخَّرَ لَكُمُ» اين «لَکُمْ»ها همان شعر است. ابر و ماه و خورشيد و فلک در کارند تا تو…، اين نمیشود که ابر و ماه و خورشيد و فلک در کار باشند، تا من يک زنجير دور دستم بچرخانم، يا بنشينم و تخمه کدو بشکنم. ما به خدا بدهکار هستيم. به نسل گذشته بدهکار هستيم. به نظر شما آيا اينهمه عالم كتاب نوشتند كه در کتابخانههاي ما خاك بخورد؟ شلوغ ترين مراکز ما بايد کتابخانهها باشد. متأسفانه شلوغ ترين جاهاي ما ميدان ورزش است. حالا باز خوب است ميدان ورزش شلوغ است. ولي چرا کتابخانهها خلوت است؟ ما به نسل گذشته بدهکار هستيم. ما به خورشيد بدهکار هستيم. اين خورشيد که هر روز میتابد،میتابد که من رشد کنم. اگر رشد نکنم خوب خورشيد حرام شده است. اگر پدر شما پول برق بدهد که شما درس بخواني و شما برق را روشن میکني و كنار برق روشن میخوابي، پس برق حرام شده است، چون باباي شما پول برق میدهد که شما از اين برق استفاده خوب بکني. اگر زير نورخورشيد ما استفاده بجا نکنيم به خورشيد بدهکار هستيم. به اين برگ درختها بدهکار هستيم، چون بيچاره اين برگهاي درختان، کربن هوا را میگيرند و تبديل به اکسيژن میکنند كه ما تنفس كنيم. اگر ما اکسيژن را بگيريم و دو مرتبه کربنش کنيم، بي نتيجه و باطل است. ما به طبيعت بدهکار هستم، به خداي طبيعت بدهکاريم، به گذشته بدهکاريم، به آينده بدهکاريم، نمیشود بيکار بود. بايد کار كرد و آن هم کار جدي! قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ(ع): «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ الْفَارِغَ» (منلايحضرهالفقيه/ج3/ص169) آدمي که پر خواب است مورد غضب است و آدمي که بيکار است مورد غضب است. شما وقتي بيکار هستي فکرت که بيکار نيست. آدم زماني كه خودش بيکار است، فکرش بيکار نيست. وقتي شما بيکار هستي، فکرت کار میکند، شيطنت، مردم آزاري، سوءظن و مسائل مختلف ديگر بوجود ميآورد. ما خيلي کارهامیتوانيم بکنيم. آدم واقعاً غصه میخورد. بعضي از وزارتخانههامیتوانند اين کارها را بکنند. ديروز به بعضي از وزراء گفتم. درآمد اتريش دو برابر درآمد نفت ما است. از کجا؟ از طريق موزه. يکي از موزههاي مهم اتريش، موزه سنگ است که من با جمعي از دوستان به آن موزه رفتم. سنگها را شمرديم و چند ساعت طول کشيد و در اين مدت در حدود بيست هزار رقم سنگ مشاهده كرديم. همه آن سنگها را ما تقريباً در ايران داريم. لازم است كه يک وزارتخانه همت کند. ما انواع موزهها رامیتوانيم داشته باشيم. از يک پوسته پرتغال، مرباهايي درست میکنند و اينقدر دلار جذب میکنند. حالا ما نمیخواهيم دلار جذب کنيم. ما آثار باستاني به اندازه خودمان داريم. ولي میخواهم بگويم از يک سري چيزهاي خيلي سادهمیتوان استفادههاي زيادي كرد. رجايي چطور رجائي شد. دانشجو بود. ليسانس بود روزي نيم ساعت درس میخواند. میشود در تابستان دور يک روحاني را گرفت و به او بگوئيم: آقا ما شبي نيم ساعت پهلوي شما ميآئيم، شما هم کلياتي از ادبيات عرب به ما بگو. خيلي راحت میشود، روخواني قرآن را ياد گرفت. زشت است ليسانس ما قرآن خواندن بلد نباشد. خطاطي را راحت میشود، ياد گرفت. بسياري از کارها را راحت میشود. ياد گرفت عارتان نشود. خواستند امام باقر(ع) را بشکنند، گفتند: مادر شما آشپز است. فرمود: الحمدالله آشپزي هنر است. شايد از بعضي از ماها پدرمان آشپز باشد، به ما بگويد كه حتي يك روز كه درسها تعطيل است، بيا به من کمک کن. حاضريم كه گرسنگي بكشيم، اما نمیرويم كار كنيم. حالا بعضي وقتها سير هستيم، اما بعضيها گرسنگي هم میخورند و میدانند که اگر کار بکنند حقوقش خوب است، اما با اين حال کار نمیکنند. جوانهايي که در مناطق خنک هستند، بايد دو برابر سواد داشته باشند. جوانهاي همدان، ملاير، دماوند و… اينهايي که در مناطق خنک هستند، فرهنگي هايش، ديپلمه هايش، زن و مردش بايد دو برابر سواد داشته باشند. ممکن است يک کسي بگويد که من بچه مناطق گرمسير هستم و هوا در منطقه ما گرم است. هنوز جدي نشدهایم. اگر يادتان باشد يک قصه راجع به تشنهشناس گفتم. نمیدانم شنيدهاید يا نه. اين قصه را من چند سال پيش شنيدهام. میگويند قديم افراد را میبردند و میفروختند. در بين اسيرهاي جنگي، هر اسيري هنر داشت گرانتر بود. يک کسي رفت اسيري بخرد. گفت: نرخش چند است؟ مثلاً اگر قيمت اسير هزار تومان بود، گفتند: ده هزار تومان است. پرسيد: چه تخصصي دارد؟ گفتند: تشنه شناس است. نگاه میکند میفهمد ايشان تشنهاش است. يک آدم پولداري پول داد و اين برده را خريد و به خانه آورد. غذاي چرب و شوري هم درست کرد و همه اشراف را سر سفره دعوت کرد. ولي سر سفره آب نگذاشت. هنوز غذا را يکي دو لقمه نخورده، همه اهل سفره آب، آب گفتند. اما اين برده هم نگاه میکرد و هم میگفت كه اينها دروغ میگويند. صداي صاحب خانه بلند شده كه همه آب میخواهند، تو چطور میگويي كه تشنه نيستند. گفت: آقا من تشنه شناس هستم. تو هزار تومان پول حق فني بابت من دادهای، حق تخصصم است. اينها كه همه با هم داد میزدند «آب» دروغ میگويند و جوسازي است. مقاومت کن. يكي از افراد مجلس بلند شد و شروع به فحش دادن كرد. برده گفت: اين راست میگويد كه تشنه است.
8- از الآن به فكر باشيد، فردا دير است
من به کسي میگويم دانشجو که وقتي دفترچه تلفنش را بيرون آورد، تمام شماره تلفن هايش، اسم دانشمندان باشد. ساندويچ فروشي، چلوکبابي، درمانگاه، حمام، آتش نشاني، و… اين چه دانشجويي است؟ دانشجو کسي است که دفترچه تلفنش پر از شماره تلفن اساتيد باشد. دانشجو کسي است که مثل امام صادق(ع) قلمش پشت گوشش باشد. دانشجو کسي است که از يک شعر، يک جوک، يک ضرب المثل به راحتي نگذرد. دانشجو کسي است که اگر به يک واکسي در اتوبوس برسد، میگويد: آقا اسم شما چيست؟ چند تا کارخانه واکس در ايران است؟ اصولاً توليد واکس چگونه است؟ کارخانه واکس چند تا کارگر دارد؟ دانشجو کسي است که به واکسي میرسد، دست خالي از كنار آن نگذرد و هر لحظه در تكاپو باشد. سر کلاس که آدم چيزي ياد نمیگيرد. با چهار سال که آدم دانشمند نمیشود. اين چهار سال حداقل است. دانشجو بايد تمام وجودش دانش شود. ديدهاید بزازها چطور پارچه را پاره میکنند؟ بزازها به پارچه محکم که میرسند، با تمام وجودشان میگويند که اين پارچه سفت است. دانشجو بايد تمام وجودش دانش باشد. هر روز ببيند كه كدام کتاب تازه چاپ شده است. با رفقا که حرف میزنند ميپرسند كه: تازه در روزنامهها چه چيزي نوشتهاند، چه خبر است؟ دانشجو نبايد متوجه شود که رنگ کفشش مشکي يا قرمز است. ديوانه علم و اين چيزها معنا ندارد. من چندين بار عرض کردم كه اگر با فرض مثال پانصد هزار ديپلم بيكار داشته باشيم، اگر دو سال بيکار باشند، يک ميليون سال جواني، برابر ده هزار قرن جواني هدر رفته است. ما ده هزار قرن جوانيمان آب میشود. بايد مقداري بيشتر دقت کنيم. وزارت ارشاد چه کاريمیتواند براي ايام فراغت انجام دهد؟ من بچه کاشان هستم. شما خيال میکنيد همه ما کاشانيها فيض کاشاني را میشناسيم؟ فيض کاشاني به قدري کتاب علمي نوشته است که امام در مورد ايشان فرمود: تحقيقاتي که فيض کاشاني كرده است، ما اگر ورق بزنيم، مچ ما درد میگيرد. با اين حال حتي کاشانيها فيض کاشاني را نمیشناسند. حالا بگذريم كه هر صبح جمعه چهار پيرمرد و پيرزن ميآيند و برايش فاتحه میخوانند، اين که فيض شناسي نشد. شما خيال میکنيد تبريزيها علامه اميني را میشناسند؟ شما خيال میکنيد مشهديها شيخ طبرسي را میشناسند؟ ما گاهي میگوئيم که ايام فراغت چه کار کنيم؟ هر شهري، هر روستايي، شخصيت دارد. و مامیتوانيم اينها را بشناسيم. يارانه و سوبسيت براي کتاب يک کاري است که بايد انجام بشود و اگر هم دولت انجام نمیدهد، يک تاجر بکند. من از يک تاجري خيلي خوشم آمد. يک سال افطاري داد. من ديدم سر افطاري همه آدمهاي پولدار بودند و يك چند نفري فقير هم بودند، اما اکثراً پولدارها بودند. به او گفتم: چرا به اينها افطاري دادي؟ گفت: پس چکار کنم؟ گفتم: پول اين افطاري را کتاب بخر، در کتابخانه بگذار. گفت: ان شاءالله سال ديگر اين كار را انجام میدهم. سال بعد به من گفت: کتابخانههاي مهم کجاست؟ گفتم: کجا و کجا و… گفت: از اين كتابخانهها ليست بگير، هر کتابي را كه ندارد، من میخرم و مقدار زيادي از آن کتابهايي را که آن کتابخانهها نداشتند خريد و افطاري هم نداد. اصلاً غذاي فکري بهتر از غذاي شکم است. قرآن میگويد: (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ) (عبس /24) يکي از معاني طعام غذاست. امام میفرمايد: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» يعني «إلى عِلْمِهِ الّذِي يَأْخُذُهُ عَمّنْ يَأْخُذُهُ» (رجالالكشي/ص4) طعام به معني علم است. و چه مانعي دارد آدم عوض سور کتاب بدهد. اول انقلاب دخترهاي خوب حزب اللهي را داشتيم که مهرشان کتاب بود. صدا و سيما ايام فراغت چکار کند؟ آقاي قرائتي تو چه کاره هستي که وظيفه براي دولت تعيين میکني؟ بسمه تعالي، هيچ کارهام. پس میخواهي بگوئي كه من هر چه به ذهنم رسيد، میگويم. بله! تلويزيون هر چه از آن را خواست پخش كند و هر چه را نخواست پخش نكند و پاک کند. اينقدر جوانها سؤال و پاسخ دارند. البته الحمدالله الان مقام محترم رياست جمهوري گاهي در دانشگاهها میروند و پاسخ به سؤالات پخش میشود. مقام معظم رهبري هم يک تفسيري چهارشنبهها براي دانشجوها گذاشتهاند. خوب اين خودش يک خلأي را پر میکند. شايد بعضي بگويند كه پاسخ به سوالها هم بار ندارد، آقا کوه هيماليا چند متر است؟ حالا اگر چهار هزار متر باشد و يا سه هزار و نهصد متر و يا چهار هزار و صد متر، خيلي در زندگي من اثر نمیکند. در مورد صدا و سيما امام فرمود: «دانشگاه است» اما اين دانشگاه، استاد دانشگاه میخواهد. همه بايد کمک کنيم و به آن خوراك دهيم. دانشجوها به بنده خيلي خوراک دادهاند. طلبهها به من خيلي خوراک دادهاند، افراد عادي گاهي به من خوراک دادند. يعني گفتند: شما اين بحث را مطرح کنيد، ديدم بحث و سوژه خوبي است و آنرا مطرح كردم. شما خيال نکنيد كه چند نفري که در صدا و سيما هستند، همه متفکر هستند. فعال کردن مساجد خيلي مهم است. الآن ما در مملکتمان در رابطه با هر چيزي کميسيون و سمينار داريم. سمينار افت نمره بچهها، سمينار کمبود پنير، کميسيون و کنگره بين المللي اسب و نمیدانم چه و… اما تا حالا يک سمينار نگذاشتهایم که چرا جوانها در مسجد کم ميآيند؟ شما بچههاي حزب الله که دانشجو هستيد؛ خودتان را امتحان کنيد، اگر توانستيد مسجد را حرکت دهيد، فردا میتوانيد يك منطقه را حرکت دهيد. اما اگر در دانشجويي خودتان شل شديد،… کسي که نمیتواند در حوض شنا كند، در استخر هم شنا نخواهد كرد. در دريا هم شنا نخواهد كرد. فعال کردن مساجد از طريق جوانها بايد انجام شود. بايد جلسه گرفت، بايد فکر کرد، خرج مسجدها خيلي زياد است. حداقل يک مسجد پنج ميليون تومان خرج دارد. پنج ميليون را بگذاريم در بانک، ماهي چقدر میدهند؟ حسابش را بکنيد، حداقل يک مسجد پنج ميليوني، ماهي سي هزار تومان سود پولش میشود. اگر شما جوانها مسجدها را فعال نکنيد، يک رکعت نماز يک پيرزن صد تومان ميارزد، شايد يک شاهي هم نيارزد، بايد مسجدها فعال شود. ما خواسته باشيم جاي ديگر را فعال کنيم. يا فضا نداريم، يا بودجه نداريم، يا تبصره نداريم، يا قانون نداريم، يا ميل گرد نداريم، يا آهن نداريم، يا همت نداريم. هر جا خواسته باشي، يک چيزي راه بيندازي طول میکشد. اما در هر محلهای يک مسجدي است، منطقهای است و فرش و شوفاژ و نفت و بودجه و بعضي مسجدها صندوق قرض الحسنه و درمانگاه و ساير امكانات را دارند. هر كدام براي خودش يک تشکيلاتي است. چهار تا جوان شويد، با روحاني مسجد صحبتي بکنيد. مسجدها را پر از جوانها کنيد، يک برنامههاي مقاله خواني است. سرود است، البته باشان مسجد هماهنگ باشد. هر جواني امسال تابستان فکر کند با چهار تا جوان ديگر «بسم الله الرحمن الرحيم» بگويد و بيايد مسجدها را فعال کند. شما میتوانيد، پدرها و پيرمردها نميتوانند. آن چيزي كه در توان داريم، به کار بگيريم. وزارت کار چقدرمیتواند کار بکند؟ سازمان تبليغات چقدرمیتواند کار بکند؟ در مورد بازديد از کارخانهها بايد بگويم كه ما کارخانه خيلي داريم. لااقل در هر شهري، هر کارخانهای هست. حداقل بچههاي آن شهر، بيايند و آن کارخانه را ببينند. ما آدم داريم جوانيش را در يک شهري صرف میکند و اصلاً کارخانه شهرش را بازديد نمیکند، آشنايي با تاريخ، آشنايي با شخصيتها، کوهنوردي، تعليم شنا، خطاطي، بازسازي مناطق مخروبه و… از كارهاي مفيد و مسمرثمر است. اصلاً يک روز جمع شويم و بگوييم: بچهها میخواهيم، اين کوچه را درست کنيم. اگر توانستيم يک منطقه را اصلاح کنيم، پيداست مامیتوانيم، استاندارد خوبي باشيم. پيغمبر ما سه ساله بود، به مادري که به او شيرش میداد (مادر رضايي) گفت: «مي خواهم با برادرها گردش بروم» مادر يک چيزي به گردن او آويزان کرد. فوري آنرا دور انداخت. گفت خدا بايد من را حفظ کند. يعني کسي که میخواهد در چهل سالگي بت شكن باشد بايد در سه سالگي آثارش نمايان باشد. نگوييد: «آقا ما انشاءالله ليسانس را میگيريم، فردا میرويم فوق ليسانس را میگيريم» پشت ميز خاصيتي نداري. الآن چقدرمیتواني در روستا نقش داشته باشي؟ اگر يک دانشجو توانست بيست تا بچه تجديدي را کمک کند و اينها را از مردودي نجات دهد، تا زمان ديپلم گرفتن، به شما نگاه میکند و میگويد: سلام و صلوات خدا بر تو! تو بودي که من را از رفوضه شدن نجات دادي.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2642