نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 469
موضوع بحث: انسان نمونه از نظر قرآن
تاريخ پخش: 28/7/59
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد الله رب العالمين و صلّي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته ولعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»
قرآن گفته است من چه كتابي هستم. قرآن كتاب فرمول نيست. ميداني قرآن چه كتابي است؟ در صفحه اول قرآن است. (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ) (بقره /2) يعني من كتاب هدايت هستم. من كتاب آدمسازي هستم. بنابراين بايد تمام چيزهايي كه درآدم سازي و تعليم و تربيت اثر دارد، در قرآن باشد.
1- الگو در تربيب مؤثر است
يكي از چيزهايي كه در تربيت اثر دارد، الگو است. آدم مثل چه كسي خودش را بسازد؟ دانشمندان اين را به عنوان يك غريزه در انسان گفتهاند كه انسان غريزهاي به نام قهرمان پرستي دارد. خلاصهاش اين است که ميگويند: هميشه هر انساني در هر زماني دلش ميخواهد خودش را مثل يك كسي در بياورد. اگر آن كسي كه او خودش را مثل آن درست ميكند، شخص خوبي بود، آدم خوبي ميشود. اگر آن الگويي كه دارد دنبالش ميگردد، اگر بد باشد او هم بد ميشود. و لذا اگر خواستند، جامعهاي را بدبخت كنند، راهش اين است که چند نفر جنايتكار را تشويق كنيد، اگر اين کار را انجام بدهيد، جامعه بسوي جنايت ميرود. افراد صالح را تشويق كنيد، جامعه بسوي صلاح ميرود. قرآن كتاب(هدي) هدايت است. قرآن كتاب آدمسازي و تربيت است و الگوهاي خوبي نقل كرده است. براي اينكه ما با الگوهاي قرآن آشنا شويم و ببينيم قرآن چه كساني را به عنوان الگو و اسوه نقل كرده است، قرآن بخوانيم تا ببينيم ما چقدر مثل آنها ميشويم. هر چيزي ميزاني دارد. مثلاً در آيات بسياري داريم كه روز قيامت روز ميزان است. ميزان يعني چه؟ ميزان به معني وسيله سنجش است. هر چيزي را با يك چيز ميسنجند. هندوانه را با كيلو ميسنجند. پارچه را با متر ميسنجند. هوا را با هواسنج ميسنجند. عمود را با شاقول ميسنجند. هر چيزي را با يك چيزي ميسنجند. انسان را هم با انسان ميسنجند. مثلاً در ايران نمره ها را با بيست ميسنجند. انسان را هم با ميزان انسان ميسنجند. در آياتي كه قرآن ميگويد روز قيامت ميزان بوجود ميآوريم، ميزان بپا ميكنيم يعنياي مردم شما مردم را با انسانهايي كه ميزان انسانيت هستند، ميسنجيم. و لذا در زيارت حضرت علي(ع) ميخوانيم «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَالِ» (بحارالأنوار، ج97، ص287) درود بر تواي كسي كه تو ميزان انسانها و اعمال هستي. ميزان انسان چيست؟ الگوي انسان چيست؟ آيات زيادي داريم که چند نمونهاي را برايتان بگويم. – الگوي انسان: افرادي هستند كه الگويشان يك افرادي هستند كه زندگي قشنگ دارند. دائم ميدود و اضافه كار ميگيرد. زودتر به بازار ميرود تا بيشتر كشت كند. حرص كه ميزند و فكر جامعه و انسانيت و خدا نيست. فكر اين است كه من بيشتر كار كنم. بلكه من هم به او برسم و در حال رقابت است. ميخواهد كفش و كلاه و تلفن و مزرعهاش مثل او باشد. الگويش را يك انسان مادي قرار داده است و الگوهايي كه قرآن تعيين كرده اينها نيست.
2- قرآن چه كساني را الگو معرفي ميكند
قرآن ميفرمايد كه يكي از الگوها اين است. (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً) (دهر /8) بحث هاي لطيفي در اين آيه است. (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً) (دهر /9) اين آيه يك قصهاي دارد كهشان نزول و قصهاش را براي شما ميگويم. امام حسن و امام حسين(ع) دو تا بچه كوچك بودند. مريض شدند. پيغمبر بزرگ مطلع شد و به عيادت اين بچههاي كوچك آمد. با اصحاب آمدند و عيادت كردند. وقتي ميخواستند بروند بعضي از مردم به علي بن ابيطالب گفتند: براي بچه ها نذر كن كه اگر سالم شدند سه روز روزه بگيرند. حضرت علي(ع) نذر كرد و بچه ها خوب شدند و روزه گرفتند. غذا در خانه نبود. علي بن ابيطالب بيرون رفت و با يك وضع سختي مقداري گندم يا جو تهيه كرد و به حضرت زهرا(س) داد. حضرت اين ها را آسيا كرد و خمير كرد و نان كرد و غروب شد و نماز مغربشان را خواندند و خواستند بنشينند افطاركنند. تا رفتند افطار كنند، ديدند يك كسي در ميزند. خلاصه شب اول مسكيني آمد و غذا ميخواست. شب دوم باز با آب افطار كردند. شب سوم هم اسيري آمد و گرسنه بود. اين يك واقعيتي است كه انجام شده است. اما خدا چرا براي ما ميگويد و اين چه انسانيتي است؟ خدا چه تابلويي را براي ما قرار داده است؟ اين يك تابلويي است كه الگو را نشان داده است. كه ببينيد انسانها وقتي رشد ميكنند به كجا ميرسند! از اين آيه چند جمله را ميخواهيم ياد بگيريم.
3- درسهايي از آيه «يُطعِمون»
قرآن ميگويد: اينها «يُطْعِمُونَ» هستند. يعني اطعام ميكنند. حالا ما آخوندها و طلبه ها كه در قم درس ميخوانيم، يك بحثي در ادبيات ما است و ميگويند: در فعل مضارع استمرار است. يعني اگر فعل مضارع بكار ببريم، مثلا يك وقت ميگويند: آدم كشت. يك وقت ميگويند: آدم كش است. كارش آدم كشي است. يعني كار فعل مضارع اين است. قرآن ميگويد «يُطْعِمُونَ» يعني كارشان اين است. اينطور نبود كه يكبارتصادفاً اطعام كنند. آخر خيلي ها سالي يكبار، دهسالي يكبار پول خرج ميكنند. اما كسي كه يطعمون است، كارش كمك كردن است. درس اولي كه ميگيريم اين است كه كمك و مهرباني بايد براي ما بصورت طبيعي در بيايد. كمك ومهرباني تصادفي نباشد. يعني اصلاً روحي نباشد. ظالم كوب و مظلوم ياب باشد. يك چنين روحي داشته باشد و سوز داشته باشد. خاطره برايتان بگويم. گاهي وقتها يك فردي دلش ميسوزد، حتي طرف تقاضا نميكند خودش داوطلب است. مثلاً در معلمين هم ما گاهي اين را ميبينيم. ما معلمي را سراغ داريم كه وقتي ميخواست بيايد درس بدهد، خانمش مرد. فكر كرد كه چه كند؟ روي خانمش چادري انداخت و سر كلاس درس آمد. درسش را داد و بعد گفت: من ساعت دوم نميآيم. شما وقتتان تلف نشود چون خانمم از دنيا رفته است. ميخواهم براي تشييع جنازه بروم. گفتند: آقا شما چطور درس دادي؟ گفت: من حساب كردم كه اگر درس را تعطيل كنم، ايشان زنده نميشود، اما آن زنده ها وقتشان هدر ميرود. معلم داريم كه براي كسالت خود فقط يك روز را مرخصي گرفته است. آدمهايي با سوز هستند. «يُطْعِمُونَ» كسي است كه كارش اطعام است. درس دوم اين است كه با دست خود انجام ميدهند. آخر ما گاهي قصه ها را ميشنويم و ميگذريم. ببينيد چقدر لطيفه در اين است. گاهي آدم تلفن ميكند و ميگويد: لطفاً دو كيسه برنج با سه كيلو روغن در خانه فلاني بياوريد و به او بدهيد. اين خوب است اما يك وقت غذا ميپزد. بچه يتيم را روي زانويش مينشاند. خودش با قاشق غذا دهان بچه ميگذارد. آن يك قاشق از آن دو كيسه برنج ويتامين انسان سازياش بيشتر است. ميگويد: با دست خودت يتيم را نوازش كن. حضرت علي(ع) زني را ديد كه مشك سنگيني را بدوش ميكشد. حضرت علي ديد زن نميتواند بار را ببرد. گفت: خانم مشك را به من بده تا تو را كمك كنم. مشك آب را گرفت. اين زن هم نشناخت که ايشان آقا علي بن ابيطالب است. مشك را تا خانه آورد. زن مشك آب را گرفت و حضرت علي(ع) را نشناخت. گفت: خدا خيرت بدهد. گناهان تو جوان به گردن علي بن ابيطالب باشد. حضرت علي گفت: مگر علي چه كرده است؟ گفت: مرد من با علي بن ابيطالب رفتند تا در راه اسلام جنگ كنند. مرد من شهيد شد ولي حضرت علي(ع) شهيد نشده است و سالم برگشته است. شوهر من شهيد شده است و من الآن چند بچه يتيم دارم. تا حضرت علي اين را شنيد، نگفت كه من علي هستم. ناراحت شد و رفت مقداري غذا و خرما براي اينها آورد. در خانه را زد. علياي حال به مادر گفت: من بچه داري ميكنم. تو غذا بپز. بچه يتيمها را روي زانويش نشاند و آن زن هم آردها را خمير كرد تا نان بپزد. زن همسايه رسيد. نزديك تنور رفت. گفت: اين جوان را ميشناسي؟ گفت: نه اين جوان خوبي است. هم ديروز در آوردن آب به من كمك كرد و هم امروز از بچه هايم مراقبت ميكند، تا من نان بپزم. گفت: اين علي بن ابيطالب است. خلاصه زن آمد و عذرخواهي كرد. حضرت علي گفت: عذرخواهي ندارد. وظيفه ما اين است. حضرت علي خرماها را باز ميكرد و هستهاش را در ميآورد و گوشت خرما را در دهان بچه يتيم ميگذاشت و ميگفت: علي را ببخشيد. با دست كمك كردن به كسي حسابش با تلفن و تلگراف فرق ميكند. درس سوم «عَلى حُبِّهِ» يعني با اينكه ميخواستند بخورند، و بسيار ميل داشتند، از روي عشق خدا كار كردند. آن لطفي ارزش دارد كه انسان دوست داشته باشد. در بحث انفاق گفتم: اگر انسان ميخواهد مال يا چيزي را دور بريزد، در راه خدا بدهد ارزش ندارد. آن را كه دوست داري بايد بدهي. با علاقهاي كه به آن داري را بايد بدهي. در قرآن كلمه ي«انما» چندين بار آمده است كه به معني فقط است. بايد فقط براي خدا باشد. «لِوَجْهِ اللَّهِ» نه براي اينكه عكس مرا بچسبانند و خودم را معرفي كنم. اطعام ما براي خداست. مي گويد: «لا نُريدُ مِنْكُمْ» اصلاً اراده نميكنيم. «لا نُريدُ مِنْكُمْ» را باز كنيم. اراده چيست؟ گاهي وقتها آدم اراده ميكند و دلش ميخواهد اما رويش نميشود به زبان بياورد. يك مثال برايتان بزنم. گاهي من و شما به مهماني ميرويم. در مهماني غذا ميريزند كه بخوريم. اين صاحبخانه ميخواهد بگويد كه آقا يك قدري مرا تعريف كن رويش نميشود. آقا يك مقدار از ما تعريف كن. زشت است كه آدم به مهمانش بگويد كه از من تعريف كن. يعني اراده دارد. ميل و اراده دارد كه من تعريفش را بكنم، اما رويش هم نميشود كه بگويد: در دلش ميخواهد اما به زبان نميآورد ولي يك كاري ميكند كه من از او تعريف كنم. ميگويد اين غذا خوب نيست. امشب ديگر نشد. آقا خواهش ميكنم امشب خوشبخت شديم. از زحمات شما خيلي متشكريم. يك قدري از او تعريف ميكند و او جگرش حال ميآيد. ديگر آرام است. تا دو تا قاشق ميخوريم با خوشحالي ميرود. باز اراده ميكند ميخواهد من تعريفش را بكنم. از آن طرف هم رويش نميشود، ميگويد: آقا امشب از غذاي در خانه خودتان هم مانديد. نه آقا خواهش ميكنم خيلي خوب است. دست شما درد نكند. به زبان نميآورد كه از من تشكر كن اما در دلش اراده دارد. وقتي حضرت علي(ع) كمك ميكند، به زبان نميآورد. ميگويد «لا نُريدُ مِنْكُمْ» اراده هم نميكنيم. از شما نه جزا و نه تشكر ميخواهيم. اين خيلي مهم است كه انسان وقتي از يك چيزي ميگذرد، نه به زبان بياورد و نه در قلب ميل به تعريف داشته باشد. قرآن ميفرمايد: (الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ) (آل عمران /172) كساني كه از خدا و رسول استجابت كردند. «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ. . . لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ» يعني به خدا پاسخ مثبت ميدهند. خدا كه ميگويد اين كار را بكنيد، پاسخ ميدهند: چشم! رسول هم كه آنها را دعوت ميكند، پاسخ مثبت ميدهند. چه وقت پاسخ ميدهند؟ نه وقتي كه سرحال هستند، بعد از آن كه زخم به اينها اصابت كرد. جنگي پيش آمد. مسلمانها زخم خوردند. بدن حضرت علي شمشير خورده بود وتكه تكه بود. به خانه آمد و مشغول پانسمان و مداوا بود. يكمرتبه رسول الله گفت: يا علي! باز هم لشكري كه فرار كرد، حمله كرد. حضرت علي با بدن زخمي دومرتبه شمشير دست گرفت و رفت دفاع كند. نه تنها وقتي كه سالم بود حركت ميكرد، بلكه وقتي هم مريض بود حركت ميكرد. اين ها الگو است.
4- بهترين الگو براي خودسازي
ميخواهي خودت را بسازي؟ نميخواهد الگوهاي غربي وشرقي پيدا كني. الگوي تو اين است. با اينكه دهانش روزه است ولي از نانش ميگذرد. 3 شب بدون غذا افطار ميكرد. براي خدا هم از غذايش ميگذشت. يك الگو براي گذشت از مال و جان است. كساني كه به آنها زخم اصابت كرد، جواب خدا و رسول را ميدهند. خوب حالا هركس زخم به بدنش خورد آدم خوبي است؟ ميگويد: نه! ممكن است انقلابي باشد. ممكن است مجاهد باشد. راهپيمايي كرده باشد، تير هم به او خورده باشد، ولي از نظر قرآن ارزش نداشته باشد. قرآن ميگويد: با اينكه تير خورده است، ولي ممكن است كه ارزش نداشته باشد. يعني شمشير و انقلابي بودن ومجاهد بودن كافي نيست. حالا بعضي ها هم كه خودشان مجاهد هم نيستند، ميگويند: من آن كسي هستم كه دوستم در زندان چندين سال اسير بود. (من آنم كه رستم بود پهلوان) به او ميگويي آقا تو چرا چنين ميكني؟ ميگويد آقا ما شهيد داديم؟ فلاني از ما بوده است! خوب به تو چه! تازه اگر خودت هم شمشير بخوري چون در كارهاي شما حسن نيت صداقت و تقوي نيست، شما مرخصيد. ايدئولوژي اسلامي براي ما وسيله گول زدن نيست. قرآن تابلو زده است. گفته است: آدم ميخواهي؟ پوستر ميخواهي؟ پوستري كه پوستر تو باشد اين پوسترهاست. آيههاي قرآن پوستر است. البته پوسترهاي ديگر هم قبول داريم. مجاهدات، انقلاب، تقوي را هم قبول داريم. اما تابلو، تابلوي قرآن است. قرآن ميگويد: گذشتي كه اراده تشكر نكند، نه گذشتي كه براي رأي ريزي باشد، گذشتي كه براي انتخابات باشد. بگويد: من چند سال چه كردم كه او را رييس كنند؟ 1- گذشتي كه اخلاص در آن باشد. 2- شمشيري كه تقوي در آن باشد. 3- گذشت از مال با اخلاص. 4- انقلابي مجاهدي كه احسان و تقوي هم دنبال عملش باشد. اين ها ارزش دارند. اين ها آيههاي خيلي روشني است و تابلوي شما اين چيزهاست. شما خودتان را طبق اينها بسازيد. خدا به حق محمد و آل محمد به ما توفيق بدهد كه شب به شب و روز به روز با متن قرآن و روايات آن آشنا بشويم و خودمان را طبق اين ها بسازيم و از اين سمپاشيها و پوسترها و شعارهاي اسلامي نما گول نخوريم.
5- انتخاب سخن احسن كار آساني نيست
(فَبَشِّرْ عِبادِ) (زمر /17) عباد چه كساني هستند؟ بندگان خدا (الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (زمر /18) اين آيه را ملاك قرار ميدهند. بنابراين ما بايد گفته ها را بخوانيم. مقاله ها را بخوانيم. كتابها را بخوانيم. هر مطلبي پيش آمد در جريانش باشيم. «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و از بهترين آن پيروي کنيم. آيه درست است اما خود آيه يك توجهي به ما ميدهد. ميگويد «فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» شماها استماع كنيد. بندگان مرا بشارت بده. كساني كه احسن گفته ها را پيروي ميكنند، بايد كسي كه اينكار را بكند كه قدرت انتخاب احسن داشته باشد. بنابراين نميشود هركسي هر مقالهاي و كتابي را بخواند و بگويد: من ميخوانم. اگر خوب بود قبول ميكنم. من ازكجا بتوانم خوبي و بدي آن را تشخيص بدهم؟ افرادي هستند مطالبي را ميخوانند. مقالههايي را ميخوانند. جذب هم ميشوند. بعد مقاله را كه نگاه ميكني، ميبيني خيلي اشكال دارد. بنابراين جذب هر چيزي خواستيد بشويد، اول به صحت آن يقين پيدا کنيد. احياناً يكي دو نفر ديگر هم كه در يك رشتههايي تخصص دارند بايد در جريان باشند. اين يك تذكر است. چون من افرادي را ميبينم كه هر چيزي گيرشان ميآيد، ميخوانند و جذب ميشوند. با يك مقاله جذب ميشوند. وقتي هم به او حرف ميزني، قرآن ميخواند. انتخاب احسن كار آساني نيست. ممكن است من يك كتابي را بخوانم و به نظرم بسيار عالي باشد اما وقتي مطلب را دست يك فقيه بدهم تا بخواند و بگويد: نه اين مطلب اشكالاتي داشته است كه متوجه نبودي.
6- هر عقيده و جهادي محترم نيست
تذكر دوم يك شعاري است كه شما اين شعار را شنيده ايد. اين هم بايد تذكر داد. ميگويند كه شعار و كلامي منسوب به امام حسين(ع) است. حالا كار نداريم كه از نظر سند وضع چطور است كه بعضي خدشه ايجاد كرده اند. فرض كنيم اين كلام از شخص امام حسين هم باشد. اين سوژه نميشود كه وقتي به يك كسي ميگويي برادر اين حرف تو به اين دليل درست نيست. راه تو به اين دليل درست نيست. گروه تو به اين دليل درست نيست. ميگويد: آقا شما راه خودت را برو. من راه خودم را ميروم. امام حسين فرموده است: «انما الحيوة عقيدة و جهاد» من عقيده دارم و در راه عقيدهام تا آخرين نفس ميايستم. يكي دو تا چيز ديگر هم دنبال آن هست. عقيده، هر عقيدهاي محترم نيست. مگر پيغمبر وقتي آمد با بت پرستان مكه درگيري كرد، بت پرستها ميگفتند: يا رسول الله تو چكار داري؟ ما عقيده داريم و تا آخرين نفس پاي بت پرستي و عقيدهمان جهاد ميكنيم. مگر بت پرستان عقيده نداشتند و در راه عقيدهشان شمشير نميكشيدند؟ مگر مشركين، مگر كفار همه عقيده ندارند؟ همه در راه عقيده شمشير ميكشند. مگر الآن كشورهاي استعماري به كارشان عقيده ندارند؟ عقيده و جهاد شرطهاي ديگر هم دارد. عقيده صحيح و مستدل درست است. نه اينكه هركس به هر چيزي عقيده داشته باشد. جهاد هم نبايد هر جهادي باشد. بعضي ها ميگويند: ما از نظر مكتبي، از نظرتاكتيك ميگوييم. برنامه ما جهاد مسلحانه است. در اسلام جهاد مسلحانه داريم. اما عنوان جهاد مسلحانه جهاد است و جهاد بايد به فرمان امام باشد. دفاع يك حرف ديگري است. اگر دزد آمد و به شما حمله كرد. كسي آمد كه شما را ترور كند. به جان و ناموس شما حمله كرد. دفاع وظيفه هركسي است. هر دختر و زن و مردي بايد روشهايي را بلد باشند تا از خودش و جان و ناموسش دفاع كند. دفاع نياز به اجازه مجتهد و فقيه ندارد. اما جهاد مسلحانه، هجوم، تهاجم، حمله، يورش نياز به اجازه از ولي فقيه دارد. برنامه جهاد مسلحانه اگر جنبه دفاعي نداشته باشد، بايد فقيه بگويد. چطور شما ميگويي روش ما جهاد مسلحانه است. جهاد مسلحانه جهاد است و جهاد مسئله فقهي است و بايد رئيس حكومت اسلامي يعني ولايت فقيه مسئله را امضاء كند. يك نفر نميتواند تصميم بگيرد. گروه ما تصميم ميگيرد. اگر در گروه شما هم فقيه نباشد، همينطور است. پس ببينيد جهاد في سبيل الله و نشانه راه خدا اين است كه انسان ديگر از كسي توقعي نداشته باشد. مثلاً چون من آنجا جهاد كردم پس حالا از مردم طلبكار هستم. يا بگوييم چون فلاني در فلان جا به استقبال مرگ رفته است فلان خطر و فلان شكنجه و فلان صحنه خطرناك را به جان خريده، پس او بايد چنين كاري را متحمل بشود. اين ها درست نيست. اگر اين حديث است، در سندش اشكال نگيريم. حديث ميگويد: «انما الحيوة عقيدة و جهاد» فرض كنيم امام حسين گفته است كه هركس عقيدهاي دارد و هر نوع جهادي كه بكند، كار او كار درستي است. اگر امام حسين ميخواهد اين را بگويد، پس معنايش اين است كه به جدش هم اشكال بگيرد. چون جدش با عقيدههاي بد و غير استدلالي و با جهادهاي غير صحيح مبارزه ميكردند. بر فرض كه امام حسين اين جمله را فرمود. معنايش عقيده صحيح و مستدل و جهاد في سبيل الله است.
7- توطئهاي براي بدبين كردن مردم
گاهي ميآيند ميگويند كه آقا دستور اين است. حكم اين است. ميگويد: خيلي خوب! ما قبول داريم. اما معصوم كه نيست. درست است كسي نگفته معصوم است اما وظيفه من چيست؟ فرض كنيم معصوم نيست و ممكن است اشتباه بكند تا يقين به اشتباه ندارم، از نظر اسلامي بايد اطاعت كنم. مگر وقتي شما به دكتر ميرويد به نسخه ايشان عمل نميكنيد؟ هرگز شده كه به دكتر بروي و او به شما نسخه بدهد. بعد دواي او به مزاج شما نسازد و شما آن را دور بياندازي و بگويي ول كن؟ دكتر معصوم نيست اما عقل به تو ميگويد: بايد از اين دواها استفاده كني. اگرچه اين دوا با طبع تو سازگاري نداشته باشد. اگر كسي مسلمان بود و ميخواست به دستور اسلام عمل كند، از يك اسلام شناس و فقيهي كه او را پذيرفته است و او به علم و تقوي و اجتهاد تن داد. تا به حال از دستورات اسلام پيروي ميكند و بعد همين كه امام دستوري صادر ميكند با مزاج ايشان سازگار نيست. ميگويد: خوب معصوم كه نيست. هيچ كس تا حالا نگفته است كه امام معصوم است. هيچ كس هم تا به حال نگفته است كه دكتر معصوم است. منتهي اگر هم معصوم نباشد، بايد اطاعت كني و در ثاني معصوم نيست، عادل كه هست. ولي شما و سليقه شما چه؟ خودت هم خودت را عادل نميداني و درثاني در اسلام داريم: «للمصيب اجران» به ما گفتند: شما در زماني كه امام زمان غايب است، بايد از نايب امام زمان دستور اسلام را بگيريد. بايد نايب امام زمان عادل باشد اما ممكن است گاهي اشتباه بكند. اما «للمصيب اجران» اگر اصابت كرد، يعني درست حق را فهميد، دو ثواب داريد و «للمخطأ اجر واحد» اگر هم فقيه خطا رفت يك اجر داريد. پس اين وسوسه نشود. چون يك زمزمهاي هست. من اخيراً شنيدهام افرادي هستند كه اول رهبري امام را دربست قبول داشتند و همهاش ميگفتند: رهبر! امام! بعد ذره، ذره ديدند امام با سليقه اين ها جور در نميآيد. يك خطي مقابل خط امام درست كردند. بعد ديد كه نميشود امام را در جامعه كنار زد. گفتند: امام را به رهبري قبول داريم، منتهي يك ماه پيش ميگفتند: به رهبري قبول داريم. حالا ميگويند: رهبري را در مبارزات ضد امپرياليستي قبول داريم. مثل كسي كه بگويد: من دست را لازم دارم. بعد فردا بگويد: من دست را براي سيلي زدن لازم دارم. يعني كار ديگري با آن ندارم. اول رهبري امام را دربست قبول كند و بعد ذره، ذره تبليغ بشود به اينكه معصوم نيست. امام معصوم نيست ولي از نظر عقل و از نظر اسلام هر مسلماني بايد خودش فقيه باشد. يا در گرفتن برنامه از فقيه كمك بگيرد. اگر فقيه راه را درست رفت و اشتباهي نكرده بود، دو اجر دارد و اگرهم اشتباهي رفت، چون عادل بوده است و خطاي عمومي انجام نداده است باز هم به خاطر زحماتش اجر دارد. شما آب ميخواهي يك كسي ميرود و براي شما دوغ ميآورد. شما آب ميخواستي ولي او دوغ آورد اما بالاخره او زحمت خودش را كشيده است. به او دست شما درد نكند هم ميگويي. اين يك واقعيتي است. اگر فقيه هم راه خطا برود، البته اينها وسوسه مياندازند والا تا كنون كسي نميتواند ثابت كند كه فلان فقيه خطا كرده است. اگر هم كسي پيدا شد و گفت: فلان فقيه، فلان خطا را كرده است، باشد خوب همه ما خطا ميكنيم. مثل اينكه انسان گاهي متوجه ميشود كه فلان دواي فلان پزشك مؤثر نبوده است، اما كسي نميتواند نسخه را بگيرد و پاره كند. بگوييم: آقا چرا نسخه را پاره ميكني؟ بگويد: مگر دكتر عادل است. اگر دكتر هم عادل نبود، اگر هم معصوم نبود، چون آگاه بود تو بايد در اختيارش باشي. اين تذكراتي بود كه ميخواستم بدهم. مسئله چهارم اين است كه كسي آمده ميگويد: آقا خوب است كه ما بند به هيچ گروهي نشويم. كار به هيچ گروه و سازمان و حزبي نداشته باشيم. ما فقط در خط الله هستيم. فقط در خط الله هستيم، يعني چه؟ اين كتاب الله به نام قرآن است. از اين قرآن چه ميفهميم؟ قرآني كه امام وقتي ميخواهد آن را تفسير بكند، ميگويد: ما دستمان به قرآن نميرسد. قرآني كه وقتي امام ميخواهد سوره حمد را بگويد از(بسم الله) چند هفته رد نميشود. آن وقت تو چه از قرآن ميفهمي؟ اين كه ميگويد: آقا ما به هيچ كس كار نداريم. ما در خط الله هستيم. اين هم يك توطئه است و رندي است براي اينكه دختر و پسر را از انقلاب جدا كنند. اين يك تحريكي بود. قبلاً هم ايجاد شده بود. چند سال پيش يك توطئهاي بود. چون ديدند امت و امام دو پايگاه دارد، يكي پايگاه مراجعات فقهي است و دوم پايگاه بيت المال است. ميخواستند اين پايگاه ها را از بين ببرند. ولي عرض كردم قرآن ميگويد: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ) (نحل /43) لازم است چيزي را كه نميدانيد بپرسيد. عقل ميگويد واجب است به كارشناسي رجوع كنيد. همينطور كه عقل ميگويد واجب است به كارشناسي رجوع كنيد، ما بايد رجوع كنيم. اين وسوسهاي كه معصوم نيست، ممكن است توطئهاي باشد براي خاطر اينكه انسان را بدبين كند. لازم بود من اين تذكرها را به تمام خواهرها و برادرها بدهم. چون هر روزي براي تضعيف مسلمانها يك چيزي ميگويند. يكي ميگويد: هرچه ميخواهي مطالعه كن. خودت انتخاب كن. بايد بگويي من نميدانم قدرت تشخيص در احسن دارم يا نه؟ يكي ميآيد ميگويد: آقا عقيده محترم است. بايد گفت: هر عقيدهاي محترم نيست. يكي ميگويد: آقا معصوم كه نيست. ميگوييم: دين و عقل ما را مجبور ميكند كه گوش به آن حرف بدهيم. اين تذكراتي بود كه ميخواستم بدهم.
8- توصيههاي قرآن دربارهي عفت عمومي
حالا در آخر بحث چند آيه هم درباره عفت عمومي هست كه براي همه مطرح ميكنم. قرآن درباره عفت عمومي توصيههاي بسياري دارد. درباره روابط خواهران و برادران، دختر وپسر توصيههايي دارد. ميگويد: كه روابط ايشان هرچه محفوظتر باشد به تقوي و عفت نزديكتر است. قرآن وقتي از يك دختري تعريف ميكند ميگويد: (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ) (قصص /25) (دختر شعيب) «تَمْشي» راه كه ميرفت از روي حياء راه ميرفت. حالا قصهاش هم اين است. شعيب دو تا دختر داشت. گوسفندهايشان را آورده بودند تا بچرانند. چون شعيب پير مرد بود و نميتوانست كار بكند لب چاه آمد تا گوسفندهايشان را آب بدهند. ديدند جمعيت زيادي کنار آب هستند، كنار ايستادند كه مردم كنار بروند. بعد ايشان گوسفندها را آب بدهند و به خانه شعيب بروند. موسي در حال فرار از شر فرعون بود. به چاه آب رسيد. ديد جمعيتي است و دو دختر كنار ايستاده اند. پهلوي دخترها رفت و گفت: چرا شما كنار ايستاده ايد؟ گفت: والله سر چاه شلوغ است. صبر كرديم تا اينها بروند و ما بعد گوسفندان را آب بدهيم و برويم. موسي آمد و نوبت گرفت و گوسفندها را آب داد و دخترها گوسفندها را بردند و به پدرشان گفتند: يك جواني امروز آمد و نوبت گرفت و گوسفندها را آب داد. امروز زود آمديم. حضرت شعيب گفت: برويد به آن جوان بگوييد، بيايد. دختر آمد و به حضرت موسي گفت: پدرم با تو كار دارد. وقتي داشتند ميرفتند، جلوي موسي راه نرفت. در كنار يا كمي عقبتر بود. قرآن اين را صفت كمال ميداند. ميگويد: دختر شعيب خوب دختري است چون «تَمْشي» از(مشي) است و به معني راه رفتن است. اين دختر خانم راه كه ميرفت بر اساس عفت بود و اين يك الگوست و درس است كه حركت دختران ما بايد «عَلَى اسْتِحْياءٍ» باشد. يعني روي حياء و عفت باشد. قرآن ميفرمايد: در حرف زدن (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ) (احزاب /32) يعني خضوع نكنند. خانمها دختر خانمها، زنان، مادران يعني تواضع نكنند. يعني در حرف زدن نازك حرف نزنند. با ظرافت و كرشمه حرف نزنند. براي اينكه (فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَض) (احزاب /32) كسي كه در قلبش مرض است طمع ميكند. اين آيه قرآن است. قرآن دربارهي عفت عمومي يك دستوري داده است. اين براي حركت در خيابان هاست. حركت در كوچه و بازار ده و شهر بايد بر اساس حياء باشد. «تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ» اين يك درس است. درباره حرف زدن ها و سرود خواندن ها بايد سعي كنند طوري نباشد «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» گفتارشان را با نحوي نخوانند، به صورتي باشد كه اگر كسي «في قَلْبِهِ مَرَض» هست. طمعي نداشته باشد. مسئله سوم: قرآن ميفرمايد (إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنات) (نور /23) درباره عفت عمومي ميگويد كه هركس هر نسبتي به مسلماني بدهد، اگر نتواند نسبت را ثابت كند. بايد 80 ضربه شلاق بخورد. اگر كسي بگويد فلاني فلان كار را كرده است يا نسبتي به دختر يا زني يا به مردي بدهد، اگر ثابت كرد، كه ثابت كرد. اگر ثابت نكرد حتي از نظر فقهي اگر چند نفر شاهد آمدند و شهادت دادند كه فلان زن و مرد، فلان دختر و پسر فلان كار را كردهاند اگر اين ها عادل نبودند يا اگر عادل بودند ولي به عدد چهار نرسيدند، اين ها هر كدام بايد شلاق بخورند. براي كسي كه عفت عمومي را به هم بزند و با يك سوءظن آبروي كسي را ببرد بايد حكم شلاق را داد. وقت تمام شد. تذكر اول هركس حق ندارد هرچه را بخواند. به شرطي كه بداند از خودش قدرت انتخاب احسن را دارد و در مطالعه كلاه سرش نميرود. دوم توطئهاي كه هست و ميگويند: فلاني مگرمعصوم است؟ بايد گفت: اگر هم معصوم نيست، قطعاً عادل است. ما از نظر عقل و شرع وظيفهمان است كه گوش به حرفش بدهيم. سوم «انما الحيوة عقيدة و جهاد» را تحريفي معنا ميكنند. هر عقيدهاي ارزش ندارد و هر جهاد مسلحانهاي ارزش ندارد. جهاد بايد زير نظر فقيه و في سبيل الله باشد. عقيده هم بايد صحيح باشد و مستدل باشد. اين تذكرات روزمره است و اگر درست معنا نشود، انحراف پيش ميآيد و دسته دسته گول ميخورند. هم شما بدانيد و هم به ديگران بگوييد تا بعد شما را به خدا ميسپارم.
«والسلام عليکم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 469