نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2738
1- طلاق و خودکشی، نشانه یأس و ناامیدی 2- پذیرش توبه، امید دادن به گنهکاران ناامید 3- یأس از رحمت الهی، بزرگترین گناه در اسلام 4- دعا به درگاه الهی، راه مقابله با ناامیدی 5- سرگذشت حضرت یوسف، بهترین نمونه امیدواری 6- قطع امید از مردم، توکّل به خدا 7- در شب قدر، ببخشیم تا آمرزیده شویم
موضوع: یأس و ناامیدی، مانع رشد و کمال(2) تاريخ پخش: 24/03/96
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
موضوع بحث ما ادامه بحث جلسه قبل، مسأله این بود که انسان نباید مأیوس باشد وخودش را ببازد. احساس کند همه درها قفل است و در بن بست قرار گرفته است. انسان وقتی احساس کرد هیچ راهی ندارد فکر میکند خودش را بکشد راحت میشود. طلاق بگیرد راحت میشود. فرار کند راحت میشود. بسیاری از خلافکاریهای ما مربوط به این است که خودمان را باختیم، اگر انسان امید داشته باشد طور دیگری زندگی میکند.
1- طلاق و خودکشی، نشانه یأس و ناامیدی
نمیدانم این را گفتم یا نگفتم. حادثه شیرینی است. خانمی به من نامه نوشته بود تو حق حیات بر گردن من داری. چه کردم؟ نوشته بود ازدواج کردم صاحب دو بچه شدم. شوهر من بیکار شد. معتاد شد، در خانه مستأجری، گفتم: این چه زندگی است؟ اول جوانی من است. شوهرم کار ندارد، معتاد هم هست. دو تا بچه هم دارد. خانه مستأجری، به فکر خودکشی افتادم. با خودم گفتم: اگر خودت را بکشی راحت میشوی. ولی این فکر گاهی میآمد در ذهنم و گاهی میرفت. یک روز تصمیم گرفتم عملی کنم. مادرشوهرم را با یک بهانهای از خانه بیرون کردم. بچههایم هم بلد بودند راه بروند، از خانه بیرون کردم. طنابی تهیه کردم و تصمیم گرفتم خودم را خفه کنم. ترسیدم صدای خر خر من بلند شود، در را بسته بودم و گفتم: بروم تلویزیون را روشن کنم که صدای تلویزیون بر صدای خر خر من غالب شود. تا تلویزیون را باز کردم دیدم تو در تلویزیون گفتی: خانم میخواهی خودکشی کنی؟ می گفت: من ترسیدم! قرائتی از کجا فهمید؟ حالا ما این فیلمها از از قبل پر میکنیم و معلوم نیست چند وقت قبل با کم و زیادش پر کردیم. آن لحظه خدا وقتی میخواهد کاری را بکند خودش دوقلوها را به هم میچسباند. خانم پس امید یعنی چه؟ یعنی قدرت خدا تمام شد؟ خدا تا به حال کسی را از بن بست نجات نداده است؟ پس قناعت یعنی چه؟ صبر یعنی چه؟ زهد یعنی چه؟ «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/5) با سختیها آسانی هست، یعنی چه؟ یک سری از این حرفها را زدم و این خانم حسابی پای تلویزیون متحول شد و فکر کرد که پیام خداست که به زبان ما در یک زمانی جاری شده و در یک زمان دیگر این حرف به گوش این خانم میرسد. میگفت: استغفار کردم. طناب را باز کردم. در کوچه رفتم و بچههایم را هم آوردم. بعد هم شوهرم کار پیدا کرد و از اعتیاد نجات پیدا کرد و بعد هم پولدار شدیم و خانه خریدیم و 180 درجه زندگی ما عوض شد. چرا زود تصمیم میگیریم. اینکه اسلام اجازه طلاق را به مرد داده است بخاطر این است که زنها حساس هستند. لطیف هستند. زود گریه میکنند، زود جیغ میزنند و زود تصمیم میگیرند. البته بعضی از مردها هم اینطور شدند. ولی یک مقداری انسان باید تا به سختی رسید، نه حالا که من رفوزه شدم، دیگر به درد نمیخورم. حالا که در کنکور رد شدم. حالا که در ازدواجم شکست خوردم دیگر برای همیشه بدبخت هستم. اینکه ما فکر میکنیم همه درها بسته شد، این یأس خیلی خطرناک است. در جلسه قبل صحبتهایی کردم و امشب میخواهم ادامهاش را بگویم. حالا ممکن است یک عده در این جلسه باشند و جلسه قبل نباشند. فهرست جلسه قبل را هم بگویم. انسان بداند که نابود نمیشود، حتی بمیرد هم نیست نمیشود، جایش عوض میشود. حدیث داریم مرگ مثل تغییر لباس است. تغییر خانه است. جا به جا شدن است. نیست شدن نیست.
2- پذیرش توبه، امید دادن به گنهکاران ناامید
قرآن میگوید: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه» (زلزله/7) ذرهای از کار خیر تو محو و نابود نمیشود. قرآن میفرماید: من ضایع نمیکنم عمل شما را، «لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى» (آلعمران/195) چه مرد، چه زن هرکار خیری بکند کار خیر او محو و نابود نمیشود. این حرفهای دیشب است. قرآن میفرماید: «هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه» (توبه/104) توبه را قبول میکنم، چرا مأیوس میشوی؟ مگر نمیگویی من گناه کردم و آدم بدی هستم. بن بست نیست. اسلام بن بست ندارد. نه اینکه با زور قبول میکند، دوست هم دارد. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِين» (بقره/222) تا اینجا را دیروز گفتیم. بحث این جلسه ما این است که یأس آتشی است که هر خیری را میسوزاند. آدمی که مأیوس شد، پایش پیش نمیرود. فایده ندارد. ما دیگر باسواد نمیشویم. از ما گذشته است. ما دیگر به جایی نمیرسیم. یأس یک آتشی است که هر خیری را میسوزاند. مرگ هر ترقی است. انسان باید بین بیم و امید زندگی کند. یأس یعنی چه؟ یأس یعنی محدود نگری، به بن بست رسیدم. سوء ظن به خداست، یعنی از خدا کاری بر نمیآید. آنکه مأیوس است یعنی خدایا من که به بن بست رسیدم، تو هم دیگر عرضه نداری. نمیتوانی گره را باز کنی. یأس یعنی سوء ظن به قدرت خدا، سوء ظن به کرم خدا، یأس خیلی… در قرآن دو رقم گناه داریم. گناه کبیره، گناه صغیره. قرآن میگوید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (نساء/31) گناه کبیره داریم و گناه غیر کبیره داریم.
3- یأس از رحمت الهی، بزرگترین گناه در اسلام
در اینکه گناه کبیره چیست، تمام آقایان که در مورد گناه کبیره حرف زدند، گفتند: اولین گناه کبیره این است که انسان از لطف خدا مأیوس شود. ما که نماز نمیخوانیم،روزه هم نمیخواهد بگیریم. ما که این گناه را کردیم یک گناه دیگر هم بکنیم. خیلی از اینهایی که ورشکست میشوند اول یک خرده بدهکار میشوند و بعد وهم اینها را میگیرد. میترسند و میگویند: ما دیگر نمیتوانیم قرضمان را بدهیم. حالا که اینطور شد، پس یک مقدار دیگر هم نسیه کنیم و فرار کنیم. یعنی مأیوس میشوند و بخاطر مأیوس شدن ورشکست میشوند. حدیث داریم فقیه چه کسی است؟ فقیه کسی است که مردم را مأیوس نکند. نه مردم را امیدوار کند به اینکه شما حتماً آدم خوبی هستید، نه مأیوس کند که شما حتماً آدم بدی هستید. قابل بخشش نیست. انتظار امام زمان یعنی چه؟ یعنی مأیوس نشوید. ما منتظر امام زمان هستیم یعنی چه؟ یعنی اگر دنیا پر از ظلم هم شود نباید مأیوس شویم. هیچوقت در هیچ شرایطی مأیوس نشوید. یک حدیث معروفی است من نمیدانم این را چه جواب میدهید. اگر کسی آمد به شما اشکال کرد وگفت: شما میگویید: امام زمان وقتی میآید که دنیا پر از ظلم شود. خیلی خوب! پس بیایید همه گناه کنیم. همه گناه کنیم که دنیا پر از ظلم شود و امام زمان تشریف بیاورد. جواب این را چه میدهید؟ کسی آمد گفت: عقیده شما این است که اگر دنیا پر از ظلم شد آقا میآید. پس بیایید همه گناه کنیم. دنیا زودتر پر شود و آقا بیاید. جواب: ده ثانیه ساکت هستم و بعد از ده ثانیه جواب میدهم. شما هم در این ده ثانیه فکر کنید. روایت داریم اگر دنیا پر از ظلم شد آقا میآید. «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (الطرائف/ ج 1/ ص 177) نه «بعد ما ملئت ظالما» اگر میگفت: وقتی امام زمان میآید که مردم همه ظالم شوند، میگفتیم: خیلی خوب پس بیایید من و شما و همه ظالم شویم. نمیگوید: اگر همه ظالم شدید. میگوید: دنیا پر از ظلم شد. نه اینکه همه مردم بد شدند. بگذارید یک مثل بزنم. میگویند:وقتی پنجره باز میشود که سالن پر از دود شود. سالن پر از دود شود نه اینکه همه مردم سیگار بکشند. ممکن است یک نفر یک کنده درخت را آتش بزند و در سالن بیاورد و سالن پر از دود شود. یک صدام جنایتکار پیدا میشود و هم عراق را خراب میکند و هم ایران را و هم کویت را. لازم نیست دنیا پر از ظالم شود، دنیا پر از ظلم شود. پس معنایش این نیست که بیایید ظالم شوید. یک آمریکا کافی است برای اینکه دنیا را به آتش بکشد. دنیا اگر… نصفش را من میگویم و نصفش را شما بگویید ببینم گرفتید یا نگرفتید. اگر دنیا پر از ظلم شد آقا میآید. نفرمود: اگر دنیا پر از ظالم شد. اگر گفت: دنیا پر از ظالم شد آقا میآید. میگوییم: خیلی خوب بیایید همه گناه کنیم. تا آقا ظهور کند. نمیگوید: پر از ظالم. میگوید: پر از ظلم شود. در زمان امام زمان هم بالاخره افرادی هستند پاک، همین یاران حضرت مهدی که از مکه ده هزار تا شروع میکنند، این ده هزار تا از اولیای خدا هستند. این 313 افسر همه از اولیای خدا هستند. امام زمان همینطور که در صدر اسلام «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجا» (نصر/2) در زمان امام زمان هم «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجا» فوج فوج مردم به امام زمان بیعت میکنند. یار امام زمان میشوند. دنیا پر از ظلم شود نه اینکه دنیا پر از ظالم شود.
4- دعا به درگاه الهی، راه مقابله با ناامیدی
فلسفهی دعا چیست؟ ماه رمضان است و شب عزیزی هم هست. دعا یعنی مأیوس نشویم. حتی در معامله میگوید اگر مشتری آمد جنس خرید و پشیمان شد، آمد گفت: آقا این معامله را برگردان. این را اقاله میگویند. یعنی معامله را برگردان. اگر کسی یک جنسی را فروخت، خریدار، مشتری پشیمان شد. آمد گفت: آقا این جنس را پس بگیر. اگر پس گرفتی خدا گناهان تو را پس میگیرد. «من اقال مؤمن» اگر مؤمنی معامله را برگرداند، خدا هم گناهان او را پاک میکند. تو معامله را ندیدی و خدا هم گناهان تو را نمیبیند. اقاله! در قرآن پر است از نمونههایی که میگوید: مأیوس نشو! ابرهه بود یک کعبه ساخت در کشورش به مردم گفت: عوض مکه دور همین کعبه طواف کنید. یک کسی آمد به کعبه او جسارت کرد. او هم گفت: من کعبه مسلمانها را خراب میکنم. لشگری از فیل سواران تشکیل داد، با فیل به مکه آمدند، کعبه را خراب کنند. قرآن میگوید: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيل» (فیل/1) ندیدی خدا به فیل سوارانی که آمدند کعبه را خراب کنند چه کرد؟ «أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ» (فیل/2) دیدی توطئهشان را خنثی کرد؟ «وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ» دیدی پرنده فرستادیم و یک چیزی از عدس بزرگتر و از نخود کوچکتر. چه بمبی در این بود؟ چه مواد انرژی در این بود که بر سر هرکس میخورد، «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» (فیل/5) مثل کاه جویده میشدند. یعنی مثل پهن میشدند. ندیدی؟ نقل شد به پدر ابوطالب گفتند: بابا فیل سوارها آمدند، کعبه را خراب میکنند. گفت: اینها ضمناً چند شتر هم از ما دزدیدند. شترها را پس بده. گفت: داریم کعبه را خراب میکنیم. تو فکر شترهایت هستی؟ گفت: «أنا رب الابل و للبیت رب» من صاحب شترها هستم. کعبه هم صاحب دارد. خود صاحب کعبه به حسابشان خواهد رسید. پودرشان کرد. فیلسوار پودر میشود. یعنی چه؟ یعنی مأیوس نشوید. دست خدا باز است.
5- سرگذشت حضرت یوسف، بهترین نمونه امیدواری
اینکه قرآن به قصه یوسف گفته: احسن القصص، چون قصه یوسف هم قله دارد و هم دره. در قصه یوسف هم چاه داریم و هم جاه داریم. یوسف در چاه افتاد و خدا او را به جاه رساند. در قصه یوسف هم کوری داریم، هم بینایی داریم. یعقوب هم نابینا شد، هم بینا شد. در سوره یوسف هم وصال داریم و هم فراق داریم. هم دهها سال در فراق یوسف اشک ریخت و هم عاقبت پدر و پسر همدیگر را در آغوش گرفتند. فراق، وصال، چاه، جاه، بینا، نابینا، هم قحطی داریم و هم نجات از قحطی داریم. هم کینه برادرها داریم، حسادت که برادران را در چاه انداختند. هم محبت یوسف داریم. این سوره یوسف خیلی فراز و نشیب دارد. به ما گفتند: قرآن بخوان و تدبر کن یعنی مأیوس نشو. ببینید خواهرها و برادرها دنیا جای غصه است. هرکسی باید یک غصهای بخورد. داریم اگر دنیا جای خوشی بود و زندگی دائمی و مرفه بود، حضرت سلیمان زندگی مرفهی داشت. چون هم پیغمبر بود و هم پادشاه بود. حکومتی که خدا به سلیمان داد به احدی نداد. سلیمان گفت: «وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» (ص/35) حکومتی به من بده که در تاریخ نمونه نداشته باشد. اگر بنا باشد خوشی باشد، سلیمان خوش بود. منتهی فکر میکنیم اگر این غصه دارد، بیغصه وجود ندارد. یک غصه دیگر میآید! یک کسی بود نقل میکرد و میگفت: اگر غصههای مردم را بگیرید و در یک فلکه بگذارید. در یک میدان بگذارید و به مردم بگویید: ای مردم بیغصه! دنیا جای غصه است. خودتان بروید دور فلکه هرکدام یک غصه بردارید بیایید. میگفت: مردم بی غصه وقتی دور فلکه جمع شدند که هرکدام یک غصه بردارند، غصههای مردم را اگر ببینند، میگوید: غصه خودم را بده بیاید. چون با غصه خودم انس پیدا کردم و غصههای دیگر راه دست من نیست. دنیا جای غصه است. آن کسی هم که فکر میکنی خوش است، پیش او که مینشینی میبینی اوه! این یک غصه دیگر دارد. ما دیگر یاد این غصه نبودیم. نباید تا غصه شد ما مأیوس شویم. این غصه هم برود، یک غصه دیگر میآید. خدا باغ سبز را سوزاند. در سوره «نون و القلم» یک قصه نقل کرده است. چکیده قصه این است. پدری بود از میوههای باغ به فقرا میداد. مرد. باغ برای وارثین و بچهها شد. بچهها گفتند: ما نمیدهیم. یکی گفت: بدهید. باقی گفتند: خفه شو! نمیدهیم. گفت: پدرت به فقرا میداد. مردم به این باغ چشم دارند. گفت: پدرم زمانی ملکش بوده، ما امروز مالک هستیم و نمیدهیم. گفت: فقرا میبینند. گفت: سحر میوه را میچینیم! سحر بلند شدند و یواش رفتند میوهها را بچینند. به باغ که رسیدند دیدند یک تخته خاکستر است. این قصه در سوره «نون و القلم» آمده است. «فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ» (قلم/20) باغشان مثل یک تخته خاکستر شد. «فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ» (قلم/21) به هم گفتگو میکردند. «أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ» (قلم/22) اگر میخواهید میوهها را بچینید سحر بروید که تا آفتاب نزده میوهها به انبار برود و چشم فقرا به میوهها نخورد! «فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ» (قلم/23) یواشکی به باغ رفتند، در کوچه هم آرام حرف میزدند. «أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ» (قلم/24) امروز فقیر و مسکین نباید چشمشان به این بخورد. «فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُون» (قلم/19) یک گردباد آتش زایی آمد و باغشان را سوزاند. ببینید ندهیم، نمیدهند! اگر ظرف میوه را جلوی شما آوردند، اگر شما برای خودت برداشتی آن آقایی که میوه را دور میگرداند، برود. اما اگر برای خودت برنداشتی و تا ظرف میوه را آوردند یکی برداری و به دیگری بدهی، تا مادامی که میوهها را به دیگران بدهی، او هم ظرف میوه را نگه میدارد. اما اگر برای خودت برداری او هم رد میشود. دنیا همینطور است. اگر فقط برای خودت خواستی، خدا سهمت را قیچی میکند. تا مادامی که به دیگران بدهیم خدا هم به ما میدهد. مأیوس نشویم. از کجا بیاوریم؟ پیری داریم. کوری داریم. بچه کوچک داریم. در دعاها امامان ما یک چیزی میگفتند که یأس را برطرف کند، ای خدایی که فراق یعقوب را به وصال رساندی. ای خدایی که بعد از یأس برای فلان گروه باران فرستادی. ای خدایی که پیغمبر یتیم را… ای خدایی که خدیجهای که همه زنهای مکه با او قهر کرده بودند را کوثر دادی. این دعاهایی که میکنیم فقط برای این است. باید مهر خدا را در دلمان بنشانیم. «و کم من قبیح سترت» در دعای کمیل داریم. چقدر عیبها را پوشاندی! «و کم من ثناء جمیل لست اهلاً له نشرته» چقدر مردم برای من کمالاتی گفتند که تو میدانی آن کمالات را ندارم. پز مرا عالی کرد! «و کم من عثار وقیته» در لغزشگاهها مرا حفظ کردی. هی الطاف خدا را در ذهنت بیاور تا مأیوس نشوی. گاهی هم وقتی به خیر میرسیم و مأیوس میشویم مثلاً به خیری میخواهیم برسیم نمیرسیم. مأیوس میشویم. از کجا میدانی این خیر است؟ شاید هم خوب شد که مأیوس شدی. «عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم» (بقره/216) قرآن میگوید: بعضی چیزها را خیلی دوست داری، اما برای تو شر است. ما واقعیت را نمیدانیم. خیلی از دعاهایی که میکنیم، دعا نیست، نفرین است. یک کسی به یکی از اولیای خدا گفت: یک دعا برای ما بکن. آن ولی خدا گفت: انشاءالله خدا مرگت بدهد! گفت: حاج آقا! گفتم به من دعا کن. گفت: دعایت کردم. گفت: گفتی خدا مرگت بدهد. گفت: تو وجودی داری که هرچه بیشتر عمر کنی گناهات بیشتر است. زودتر بروی، بهتر است. ما نمیدانیم واقعاً… امام سجاد مریض میشود، میگوید: خدایا نمیدانم مریضی به نفع من است یا سلامتی؟ چون در سختیها نباید مأیوس شود و در سختیها باید امیدوار شویم. اگر چوب عودی را سوزاندند نباید بگوییم: سوخته شد. تا نسوزانند بوی عطرش بلند نمیشود. راه رشد ما این سختیهاست. اگر گندم عقل داشته باشد، میآید از انسان شکایت میکند. میگوید: آقای قاضی من از این بشر شکایت دارم. 1- من وصل به زمین بودم. آمد مرا با داس درو کرد. چرا مرا از زمین جدا کرد. 2- آب داشتم. زیر خورشید مرا خشک کرد. 3- پر و کاهم را از من جدا کرد. 4- دانه گندم ریزی بودم. مرا زیر سنگ آسیاب له کرد. 5- آب ریخت ترم کرد. 6- با مشت و مال مرا خمیر کرد. 7- با سیلی در نانوایی به من زد و کمرم را به تنور زد و پوست صورت مرا با آتش تنور سوزاند و بعد هم زیر دندان مرا له کرد! ای مرگ بر انسان! از زمین جدایم کرد. پر و بالم را از من جدا کرد. رطوبت را از من خارج کرد. زیر سنگ آسیاب مرا له کرد. خیس کرد. بر سر من زد. کمرم را به تنور زد و پوست مرا در تنور سوزاند. مرگ بر انسان! شما به گندم چه میگویید؟ میگویید: گندم جان شما اگر خواسته باشی انسان شوی باید این مسیر را طی کنی. «از جمادی مردم و نامی شدم» اول جمادات بودی، مواد غذایی بود. گندم، زمین شود. این گندم باید این سیر را طی کند تا سلول بدن انسان شود. نخود هم همینطور است. نخود شکایتش بیشتر است. یکی میگوید: در زودپز چنان سر مرا قفل کرد. هرچه بالا آمدم و پایین رفتم، بعد هم زیر دسته گوشت کوب، اینقدر دسته گوشت کوب را بر سر من زد. میگوییم: نخودی، اگر بناست آدم شوی باید این مسیر را طی کنی. تلخیها راه رشد ماست. راه رشد ما به تلخیهاست. تا زیر پای ما را داغ نکنند، نمیرویم. قرآن یک آیه دارد میگوید: «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» (انعام/42) میگوید: زیر پای انسان را داغ میکنیم و میسوزانیم تا اشکش در بیاید. اشکش که در آمد میگوییم: حالا درست شد. خداوند در قرآن میگوید: گاهی انسان را میسوزانیم به سختی گرفتار میکنیم تا گریه کند. این گریه ارزش دارد.
6- قطع امید از مردم، توکّل به خدا
البته گاهی خوب است انسان از مردم قطع امید کند. گاهی یأس خوب است. آدم مأیوس شود که این قدرتهای دنیا هیچکدام دنیا را آباد نکردند. نه سرمایه داری آمریکا و نه کمونیست شوروی، هر دو سه روزی یک عده میآیند و میگویند: من مملکت را اصلاح میکنم. رئیس و استاندار میشوند. وکیل و وزیر میشوند و مملکت هم اصلاح نمیشود. باید اینها را طی کنیم تا کسی نگوید: اگر من قدرت داشتم اصلاح میکردم. میگوییم: ببین دو سه روز هم شما قدرت داشتید، پیاز را هم نتوانستید کیلویی یک قران ارزان کنید. حدیث داریم که هر فرقهای که مدعی است اصلاح میکنم،چند روزی خدا به او پست میدهد، مثل وزنه بردارها که میآیند وزنه را بلند میکنند، میبینند نمیتواند زمین میگذارند میروند. باید همه فرقهها و سلیقهها و سیاسیون چند روزی رئیس باشند و بعد ببینند نمیتوانند. بعد زمینها آماده شود برای حکومت حضرت مهدی(ع)! تا بگویند: باید صاحبش بیاید. اینها هیچکدام صاحبش نیستند. انسان از مردم خوب است مأیوس شود. امید نداشته باشد که حالا نه انشاءالله پسرهایم همه دکتر و مهندس خواهند شد. آیت الله خواهند شد، تاجر خواهند شد. مشکل مرا سر پیری حل خواهند کرد. خانم ممکن است همه بچهها درجه یک باشند. هیچکدام به درد تو نخورند. ما داشتیم مادری را که همه بچههایش پزشک بود. همه زنها به این مادر میگفتند: خوشا به حال تو! چهار بچه دکتر داری هیچ مشکلی نخواهی داشت. این مادر از خانه این پسر به خانه پسر دیگر میرود. در خیابان ماشین به او میزند. میافتد و خون ریزی مغزی میکند و میمیرد و نمیدانند این خانم کیست. او را در سردخانه میبرند و میگذارند. پسر هم خبر ندارد و فکر میکند مادر خانه برادر رفته است. بعد از مدتی میگوید: مادر چطور است؟میگوید: مادر اینجا نیست. میگوید: گفت خانه شما میآید. میگوید: اینجا نیست. شاید خانه دیگری رفته است. خانه برادر چهارمی، اِ… نیست! خلاصه بعد از مدتی فهمیدند مادری که همه زنها به او میگفتند: خوشا به حالت چهار پسر دکتر داری، از بی دوایی مرد! به چیزی تکیه نکنیم. اگر خدا خواسته باشد گرسنگی بدهد در دکان نانوایی هم گرسنگی میدهد. در اتاق پول از گرسنگی میمیریم.
7- دوری از مشورت با افراد ناامید و مأیوس
حدیث داریم به آدمهایی که روح یأس به شما میدهند اصلاً مشورت نکنید. نه نه نه! شنا نرو غرق میشوی. حدیث داریم با ترسو مشورت نکن. هی آمپول یأس به تو میزند. تجارت میکنیم. نه ورشکست میشوی! با ترسو مشورت نکن. با بخیل مشورت نکن. حدیث داریم. یأس بد است که انسان بگوید: من به جایی نمیرسم. یکوقت میبینی همین بچه ای که در بغل تو است، یکی از سربازان حضرت مهدی شد. از کجا میدانی نشود؟ بله، خدا هم توبه را قبول میکند، نه اینکه زورکی قبول میکند، اصلاً دوست هم دارد تو… «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِين» (بقره/222) خدا، تواب کسی است که زیاد توبه میکند. آنهایی که گناه میکنند، باز توبه میکنند. هی گناه میکنند، توبه میکنند، پیداست خدا دوستت دارد. یعنی چه؟ یعنی فکر نکن ده بار توبه کردی من دیگر از تو بدم میآید. خدا توبه کنندگان را دوست دارد. منتهی واقعاً وقتی میگوییم راست بگوییم. جدی بخواهیم گناه نکنیم. مأیوس نشویم به دخترمان نگوییم: شوهر گیرت نمیآید. به پسرمان نگوییم: تو به جایی نمیرسی. به آن نگوییم، مسخره میکنیم. گاهی افراد را مسخره میکنیم. گاهی به بچهها در نوجوانی میخواهیم گناه نکنند، فامیلها مسخره میکنند. یادم نمیرود چهارده، پانزده ساله بودم، به تکلیف رسیده بودم. رفتم خانه بستگانی که تا چند وقت پیش اینها چادر سر نمیکردند. میگفتند: بچه به تکلیف نرسیده است. وقتی به تکلیف رسیدیم، در را زدیم گفتیم: بیایید داخل. گفت: من داخل نمیآیم. من به تکلیف رسیدم. باید حجاب داشته باشید. گفتند: بیا تو هنوز مرد نشدی! مرا مسخره کردند. مدتی هم مرا مسخره میکردند. بابا بچه به تکلیف رسیده، میخواهد گناه نکند. چرا مسخرهاش میکنی؟ اوه، این آقا مرد شده است. میگوید: یا الله! یعنی طوری این بچه را لت و پار میکنیم که این بچه دیگر با گفتن یا الله مأیوس شود. به جایی نمیرسی. تو هنوز مرد نشدی. این حرفها چیه؟ قد دهانت حرف بزن. اصلاً یکی از حرفهای غلطی که میزنیم این است که بچه حرف نمیزند. چرا میگویی: حرف نزن. بچه باید حرف بزند. قرآن است و ما مسلمان هستیم. خدا به لقمان میگوید: این بچه است ولی حرف حق دیدی بزن. «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوف» (لقمان/17) امر به معروف کن. تو بچه هستی ولی امر به معروف کن. بچه باید حرف بزند. ما میگوییم: بچه نباید حرف بزند. ما از اول او را سرکوب میکنیم. لهجهاش را مسخره میکنیم. فامیلش را مسخره میکنیم. اخلاقش را مسخره میکنیم. بابا یک کلمه را نمیتواند بگوید. حالا یک کلمه را نمیتواند بگوید باید مسخرهاش کرد؟ این تحقیرها که روح یأس در افراد میآورد گناه دارد. خدایا تو خودت میدانی ما چقدر دیگران را تحقیر کردیم و روح یأس به دیگران دمیدیم. خلافهای گذشته ما را ببخش، و ما را هرگز دچار یأس قرار نده. خیلی از بحثهای من ماند. فردا شب اگر عمر و توفیقی بود میگویم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 2738