نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 446
موضوع: امنيت در قرآن -3
تاريخ پخش: 22/05/62
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني تقوي»
1- امنيت در قرآن
دربارهي امنيت در اسلام صحبت ميكرديم كه وقتمان تمام شد. تا الآن دو جلسه در اين موضوع صحبت كرديم. چند تا تك جمله از يادداشتهايم مانده است. اسلام در اين باره خيلي حرف دارد. از چيزهايي كه من بلد هستم چند نكته باقي مانده است. اينها را ميگويم و وارد يك بحث ديگري ميشوم. تك جملهها دربارهي چند مسئله است. دربارهي امنيت، كساني كه امنيت جامعه را به هم بزنند، اسلام چه شدت عملي نشان ميدهد. موضوع ما دنبالهي بحث امنيت است. كيفر كساني كه امنيت جامعه را به هم ميزنند. شايد اين آيه را در دادگاههاي انقلاب وقتي دادگاه ميخواهد براي متهم شروع شود، ديده باشيد يا خوانده باشيد. حالا اين آيه را يك ترجمهي كوتاهي بكنيم و بگذريم. (إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسادا) (مائده /33) جزايش چيست؟
2- مجازات محارب
جزايش 4 چيز است. 1- جزاي اينها «أَنْ يُقَتَّلُوا» 2- «أَوْ يُصَلَّبُوا» 3- «أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْض» حالا معنا كنيم شما از اين آيه چه ميفهميد؟ «انما» يعني همانا جزاي كساني كه امنيت جامعه را به هم بزنند، چه طور؟ «يُحارِبُونَ اللَّهَ» كساني كه حرب با خدا، يا رسول دارند. جنگ با خدا و رسول دارند. جنگ با خدا و جنگ با رسول يعني جنگ با خلق خدا است. كسي كه بدون دليل به خلق خدا حمله ور ميشود. بي دليل ترور ميكند. توطئه ميكند. ضربه ميزند. چون گاهي وقتها مثلاً (مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) (حديد /11) در بعضي از موارد نه همه جا، بعضي از موارد جاهايي كه خدا مثلاً ميگويد: خدا، يعني خلق خدا. اما «اعبدوا الله» نه يعني عابد و خلق خدا نه، «اعبدوا الله» يعني اعبدو خود خدا. اما «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ» چه كسي است كه به خدا قرض بدهد، قرض به خدا يعني قرض به خلق خدا براي رضاي خدا. كسي كه با خدا و رسول جنگ كند، يعني با خلق خدا حمله ور شود، «وَ يَسْعَوْنَ» سعي كند، تلاش كند. با موتور و ماشين بيايد، فعاليت مفسدانه كند، براي فساد در زمين سعي كند. كساني كه به خلق خدا حمله كنند، به فرمان رسول خدا حمله كنند، به امت پيغمبر حمله كنند، به بندهي خدا حمله كنند، جزايشان چيست؟ جزاي اينها چهار چيز است. 1- قتل 2-دار 3- قطع دست و پا 4- تبعيد. آيهشان نزولي دارد كه برايتان بگويم. عرض ميشود كهشان نزول اينكه پيغمبروقتي هجرت كرد و به مدينه آمد يك عده از مسلمانها به مدينه آمدند. به پيغمبر گفتند: يا رسول الله! ما مومن و مسلمان هستيم، به مدينه آمدهايم. اما آب و هواي مدينه به ما نميسازد. پيغمبر فرمود: ما يك مزرعه اطراف مدينه داريم، نه اينكه براي رسول الله باشد. يك مزرعهاي در اطراف مدينه است كه آب و هواي خوبي دارد. حيوانهايي هم كه براي محرومان است، به آنجا ميفرستيم. رشد آنها خوب است. هوا خوب است. سبزه زار و گياه و آب و قنات است. اگر ميخواهيد شما به آنجا برويد؟ گفتند: طوري نيست. براي اينكه آب و هواي مدينه به آنها نميسازد، پيغمبر به آنها گفت: به آنجا بروند. به آنجا رفتند و به جاي قدرداني از اين آب و هوا يك شب گفتند: ما بلند ميشويم چوپانها را ميكشيم و گوسفندها را ميدزديم. به قول امروزيها اعلام جنگ مسلحانه كردند. خلاصه بلند شدند و يك شورش كردند و به چوپانهايي كه گوسفندها را ميچراندند، حمله كردند و گوسفندها را دزديدند. پيغمبر وقتي اين موضوع را شنيد، اين آيه نازل شد. «إِنَّما جَزاءُ الَّذين» جزاي كساني كه با خدا و رسول جنگ دارند، به چوپان مسلمان حمله ميكنند. «وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسادا» گوسفندها را ميدزدند. جزاي اين قلدرهاي مسلح كه به چوپان بيگناه حمله ميكنند و دست به غارت ميزنند، اينهاست. وقتي آيه نازل شد، پيغمبر فرمود: اينها را دستگير كنيد. اينها را دستگير كردند و به جزاي عملشان رساندند. اين آيه دربارهي محاربه با خدا و رسول است. كسي كه اعلام جنگ مسلحانه كند و به بيگناهي حمله ببرد. اين يك مسئله است و دنبالهي بحث كساني است كه امنيت جامعه را به هم ميزنند.
3- ماجراي حلف الحزول چيست؟
مسئلهي ديگر كه در تاريخ است، داستاني به نام «حلف الحزول» است. حالا در اين كه از اين چهار مورد كدام يك است، دو بيان است. يك بيان اينكه اخطارش با قاضي و حاكم اسلامي است كه خواست اينها را چهار انگشتشان را قطع كند. چهار انگشت دست راست و چهار انگشت دست چپ را قطع ميكند. يا تبعيدشان ميكند. اختيار با خودش است. يك نظريه هم هست كه ببينيد جرمش چيست. اگر جرمش دزدي است، دستش قطع ميشود. اگر كسي را كشته است او را ميكشند. اگر هم كشته است و هم دزدي كرده است، اين را به دار آويزان ميكنند و دستش هم قطع ميكنند. اگر نه فقط تهديدي بوده مثلاً تبعيدش ميكنند. علياي حال اين چهار حكم اختيارش با حاكم شرع است كه هركجا اين چهار مورد را ديد خواست اعدام ميكند، تصويب و اجرا ميكند، يا اينكه حاكم شرع اختيار ندارد كه ميان چهار حكم هر كدام را خواست، بلكه هر كدام مربوط به يك كاري است. يا اين چهار حكم مربوط به چهار جنايت است، يا نه اين چهار حكم مربوط به يك جنايت است اختيارش با حاكم است. دو نظريه در تفسيرها هست كه ما وارد بحث تفسيري آن نميشويم. چون پاي تلويزيون افراد بي حوصله و كم حوصله هم هستند. ما در سطح بي حوصله حرف ميزنيم. مسئلهي ديگر دربارهي امنيت مسئلهي «حلف الحزول» است. پيغمبر بعد از آنكه به پيغمبري رسيد، ميفرمود: من آن كسي هستم كه در ماجراي «حلف الحزول» هم دخالت كردم. يعني افتخارم اين است كه من قبل از پيغمبري هم در تلاش بودم كه جامعه امنيت داشته باشد. داستان «حلف الحزول» اين است. در مكه قبيلهها خودشان با هم يك تعهداتي داشتند، كه ظلمي در مكه صورت نگيرد. اما نسبت به خودشان يك چنين تعهداتي داشتند، اما نسبت به بيگانه نه، مثل همين كشورهاي غربي كه همهي خوبيهايشان براي خودشان است. اما نسبت به كشورهاي ديگر از ظلم كوتاهي نميكنند. هرچه شعار ميدهند در محدودهي كشور خودشان است. يعني در مرز جغرافيايي است. اما همين كسي كه حرف از حقوق انسانها ميزند، از اينها دم ميزند نسبت به كشورهاي ديگر اين حق نيست. قبيلههاي مكه هم همينطور بودند. نسبت به خودشان يك تعهدي داشتند. ولذا يك نفر ديگر از يك قبيلهي ديگر كه قريب بود وارد مكه شد، جنسي را فروخت. طرفي كه خريد پولش را نداد. گفت: پولش را بده. گفت: نميخواهم. خلاصه هرچه گفت، گفت: برو دنبال كارت! از پول خبري نيست. اين بندهي خدا ديد جنس را فروخته است و كسي هم به فريادش نميرسد. در مكه او را چاپيدند. بالاي كوه ابوقبيس رفت و يك شعرهايي را خواند و فرياد زد: چه كسي است كه به فرياد من برسد؟ اين چه شهري است كه من آمدم و مالم را تصاحب كردند. چند نفر غيرتمند در مكه به غيرتشان برخورد و اينها تصميم گرفتند كه همانگونه كه تعهد دارند كه در مكه به قبيلهي خودشان ظلم نشود، هم قسم و هم پيمان شوند كه به غريب هم در مكه ظلمي نشود. اسم اين را «حلف الحزول» گذاشتند كه پيغمبر اسلام هم در آن ماجرا بودند و هنوز به پيغمبري نرسيده بودند. پيغمبر اسلام بعد از آنكه به پيغمبري رسيد ميفرمود: من قبل از پيغمبري هم در حمايت از مظلوم به پا خواستم و در ماجراي «حلف الحزول» شركت داشتم. يكي از آن شركت كنندگان در آن ماجرا بودم. دربارهي امنيت همين بس كه قرآن در دو آيه ميفرمايد: (وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل) (بقره /217) در آيهي ديگر داريم «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» البته فتنه به معناي شرك، گناه، فساد آمده است. كه اينجا به معناي فساد را بايد بگوييم. چون بحثمان بحث امنيت است. «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» فساد و دلهره و به هم زدن امنيت از آدم كشي بدتر است. يك وقت انسان ميداند كه امروز دو نفر كشته شدند. درتصادف دو نفر كشته شدند. اگر آدم ببيند مثلاً در يك شهر صد هزار نفري امروز دو نفر در اثر تصادف كشته ميشوند. اين يك مسئله است. يك وقت ميگويند: امروز به يك بچهاي چاقو كشيدند. كدام يك بيشتر وحشت دارد؟ در شهر به يك پسر و دختر چاقو بكشند. اين امنيت را به هم ميزند يا دو نفر در اثر تصادف از بين بروند؟ آن كه با چاقو كشته شوند بدتر است. «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل» (بحارالانوار،ج19،ص133) فتنه به معناي شرك، به معناي امتحان، گداختگي است. چون اصل معناي فتنه اين است كه فلزي را در كوره ميبرند تا داغش كنند تا خوب و بدش از هم جدا شود. فساد و مشكلاتش را فتنه ميگويند. حرارتهاي اجتماعي، سختيها و بلاها و ناگواريها و حوادثي كه باعث ميشود معلوم شود انسان چند مرده حلاج است. اينها را فتنه ميگويند. به معناي فساد هم آمده است. شايد در اين آيه معنايش فساد باشد. «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل» يك چاقوكشي از كشتن بدتر است. چون براي آن دلهره به وجود ميآيد. «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» فساد يك بحث كامل است. انشالله اگر فرصت بود يك بحث كاملي دربارهي فتنه ميكنيم كه ابزار فتنه چيست و فتنه انگيزان چه كساني هستند و بايد چگونه برخورد كرد؟ اينها همه در قرآن آمده است. دربارهي امنيت گفتيم: اگر كسي مرتكب خلافي شد، زنا، لواط، تجاوز به ناموس كرد، به حسابش رسيدگي ميشود. راه سقوطش چيست؟ راه سقوط اينكه من تجاوز كردم، يا بايد خود طرف متجاوز بگويد: من تجاوز كردم، در دادگاه ميآيد، ميگويد: بنده چنين غلطي كردم. يا اقرار خود طرف است، در حال عقل و اختيار و آزادي و آگاهي، خودش اقرار ميكند. يا اينكه چهار نفر شاهد در بعضي از جنايتها و دو شاهد در بعضي از جنايتها امضا ميكنند. در قتل دو شاهد كافي است. اما در زنا چهار شاهد بايد باشد. چون زنا مسئلهي آبرويي است، در مسئلهي آبرويي و عترتي و ناموسي و نسبي اسلام اصرار زيادتري دارد. يا اقرار يا شاهد و يا علم قاضي، گاهي وقتها خود قاضي در مصاحبهها و برخوردها ميفهمد كه ايشان زنا كار است. حتي اگر چهار نفر شاهد هم باشد. ميفهمد كه ايشان قاتل است. حتي اگر اقرار نكند. ولذا اگر قاضي علم پيدا كرد كه ايشان قاتل است، گرچه شاهد هم طور ديگر شهادت بدهد، قاضي بايد به علم خودش عمل كند. تصادفاً اگر قاضي عادلي معلوم شد كه اين قضاوتش خلاف بوده است. ضررش را بيت المال و حكومت اسلامي بايد جبران كند. پس چه شد؟ براي حفظ امنيت مسئلهي قضاوت مطرح ميشود. كساني كه متجاوز هستند، بايد به دادگاه انقلاب مراجعه كنند. در دادگاه انقلاب از سه راه جرم ثابت ميشود. 1- اقرار 2- گواهي، شاهد شهادت ميدهد كه ما بوديم و ديديم. يا خودش اقرار كند كه خلاف كردم. يا افرادي شهادت بدهند كه اين خلاف كرده است. يا قاضي از يك طريقي علم پيدا كند. علم قاضي هم مهم است. حتي اگر علم قاضي با گواه گواهان تطبيق نكرد، قاضي ميتواند به علم خودش عمل كند. و خداي نخواسته اگر قاضي به علمش عمل كرد و بعد معلوم شد كه علمش خلاف بوده است، اينجا بايد حكومت اسلامي جبران خسارت را بدهد.
4- قصاص و مجازات در اسلام
براي حفظ امنيت اسلام ميفرمايد: ما در تورات چنين نوشتيم، و اين حكم هم در غير تورات هم هست. (أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْس) (مائده /45) آيهي قرآن است. كُشتي تو را ميكشند. (وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْف) (مائده /45) بيني را بريدي بينيات را ميبرند. (وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ) (مائده /45) گوش را بريدي بايد گوشت را ببرند. (وَ السِّنَّ بِالسِّن) (مائده /45) دندان را شكستي، بايد دندانت را بشكنند. به همين خاطر است كه ميگويند: اگر حدي از حدود خدا جاري شود، از چهل روز باران پر بركت و پر رحمت خدا ارزشش بيشتر است. چون حد به معني منع است. وقتي يك نفر مجرم را بردند و به او حد زدند، حدي كه ميخورد باعث ميشود كه ديگران ممانعت كنند. منع كنند. جلوي خودشان و هدفشان را بگيرند. حد به معني منع است. در عرب به دروازه بانها حداد ميگويند، چون منع ميكنند كه افراد غريبه وارد شهر بشود. دواب به معني باب است. به دوّاب حداد ميگويند. ميگويند دروازه بان، چون منع ميكند. وقتي حد ميزنيد يعني جامعه را از تكرار آن عمل منع ميكنيد. ميگويند: حديد، چون حديد از حد است. حد به معني منع است. حديد آهن است. يعني منع است. يعني هرچه به آن ميزني فرو نميرود. حديد، چون حد دارد، منع ميكند از اينكه چيزي در آن نفوذ كند. دروازه بان حداد است منع ميكند كسي وارد شود. حد بزنيد، يعني با اجراي حد ديگران را از اينكه مرتكب اين كار شوند، منع كنيد. حد در اسلام تكليفش روشن است. چون يك حد داريم و يك تعزير. حد آن است كه گفتم. يك سري از تنبيهاتي است كه اسلام معين كرده است. يك سري را هم معين نكرده است كه دفعهي اولش است، كمتر ميزنند. يا اينكه بيشتر ميزنند. جان دارد كتك بخورد يا جان ندارد. هركسي تنبيهش يك شكلي دارد. ميگويند: يك تزريقاتي يك شاگردي داشت. آمپول زدن را ياد شاگردش داده بود. يكبار شاگرد آمپول زن رفته بود آمپول بزند، سوزن گير كرده بود. فكر كردند چه كار كنند، پيش استادش آمد و گفت: چه كار كنم سوزن گير كرده است؟ يك سيلي زد به كسي كه مريض است. گفت: شاگرد تو دارد من را ميكشد. تو هم آمدي من را كتك ميزني؟ عصباني شد و خونش جوش آمد. يك خرده جريان خونش تغيير پيدا كرد و سوزن بيرون زد. اين شاگرد فهميد. در ماجراي ديگر يك چنين صحنهاي پيش آمد. باز سوزن گير كرد. شاگرد چون ديد آن دفعه استادش يك سيلي زد، اين هم به اين مريض سيلي زد. اين هم با خون سردي گفت: اين رسمش است. خونش جوش نيامد. اين رسمش است حالا كه سوزن اينطور شده است تو هم من را ميزني. آمد به استادش گفت: باز سوزن در نيامد. اين خونش به جوش نميآيد. آمد و لباسش را پاره كرد. عصباني شد و باز خونش جريان پيدا كرد و فشارش تغيير پيدا كرد و سوزن بيرون زد. گفت: اين چه طور شد؟ گفت: آخر او آدم محترمي بود. آدم محترم كه هنوز كتك نخورده است با يك سيلي خيلي غيرتش جوش ميآيد و لذا اين يك سيلي فشار خونش را تغيير داد. دومي صبح تا شب در كوچهها كتك كاري ميكند، يك سيلي خونش را داغ نميكند. ولي اين مالدوست و گدا بود. ولذا پيراهنش برايش خيلي ارزش داشت. ولذا من پيراهنش را پاره كردم، هيجانياش كردم و سوزن بيرون زد.
5- معناي تعزير
پس تعزير معنايش اين است كه گاهي بايد سيلي زد، گاهي بايد پيراهنش را پاره كرد. تا ببينيم برخورد اين چه طور است. طرف چه كسي باشد؟ يك وقت ممكن است مثلاً رهبر انقلاب باشد كه رهبر انقلاب گوش كسي را چنين كند اين كافي است براي اينكه شش ماه از غصه خوابش نبرد. اما اگر بنده گوش اين را چنين كنم، هيچ طوري نيست. ميگويد: نميخوابم. تا چه كسي باشد و كجا باشد و چه وقت باشد وچه طور باشد و اينها را تعزير ميگويند. تعزير يعني تنبيه كنيد، منتها چه طور تنبيه كنيد زمان و مكان و تنبيه كننده و تنبيه شونده اينها همه رويش حساب ميشود. جاي كتك خور دارد يا ندارد. شخصيتش در جامعه مطرح است يا مطرح نيست. پس يك حدي داريم كه هركس بود بايد شلاق را بخورد. مثل سيگار؛ سيگار بستهاي چهار تومان است. هركس بود بايد يكي چهار تومان اين بسته سيگار را بخرد. يك وقت نه ماليات است كه بايد ببينيم درآمدش چقدر است؟ پس بعضي حدودها مثل قيمت سيگار ميماند، البته سيگارهاي كنار خيابان قيمتش فرق ميكند. بعضي چيزها مثل كوپن بنزين است، كه قيمتش ثابت است. اسلام هم همينطور است. دربارهي امنيت ميگويند: «الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ» (بحارالانوار،ج72،ص465) يعني حرفي كه در جلسهاي گفته ميشود، نبايد بيرون برود. از طرفي هم گفتند: تجسس نكنيد. از طرفي هم ميبينيم رهبر انقلاب گفته است: تجسس بكنيد. دربارهي تجسس وارد بحث نشويم. چون اين با بحث امانت رابطه دارد. داريم «الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ» يعني مجلس امانت است. اگر ما نشستيم و حرفي را زديم، اين مجلس امانت است يعني حرف مجلس را جايي نبر. در بحث امنيت امنيت داشتن در مجلس هم خصوصي مينشيند و حرف ميزند يا نوار بگيريد و پخش كنيد. اين نوار گرفتن در چه صحنهاي است؟ من دارم خصوصي در جلسهاي حرف ميزنم، شما ميآيي و پنهاني نوار ميگيري و پخش ميكني. امانت و امنيت در مجلس و تحريم تجسس با مسئلهي جاسوسي، در اين رابطه يك خرده با هم صحبت كنيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 446