responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2716

موضوع: هدايت يافتگان

تاريخ پخش: 71/03/28

بسم الله الرحمن الرحيم

الهى انتقى بالهدى و الهمني التقوى

1- كتاب «ثم اهتديتُ»

برادران و خواهران بيننده در آستانه عيد غدير اين بحث را مي‌بينند. هر سال من به مناسبت عيد غدير مطالبى را مى‌گويم. امسال هم كتابى پيدا كردم. كتابى كه بارها چاپ شده است. اين كتاب كتابى است كه بيست هزار نفر از اهل سنت با خواندن اين كتاب شيعه شدند. اولين گروهى كه شيعه شدند عده‌اي از دانشجويان تونس بودند. اين كتاب كتابى است كه قهرمانش استاد دانشگاه است. كشورهايى كه علم را تحريم مى‌كنند، خريد و فروش آن را حرام كرده‌اند. منطق اين كتاب را هيچ كس نمى‌تواند جواب بدهد. اين كتاب كتابى است كه نويسنده آن زنده است. استاد دانشگاه است. نابغه است. خيلى جوان است. اسم كتاب «ثم اهتديتُ» است. يعنى سپس هدايت شدم. چند خط فكرى را نوشته است و بعد از همه خط هاى فكرى به سراغ مكتب اهل بيت آمده است. اين كتاب ترجمه شده است به نام آنگاه كه هدايت شدم. اگر كسى بتواند عربى را بخواند، اين كتاب به قدرى شيرين است كه آدم را به رقص در مى‌ آورد. فارسى آن هم آدم را مرتاض مى‌كند. كتاب آنگاه كه هدايت شدم، فارسى است. عربى آن هم «ثم اهتديتُ» است. بعضى كتاب‌ها آدم را مى‌گيرد. يعنى مثل برق است. به همين خاطر جاذبه‌اى كه اين كتاب دارد خيلي زياد است. خيلى كتاب شيرينى است. اين كتاب حدود دويست صفحه است كه فارسى زبان‌ها مطالعه كنند. بخصوص دانشجوهاى اهل سنت اين را مطالعه كنند. چون كلمه‌اى از شيعه در آن نيست. در آستانه غدير خم هستيد. اولين گروه شيعه در كشور تونس اين استاد دانشگاه است. اين يك سرگذشت شيرينى دارد و من سرگذشت شيرينش را كه خلاصه اين دويست صفحه است، در نيم ساعت براى شما مى‌گويم. اميدوارم كه بحث شيرين، علمى، عميق ولى ساده‌اي باشد. انشاءالله كه اين بحث بركت داشته باشد و مقدمه تحقيق باشد. براى اينكه روح صاحب غدير، اميرالمومنين(ع) از ما شاد باشد، يك صلواتى بفرستيد.

2- هوش و استعداد دكتر سيجاني

پس بحث اين جلسه ما مسئله راه اهل بيت(ع) است. اين قهرمان دكتر محمد سيجاني در تونس است. ايشان مى‌گويد: من يگانه پسر خانه بودم. مادرم كه يك زن عربى بود، خيلى با قرآن آشنا بود. به دليل انسى كه با قرآن داشتم در ده سالگى نصف قرآن را حفظ كردم و اين نشان دهنده اين است كه اين دكتر خيلى نبوغ دارد و حافظه آن بسيار قوى است. چون در ده سالگى نصف قرآن را حفظ كرد. در كشور تونس، در مسجد پيشنماز بچه‌ها شدم. پيشنماز مسجد خيلى من را تحويل گرفت. كم كم يك خرده بزرگ شدم. پيشنماز بزرگتر‌ها هم شدم. كشور تونس من را همراه چند تا استاد دانشگاه به عنوان افراد نابغه كشور در هجده سالگى به مكه فرستادند. همه استادهاى دانشگاه از چهل سال به بالا بودند. من هم يك نوجوان هجده ساله بودم. اساتيد دانشگاه وقتى به ما نگاه مى‌كردند به عنوان يك پسر نگاه مى‌كردند. اما بعد برخوردها، تفكر، بيان، استدلال، هوش و حافظه باعث شد كه دكترها من را هم به حساب بياورند و در كارها با من هم مشورت كنند. خلاصه براى آنها جا افتاد كه ما يك هجده ساله عادى نيستيم. اين نوجوان كه در ده سالگى نصف قرآن را حفظ مى‌كند و در هجده سالگى به عنوان نماينده كشور به مكه مى‌رود، بيست و پنج روز در مكه مى‌ماند. در مكه تحت شرايط سخنران‌هاى وهابى‌ها قرار مى‌گيرد و حسابى اهل وهابيت مي‌شود. اين دكتر سيجانى كه اهل سنت است، وهابى مى‌شود.
حساب وهابى‌ها با سنى‌ها فرق مى‌كند. ما جزء مسائل اعتقادى هيچ مسئله‌اى با سنى‌ها نداريم. اما با وهابى‌ها يك مسئله ديگرى هم داريم و آن اين است كه اينها زود به يك چيزى شرك مي‌گويند. خيلى راحت شرك مى‌گويند. مى‌گويى: «السلام عليك يا رسول الله» مى‌گويد: شرك است. تو مشرك هستى. پيغمبر مُرد. مى‌گوييم: سلام بر مرده طورى نيست. پيغمبر با بقيه مرده‌ها حسابش جداست. شما كه مسلمان هستيد و قرآن را قبول داريد، خداوند در قرآن مي‌گويد: (سَلامٌ عَلى‌ إِبْراهيمَ) (صافات /109) به ابراهيم سلام مى‌كند. ابراهيم كه از دنيا رفته است. (سَلامٌ عَلى‌ مُوسى‌ وَ هارُون‌) (صافات /120) قرآن است. (سَلامٌ عَلى‌ إِلْ‌ياسين‌) (صافات /130) در نماز هر شيعه و سنى مى‌گويد: «السلام عليك ايها النبى»، سلام كردن كه اشكالى ندارد.
ما كارى به پوست و گوشت نداريم. مقام محفوظ است. بوعلى سينا مقامش محفوظ است. گرچه خودش از دنيا برود. پاستور مقامش محفوظ است. ما وقتى هم توسل پيدا مى‌كنيم به گوشت و پوست متوسل نمى‌شويم. به مقام متوسل مى‌شويم و مقام زنده و مرده ندارد. مى‌گويند: چرا قبر پيغمبر را مى‌بوسيد؟ شما مشرك هستيد. مى‌گوييم: چرا؟ مى‌گويند: اين آهن را مى‌بوسى كه چه كار كنى؟ آهن را نمى‌بوسيم. اين آهن را مى‌بوسيم به خاطر اينكه ضريح امام است. چرم را مى‌بوسيم چون جلد قرآن است و اگر نه كفش همه چرم است. شما مگر كفش همه را مى‌بوسى؟ ما پنبه را نمي‌بوسيم. اما اين پنبه و پارچه اگر عمامه پيغمبر شود قداست دارد. و اگر نه اگر عمامه را دستمال كنى و قيچى كني ديگر قداست ندارد. چرم اگر جلد قرآن شود با چرمى كه كفش بشود، فرق مى‌كند. خلاصه يك سرى چيزها از اين بحث‌هاست.
جالب اينجاست اينها به ما به خاطر احترام به رسول الله مشرك مي‌گويند. اما خودشان مثل گربه نزد آمريكا خم مى‌شوند. اينها تواضع در برابر آمريكا را توحيد مى‌دانند و تواضع در برابر پيغمبر اسلام را شرك مى‌دانند. به همين خاطر امام به اينها فرمود: شما احمق هستيد. امام در عمرش به هيچ كس احمق نگفت. ولى اين اولين مورد بود. در دنيا هركس به كسى عشق مى‌ورزد. مثلاً ناپلئون در فرانسه گنبد و بارگاهى دارد. قبر ماركس با بقيه قبرها فرق دارد. هركسى هر عقيده‌اى دارد به رهبرش و به مقام رهبرش، احترام بگذارد. وقتى حاجى‌ها به مكه مى‌روند. قبرستان بقيع يك خرابه است. اجازه نمى‌دهند كه كسي يك آجر روى قبر بگذارد. مى‌گويند: آقا بگذاريد كه يك سنگ روى قبر بگذاريم و بنويسيم. اين قبر امام حسن مجتبى(ع) است. مى‌گويند: نه! اين سنگ شرك است و اسراف است.
انگار تمام پول هايى كه در سعودى خرج مى‌شود همه مو به مو شرعى است و فقط اين يك دانه سنگ اسراف است. مى‌گويند: يك چراغ روشن كن. مى‌گويد: اسراف است. يعنى تمام چراغ‌هاى سعودى همه طبق قرآن است. روشن كردن يك لامپ در قبرستان بقيع، اسراف است. مى‌گفتند: امام حسين را در كربلا كشتند. خون پسر پيغمبر را ريختند و آنوقت آمدند و در مسجد كوفه بحث كردند. شما خون پسر پيغمبر را ريختيد و حالا مى‌خواهيد كه درباره‌اش بحث كنيد؟ اين ايمان است؟ من معتقد هستم كه احمق‌ها راهپيمايى راه بياندازند كه بگويند: چرا لقب احمق را به اينها دادند؟ چون لقب احمق براى اينها زياد است. گاهى وقتها آدم مى‌ترسد به يك كسى بگويد: الاغ! و الاغ از دست آدم شكايت كند. آدم دلش مى‌سوزد كه چرا به اينها لقب الاغ را داده‌اند؟ اين پسر ده ساله كه نصف قرآن را حفظ كرده بود، حالا هجده ساله شده و به عنوان يك جوان به مكه رفته است. تحت تأثير سخنرانى‌هاى آخوندهاى وهابى حسابى وهابى شده است.

3- مطرح شدن دكتر سيجاني و سفرهاي او به دور دنيا

بيست و پنج روز آنجا سخنرانى‌ها را گوش مى‌دهد و بعد هم كه جوانترين حاجى در تونس مى‌شود. اصلاً وقتى مى‌گفتند: حاجى! بابت همين بوده است كه خيلى براى آنها حالت غير طبيعى داشته است كه يك پسر هجده ساله اين چنين در مسجدها سخنرانى‌ كند و بعد هم به مكه برود. به قول ما ايرانى‌ها گل كرده بود و در بورس افتاده بود. اين آقا در دبيرستان دبير دينى مى‌شود. كم كم به خاطر بيان‌هاى خوبش دانشجوها را جذب مى‌كند. قهرمان ضد ماركسيسم مى‌شود. سخنرانى‌ها و خطبه هايش بر عليه ماركسيسم بود. قهرمان مى‌شود. بلند مى‌شود و مى‌رود يك دور دنيا را مى‌گردد. به اتريش، لندن، بلژيك، پاريس، هلند، ايتاليا، اسپانيا مي‌رود و در كشورهاى عربى، ليبى، مصر، اردن، سوريه، عراق و حجاز مي‌رود. يك دور اينها را مى‌گردد و بيست روز در قاهره و در مصر مى‌ماند. در بين علماي الازهر سخنراني‌هايي مى‌كند. دانشگاه الازهر در دنيا بسيار مهم است. خيلى جذب مى‌شوند كه يك پسر نوجوان، تا اين حد قهار است. خلاصه نبوغ اين باعث مى‌شود كه دعوتش كنند كه در مصر بماند. ايشان هم مى‌گويد: من نمى‌مانم. به هرحال ايشان به عنوان يك جوان نابغه در اين كشورها مطرح مى‌شود و بعد در كشتى نشسته و به لبنان مى‌آيد.

4- آشنايي سيجاني با استاد دانشگاه بغداد

در كشتى يك استاد دانشگاهى از بغداد هست. با ايشان سلام و عليك مى‌كند و يك خرده بحث مى‌كند. مى‌گويد: بنده در مصر، در مسجد مالكى‌ها رفتم. آخر اهل سنت چهار فرقه هستند. مالكى، حنبلى، حنفى، شافعى، يعنى تابع چهار رهبر و فقيه و ملا هستند. مالكى‌ها وقتى مى‌گويند: الله اكبر، دست هايشان را مى‌اندازند و باقى آن فرقه‌ها وقتى مى‌گويند: الله اكبر، دستهايشان را چنين مى‌كنند. ايشان مى‌گويد: چون من مالكى بودم وقتى مى‌گفتم: الله اكبر! دستم را انداختم. آمدند و گفتند: چرا دستت را انداختى؟ گفتم: من سنى مالكى هستم. گفتند: خوب اگر مالكى هستى به مسجد مالكى‌ها برو. چرا مثلاً به مسجد حنفى‌ها آمده‌اى؟ دارد اين قصه را نقل مى‌كند. اين استاد دانشگاه بغدادى هم مى‌گويد: اتفاقاً ما شيعه‌ها هم دست هايمان را مى‌اندازيم. مى‌گويد: مگر شما شيعه هستى؟ مى‌گويد: بله! مى‌گويد: من اگر مى‌دانستم كه تو شيعه هستى من اصلاً با تو حرف نمى‌زدم. اين نابغه قهر مى‌كند و مى‌رود.
استاد دانشگاه شيعه بغدادى مى‌رود و مى‌گويد: شما دانشمند هستي. بعد خلاصه معلوم مى‌شود كه هر طورى شده است در مسجد شده است. مى‌گويد: آخر شيعه‌ها حرف حسابى ندارند. شيعه‌ها مى‌گويند على خداست. شيعه‌ها مى‌گويند: جبرئيل اشتباه كرد. رفت وحى را به پيغمبر بدهد، به على داد. ما چه موقع اين حرفها را گفتيم؟ اين آقايى كه به ناحق در حجاز پر شده بود، حالا نوارش را برگردانده است. در كشتى براى استاد دانشگاه مى‌گويد: تو فرهنگى هستى. آدم فرهنگى خودش را به يك قول نمى‌سپرد.
اصولاً درست اين است كه بگوييم: دين را بايد از چهار تا فقيه بگيريم. يك آيه من مى‌خوانم. فكر مي‌كنم كه شما همه حفظ باشيد. چون از اين آيه‌هاى است كه هر بچه مسلمانى حفظ است. نصف آن را من مى‌خوانم. (الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) خدا را شكر! آدم لذت مى‌برد كه شما اين آيه را حفظ هستيد. زمان شاه دانشجو خيلى با قرآن كار نداشت. قرآن مى‌گويد: بندگان خدا كسانى هستند كه حرف را استماع مى‌كنند. از بهترين حرف پيروى مى‌كنند. خدا حرف را گوش مى‌دهد. ما امام ابوحنيفه، امام شافع، امام مالك، امام احمد حنبل را قبول داريم. اينها چهار فقيه هستند. اما كجاى قرآن نوشته است كه به اين چهار نفر گوش بده؟ قرآن مى‌گويد: (يَسْتَمِعُونَ الْقَوْل‌) (زمر /18) هركسى كه حرف مى‌زند. شايد امروز بنده يك حرفى زدم كه از همه حرف هايى كه در تاريخ زده‌اند بهتر بود. اين كه ما بياييم و بگوييم: علم، فقط علم آخوندى است. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين‌» (بحارالانوار،ج1،ص177) نگفت: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ» چه علمى؟ علم آزاد است. بله در روايت داريم كه فقط گفته است: آنچه كه مي‌خواني نفع داشته باشد.
گاهى وقت‌ها مثلاً انسان درباره تاريخ شترها تحقيق مى‌كند. حالا مثلاً اين رساله شما چه مشكلى را در مملكت حل مى‌كند؟ يك كسى يك رساله راجع به حل مشكل انجير مي‌نويسد. چون در كره زمين هيچ كشورى انجيرهايش مثل ايران نيست. متأسفانه تمام انجير‌ها مى‌ريزد. ما نه درست خشك مى‌كنيم. نه درست پودر مى‌كنيم و نه درست استفاده مى‌كنيم. دنيا آجرش را به مردم مى‌فروشد و دلار مى‌گيرد. اما ما انجير خوبمان پاى درخت خشك مى‌شود. بى عرضه هستيم. تمام شد و رفت. ما قصد نداريم بگوييم علم مادى باشد يا معنوى باشد. يعنى معتقد هستيم كه علم بايد قاطع باشد. در اسلام علم فقط يك شرط دارد. شرط آن اين است كه علم مفيد باشد. و اگرنه ترنجبين علم است ولى بعدش جوان‌ها را نابود مى‌كند. علم مكان ندارد، هرجاى كره زمين كه مى‌خواهد باشد. زمان ندارد. ز گهواره تا گور دانش بجوي. حديث داريم كه علم مكان ندارد. علم زمان ندارد. «الى المهد الى اللحد» علم استاد ندارد. اگر استاد هم كافر هست از علمش استفاده كن. ما عاشق علم هستيم. اصلاً به قدرى علم براى ما مهم است كه پيغمبر آمد و فرمود: قبل از من زمان جاهليت بود. من كه آمدم زمان عالميت شد. آمد و مرز بين اسلام و كفر، مرز بين جهل و علم را تعيين كرد.
اين كه ما مى‌گوييم: تابستان تعطيل است. اينها به خاطر اين است كه عاشق علم نيستيم و اگر نه علم هيچ وقت تعطيل نمى‌شود. بله تابستان هوا گرم است و بايد كلاس را صبح انداخت. ساعت كلاس‌ها را عوض كنند. در تابستان هوا از سر ظهر تا چهار بعد از ظهر گرم مى‌شود. ولى هيچ مانعى ندارد كه آدم از طلوع صبح تا ساعت هشت درس بخواند. باز اگر گرم است به شهرهاي ديگر كه گرم نيست رفت و در آنجا درس خواند. همدان گرم نيست. دماوند گرم نيست. تويسركان گرم نيست. ما تنبلي مى‌كنيم. ما دانشجو نيستيم. دانشجو كسى است كه ساعت مچى خودش را بفروشد تا كتاب بخرد. دانشجو كسى است كه عاشق تحصيل باشد. فقط براى نمره درس نخواند. خود علم را دوست داشته باشد. سر و پا نشناسد.
مى‌گويد: دانشجوهاى ما چهل روز است كه مرغ نخورده‌اند. مگر بوعلى سينا چند سال مرغ خورد؟ مگر آدم با مرغ دانشجو مى‌شود؟ دانشجو يك عشق مى‌خواهد كه عده‌اى دارند و عده‌اى ندارند. ما نمونه هايى را داريم. علامه امينى صاحب كتاب الغدير براى پيدا كردن يك كتاب به چند تا كشور رفت. آن كتاب را پيدا نكرد تا در هندوستان پيدا كرد. خواست كه آن را بخرد، اما ممنوع بود. كپى ممنوع بود. كرايه و اجاره ممنوع بود. فقط گفتند: در كتابخانه حق دارى كه از روى آن بنويسى. ايشان شش ماه ايستاد و روزى هيجده سطر مى‌نوشت. آنوقت بعد از شش ماه كه آمد گفتند: هواى هندوستان چطور بود؟ گفت: نفهميدم. به اين دانشجو مى‌گويند.
مثل فوتباليست‌ها كه در زمين مى‌افتند و استخوان پاى آنها مى‌شكند متوجه نمي‌شوند، اينها هم مثل فوتباليست‌ها هستند. يعنى استخوانش مى‌شكند. ولي چون عشق گل زدن دارد نمي‌فهمد. يك كسى نماز مى‌خواند. سر نماز بالشتش را برمى دارند. مى‌گفت: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) (فاتحه /5) (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ) (فاتحه /6) امام فرمود: اگر نماز خوان بود با ريشش بازى نمى‌كرد. هر چيزى عشق مى‌خواهد.
پس اصل اين است كه ما بياييم و بگوييم: دين را بايد از چهار تا آخوند بگيريم. اين ضد قرآن است. قرآن مى‌گويد: هيچ وقت باب علم بسته نيست. من از تمام دانشجوها و عزيزان، تحصيلكرده‌هاى اهل سنت تقاضا مى‌كنم در اين آيه فكر كنند. قرآن گفته است: بنده خوب خدا كسانى هستند كه حرف را گوش بدهند و از بهترين‌ها پيروى كنند. كار نداشته باشند كه اين را شيعه مى‌گويد يا سنى؟ عالم زنده است يا مرده؟ پير است يا جوان؟ گاهى وقت‌ها صد نفر پير از دنيا رفته‌اند كه حرف آنها درست نيست. يك جوان زنده حرفش درست است. اين آيه قرآن خيلى آيه خوبى است. هر جوانى كه به اين آيه گوش بدهد خودش را آزاد مى‌كند. اينكه مى‌گويند: قرآن كتاب سازنده است، يكى از آنها اين است كه آدم ساز است. يعنى آدم را از اسارت در مى‌آورد.

5- نتيجه بحث‌هاي استاد بغدادي با دكتر سيجاني

استاد جوان تونسى در كشتى در راه لبنان با استاد بغدادى صحبت مي‌كرد. اول تشر مى‌زند كه من اگر مى‌دانستم كه تو شيعه هستى، با تو حرف نمى‌زدم. خواهش مى‌كنم كه اين بحث را هم گوش بدهيد. بحث شيرينى هست. خلاصه مى‌گويد: تو فرهنگى هستى. تحصيل كرده هستى. حرف را گوش بده. تو استاد هستى. منطق دارى. باسواد هستى. من هم باسواد هستم. با هم صحبت كنيم. لجبازى يعنى چه؟ (إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى‌ هُدىً أَوْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (سبأ /24) اين دو خيلي با هم حرف زدند. آن مرد ديد كه اين آقا شيعه شده است و مسئله نوشته است و بيست هزار نفر هم شيعه كرده است و بنيانگذار تشيع در تونس شده است. اعلام موجوديت و حزبشان هم در روز غدير شده است و شما هم بحث را در ايام غدير گوش مى‌دهيد. اين آقا مى‌گويد كه من نگاه كردم و ديدم كه دارد نماز مى‌خواند. گفت: من نمي‌دانم كه نماز شيعه‌ها چگونه است؟ گفتم: پس شما اين عقائد كه در مورد شيعه‌ها مي‌گوييد از كجاست؟ گفت: خوب شنيده‌ام. گفت: خوب شايعه دليل است؟ آدم محقق بايد به حرف شايعه گوش بدهد؟ ايشان هم يك خرده كوتاه مى‌آيد و مى‌گويد: باشد. مى‌گويد: من كتابهايم را از كتابهاى احمد امين مصرى دارم كه در فضل اسلام و در جوهر اسلام نوشته است. خود ايشان هم كتاب‌ها را كه نوشت وقتى آمد از شيعه‌ها عذر خواهى كرد و گفت: من وقتى كتاب‌ها را نوشتم، عليه شما نوشتم. ولى بعد كه بررسى كردم، ديدم كه به من دروغ گفته‌اند.
مى‌گويد: حالا به عراق مى‌روى؟ مى‌گويد: بله! در كشتى به مذاكرات ادامه دادند. بعد اين آقا، استاد دانشگاه بغداد از اين جوان عزيز و نابغه دعوت مى‌كند. ايشان وارد بغداد مى‌شود. مى‌گويد: وارد كاظمين كه شد، اول گفت: مى‌خواهم سر قبر عبد القادر گيلانى بروم. ايشان وارد بغداد مى‌شود و سر قبر عبدالقادر گيلانى مى‌رود. عبدالقادر گيلانى رهبر فرقه صوفى‌ها است. مى‌گويد: چرا به اينجا مى‌روى؟ مى‌گويد: خوب ايشان قطب ما است. يك كمالاتى راجع به ايشان نقل مى‌كند و راجع به شيعه هم هيچ نمى‌گويد. مى‌گويد: خوب حالا سر قبر امام كاظم برويم. بغداد يك فرسخ و نيمى كاظمين است. خدا انشاء الله قسمتتان كند. مثل شهررى تهران، كاظمين و بغداد به هم چسبيده است. مي‌گويد: من وارد شدم. در قبر امام كاظم ديدم كه اين آقاى شيعه اذن دخول خواند و سلام داد. من مى‌خنديدم. آخر پر شده بود كه سلام شرك است. توسل شرك است. بعد ‌گفت: شما كارى نداريد؟ گفتم: نه! زوركى يك سوره حمد خواند. گفت: خدايا ما يك سوره حمد مى‌خوانيم. اگر امام كاظم(ع) آدم خوبى است، اين ثواب دارد و اگر آدم بدى است اين حمد فداى خودمان است. مى‌گويد: ما به ايشان گفتيم: ما معتقد هستيم كه ايشان باب الحوائج است و پهلوى خدا آبرو دارد. گفتم: مى‌شود بفرماييد كه عبدالقادر گيلانى كه اينقدر قربانش رفتى چه كسي است؟ رهبر صوفى هاست. گفت: خوب! گفتم: اين نوه پيغمبر است. اين با يازده واسطه به پيغمبر مى‌رسد. اما امام كاظم با چهار واسطه به پيغمبر(ص) مى‌رسد. چطور شما هشت واسطه را نمى‌بينى؟ بالاخره ايشان خيلى تمكين نمى‌كند. در حرم كه ايستاده بودند، افرادى مى‌آمدند. قيافه‌ها را مى‌ديد كه اشك مى‌ريختند.
مى‌گويد: بگذار شيعه‌ها را امتحان كنم. اسم پيغمبر را مى‌بردم و اينها صلوات مى‌فرستادند. معلوم مى‌شود كه اينها مسلمان هستند. يعنى اينقدر او را پر كرده بودند. شيعه‌ها به پيغمبر اعتنايى نمى‌كنند. گفتم: شايد تقيه باشد. شايد از من تقيه مى‌كنند. اينجا شهر خودشان است. كاظمين شهر شيعه هاست. بعد دو، سه نفر ديگر را امتحان كردم. به افرادى كه من را نمى‌شناختند، اسم پيغمبر را بردم و ديدم كه آن‌ها هم صلوات مى‌فرستند. بعد فهميدم كه يك ذره، يك ذره، آن طنابى كه در مغز من بافته شده است، نخ هايش دارد يكي، يكي شل مى‌شود و مى‌گويد: سراغ تحقيق برويم.

6- تحقيق كردن دكتر سيجاني

مي‌گويد: كتاب الغدير را سه دفعه مطالعه كرده‌ام. كتاب الغدير يازده جلد است و هر جلد حدود چهارصد صفحه است. سه بار كتاب الغدير را مطالعه كرده است. المراجعات متعدد را مطالعه كردم و در كتابخانه‌هاى سنى‌ها رفتم. بين شيعه و سنى يك اختلافات اعتقاداتى است. البته اين را به شما بگويم. ما وقتى مى‌گوييم: شيعه و سنى، در مقابل دشمن مشترك هستيم. اما هركسى عقيده‌اش براى خودش مهم است.
من به انگشت‌ها مثال زدم. اين مى‌گويد: زنده باد من! مى‌گوييم تو كيستى؟ مى‌گويد من شست هستم. مى‌گويد: خوب باش. مى‌گويد: من اگر نباشم نمي‌تواني دكمه‌ات را ببندى. امتحان كن. مى‌بيند راست مى‌گويد. اين مى‌گويد: زنده باد من! مى‌گوييم: تو كيستى؟ مى‌گويد: من انگشت سبابه هستم. در هر كجا نياز به انگشت بود، اول من هستم. انگشت وسط مى‌گويد: زنده باد من! مى‌گويد: من از همه رشد و قدرتم بيشتر است. مى‌گويد: زنده باد من، مى‌گوييم: تو كيستى؟ مى‌گويد: انگشتر به من قشنگ است. اگر شما انگشتر را در انگشت ديگر بكني جلوه ندارد. هركسى يك زنده بادى دارد. اما وقتى يك دشمن آمد ديگر آنها زنده بادها را كنار مى‌گذارند و جمع مى‌شوند و بصورت يك مشت در مي‌آيند و به صورت دشمن مى‌زنند. يعنى ضمن اينكه هر كدام يك امتيازى دارد اما در مقابل دشمن مشترك مي‌شوند. اتحاد شيعه و سنى يك اصل است اما اينكه عقيده ما بند به كدام آيه است، آن هم يك اصل است.
دليل اينكه من بايد از يكى از اين چهار نفر آخوند پيروى كنم، چيست؟ قرآن گفته است: آدم خوب كسى است كه حرف حق را بشنود و به بهترين آن عمل كند. نگفته است كه شيخ باشد يا سيد باشد. نگفته است كوتاه باشد يا بلند باشد. نگفت: مرده باشد يا زنده باشد. اول اينكه چرا در كتابخانه‌هاى آنها كتاب‌هاى شيعه نيست؟ چرا جوانان ما اجازه تحقيق ندارند؟ مى‌گويد: تا آمدن قرآن همه متفق بوديم. بعد از آمدن قرآن و پيغمبر همه متحد شديم. بعد از پيغمبر سر اصحاب مى‌آييم. آيا خط، خط غدير خم است؟ يا خط غير از غدير خم است؟ حالا چه كار كنيم؟ مى‌گويد: من از آنجايى كه سنى بودم و صوفى بودم و وهابى بودم و خيلى هم ضد شيعه بودم، اگر مى‌دانستم كه تو شيعه هستى با تو غذا نمى‌خوردم. حالا يك چنين ضد شيعه‌اى مى‌آيد و مى‌گويد: بررسى كنيم. بالاخره بعد از رسول خدا(ص) اصحاب چه طور هستند؟ آيا همه اصحاب عادل هستند؟
اگر من بتوانم كه اين بحث را از قرآن و حديث روشن بگويم، يك طورى كه احدى نتواند در آن اشكال بگيرد، به خواست خدا انشاء الله مى‌گويم. چون از خودم نيست. من اينقدر مانعى ندارم كه بگويم حرفى مى‌زنم كه هيچ كسى نمى‌تواند اشكال بگيرد. ولى حرف بزرگان را نقل مى‌كنم. بحثى كه مى‌كنم امكان ندارد كه كسى بتواند به آن اشكال كند و تقاضا مى‌كنم كه اگر كسى به آن اشكال دارد به نهضت سواد آمورزى نامه بنويسد. به خيابان دكتر فاطمى نامه بنويسد و من حتماً نامه را نقد مى‌كنم. اين مقدار خداوند به من انصاف داده است.
اينها مى‌گويند: همه اصحاب عادل هستند و چون همه اصحاب عادل هستند، اصحاب كسانى هستند كه پيغمبر را ديده‌اند. هركس پيغمبر را ديده است عادل است. بنابراين افرادى كه پيغمبر را ديدند به سراغ(الف) رفتند. بنابراين آقاى(الف) حاكم شد. اگر به سراغ آقاى(ب) مي‌رفتند، آقاى(ب) رييس حكومت مى‌شد. خلاصه دين را از مردم بايد بگيريم. آن هم مردمى كه زمان پيغمبر بودند. حرف ما اين است كه ما كار به مردم نداريم. حرف را بايد از عقل بگيريم. عقل مى‌گويد: دروغ بد است. اما اكثر مردم دروغ مى‌گويند. نبايد بگوييم كه چون اكثر مردم دروغ مى‌گويند پس دروغ حلال است. اول عقل و شرع است و بعد مردم هستند. مردم نزد ما محترم هستند تا مادامى كه از مرز عقل خارج نشده باشند.

7- اصحاب از نظر قرآن

اصحاب چهار دسته هستند. يك دسته را قرآن مى‌گويد (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) يك عده را قرآن گفته است پاك هستند. اينها در علم عميق هستند. (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌) (شوري /23) اين يك عده از اصحاب است. يك دسته از اصحاب را قرآن مى‌گويد (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر) (نحل /43) اگر نمي‌دانيد از اهل ذكر بپرسيد. اينها يك دسته از اصحاب هستند كه خداوند از آنها تعريف كرده است. (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ) (واقعه /10) (أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) (واقعه /11) افرادى كه سابق هستند. (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا) (انفال /72) ديگر ترجمه نمى‌خواهد. «آمنوا، هاجروا، جاهدوا» (يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ) (انفال /36) از يك سرى افراد تعريف كرده است.
سلام و صلوات خدا بر آن اصحابى كه قرآن را به آنها فرستاديم. اين يك دسته هستند. يك دسته هستند كه اينها ثابت قدم هستند. (سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت‌) (بحارالانوار،ج10،ص121) شيعه و سنى نقل مى‌كند. «سَلْمَانَ مِنِّي‌» (بحارالانوار،ج22،ص346) يك كسى مى‌گفت: شيعه را ايرانى‌ها ساخته‌اند. اگر ايرانى‌ها مى‌توانستند دين درست كنند، خوب سلمان فارسى را امام مى‌كردند. نمى‌رفتيم دوازده امام و چهارده معصوم را بگيريم كه همه آنها عرب هستند. ما كه ناسيوناليسم نيستيم. مى‌گفت: شما ايرانى هستيد. بالله ما ايرانى نيستيم. جمهورى اسلامى است نه جمهورى ايرانى! ما اگر ايرانى بوديم به ما چه كه عكس شهيد صدر را برداريم و تمبر كنيم؟ ما هم تمبرى داريم كه براي پسر سيزده ساله است كه به خودش نارنجك بست. آيت الله اشرفى نود ساله هم هست. يعنى اسم تمبر ما از سيزده ساله تا نود ساله هست. هركس كه مى‌خواهد ببيند كه ايرانى‌ها ناسيوناليسم هستند. همگرا هستند يا ملى‌گرا هستند، ببينند كه تمبرهاى ما چيست؟ اين آلبوم عكس‌ها را نگاه كنيد و ببينيد. هركسى كه يك كمالى از خود نشان داده است، ما آن افراد كامل را چاپ كرده‌ايم. از هر كشورى و به هر زبانى كه باشد. اينطور نيست كه ما ايراني‌ها امامان را تعيين كرده باشيم. اگر بنا بود كه امام درست كنيم، سلمان را امام مي‌كرديم. «سَلْمَانُ مِنَّا» «عَمَّارٌ يَنْقُلُ اللَّبِنَ بِمَسْجِدِ الرَّسُولِ وَ كَانَ ص يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ صَدْرِهِ وَ يَقُولُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» (بحارالانوار،ج18،ص113) راجع به ابوذر تعريف كرده است. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» (فصلت /30) قرآن مى‌گويد: ايمان دارند. «ثم استقاموا» استقامت دارند. دسته سوم ايمان داشتند. ايمان داشتند ولى بى دين شدند. قرآن مى‌گويد: (مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ) (مائده /54) يعنى كسى كه از دين خودش مرتد شود. اول دين دارد و بعد بي دين مي‌شود. اين هم يك دسته هستند. يك دسته هم هستند كه با زبان مسلمان هستند ولي قلباً كافر هستند. قرآن درباره اينها مى‌فرمايد: (يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم‌) (فتح /11) با زبان مى‌گويند: (ما لَيْسَ في‌ قُلُوبِهِمْ) (فتح /11) چيزى كه در دلشان نيست. اگر شما اين كليد را داشته باشيد تمام قفل‌ها با آن باز مى‌شود.

8- عصمت و عدالت شرط رهبري

تمام محور شيعه و سنى اين است كه ما مى‌گوييم راوى حديث بايد عادل باشد. ما مى‌گوييم رهبر بايد عادل باشد. معصوم باشد. زمانى كه امام زمان نيست، مجتهد بايد عادل باشد. ما مى‌گوييم: يا عصمت و يا عدالت! اينها مى‌گويند: هر كسى كه صحابى بود. هر كسى كه براي او هورا كشيدند. ما دينمان با زنده باد و مرده باد است. اگر همه مردم كره زمين به آقاى قرائتى ايمان دارند. ولى شما خودت ديدى كه قرائتى نماز صبحش را نخواند، حرام است كه گوش به حرف من بدهى. همه مردم مي‌گويند: ماه ديده نشده است. اما خود شما ماه را ديدى. بايد كه فردا را عيد فطر بگيرى. ما روى فكر خودمان، روى ديد خودمان، عنايت داريم. اصل اين است كه شناخت خودمان هم اصل است. يك جاهايى بايد مجتهد بشويم.
در همه رساله‌ها نوشته است كه اصول دين تقليدى نيست. يعنى هركسى بايد خودش با فهم و شعور باشد. به بت پرست‌ها مى‌گفتند: چرا بت پرست هستيد؟ مى‌گفتند: نياكان ما بت پرست بوده‌اند. اگر پدر ما آتش پرست بود، ما بايد بخاطر حفظ نياكان آتش پرست شويم؟ حفظ نياكان اگر ضد عقل باشد شرك است. اصل عقل است. اصل وحى شرع است. نياكان بى نياكان! ما بند به هيچ كس نيستيم.
اميرالمومنين مى‌فرمايد: در جبهه اگر نزديكترين فاميل مى‌آمد، با شمشير مى‌زديم و گردنش را قطع مى‌كرديم. مي‌گفتند: آقا خويش و قوم است. مي‌فرمود: خويش و قوم باشد. ما در اسلام نمى‌گوييم: السلام علينا و على همشهرى‌ها! السلام علينا و على سفيد پوست‌ها! السلام و علينا و على كشورهاى جزء اپك! اينكه نمى‌شود. ما مى‌گوييم: «السلام علينا و على عبادالله الصالحين» از اين طرف كره زمين، به آن طرف كره زمين سلام مى‌فرستد. آن هم كه آنطرف كره زمين نماز مى‌خواند، همه با بى سيم به هم تلگراف مى‌كنيم. روزى پنج بار ما با هم ارتباط داريم. همشهرى و اينها به درد نمي‌خورد. اصل حق است.
ما چهار نوع اصحاب داريم. اصحابى كه خدا تعريف آنها را كرده است. اصحابى كه ثابت قدم هستند. افرادى كه مرتاض شدند. اول انقلاب بود. گاهى بگير و بزن هايى بود. يك كسى را مى‌گرفتند كه جزء گروهك‌ها بود. مى‌گفت: آزاد بايد گردد. او مى‌گفت: اعدام بايد گردد. مى‌گفت: نه! آزاد بايد گردد و نه اعدام بايد گردد. محاكمه بايد گردد! بعد از محاكمه بايد ببينيم كه جرم آن چيست؟
در جنگ احد گفتند: پيغمبر كشته شد. فرار كردند. آيه نازل شد كه فرار كرديد؟ واى به حالتان! مى‌گويد: فرار كرديد؟ اينهايى كه فرار كردند همه اصحاب بودند ولى از جبهه فرار كردند. مگر عثمان خليفه سوم نبود؟ مگر نرفتند و او را كشتند؟ مى‌شود كه شما بگوييد كه قاتل عثمان عادل است؟ عثمان خليفه مسلمين نبود. شما كه مى‌گويد: هركسى صحابى است، عادل است. پس بايد بگوييد: قاتلين عثمان هم عادل هستند. چطور مى‌توانى اين حرف را بزنى؟ قرآن مى‌گويد: (إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‌ سَبيلِ اللَّه‌) (توبه /38) گاهى پيغمبر مى‌گفت: به جبهه برويد. مى‌گفتند: حالا هوا گرم است، صبر كنيد. آنهايى كه به پيغمبر مى‌گفتند: حالا هوا گرم است. اينها عادل هستند؟ چرا وقتي مى‌گويد: به جبهه برويد، تكان نمى‌خوريد؟ اينها عادل هستند كه هرچه پيغمبر مى‌گويد، گوش نمى‌دادند؟ قرآن مى‌گويد: (إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْر) (آل عمران /152) اى مردم شل شديد و درگيرى شد. اختلاف شد. آنوقت خدايى كه در قرآن اينها را به رگبار مى‌بندد «فَشِلْتُمْ» شل شديد «تَنازَعْتُمْ» نزاع كرديد. (عَصَيْتُم‌) (آل عمران /152) معصيت كرديد. كسى را كه خدا رگبار به جانش مى‌بندد، مى‌گويد: «فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ» بگويد: عادل است. اين انصاف است.

9- اگر فاسق خبري آورد تحقيق كنيد

وقت تمام شد. به هرحال از همه گذشته قرآن مى‌گويد: (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا) (حجرات /6) اگر شما را آورد «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ» اگر فاسق خبرى را براى شما آورد، تحقيق كنيد. معلوم مى‌شود كه در اصحاب بعضى‌ها هم فاسق بودند. مى‌گويد: اگر فاسق خبرى را آورد تحقيق كنيد. پيداست كه همه اصحاب عادل نبودند. خود اصحاب با هم جنگ داشتند. معاويه از اصحاب بود. على بن ابيطالب هم از اصحاب بود. در جنگ صفين اينها با هم بودند. مى‌شود بگوييم: كه دو نفر عادل هستند. هم معاويه عادل است و هم على(ع) عادل است. چون قرآن مى‌گويد: (يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) نمى‌شود گفت كه همه عادل هستند. قرآن مى‌گويد: (الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِي‌) (توبه /61) «يُؤْذُونَ» كسانى كه پيغمبر را اذيت كردند، اينهايى كه پيغمبر را اذيت كردند عادل هستند. آنوقت خدا مى‌گويد: «لعن الله» خدا لعنت كند آنها را كه پيغمبر را اذيت كردند. پس پيداست كه زمان پيغمبر بعضى از افراد «يُؤْذُونَ النَّبِي‌» پيغمبر را اذيت كردند.
اين همه آيه در مورد منافقين داريم. منافقين همه از اصحاب بودند. چون اصحاب يعنى كسانى كه پيغمبر را ديده‌اند. مگر منافقين پيامبر را نمى‌ديدند؟ نگوييد: قرائتى اين چه حرفى است كه مى‌زنى؟ اينكه ما مى‌گوييم: همه اصحاب عادل نيستند، درست است. مرجع تقليد ما به شرطي درست است كه عادل باشد. يعنى ممكن است كه مرجع تقليد هم از عدالت دور باشد. قاضى وقتى خوب است كه عادل باشد. اگر پيشنماز عادل است، پشت سر او نماز بخوان. اگر پيشنماز يك دروغ بگويد، ما پشت سرش نماز نمى‌خوانيم. ما عدالت را در همه جا شرط مى‌گيريم.
آنها همينطور مى‌گويند و كيلويى حساب مى‌كنند. كيلويى يعنى چه؟ اصحاب همه عادل نيستند. بنابراين عقيده ما اين است. شيعه و سنى همه قبول دارند. يك مسلمان نيست كه قبول نداشته باشد. پيغمبر فرمود: امام حسن و امام حسين سيد الشباب اهل الجنة هستند. جوانان بهشت هستند. آنوقت معاويه آمد و به پسرش يزيد پست داد. يزيد قاتل است. يعنى كسى كه قاتل حسين را به رهبرى انتخاب مى‌كند ما بياييم و بگوييم معاويه عادل است؟ چه طور فكر مى‌كنيم؟ على(ع) در همه جنگ‌ها فرمانده بود. در هيچ تاريخى مثل علي را پيدا نمي‌كنيد. شيعه و سنى، در جنگ‌ها شركت مى‌كردند ولى صف آخر بودند. قرآن مى‌گويد: (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدين‌) (نسا /95) اين كسى كه در صف اول مى‌رود ارزش دارد. محور آن است كه عقل مى‌گويد. محور آن است كه قرآن مى‌گويد. بعد از قرآن و عقل، كار نداريم كه مردم مى‌گويند: مرده باد چه كسى و زنده باد چه كسى؟ ما راهمان را بايد انتخاب كنيم.

10- سيجاني بعد از تحقيق شيعه شد

آقاى سيجانى مى‌گويد: بعد از اين تحقيق آمدم و شيعه شدم. گروه، گروه جوان‌هاى دانشجو در تونس آمدند و شيعه شدند. حزب تشيع روز غدير خم اعلام موجوديت كرديم و اولين جشن شيعه را گرفتيم. منتها بنده ده سال تحقيق كردم و سه بار الغدير را خواندم. بيست، سى كشور رفته‌ام و با صدها دانشمند مباحثه كردم. بالاخره از شيعه‌هاى درجه يك شد. وقتي هم كه به عراق آمد آيت الله شهيد صدر به استقبال او رفت. آيت الله العظمى خويي، ايشان را پذيرايى كرده است. گفتند: تو در سن جوانى بنيانگذار شيعه در كشور تونس شدى. كتابش تحت عنوان «ثم اهتديتُ» است. بيست هزار نفر را تا به حال شيعه كرده است. ولى كتاب آن هم يك كلمه نيش ندارد. همه‌ استدلال است. آيا اين صوف با اين آيه قرآن مى‌سازد؟ اين صوف با عقل مى‌سازد؟ دائم سوال مى‌كند و اگر دانشجوها اين سوال‌ها را بخوانند خودشان راه را پيدا مى‌كنند.
خدايا به ما توفيق شناخت حق، پيروى از حق، نشر حق مرحمت بفرما. كسانى كه با حرام كردن فلان كتاب، با خارج كردن فلان كتاب از فلان كتابخانه، با تهديد و اعراب، با سوت و كور كردن فضاى علمى نمى‌گذارند و نگذاشته‌اند كه حقيقت روشن شود، هر كدامشان كه مرده‌اند به جزايشان برسان و هر كدامشان كه زنده هستند مجازاتشان بفرما. ما مفتخر هستيم كه امام صادق(ع) از ماست. ما مفتخر هستيم كه على بن ابيطالب از ماست. ما مفتخر هستيم كه پيرو مكتب غدير خم هستيم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2716
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست