responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 329
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

 بحث این جلسه ما درباره‌ی امام صادق(ع) است. ما از امام صادق چه می‌دانیم؟ خدا مرحوم آیت اللّه كاشانی را رحمت كند كه در زمان طاغوت، تلاش كرد كه به روز شهادت امام صادق بها داده شود و تعطیل رسمی شود. مذهب ما جعفری است، باید در این مورد اطلاع بیش‌تری داشته باشیم و شما طلبه‌های جوان كه در مدرسه‌ی امام صادق هستید، خوب است بدانید كه در مدرسه‌ی امام صادق چه كسانی بودند. یك خورده خودمان را مقایسه كنیم. شما كه خیلی خوب هستید، من نگاه می‌كنم بیست سال پیش وقتی كه سن شما بودم، امكانات شما را نداشتم. امکانات رشد شما خیلی بیش‌تر است.
در قرآن مجید، كلمه‌ی موازین و میزان زیاد به كار رفته است. «ثَقُلَتْ مَوازینُهُ»(اعراف/8)، «خَفَّتْ مَوازینُهُ»(اعراف/9)، «فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً»(كهف/105) وزن ومیزان و موازین زیاد به كار رفته است و جزء اعتقاد ما است. طبق آیات قرآن، در قیامت همه كارها میزان می‌شود. میزان در قیامت چیست؟ میزان را چند طور معنا كرده‌اند. شاید طبیعی ترین معنای آن این است كه میزان هر چیزی وسیله‌ی سنجش آن چیز است. یعنی لازم نیست میزان هر چیزی ترازو باشد. میزان خط، خط كش است. میزان هوا، هواسنج است. میزان پارچه، متر است. میزان هندوانه، كیلو است. میزان هر چیزی یك چیز است. میزان آدم چیست؟ از این كه قرآن در آیات زیادی میزان را به کار برده است چه می‌فهمیم؟ «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(اعراف/8) میزان حق است. منظور از میزان انسان‌هایی است كه مجسمه‌ی حق هستند. مثل اولیاء خدا، ائمه‌ی معصوم، امیرالمؤمنین که میزان هستند. «السَّلَامُ عَلَى مِیزَانِ الْأَعْمَالِ»(بحارالأنوار، ج‏97، ص‏330) خدا رزمندگان را پیروز كند. خدا قسمت كند که در كنار قبر امیرالمؤمنین بایستید وجزو سلام هایتان این باشد كه سلام بر تو‌ای امیرالمؤمنین كه تو میزان هستی. یعنی ما را با تو می‌سنجند. حالا اگر امام میزان باشد كه ما صفر می‌آوریم.
 حالا می‌خواهیم خودمان را با شاگردان امام صادق میزان كنیم و بسنجیم. من چند نفر از شاگردان امام صادق را می‌شمارم و راجع به آنها برایتان صحبت می‌كنم.
نشر تشیع به خاطر امام صادق است. بنی امیه و بنی عباس خیلی خط اهل بیت را می‌كوبیدند. به خاطر این است كه ما می‌گوییم امام باید معصوم باشد. وقتی امام معصوم شد، مفترض الطاعه است. یعنی اطاعت از آن‌ها واجب است. این عقیده روی كره‌ی زمین مخصوص ما است. دیگران می‌گویند: نه! این گونه نیست. به«وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ» تكیه می‌كنند. (شورى/38) می‌گویند: امرهم درست است ولی امامت امرهم نیست، امراللّه است. عهداللّه است. و وقتی خدا حضرت ابراهیم را امام كرد. فرمود: «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(بقره/124) تو امام شدی. ابراهیم گفت: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی» خدایا ذریه‌ی من هم امام شوند. فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» این مقام امامت برای من است و به آدم ظالم نمی‌دهم. پس امامت امرهم نیست كه بگویم«وَ أَمْرُهُمْ شُورى» «إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(كافى، ج‏1، ص‏278) است. چیزهایی مربوط به خدا است كه نمی‌شود در آن مشورت كرد. مشورت برای این نیست كه نماز صبح چند ركعت است. امامت به دلیل قرآن مجید عهد الله است. امامت عهد است. این عهد و پیمان و مقام امامت به افراد ظالم نایل نمی‌شود. روی همین حساب تمام طاغوت‌ها در طول تاریخ با شیعه مخالف هستند. چون طاغوت‌ها می‌گویند: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نساء/59) اولی الامر یك جا صّدام است و یك جا شاه است. بالاخره آدم چه كار كند؟ كدامشان اولی الامر هستند؟ اولی الامرها را به سران ممالك معنا می‌كنند. اگر اولی الامرها اختلاف داشتند، بالاخره مسلمان چه كار كند؟ اگر بگویند هر منطقه اولی الامر خودش كه كشمكش می‌شود. ما معتقد هستیم كه اولی الامر و رهبر و امام باید معصوم باشند و وقتی معصوم باشند، واجب الطاعه هستند. روی همین حساب در طول تاریخ، طاغوت‌ها همه‌ی مردم به جز شیعه را به بله قربان گویی وا می‌داشتند.
 بنی امیه امام حسین را در كربلا شهید كرد. امام چهارم ده سال در بادیه‌ها زندگی می‌كرد. یعنی به شهر نمی‌آمد. خفقانی شدید بود. بعد از این كه امام حسین شهید شد، فطرت‌های خواب رفته بیدار شد و یك ذره به آن‌ها برخورد. گفتند: چه غلطی كردیم؟ چرا فرزند پیغمبر را كشتند؟ خلاصه این‌ها سر قبر امام حسین رسیدند و با هم عهدی بستند و شورش كردند. بالاخره بنی امیه سقوط كرد و بنی عباس روی كار آمد. وقتی بنی عباس روی كار آمد، یك خورده ساده گرفت. در این موقع امام باقر حوزه‌ی علمیه تشكیل داد. چقدر شاگرد داشت؟ چهارهزار نفر شاگرد داشت.
شخصی به نام ابوالعباس احمد ابن عقده است که حدود هزار و دویست سال پیش یك كتابی نوشته است. اسم چهار هزار شاگرد امام صادق را تك تك در این كتاب آورده است و مرحوم طوسی اسم سه هزار نفر از شاگردان را تك تك می‌برد. نهصد نفر از این شاگردها در كوفه بودند. هفتاد و پنج نفر از این‌ها را در كتاب الامام الصادق گفته است.
چند نفر از شاگردان در جه یك را برایتان نام می‌برم. یكی ابان بن تغلب، علی ابن یقطین، ابوحمزه‌ی ثمالی، ابوبصیر، هشام، زراره هستند و من شرح حال آن‌ها را یادداشت كردم. یك روز منصور در خانه آمد. بر زمین لگد زد و گفت: من از دست امام صادق چه كاركنم؟ مثل استخوان در گلوی من است. نه می‌توانم آن را قورت بدهم و نه می‌توانم بالا بیاورم. معنایش این است كه هر كسی كه شیعه‌ی امام صادق است باید در گلوی طاغوت مثل استخوان باشد. كسی كه می‌گوید: ما كاری به این كارها نداریم. این‌ها دروغ می‌گویند كه ما شیعه هستیم. قَالَ الصَّادِقُ(ع): «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَیْرِنَا»(صفات‏الشیعة، ص‏3) دروغ می‌گوید كسی كه بگوید من شیعه هستم و كاری ندارم. كدام یك از امامان ما ساكت بودند و گفتند: ما كاری به این كارها نداریم. همه‌ی امام‌های ما ضد طاغوت بودند، به دلیل این كه همه‌شان شهید شدند. شیعه یعنی كسی كه مثل استخوان در گلوی طاغوت باشد. یعنی اگر خیال آمریکا از همه‌ی كشورها راحت است تا می‌گویند ایران باید زرد شود. اصلاً معنای كشور امام زمان این است. یعنی كشوری كه هیچ رهبر فاسدی را نمی‌پذیرد. رهبر را معصوم می‌دانند. می‌دانند كه ولایت فقیه جانشین معصوم است. وقتی هم که رهبر معصوم شد، اطاعت از او واجب است.
یكی از شاگردان امام صادق زراره بود. زراره یك خواهر داشت. در فامیل زراره هیچ كس شیعه نبود. این خواهر شیعه شد و به مكتب اهل بیت علاقه مند شد. رفت برادرش را آورد و شاگرد امام صادق شد. بعد از زراره هم تمام فامیل، همه از فقها و علمای درجه یك شدند. یعنی سرسلسله‌ی یك هیئت عالم ربانی، یك خواهر بود. خواهر زراره مقدم شده است. گاهی ممكن است یك خواهر ده برادر را هدایت كند.
چه كسی گفته است كه زن تابع است؟ زن موجود عجیبی است. هیچ مسأله‌ای نمی‌تواند در زن نفوذ كند. زن اسیرشوهرش است. زن ترسو است. چه كسی گفته است كه زن تابع است؟ زن تبعیت‌ها و ضعف‌ها و احساساتی دارد، ولی آن جا كه اراده كند، می‌تواند همه کاری را انجام دهد. زن فرعون در دربار بود. تهدید فرعون، پول فرعون، زور فرعون، خفقان، كفر، شرك، رژیم دیكتاتوری بود. اما یك زن در این دربار پیدا شد كه پول و زور، تهدید و استبداد و همه‌ی خط‌ها را شكست. بعد می‌فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(تحریم/11) همه‌ی مؤمنین در طول تاریخ از این زن یاد بگیرند. می‌شود كه یك زن اینطور باشد كه جز حق، تسلیم هیچ چیز نشود.
زراره از طریق خواهر با اسلام امام صادق آشنا شد. فقیه بود. محدث بود. محبوب ترین فرد نزد امام صادق بود.
مطالب بحث امروز من از اعیان الشیعه است. امام صادق فرمود: «لَوْ لَا زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ لَظَنَنْتُ أَنَّ أَحَادِیثَ أَبِی ع سَتَذْهَبُ»(رجال‏الكشی، ص‏133) اگر زراره نبود، احادیث امام باقر از بین می‌رفت. حافظ علوم امام باقر، زراره هست.
«بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ بِالْجَنَّةِ بُرَیْدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیُّ وَ أَبُو بَصِیرٍ لَیْثُ بْنُ الْبَخْتَرِیِّ الْمُرَادِیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةُ أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ انْقَطَعَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ انْدَرَسَتْ»(رجال‏الكشی، ج‏170) اگر زراره نبود، آثار نبوت از بین می‌رفت.
یك كسی آمد گفت: حدیث هایتان را از چه كسی نقل كنیم؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ حَدِیثَنَا فَعَلَیْكَ بِهَذَا الْجَالِس»(رجال‏الكشی، ص‏135) اگر حدیث‌های ما را می‌خواهی، به این جالس نگاه كن. بعد نگاه كرد و دید كه زراره نشسته است. گاهی وقت‌ها از امام صادق سؤال می‌كردند. امام صادق می‌فرمود: زراره نظرش این است. این مسأله‌ی تربیتی است. مثلاً از رهبر انقلاب سؤال كنند. رهبر انقلاب بفرمایند كه این طبقه نظرشان این است. برای این كه طلبه را تربیت كند و رشد بدهد، نظر خودش را نمی‌گوید و به او بها می‌دهد.
‌ای كاش از مدیر مدرسه كه می‌پرسند، بگوید: این آقازاده نظرش این است. و این باعث می‌شود که این بچه رشد كند. یك بار كه اسم زراره را بردند، امام صادق گریه كرد. شاگردان امام صادق خیلی عجیب بودند.
امام صادق فرمود: زراره از آن‌هایی است كه «قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ»(نساء/135) یعنی وجودش عدالت بود. البته روایت‌هایی داریم كه جلوی بعضی‌ها از زراره انتقاد می‌كرد. بعد به پسرش می‌گفت: به پدرت بگو من دوستت دارم. به خاطر این آدم‌هایی كه این جا بودند، چنین گفتم. اگر من این كلمه را می‌گفتم، اسباب درد سر درست می‌شد.
بعد امام می‌فرمود: مثل تو، مثل كشتی هست كه حضرت خضر سوراخ می‌كرد. من برای حفظ جان تو و برای این كه از طاغوت سالم بمانی بی اعتنا هستم.
مثلاً اگر یك خاطره‌ی جالب از یك اسیر نقل كنیم، فوری رادیو بغداد شكنجه‌ی آن اسیر را زیاد می‌كند. جالب این كه فرمود: «إِنَّكَ وَ اللَّهِ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیَّ وَ أَحَبُّ أَصْحَابِ أَبِی ع حَیّاً وَ مَیِّتاً فَإِنَّكَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِكَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ»(رجال‏الكشی، ص‏138) زراره زنده باشد یا بمیرد از بهترین اصحاب من است «فَإِنَّكَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِكَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ» زراره در این دریای متلاطم، تو بهترین كشتی هستی.
یك روز زراره ناراحت بود که آیا امام صادق از او راضی هست یا راضی نیست؟ بعد امام صادق فرمود: ناراحت نباش «أَنَا وَ اللَّهِ عَنْكَ رَاضٍ»(رجال‏الكشی، ص‏141) واللّه من از تو راضی هستم. خدایا به آبروی این آبرومندان، ما را همچون زراره و ابان بن تغلب و محمّدبن مسلم‌ها آشنا به امام و مكتب اهل بیت بفرما و ما را ناشر آن‌ها قرار بده.
یكی از شاگردهای امام صادق جابر جوفی است. جابر جوفی می‌گوید: هفتاد هزار حدیث بلد هستم، اما به من گفته‌اند که این‌ها را به كسی نگو. روایت زیادی داریم كه همه‌ی حدیث‌ها را به همه كس نگویید. بعضی‌ها نمی‌كشند، ظرفیت‌ها مختلف است.
 قصه موسی و خضر برای این در قرآن نقل شده است كه معلم و شاگرد باید مواظب ظرفیت طرف مقابل باشند. قرآن دو قصه یكی از یوسف و یكی از هد هد نقل می‌كند.
یوسف این همه علم داشت. می‌گفت: «عَلَّمَنی‏ رَبِّی»(یوسف/37) خدا به من علم داده است و علم من از خودم نیست. هدهد داشت می‌پرید، یك مسأله‌ای را متوجه شد. پهلوی سلیمان آمد. گفت: یك چیزی بلد هستم كه تو آن را بلد نیستی.
هشام یك آقازاده بود كه هنوز صورتش ریش نداشت. در جلساتی كه بزرگ‌ها بودند، چنان استدلال می‌كرد كه خیلی برای پیرمردها سنگین بود. امام صادق وقتی دید كه یك پسر نوجوان این قدر شكوفا می‌شود(اصولاً وضع ما وضعی نیست كه استعدادها رشد كند. وضع درسی ما مثل كله قندی است كه قالب بندی می‌شود. یعنی سن ما سن شناسنامه‌ای است و یكی از امتیازات حوزه این است كه اگر كسی زود می‌تواند بخواند، پیش برود. در قدیم آدم‌هایی بوده‌اند كه در جوانی فقیه بودند و مجتهد می‌شدند).
 گاهی امام صادق برای هشام، یك مطالبی را می‌فرمود و می‌گفت: به اندازه‌ای یاد گرفتی كه بتوانی با منكرین خدا بحث كنی. می‌گفت: بله فهمیدم. خلاصه امام صادق فقط مغز شاگردهایش را پر نمی‌كرد، بلکه آنها را تربیت هم می‌كرد. یك روز امام صادق(ع) مهمان داشت. به هشام گفت: بیا قصه‌ات را بگو. هشام می‌گفت: نه! خجالت می‌كشم. امام صادق می‌گفت: نه بیا و قصه‌ات را بگو.
هشام یك شیرین كاری كرده بود. هر وقت امام صادق مهمان داشت به هشام می‌گفت: بیا این ماجرا را بگو. چون عقیده‌ی ما این بود كه امامت باید از طرف خدا تعیین شود. دیگران می‌گفتند: نه! ببینید كه مردم دنبال چه كسی می‌روند. هركس كه مردم دنبال او رفتند، او امام می‌شود. هشام بلند می‌شود و به بصره در خانه‌ی آن آقایی كه چنین عقیده‌ای دارد می‌رود. درخانه را می‌زند. می‌بیند که آقا در مسجد است. به مسجد می‌رود و می‌بیند که آقا نشسته و یك عده هم دور آن نشسته‌اند. هشام هم می‌نشیند. قد هشام كوتاه بود. روی زانو می‌نشیند. می‌گوید: آقا اجازه هست؟ می‌گوید: بگو. می‌گوید: آقا شما چشم داری؟ می‌گوید: بله. هشام چشم را می‌خواهی چكار كنی؟ می‌خواهم ببینم. هشام می‌گوید: گوش داری؟ می‌گوید: بله. یكی یكی پرسید. بعد گفت: عقل هم داری؟ مردم همه ناراحت شدند. گفتند: آقا جوابش را نده. گفت: بله دارم. گفت: عقل را می‌خواهی چه كار كنی؟ گفت: چون گاهی چشم و گوش اشتباه می‌كنند و عقل می‌اید جلوی اشتباه چشم و گوش را می‌گیرد. هشام گفت: آقا عقل را چه كسی به تو داده است؟ گفت: خدا. گفت: چه طور شد که خدا برای این كه چشم و گوش تو اشتباه نكنند، عقل را قرار داد ولی برای این كه یک امت اشتباه نكند، امام قرار نداد. چطور برای رفع اشتباه اعضاء عقل هست اما برای رفع اشتباه امت امام نیست.
این جا هشام آخرین گل را زد. مرد نگاه كرد و گفت: تو هشام هستی؟ گفت: نه! حالا ما یك پسری هستیم. مرد گفت: نه! تو یا هشام هستی یا یكی از رفیق‌های هشام هستی.
امام صادق فرمود: «هَذَا نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ»(إعلام‏الورى، ص‏280) این یار من است با زبانش، با دستش، با قلبش نشان می‌دهد.
یكی دیگر از شاگردهایش ابان بن تغلب است. ایشان وقتی وارد می‌شد امام صادق برایش متكا می‌آورد. ببینید چقدر ادب را رعایت می‌كرد. من یادم نمی‌رود، طلبه كه بودم به خانه‌ی بعضی از آقایان می‌رفتم. می‌گفت: چه می‌خوانی؟ می‌گفتم: مثلاً جامع المقدمات می‌خوانم. می‌گفت: اشترتن چه صیغه‌ای است؟ خوب گیج می‌شدم. خراب می‌شدم و بلند می‌شدم ومی رفتم. از این قصه بیست و پنج سال می‌گذرد و هنوز وقتی من این آقا را می‌بینم، یاد(اشترتن) می‌افتم.
 امام صادق همین كه ابان بن تغلب می‌آمد، بلند می‌شد و برایش متكا می‌آورد. فرمود: «جالس أهل المدینة فإنی أحب أن یروا فی شیعتنا مثلك»(رجال‏الكشی، ص‏330) ابان در مجلس بنشین و برای مردم فتوا بگو. من دوست دارم كه تو بنشینی و برای مردم فتوا بگویی. همین كه خبر مرگش را شنید. گفت: «أما و الله لقد أوجع قلبی موت أبان»(رجال‏النجاشی، ص‏10) از فوت ایشان خیلی دلم گرفت. ابان بن تغلب خیلی عالی بود. همین كه ابان بن تغلب وارد مسجد می‌شد، منبر و محراب را برایش خالی می‌كردند، می‌گفتند: بفرمایید. برایش حریم قائل بودند. ابان سی هزار حدیث بلد بود.
حالا طلبه‌های ما چقدر حدیث بلد هستند؟ اصلاً مخی برای این کارها نمی‌ماند. آن قدر روزنامه و رادیو و اطلاعات متفرقه و تحلیل سیاسی هست كه دیگر از قال الصادق چیزی نمانده است.
آقایان شما تازه طلبه شده‌اید. تصمیم بگیرید كه با حدیث انس بگیرید. اطلاعات متفرقه دیر نمی‌شود. اگر آدم بخواهد به خارج برود، باید شش ماه جلوتر انگلیسی یاد بگیرد. یكی دیگر از شاگردان جابر بن حیّان است كه سه هزار و نه صد جزوه و كتاب نوشته است. مدرك آن اعیان الشیعه است. پانصد جزوه در شیمی نوشته است. پانصد جزوه درطب نوشته است. زكریای رازی به جابر بن حیّان استاد می‌گوید. جابربن حیّان می‌گوید: همه‌ی این‌ها را از امام صادق دارم. یكی از دانشمندان شیمی دان فرانسوی می‌گوید: فرمول‌هایی كه جابر كشف كرده است، هنوز مورد استفاده است. ازآن جایی كه اروپا نخواسته بپذیرد. گفته است: این جعفر جعفر صادق نیست. پس چیست؟ لابد جعفر جنی است. یعنی تحمل نمی‌كنند كه هزار و دویست سال پیش ما شیمیدان و مخترع داشته باشیم. اول كسی كه آزمایشگاه و لابراتوار تأسیس كرد جابر بود. ما در زمان امام كاظم مخترع ساعت هم داشتیم.
مسلمان‌ها یك ساعتی را اختراع کردند و پهلوی پادشاه فرانسه فرستادند. وقتی دیدند عقربه هایش می‌چرخد، بسیار تعجب كردند. یعنی زمانی كه ما مخترع ساعت داشتیم، فرانسه وحشی بود. ما سابقه‌ی خیلی درخشانی داریم. ما هم شهری بوعلی سینا هستیم. الان به اینجا رسیده كه جوان هشتاد كیلویی ما دیپلم دارد ولی بلد نیست یك دوچرخه باز كند و ببندد. ما مستضعف شده‌ایم والا بسیار قوی هستیم.
 در اعیان الشیعه نام سی صد و شصت تا از كتاب‌های جابر برده می‌شود. جابر سه هزار و نه صد كتاب داشته است واعیان الشیعه، سی صد و شصت تا از آن‌ها را نام می‌برد.
جابربن حیان فقط یك محقق شیمیدان نبود. فردی انقلابی بود که طاغوت تحت تعقیب او بود. آخر بعضی از محققین ما ملا هستند ولی به سیاه و سفید كار ندارند. جابر شیمیدان و نویسنده‌ی سه هزار و نه صد كتاب بود. طبیب، حكیم، ریاضی دان، فیلسوف بود. علم نجوم را هم بلد بود. در عین حال انقلابی و تحت تعقیب دولت هم بود. جالب این بود كه جابربن حیان پسر شهید است. پدر جابر به جرم این كه شیعه شده است او را كشتند و به خاطر همین یتیم بزرگ شد. یعنی می‌شود که بچه‌ی شهید و بچه‌ی یتیم، مقامش به مقام جابربن حیان برسد. یتیمی جلوی ترقی را نمی‌گیرد. نداشتن پدر خیلی سخت است اما جلوی رشد را نمی‌گیرد. یوسف عزیز از پدرش جدا شد. پیغمبر ما یتیم بود. در زمان خودمان شهید رجایی یتیم بزرگ شد. تنها چیزی كه با تمام عوامل می‌تواند استقامت كند، اراده‌ی خود آدم است.
امام صادق(ع) مردم و شاگردانش را به قرآن ارجاع می‌داد. به شاگردانش می‌گفت: سؤال كنید. یك وقتی این مسأله برای من نقل شد. امام در زمان تبعید به نجف تشریف می‌آورند. ایشان درس را شروع می‌كند. در نجف درس هایش طوری می‌شود که وقتی استاد درس می‌دهد، هیچ كس سؤال نمی‌كند. امام فرموده است: مگر این جا روضه است، حرف بزنید.
می گویند: یكی از طلبه‌ها درس استاد را نوشت. گفت: استاد این درست است. استاد جزوه را مطالعه كرد و گفت: جزوه‌ی خوبی نوشتی. فقط اشكالت این است كه به حرف‌های من انتقاد نكردی. گفت: خوب سؤال كردم، ضایع شدم. استاد گفت: خوب ضایع بشو. باید نقاد باشی و به حرف، اشكال وارد كنی.
به یكی از گوینده‌ها گفتند: شما ده سال یك چیز دیگر می‌گفتی. امسال یك چیز دیگری می‌گویی. گفت: یخ نیستم كه دریخچال یخ بزنم. خوب آدم هستم و بزرگ شده‌ام. رشد كرده‌ام.
(یك بار من آیه‌ای از قرآن را خواندم. یك چیزی به ذهن من آمد. با خودم گفتم: که این احتمال، احتمال خیلی جدیدی است. فكر نمی‌كنم هیچ مفسری این آیه را این طور معنا كرده باشد. گفتم بروم ببینم که تفسیرها چه می‌گویند. دیدم در یكی از تفسیرها نوشته است. یعنی از بدترین احتمالات و تفاسیر این است. من كلی خندیدم كه حالا یك احتمالی دادم، این هم یك احتمال ضایعی است و بعد برای یك كسی نقل كردم. گفت: ان شاءاللّه موفق می‌شوی. گفت: برای این كه همیشه كسی موفق است که اولش شکست بخورد. ناپلئون می‌گوید: كسی می‌تواند پیروز شود كه اول در جنگ‌ها شكست بخورد. بعضی وقت‌ها که افراد می‌خواهند اشكال بگیرند، خجالت می‌كشند. دو رقم حیا داریم: 1- حیاء عقل، 2- حیاء احمقی. یكی از حیاهایی كه درست نیست، همین است كه آدم می‌خواهد حرف بزند ولی می‌ترسد. حضرت امیر می‌فرماید: از هرچه كه می‌ترسی به آن داخل شو. «إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ»(نهج‏البلاغه، حكمت 175) دستور می‌دهند که به سراغ حفظ حدیث بروید.
 در قرآن یك لطیفه‌ای است. یك عده با پیامبر كار خصوصی داشتند و پهلوی پیغمبر می‌آمدند. آیه نازل شد که هركس با پیغمبر كار خصوصی دارد، یك درهم صدقه بدهد و بعد بیاید. تا گفتیم: یك درهم صدقه بدهید و بعد كار خصوصی خود را مطرح کنید، گفتند: نه! ما كاری نداریم. همه واجب العرض بودند. امیرالمؤمنین یك درهم می‌داد و سؤال می‌كرد. دوباره یك سؤال دیگر به ذهنش می‌رسید و برمی گشت. یك درهم دیگر می‌داد و یک سؤال دیگر می‌پرسید. دوباره آیه نازل شد كه هركس می‌خواهد بیاید، بیاید. فقط می‌خواستم بگویم كه شما نامرد هستید. یعنی شما به سؤال کردن از پیغمبر یك درهم ارزش نمی‌دهید. یعنی اگر الان بگویند: فیلم سربداران شروع می‌شود، مغازه‌ها را می‌بندیم و می‌دویم. اما وقتی می‌گویند: قال الصادق نمی‌دویم. چه مانعی دارد که هر کدام از ما یكی یك دفتر بخریم. امام صادق فرمود: «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَیْهَا»(كافى، ج‏1، ص‏52) یك چیزی كه می‌شنوید، بنویسید. در آینده به آن احتیاج پیدا خواهید كرد. یك دفترچه داشته باشید تا زمانی که پای تلویزیون می‌نشینی، آنها را بنویسی.
از امام سؤال كردند. امام سرش را پایین انداخت و مكث كرد، بعد جواب داد. گفت: آقا نمی‌دانستی فكر كردی؟ گفت: نه! می‌دانستم. می‌خواستم طول بدهم که شما تشنه بشوی. اگر سؤال كردی و من زود جوابت را بدهم، شما هم زود یادتان می‌رود. اگر من بگویم: گچ در دستم است، یادتان می‌رود. ولی اگر بگویم: چه در دستم است؟ پنج دقیقه که شما را معطل بكنم و بعد بگویم: گچ، آن وقت است که یادتان می‌ماند. «ذكر شی ء مبهم ثم مفصل او قوف نفوس » یعنی اگر آدم با تشنگی یك چیزی را پیدا كند، برایش ارزش قائل می‌شود.
قرآن هم همین طور است. وقتی قرآن می‌خواهد حرف بزند، اول یك سری را تشنه می‌كند. این به خاطر این است که فرد بیشتر جلب شود و بیشتر به سوی قرآن کشیده شود. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(تكویر/1) «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(تكویر/9-8) یعنی به یك سری می‌گوید. اگر آمدی، اگر لباس خوب پوشیدی و آمدی، آن هنگام فرد تشنه می‌شود.
«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 329
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست