responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 45

موضوع: اختتاميه مسابقات درسهايي از قرآن

تاريخ پخش: 21/04/86

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بنده به خواب نمي‌ديدم، تصور نمي‌کردم که، تقريباً 35 سال پيش تک تک در خانه‌ها را مي‌زدندند که تک تک بچه جمع کنيم، بالاخره هفت تا بچه جمع کرديم در يک مسجد، مسجد بي آقا، بي خادم، زيلوهاي پر از خاک، و از قصه قرآن شروع کنيم و بعد هم حدود 10 سال طول بکشد و انقلاب بشود و بعد هم 27 سال در تلويزيون باشيم. من در خواب هم نمي‌ديدم. هر کاري که شده دور از چشم من شده است. من الان حتي آدرس مرکز ترويج را هم ندارم و اصلاً نمي‌دانم که در کجاي تهران است؟ چون يک جايي تهيه کرده‌اند که من هنوز نديده‌ام. برادرمان آقاي سعيدي نژاد. برادران حجج اسلام آقايان بهشتي، کاشاني، آقاي موحدي، آقاي متوسل، آقاي واعظي، جمعي از فرهنگيان. همينطور از يک کلاس شروع شد. يک کلاس و يک مدرسه و يک منطقه و تهران و حالا هم همه ايران. و حالا مشتريان سايتي و اينترنتي هم داريم.

بحث من هم اگر خوب است از قرآن است و اگر هم بد است از من است و من از خدا تشکر مي‌کنم که اين زمينه را پيش آورد من چيزي نيستم حالا يکوقت خداوند اراده مي‌کند که اشرف مخلوق، پيغمبر به داخل غار برود و تار عنکبوت در غار حفظش کند. خوب حالا تار عنکبوت چيزي نيست ولي حالا خداوند اراده کرده است که اين تار عنکبوت دم غار باشد. يا اينکه خدا اراده کرده است که شن‌هاي طبس، هلکوپتر آمريکا را سرنگون کند. گاهي خداوند اراده مي‌کند: («فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا») (مائده/31) يک کلاغ مي‌آيد و يک چيزي را به بشر ياد مي‌دهد. به هر حال هر چه خوبي است از خدا است. و اگر عيبي هست از من است. و من هم از خداوند و همه دست اندرکاران تشکر مي‌کنم و از تک تک شخص شما هم تشکر مي‌کنم.

خوبي اين مسابقه اين بوده است که مشتريان عادي را به مشتريان جدي تبديل کرده است. من اين را بارها گفته‌ام که خودم چندهزار ساعت در ماشين نشسته‌ام ولي چون دل نداده ام، هنوز رانندگي ياد نگرفته ام. اگر 30 ساعت دل مي‌دادم ياد مي‌گرفتم. پاي تلويزيون خيلي آدمها را داريم ولي وقتي دل مي‌دهد جور ديگري ياد مي‌گيرد. برکت اين مسابقه اين است که… و فکر مي‌کنم کار اين مسابقه که حالا اين براي وزارت ارشاد است. که اگر بگويند که ارزانترين کار فرهنگي در جمهوري اسلامي چيست؟ بايد بگوييم که اين کار است. يعني سيصد ميليون تقسيم بر يک سال بشود. حالا بگوييم سيصدو شصت ميليون که حسابمان راست شود يعني سيصد شصت و پنج ميليون مي‌شود روزي يک ميليون. روزي يک ميليون تقسيم بر يک ميليون ششصد نفر بشود مي‌شود نفري هفت هزار و ده قران. يعني ما چه خدمتي بکنيم که با هفت هزار دو ده قران يک معلم ريش سفيدي مثل بنده بنشيند و اين آقا نيم ساعت گوش بدهد. يعني ارزانترين خدمت فرهنگي اين است. بنابراين از جايزه‌اي که به شما مي‌دهند من تشکر مي‌کنم. به من خيلي‌ها لقب اشتباهي داده اند. بعضي‌ها اشتباهي به من مي‌گويند دکتر. در حالي که دکتر نيستم. بعضي‌ها اشتباهي به من مي‌گويند آيت الله با اين حال که من مجتهد نيستم. اما در اين 63 سال هيچ کس اشتباهي به من نگفته است که قرائتي سخاوت دارد از بس که کنس هستم. يعني لقب سخاوت را حتي اشتباهي هم به من نداده‌اند که مثلا بگويند که قرائتي سخاوت دارد. و لذا يکوقتي اعلاميه زده بودند که استاد قرائتي درس اخلاق مي‌دهد و يکي از رفقا برداشته بود و نوشته بود که درباره نظم و سخاوت سخنراني مي‌کند به دليل اينکه نه منظم است و نه سخاوت دارد. بنابراين از اينکه جايزه کم است ببخشيد ديگر ما چيزي نداريم. يک وقتي از سفر خارج آمدم و بستگان گفتند که سوغاتي ما چيست؟ گفتم يک قوطي کاکائو آورده‌ام که بريزيد در ديگ شير و يک فنجان هرکدامتان بخوريد. اخوي من گفت نه برو بريز در فواره کاشان که فواره به همه کاشان پوش بدهد که به همه برسد. بنابراين اگر جايزه‌ها کم است من از کمي جايزه‌ها شرمنده هستم. ولي جايزه براي اين است که بگوييم که آقا ما شما را دوست داريم و يک مقدار ابراز علاقه است وگرنه ارزش قرآن و ارزش زحمات شما نيست. و اما در اين چند دقيقه برايتان چه بگويم؟

الآن مشکل دنيا چيست؟ هسته‌اي است؟ بتروشيمي است؟ مترو است؟ فرودگاه است؟ اقتصاد است؟ سياسي است؟ به اعتقاد بنده مشکلي که الآن دنياي ما دارد اين است که آرامش ندارد. يعني همه چيز دارد ولي دل آرام نيست. هر کشوري دانشگاهش بيشتر است اضطراب و فشار رواني آن هم بيشتر است و آمار فساد هم در آن کشور کم نيست. مشکل بشر امروز آرامش است. من يک بحثي دارم دررابطه با آرامش.

موضوع بحث: آرامش

در مورد آرامش عرض کنم که الآن مثلاً بوش يا صدام آرامش دارند؟ اين متکبرين يا مستکبرين که رفت. دل آرام را چه کسي دارد يا چه کسي است که حاضر است بنويسد که من با دلي آرام و قلبي مطمئن. اين دل آرام فقط در وصيت نامه امام است. تحصيل کرده‌هاي ما، پولدارهاي ما، الان آمار طلاق در خانه مرفحين کمتر از فقرا نيست. فقرا به دليلي به سمت طلاق کشيده مي‌شوند و افراد پولدار هم به دليلي ديگر. راجع به آرامش مقداري صحبت مي‌کنم.

1- عوامل آرامش

 قرآن مي‌فرمايد: («أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ») (رعد/28)  کلمه الا يعني آگاه باش و حواست را جمع کن که جاي ديگر نروي. مدرک آرامش نمي‌آورد يا پول آرامش نمي‌آورد. نگفته است که «تطمئن به ذکرالله» بلکه گفته است: («أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»). کلمه الا هشدار است، يعني جاي ديگر نرو. مقدم شدن کلمه به ذکر الله. مثلاً نگفته است که («أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ») اگر اينطور مي‌گفت يعني هم به ذکر خدا و هم به چيز ديگر اما مي‌گويد به ذکر الله تطمئن القلوب مثل اينکه مي‌گويم تو را دوست دارم. وقتي که مي‌گويم که تو را دوست دارم يعني کس ديگر را دوست ندارم. به ذکر الله يعني مدرک، دلار، تکنولوژي، هيچ چيزي شما را آرام نخواهد کرد و دنيا هم اين تجربه را داده است. الان آمريکا آرامش ندارد. در مدارس آموزش و پرورش آمريکا پليس حاکم است. («تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ») خوب چطور؟ براي اينکه آدمي که ايمان دارد، 1- مي‌گويد که دلهره از چيست؟ عوامل دلهره و اضطراب: گاهي مي‌گويد من رها هستم، غصّه مي‌خورد و مي‌گويد خوب آمديم که چه شود؟ اصلاً من براي چه آفريده شدم؟ خيلي‌ها از من پرسيده‌اند و من هم بارها جواب داده ام. يکبار ديگر هم مي‌گويم. مي‌گويند که خداوند براي چه ما را آفريد؟ جوابش را نمي‌دهم. مي‌گويد حاج آقا، آقاي قرائتي من از شما سئوال مي‌کنم که چرا خدا ما را آفريد؟ من هم جنين مي‌گويم… و دوباره هم تکرار مي‌کند و من هم دوباره همان جواب را مي‌دهم دو سه بار که اين جواب را مي‌دهم ايشان ناراحت مي‌شوند. تا ناراحت مي‌شود مي‌گويم خوب جوابت همين است. تو مي‌خواهي بگويي تو که مي‌تواني حرف بزني چرا حرف نمي‌زني؟ خدا هم مي‌تواند خلق کند پس چرا خلق نکند؟ از خاک مي‌تواند برنج و گندم خلق کند و از برنج و گندم مي‌تواند نطفه خلق کند و از نطفه مي‌تواند انسان خلق کند. اگر کسي بتواند کاري را انجام دهد ولي انجام ندهد بايد گفت که چرا اين کار را نکردي. اگر يک کسي کاري را مي‌کند که نبايد گفت که چرا کردي. اصلاً اگر خداوند خلق نمي‌کرد بايد مي‌گفتيم که آيا در ذات او بخل است؟ خدايا تو که مي‌تواني خلق کني چرا نکردي؟ خداوند بايد خلق بکند چون اگر خلق نکند بخل است. يک گوينده که مي‌تواند جواب شما را بدهد اگر چنين کند شما عصباني مي‌شويد و مي‌گويي تو که مي‌تواني حرف بزني براي چه حرف نمي‌زني؟ پس خلق نکردنش سئوال است نه خلق کردنش. گاهي آدم غصه مي‌خورد که من رها هستم. مي‌گويد نه تو رها نيستي. هدف داري. چطور؟ هدف آفرينش چيست؟

2- هدف آفرينش انسان

به چهار دليل ما آفريده شده ايم: ما هدفمند هستيم. هدف چيست؟ 1- قرآن مي‌گويد: («وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ») (زاريات/56)  من شما را آفريدم که مرا بشناسيد و بياييد در خط خدا. عبادت يعني خط خدا. نه حرف سعدي درست است که مي‌گويد: عبادت بجز خدمت خلق نيست. خدمت به خلق يکي از عبادات است. هر کاري که رنگ الهي داشته باشد عبادت است. نماز، نجاري، بنايي، مطالعه، تحصيل. هر کاري که انسان در آن هدفش خدا باشد عبادت است. («اسْتَعْمَرَكُمْ فيها») قرآن مي‌فرمايد شما را آفريدم تا زمين را آباد کنيد. خدا ما را آفريد براي آباد کردن. («الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا») (ملك/2) براي عمل نيکو آفريدم. اين هدف ما است پس در نتيجه ما رها نيستيم. اين سه آيه، از آيات قرآن است. آفريدم براي اينکه خدا را بشناسيد و بنده او باشيد. آفريدم تا زمين را آباد کنيد. آفريدم تا عمل نيکو انجام بدهيد. پس:

1- ما هدفمند هستيم و غصه نخور که ما رها هستيم: («بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»)

2- راه داريم. گاهي آدم دلهره دارد که نمي‌داند که کجا برود. مثل راننده‌هاي بيابان.

نه ما راه داريم: («اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏») (فاتحه/6) راهنما داريم. راهنماي معصوم: انبيا و اولياء. حساب و کتاب داريم: («فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ») (زلزال/7) ريز و درشت کارهاي ما حساب مي‌شود. رشد داريم. اصلاً ما مي‌توانيم در همه خيرها شريک شويم. بنده در تلويزيون صحبت مي‌کنم و شما هم گوش مي‌دهيد و بعد مي‌گويي الحمدالله بحث ايشان خوب بود. خدايا قبول کن. چون اگر قبول بشود ارزش دارد. همه بهترين‌ها جمع بشوند، بهترين آدم‌ها کيست؟ هر چه بهترين است جمع کنيد. بهترين آدم، بهترين مکان، بهترين زمان، بهترين نيرو، بهترين کار. همه بهترين‌ها جمع بشوند. بهترين آدم ها، ابراهيم. بهترين کارها، ساختن کعبه. بهترين مکانها، مسجدالحرام. بهترين همکار، اسماعيل. همه بهترين‌ها جمع بشوند. قرآن مي‌گويد ابراهيم بهترين آدم، با بهترين کارگر در بهترين جاها بهترين کارها را کرد. اما تازه مي‌گويد: («رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا») (بقره/127) اگر قبول نباشد هيچ ارزشي ندارد. يعني بهترين سوزن، بهترين نخ، بهترين پارچه، تا اين خياّطي نشود فايده‌اي ندارد. ابراهيم مي‌گويد: «تقبّل منّي». گاهي وقتها يک کار کم قبول مي‌شود و طرف را نجات مي‌دهد. گاهي هزار ساعت قبول نمي‌شود. ولذا به اميرالمؤمنين گفتند: خيلي خود را به زحمت مي‌اندازي. فرمود: اگر بدانم که يکي از کارهايم قبول شده است، اينقدر خود را به زحمت نمي‌اندازم. مهم نيست که بنده چند هزار ساعت در تلويزيون سخنراني کرده ام. آيا يکي از آنها قبول شد يا نه؟ چيزي که مهم است اين است که خدا قبول کرد يا نه؟ گاهي وقتها يک پارچه کوچک را براي باند و زخم قبول مي‌کنند ولي ده تا لحاف کرسي را قبول نمي‌کنند. گاهي يک پول فلزي براي تلفن قبول مي‌شود ولي هزار تا تراول و چک و اسکناس قبول نمي‌شود. مهم قبول شدن است. من رشد دارم و مي‌توانم که رشد کنم. اصلاً مي‌توانم در همه خيرها شريک بشوم. همراه دارم و آينده‌ام روشن است: («إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏») (بقره/156) («إِلَيْهِ الْمَصير»). چرا امام مي‌گويد من با دلي آرام وارد قبر مي‌شوم؟ راهش روشن است. به يکي از علما گفتند اگر يک گوينده راستگويي به تو خبر بدهد که تو يک هفته بيشتر زنده نيستي و هفته آخر عمرت است اين هفته آخر عمرت را چه مي‌کني؟ ايشان فرمود از اول عمرم هر کاري که کرده‌ام در اين هفته هم همين کارها را انجام مي‌دهم. يعني از اول عمرم آينده برايم روشن بوده است و هيچ دلواپس خودم نيستم. لغزشم قابل عفو است. هيچ غصه نمي‌خورم بالاخره خدا دارم و خدا هم رحيم است و رحمان است و عفوو و غفور است. تجربه تاريخ دارم. چقدر آدم‌ها بوده‌اند که در دقيقه نود، خداوند به آنها لطف کرده است.

استاندار سابق استان مرکزي جناب آقاي خواجه پيري که در خدمتشان هستيم مي‌گفتند که آيت الله خونساري امام جمعه اراک بود نزد دکتر مي‌رود و دکتر دارو مي‌دهد. پزشک زنگ مي‌زند و مي‌گويد که آقاي استاندار زود بياييد و به داد من برسيد که يک فاجعه رخ داده است. گفتند که يک دارويي داده‌ام به آقاي خونساري که اگر اين قرص را بخورد ممکن است از دنيا برود. حالا آن دکتر هم دکتر متديني بود. ايشان سريع آمدند منزل آيت الله خونساري و گفتند آقا نسخه و دارويتان را ببينيم. مي‌گويد شما دارويتان را خورده ايد؟ مي‌گويد: بله. مي‌گويد: همه را خورديد؟ مي‌گويد خير من اين قرص را نخوردم. دليلش را مي‌پرسند مي‌گويد: رفتم که بخورم به دلم برات شد که اين يکي را نخورم و هر چه که خواستم اين قرص را بخورم مثل اينکه مچم گرفته شد. استخاره کردم و بد آمد. بعد ايشان به آقاي خونساري در رابطه با قرص چيزي نمي‌گويد. به اتاق ديگري مي‌رود و با دکتر تماس مي‌گيرد و از او مي‌پرسد که قرص همين است او هم مي‌گويد بله. يعني گاهي وقتها در دقيقه نود که به جز خدا جبرئيل و ميکائيل هم در آنجا نيست. من يک چنين خدايي دارم. فرعون با لشگرش به دنبال موسي رفتند. اصحاب موسي گفتند اين طرف آب است و آن طرف هم فرعون و الآن نابود مي‌شويم. فرمود: («إِنَّ مَعي‏ رَبِّي‏») (شعراء/62) خدا با ما است. يک بحثي دارم که انشاءالله در تلويزيون خواهم کرد. به نام دقيقه نود. يعني در آن لحظه آخر خداوند چه مي‌کند؟ در آن لحظه‌اي که همه مسئولين کشوري و لشگري همه خواب هستند، يکمرتبه شن طبس مي‌آيد و مشکل را حل مي‌کند. شفيع دارم. پيغمبر و اهل بيتش. در کارم بن بست نيست. مجرم ترين کارها مي‌تواند توبه کند. اينکه من ديگر به درد نمي‌خورم… قاتل حمزه، وحشي آمد و گفت: يا رسول الله من در جنگ احد عمويت را کشتم. راه توبه دارم؟ فرمود بله. خداوند تو را هم مي‌بخشد. يأس ممنوع. پس آدم دلش آرام است به خاطر اينکه هم هدف دارم و رها نيستم. راه دارم، راهنما دارم. رفيق دارم. («وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً» «ْمِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحين‏») در قرآن آيه داريم که افراد مؤمن با افراد صديق و انبياء. يعني آن کسي که مي‌ميرد مي‌گويد الان از کنار زن و بچه‌ام مي‌روم به کنار سلمان، کنار حضرت ابراهيم، کنار امام صادق. («وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً») (نساء/69) يعني آدمي که ايمان دارد آرامش دارد و نمي‌ترسد و مي‌گويد از اين جدا مي‌شوم و مي‌روم جاي ديگر.

به خانه يکي از علما رفتم که فرزندش شهيد شده بود. گفتم به شما تسليت مي‌گويم. گفت بايد تبريک بگويي. گفتک پسرم بزرگ شده بود و زن مي‌خواست و من هم نه پول داشتم و هم بايد سراغ دختر مي‌رفتم و خانه هم مي‌خواست. اما الان خدا برده هم به او حورالعين مي‌دهد و هم بهشت را مي‌دهد. گفتم اين چقدر آرام است. يک فلجي بود که دست و پايش کج بود. چانه اش، کتفش، اصلاً همه چيزش کج بود. دائم مي‌گفت الحمد الله رب العالمين. خداوند به من خيلي نعمت داده است. به او گفتند که آقا تو چه چيزي داري که اينقدر شکر مي‌کني؟ چشم داري؟ دست داري؟ پا داري؟ گفت: نه يک چيزي دارم که هيچ کدام از شما‌ها نداريد. هر کسي که به من نگاه مي‌کند و فلجي من را مي‌بيند مي‌گويد خدا را شکر. پس من وسيله اين شده‌ام که جامعه غافل بشوند جامعه ذاکر. يعني من مردم را از غفلت بيدار مي‌کنم. همه شماها هر چقدر هم که سخنراني بکنيد ممکن است مردم از غفلت نجات پيدا نکنند. ممکن است در نيم ساعت اگر سخنراني‌ات درجه يک باشد و خودت هم اهل عمل باشي. اگر عالم با عمل باشي و بهترين سخنراني‌ها و آيات و احاديث را بخواني. ممکن است يک نفر متنبه بشود. اصلاً تا به قيافه من نگاه کردند يا خدا مي‌افتند پس من شده‌ام وسيله غفلت زدايي. آدم وقتي که خدا دارد اين رقمي است. در دنيا الان انرژي هسته‌اي و مترو و پتروشيمي و فرودگاه و تکنولوژي و همه چيز هست. چيزي که الان در دنيا نيست آرامش است و اين آرامش تنها به ذکر الله تطمئن القلوب است. يکي از ابزار آرامش اطلاع از اسرار است. ما هر چه از اسرار بدانيم آرامشمان بيشتر است.

3- اطلاع از اسرار از عوامل آرامش

موسي ديدي خضر يک کارهاي عجيب و غريب انجام مي‌دهد. سوار کشتي شده و کشتي را سوراخ مي‌کند. يک پسر جوان را ديد و او را کشت. ديوار الکي را بنايي مي‌کرد. موسي گفت اخر اين چه کارهايي است که انجام مي‌دهي؟ گفت: («وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً») (كهف/68) کسي که نمي‌داند حوصله هم نمي‌کند. يکسري از آدمها حوصله دارند و اسرار را مي‌دانند. ما اگر اسرار نماز را بدانيم، نماز را راحت مي‌خوانيم. يکي از عوامل آرامش اطلاع از اسرار است. يکي از عوامل آسايش تشکر مردم است. خداوند به پيغمبر مي‌گويد: («خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَة») از مردم زکات بگير و بعد ميگويد («وَ صَلِّ عَلَيْهِم‏») به مردم درود بفرست. و بعد مي‌گويد: («إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُم‏») (توبه/103) همين که تو از مردم تشکر مي‌کني آرام بخش است. تشکر کنيد که تشکر آرام بخش است. هفت مخترع در استان فارس بودند. امام جمع زنگ زد که مي‌خواهيم از اينها تشکر کنيم. گفتم والله به مخترع و مهندس که نمي‌شود که يک سکه يا يک نيم سکه داد. به نظر من در نماز جمعه بيايند تا من دست اين مهندسين را ببوسم. ما رفتيم شيراز و بعد هم رفتيم مسلاّ و اين مهندسين آمدند بالا و ما دست اينها را بوسيديم. همين که بنده آخوند دست اينها را بوسيدم اين آرامش است. از خوبان تشکر کنيم «وَ لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِي‏ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاء…» (نهج‌البلاغه/خطبه/53) اميرالمؤمنين فرمود خوب و بد يکي نباشد. ما بايد تشکر کنيم، مدرسه‌اي که نمازش بهتر است بايد تشکر کنيم. آقاي حيدري که الان معاون يا مشاور آموزش و پرورش است ايشان يک زماني مدير کل استان خراسان بود مي‌گفتند که يک مدرسه پيدا کرده ايم که 95 درصد بچه هايش سر نماز هستند. گفتند مگر اجباري است که 95 درصد سر نماز هستند؟ چون نماز آموزش و پرورش اجباري نيست. مي‌گفت رفتيم بازديد. ديديم که خود مدير اذان مي‌گويد و در صف اول دبيرهاي فيزيک و شيمي. وقتي که مدير اينطور باشد بچه‌ها تشويق مي‌شوند که بيايند و نماز بخوانند. اين تشويق خيلي مهم است. پيغمبر وقتي که دست کارگر را مي‌بوسد تشويق مي‌شود.

4- داشتن منطق

کسي که حرف دارد و منطق دارد در نتيجه آرامش هم دارد. بنده وقتي در يک ميزگرد بدانم که براي حرفهايم استدلال و منطق دارم، حالا هر چقدر هم ايت الله و پرفسور دور و برم بنشيند، آرامش دارم. يک کسي که دستش در طلا است اگر همه بگويند که سفال است، خودش که مي‌داند طلا است و آرامش دارد. حالا اگر سفال باشد و همه بگويند که طلا است باز هم دلهره دارد. اگر کسي بتواند حرفهايش را مستدل بزند. با استدلال حرف زدن باعث آرامش مي‌شود. يعني علم، استدلال، منطق، اعتماد به خود.

5- آگاهي از تاريخ

مثلاً ما مي‌گوييم («وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏») يعني عاقبت با متقين است حالا ما دائم شک مي‌کنيم که واقعاً اينطور است يا خير؟ آقا دو نفر از دنيا رفتند: امام و صدام. عاقبت با کداميک از آنها است؟ الان يک گربه حيفش مي‌آيد که روي قبر صدام ادرار کند. اما صدها هزار نفر سر قبر امام گريه مي‌کنند. يزيد کو؟ امام حسين کو؟ خوب («وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏») وقتي انسان ببيند که خداوند به وعده اش عمل مي‌کند: «أَنْجَزَ وَعْدَه‏» خداوند به وعده هايش عمل مي‌کند. «نَصَرَ عَبْدَهُ» (الكافي/ج4/ص431) خداوند بندگان خودش را… («وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏»). («إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ») (حجر/95) سر به سرت مي‌گذارند. ما در آينده خواهيم گفت که سر به سر چه کسي بگذاريد. ديدي پيغمبري که سر به سرش مي‌گذاشتند الان در مکه چه خبر است؟ («وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ») (شرح/4) نام تو را بلند مي‌کنيم. ببينيد چطور در اذان نام پيغمبر بلند است؟ انسان اگر بداند که خداوند به وعده هايش عمل کرده است. («وَ يَوْمَ حُنَيْن‏») (توبه/25) پيغمبر يادت باشد که در جنگ حنين چطور کمکت کرديم. («لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في‏ مَواطِنَ كَثيرَةٍ») (توبه/25) در چند جا دم خطر حفظت کردم. انسان ياد نعمتها، ياد لطف ها، ياد عفو، ياد اينکه مي‌تواند کارهايش را جبران کند.

يکي از ابزار غصه اين است که مثلاً چرا من بوعلي سينا نشدم. چرا من رئيس جمهور نشدم. چرا من وکيل و سفير و وزير نشدم؟ چرا من مثل فلان تاجر نشدم؟ هيچ غصه ندارد. «يا من سوّت توفيق بَيْنَ الضَّعِيفِ وَ الْقَوِيِّ» شما اگر يک آهي مي‌کشيد.

آيت الله عظمي مکارم در زمان شاه در مهاباد تبعيد بود. و ما شيفتي مي‌رفتيم براي نوشتن تفسيرنمونه ما در خدمت ايشان بوديم و مي‌نوشتيم که جلد هفتم يا هشتم بود که يکي از بستگان ايشان آمده بود ديدن ايشان به مهاباد، وقتي که مي‌خواست برود ديد که ما تفسير مي‌نويسيم و يک آهي کشيد و همچين کرد…. خوش به حال شما ما که عمرمان را از دست داديم خوش به حال شما که تفسير مي‌نويسيد. به آيت الله مکارم گفتم آقا اين آه او بهتر از اين تفسير ما است. حديث داريم که هر کسي آه بکشد و آهش خالصانه باشد خدا تمام ثوابهاي او را به اين هم مي‌دهد. يک کسي افطاري مي‌دهد و شما آه مي‌کشيد، ما که خانه نداريم يا پول نداريم، اگر آه شما خالصانه باشد ثواب آن 1000 نفري که او افطاري داده است براي شما هم مي‌آيد. يک کسي ده هزار تومان به يک کسي کمک مي‌کند ولي شما در جيبتان پولي نيست و آه مي‌کشي، خداوند جبران مي‌کند. گاهي هم خدا اين رقمي جبران مي‌کند و خيلي هم عجيب جبران مي‌کند و به آدم جبران را نشان مي‌دهد.

در شب نيمه شعبان در مدينه نشسته بودم، در يک هتلي به نام صندق الدخيل. پايينش پاساژ بود و طبقه بالا رستوران بود و از طبقه دوم به بالا هم مسافرخانه بود. در شب نيمه شعبان نشسته بودم که غذا بخورم، گفتم چي مي‌شد که من پول داشتم و مي‌رفتيم در اين مغازه‌هاي پايين يک مقدار پيراهن و زيرپيراهني و خودنويس و اينها مي‌خريديم و مي‌رفتيم پاي ديگ آشپزها و به آنها مي‌گفتيم که امشب شب نيمه شعبان است و تولد امام زمان عليه السلام است و من اين چند تا پيراهن و خودنويس و… را مي‌خواهم که به شما هديه بکنم به عنوان عيدي نيمه شعبان. چرا من پول ندارم؟ و فقط از ذهنم گذشت، خدا مي‌داند اصلاً لب تکان ندادم و فقط از ذهنم عبور کرد. غذايمان را خورديم و تقريباً يک 20 دقيقه يا نيم ساعت گذشت يا نه نمي‌دانم، يک کسي آمد و کنار من نشست و گفت حاج آقا اگر آشپزها آمدند و تشکر کردند، چيزي نگو فقط بگو ممنون. گفتم براي چه چيزي بايد تشکر کنند؟ گفت من در اينجا نشسته بودم که به دلم برات شد که بروم به مغازه‌هاي پايين، مقداري جوراب و زيرپيراهني و پيراهن و خودنويس بخرم و بروم پاي ديگ آشپزها و بگويم که امشب شب نيمه شعبان است و قرائتي به شما عيدي داده است. حالا اگر آمدند شما نگو که نبوده يا دروغ بوده. چون هم خودت را خراب مي‌کني و هم مرا. من وقتي که اين را شنيدم اصلا ماندم که چه بايد بکنم و گفتم خدايا من که بنده صالح تو نيستم و مجرم هستم. چطور خدا هر آنچه که در دل مي‌گذرد مي‌فهمد؟ ما بنده خدا اگر يک لحظه يک آه خالصانه و صادقانه بکشيم،‌اي کاش من هم ثواب داشتم يا‌اي کاش من هم پول داشتم يا‌اي کاش من هم قدرت داشتم يا‌اي کاش پول داشتم و به فلاني وام مي‌دادم.‌اي کاش اين گره را حل مي‌کردم.‌اي کاش‌اي کاش…. اگر اين‌اي کاش‌ها صادقانه باشد، آخر بعضي از اين‌اي کاش‌ها صادقانه نيست.

جواني آمده نزد من و مي‌گويد آقا رفته‌ام خواستگاري گفته‌اند اينقدر سکه. درتلويزيون بگو مردم دخترشان را اينقدر گران مهريه نکنند. خوب که داغ کرد. گفتم ببخشيد شما توقع داريد که چقدر باشد. گفت مهر سنه، يعني هر چقدر که مهريه حضرت زهرا بود. گفتم خوب شما خواهر هم داريد؟ گفت بله. گفتم خواهرت را به مهريه حضرت زهرا مي‌دهي؟ گفت بايد وارسي کنم. گفتم پس ديدي که دروغ مي‌گويي؟ اگر بنا است که ارزان باشد خودت هم بايد ارزان بگيري. خودش مي‌خواهد هزار تا سکه بگيرد ولي به دختر مردم مي‌خواهد ده تا سکه بدهد. دروغ مي‌گويد. و لذا قرآن مي‌گويد خيلي‌ها دروغ مي‌گويند. براي چند نفري هم گفته است («أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُون‏») (حجرات/15) اينها راست مي‌گويند ما اگر در آهمان صادق باشيم نسبت به هر کمالي آه بکشي خداوند اجرش را به شما مي‌دهد. مي‌روي مسجد و مي‌گويي خوش به حال اينها که خانه اشان نزديک مسجد است ولي خانه ما دور است، اگر اين آه شما صادقانه باشد در خانه هم که نماز فرادا مي‌خواني، ثواب جماعت داري. يعني انسان مي‌تواند با نيتش در همه خيرها شريک باشد. چرا غصه بخورم؟ چه کمبودي دارم؟ هيچ کمبودي ندارم.

جوان‌هاي عزيز من از شما و از معلمين شما و از آموزش و پرورش و از مجريان از تک تک شما تشکر مي‌کنم، و بدانيد که ما مي‌توانيم در همه خيرها شريک باشيم، و لذا در دعا داريم: «اللهم أَلْهِمْنِي الْخَيْر کله» مثلاً به ما گفته‌اند که در ماه رمضان بگوييد: «وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ» (بحارالانوار/ج84/ص318) خدايا هر سال برويم مکه. خوب همه مردم کره زمين مي‌گويند خدايا هر سال برويم مکه. اصلا اين دعا به حضرت عباس مستجاب نمي‌شود خود خدا هم مي‌داند که اين مستجاب شو نيست يعني نمي‌شود که همه مردم کره زمين هر سال بروند مکه اصلاً در مکه جا برا ي اينهمه آدم نيست. با اين حال که اين دنيا به حضرت عباس مستجاب نمي‌شود و خود خدا هم مي‌داند که اين دعا مستجاب نمي‌شود باز هم مي‌گويد که همه مردم بگويند که خدايا همه مردم هر سال بروند مکه. مي‌گويد نه مي‌خواهم فکرش را بکني. تو فکرش را بکن و در خانه ات باش من به تو ثواب مکه مي‌دهم. ما با نيت خيلي کارها مي‌توانيم بکنيم. نيت شما اين باشد که به همه سلام کنيد حالا اگر هم يادتان رفت عيبي ندارد نيت شما اين باشد که وقتي که صدقه مي‌دهي فقط براي خودت ندهي براي رفع بلا از همه مسلمان‌ها بدهي. نيت بزرگ بکن وقتي که نيت بزرگ باشد آدم مي‌تواند در همه خيرها شريک باشد. شما عزيزان نوجوان هستيد، دختر و پسر از اول خودتان را با نيت در همه خيرهاي هستي شريک کنيد. وقتي انسان شريک شد ديگر غصه نمي‌خورد که چرا او دارد ولي من ندارم. من و بوعلي سينا هر دو به کتابخانه مي‌رويم و دو ساعت مطالعه مي‌کنيم، بوعلي سينا باهوش است سي تا مطلب مي‌فهمد ولي من تيزهوش نيستم يک مطلب مي‌فهمم. از در کتابخانه که بيرون مي‌آييم، من و بوعلي سينا يک جور هستيم. چرا؟ براي اينکه قرآن نگفته است: («لَيْسَ لِلْإِنْسان‏ الا) ما علم» بلکه گفته («إِلاَّ ما سَعى‏») (نجم/39) من سعي خودم را کردم. سعي من هم دو ساعت بود سعي او هم دو ساعت بود حالا او بيشتر از من فهميده است. يک کسي صد تومان به نانوايي مي‌دهد و يک کسي هم صدهزار تومان و هر دو نان مي‌گيرند. به هر دو نان مي‌دهند چون هر کسي به اندازه نيرو و توانش پول داده است. بيش از اين نداشته و همين مقداري که داشته است را مي‌دهد.

قرآن مي‌فرمايد: («لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ») (توبه/79) يک کسي دو سه تا خرما آورد که به جبهه کمک کند، پولدارها سر به سرش گذاشتند و گفتند که در جبهه جنگ است و اين سه تا خرما آورده که کمک کند. حضرت فرمود که چرا او را مسخره کرديد؟ اين به مقداري که داشته است آورده و اجرش با کسي که صد ميليون براي جبهه کمک کرده است يکي است. چون او صد ميليون داشته و او هم سه تا خرما داشته است. هر چه که داشته‌اند داده اند. علي اصغر هر چقدر خون داشت داد. ابولفضل هم هر چقدر که خون داشت داد. اجرشان يکي است چون علي اصغر بيش از اين خون نداشت. ما اگر به مقدار توانمان کار کنيم. هيچ وقت عقده‌اي نمي‌شويم. چرا سمت او رفتند و سمت ديگري نرفتند. هيچ، آرام آرام. دين خيلي آرام بخش است. خدايا آن آرامشي که با ذکر تو نصيب بندگان خوبت مي‌کني آن آرامش را نصيب همه امّت ما بفرما. هر چقدر که به عمر ما اضافه مي‌کني به ايمان و عقل و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بي افزا. از همه شرکت کنندگان، از آيت الله قيوري، از رياست محترم آموزش و پرورش، مديران مناطق، از خواهراني که از راه‌هاي دور و نزديک آمده ايد، از همه تشکر مي‌کنم. من قابل نيستم که تشکر کنم و تشکر من اصلاً ارزشي ندارد. خداوند شاکر و شکور است اجرتان را از خدا بگيريد. علت اينکه اين حرکت هم رشد کرد اين است که نه بار سياسي دارد، يعني از اين سئوال و جوابها نه مي‌خواهيم وکيل و وزير در بياوريم و نه بار اقتصادي دارد يعني هيچ هدق اقتصادي و سياسي در آن نيست، فقط هدف اين است که نسل نو جدي تر پاي تلويزيون بنشينند و گوش بدهند و چون حرکت براي خدا شروع شد رشدي کرد که رشد فوق تصور بود.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 45
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست