نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 536
1- تلاش و کوشش در کنار دعا و راز و نیاز
2- تلاش در جهت رفع مشکلات دیگران
3- کمک به دیگران، بدون چشم داشت و توقع
4- کار و تلاش، در کنار کسب علم و دانش
5- رعایت عفت و حیا، در روابط اجتماعی
6- خالص کردن نیت و انگیزه در کارهای خیر
7- هجرت از کفر، زمینه دریافت هدایت الهی
موضوع: اهمیت کار در اسلام تاريخ پخش: 09/04/94
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
سوره قصص را نگاه میکردیم و معنا میکردیم. رسیدیم به اینجا که از دربار فرعون یکی از علاقهمندان موسی یا یکی از عوامل نفوذی که موسی در دربار داشت، با سرعت خودش را به موسی رساند و گفت: شورای نظامی میخواهند تو را سریعاً اعدام انقلابی کنند. هرکجا هستی فرار کن. موسی هم فرار کرد و سمت مدین رفت. (وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ) (قصص /22) مدین نزدیک تبوک است که مرز عربستان است، شمال حجاز است. شهری در جنوب شام و شمال حجاز است. آنجا دیگر قلمرو حکومت فرعون نبود. گفت: یکجایی برویم که فرعون پلیس نداشته باشد تا مرا بگیرد.
1- تلاش و کوشش در کنار دعا و راز و نیاز
«وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ» سمت شهر مدین رفت. وقتی رفت، « قَالَ عَسَىٰ رَبِّي» از خدا میخواهم، راه را برای من باز کند. از این چه میفهمیم؟ میفهمیم اگر کسی میخواهد دعایش مستجاب شود باید خودش هم بجنبد. بلند شد از منطقه فرار کرد و بعد دعا کرد. قدم به قدم میگویند: حاج آقا جوانها را دعا کن! بعد جوانش میخواهد زن بگیرد، میگوید: زود است. پسر عموهایت داماد نشدند. پسرخالههایت داماد نشدند. به دختر میگوید: هنوز لیسانس نگرفتی. این پدر و مادر که دائم به امام رضا و باقی امامها متوسل میشود و دعا میکند، خودش اولین مقصر در ازدواج بچهاش است. اگر میخواهید دعا کنید باید خودتان هم بجنبید. پریشب یک جوانی چند شب در حرم مرا پشت سر هم دیده بود. گفت: حاج آقا میخواهم داماد شوم. گفتم: دختر که در حرم نیست. به مادرت بگو: خواستگاری برود. این عوض اینکه به مادرش بگوید خواستگاری برو، به امام رضا میگوید. باید به امام رضا هم گفت، ولی از آن طرف هم باید تکان خورد. «تَوَجَّهَ… قَالَ عَسَى» یعنی چه؟ یعنی اگر میخواهی دعایت مستجاب شود باید بلند شوی بروی. حدیث داریم کسی که در خانه بنشید و دعا کند، دعایش مستجاب نمیشود. «تَوَجَّهَ» بلند شد حرکت کن. بعد بگو: «عَسَىٰ رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ» امید از خدا که مرا هدایت کند. مسألهای که هست این است که وارد منطقه که شدند، قبلاً یک مقدار از این را گفته بودم، ولی حالا برای اینکه سر نخ دست بینندهها باشد، یکبار بازنگری هم میکنیم. 2- تلاش در جهت رفع مشکلات دیگران (وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ) (قصص /23) همین که وارد منطقه مدین شد، لب دروازه چشمه، قنات، نهر، جوی آبی را دید که کشاورزها و چوپانها آمدند، «یسقُون» سقایی میکنند. بزغالههایشان را آب بدهند. «وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ» دید یک سمت دیگر هم دو خانم ایستادند. این جوانی که خودش تحت تعقیب است و فراری است. به جای اینکه فرار کند تازه نزد دخترها آمده است. نامحرم هم هستند. این پیداست که مشکلات شخصی تو را از جامعه باز ندارد. نگو: من خودم تحت تعقیب هستم. در عین حال چرا دو دختر کنار ایستادند؟ مظلومانه، جلو رفت و به آنها گفت: «قَالَ مَا خَطْبُكُمَا» مشکل شما چیست که کنار ایستادید؟ (قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ) (قصص /23) گفت: «أبونا» أب یعنی پدر. أبونا، پدر ما «شیخ کبیر» پیر است، نمیتواند چوپانی کند. ما چوپانی میکنیم. از این چه معلوم میشود؟ یعنی پسرها و دخترها همین که دیدید پدرتان پیر شده و بازنشست شده و از کار افتاده، درآمدی ندارد بلند شوید کمک کنید. دختر پیغمبر برای کمک به پدرش چوپانی میکند. حالا این آقا جوان است، میگوییم: پدرت، میگوید: از کار افتاده. میگوییم: مادرت، میگوید: از کار افتاده. جنابعالی، بیکار! چرا بیکار هستی؟ کاری که در شأن من هست، نیست. مگر شأن شما میز است؟ یک مشکل فکری جوانهای ما پیدا کردند، فکر میکنند کار یعنی استخدام. این مشکل فکری است. کار به معنای استخدام نیست. امام باقر(ع) بیل دستش بود در اطراف مدینه، یک نفر گفت: من بروم بگویم: تو پسر پیغمبر چرا بیل دست گرفتی؟ حرص دنیا میزنی، بروم او را نصیحت کنم. رفتم گفتم: ای امام باقر، الآن اگر عزرائیل بیاید در چه حالتی هستی؟ گفت: در بهترین حالات! بیل دستم است و کشاورزی میکنم برای خرجی زن و بچه، این بهترین عبادت است. مگر کار به معنی پشت میز است؟ وقتی پدر و مادر از کار افتادند، شما باید کمک کنید. دختر خانه چوپانی میکند. ما چوپان هستیم. چرا چوپان هستید؟ پدر ما پیر است و نمیتواند چوپانی کند. حالا چرا کنار ایستادید؟ تن ما به تن مردها میخورد. کنار ایستادیم تا این مردها بروند و ما حیوانها را آب بدهیم.
3- تلاش در جهت رفع مشکلات دیگران
(فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ) (قصص /24) به این دو دختر گفت: بزغالهها، حیوانها را به من بدهید. من آب میدهم. دخترها هم حیوانها را به این جوان فراری که در تعقیب هست، دادند. از منطقه فرعون فرار کرده و به مدین آمده، هنوز وارد شهر نشده، چوپانها و چشمه و آبی و دو دختر است. نزد دخترها رفت و گفت: چه مشکلی دارید؟ چوپان هستیم و پدر ما پیر است، گفت: ایستادیم تن ما به تن مردها نخورد. گفت: حیوانها را به من بدهید، من آبشان میدهم. منتظر امر، منتظر استخدام، اضافهکاری، مأموریت، روابط عمومی، زی حسابی، جمعبندی، هماهنگی نباشید. بعضی از وزارتخانههای ما برای اینکه پنجاه هزار تومان کار کنند، باید یک میلیون به آنها داد، 950 هزار تومان خودشان بخورند تا 50 هزار تومان کار کنند. کسی که اهل کار باشد، منتظر دستور نیست. کار زیاد است. یک مادری دخترش را به یک پسر شانزده ساله فقیر داد. این پسر شانزده ساله فقیر بعداً پولدار شد و مسؤول مملکتی شد. به مادر زنش گفت: تو چطور جرأت کردی دختر را به من دادی؟ گفت: در تو جوهر دیدم. گفت: چه دیدی؟ گفت: خانهای روضه زنانه بود. مادرت روضه آمده بود. تو هم آمدی مادرت را خانه ببری. آمدی دیدی روضه هنوز تمام نشده، جلوی در ایستادی و نگاه به حیاط کردی، دیدی در حیاط یک حوضی هست سرش خالی است و کنار حوض هم چاه آبی هست. تا آقا منبر بود و دیدی بیکار هستی، تند تند از چاه آب کشیدی و حوض را پر کردی. منتظر اضافهکار و مأموریت نبودی. من گفتم: این پسر خوبی است و دخترم را به او میدهم. ما مشکلمان این است که خیلی یا بعضی از جوانهای ما جوهر ندارند. دخترهای ما عارشان میشود کار کنند. میگویند: من لیسانس دارم بروم بافندگی یاد بگیرم؟ به امام باقر گفتند: مادرت آشپز است؟ گفت: عیب است؟ این هنر است. الحمدلله! آشپزی هنر است. خیلی از کارهایی که ما عارمان میشود…
4- کار و تلاش، در کنار کسب علم و دانش
من آیت اللهی را دیدم که جزء خبرگان است، چهل، پنجاه کتاب مفید هم تا به حال نوشته است. کارش داشتم و در باغش رفتم. دیدم تا زانوهایش در گل است. گفتم: چه شده؟ گفت: من یک باغ انگور دارم، خودم هم کشاورزی میکنم. آیت الله هست و چهل کتاب هم نوشته است. این فکری که من لیسانس گرفتم کار نکنم. لیسانس گرفتم و زشت است قالیبافی بلد نباشم. این مشکل… حال کار نداریم. کار زیاد است. استخدام نیست. ممکن است دو سال دیگر هم وضع استخدام بدتر باشد. پیشبینی میشود تا دو سال و نیم دیگر ما چند میلیون لیسانس و فوق لیسانس بیکار داشته باشیم. اگر درسهای دانشگاه و دبیرستان یک درسی بود که کارآفرین بود، باز خوب بود. در دانشگاه و دبیرستان هم یک چیزهایی میخوانند که بخشی بی فایده است و فقط صرف اطلاعات است. فکر نکنید دانشگاههای دیگر ما تولید علم میکنند. بله بخشی از آنها دستشان درد نکند. تولید علم میکنند. پیشرفتهای علمی کشور هم بخاطر دانشمندانی است که تولید علم میکنند. ولی بعضیهایشان هم تولید علم نیست. ترجمه کتابهای دیگران است. انتقال علم است. بین تولید علم و انتقال علم فرق است. فکر نکنید چیزی… من دیروز در مدرسه نواب مشهد، یک آیهای را گفتم. سی طلبه تقریباً دور هم نشستند، بعد از رفتن من گفتند: این آیهای که قرائتی نه نکته از آن بیرون آورد، بیایید ما هم فکر کنیم. فکر کردند و 44 نکته بیرون آوردند که من ده موردش را خودم بلد بودم. سی و سه حرف تازه بود. یک مقدارش را خواندم و ده مورد بقیه را هم گفتم: نه اینها سؤال و جوابهای آبکی است و خیلی علمی نیست. اینها هم قابل ادغام است، ولی در عین حال فاصله چهل دقیقه از یک آیه یک سطری، سی حرف تازه بیرون آوردند که در هیچ تفسیری نبود. همین طلبههای مشهد و طلبههای نجف آباد! سیصد، چهارصد طلبه بودند. ولی ده، بیست نفرشان نشستند، گفتند: حالا قرائتی از این آیه این استفاده را کرد. ما چه استفادهای میکنیم؟ اینطور نیست که ما نفهمیم. ناخنک زدید انرژی هستهای را درآوردید. به خودتان هم یک ناخنک بزنید و استعدادتان را دربیاورید. ما بیش از این که هستیم، هستیم. بارها من این مثل را زدم. تکرار کنم. اگر به من بگویند: چقدر میتوانی بدوی؟ میگویم: هیچی. من الآن زانو و کمرم درد میکند و با عصا راه میروم. اما یک گرگ دنبال من بکند، سی کیلومتر میدوم. از این معلوم میشود که خود ما هنوز خودمان را کشف نکردیم. دنیای استعداد است. این بچهها چه هوشهایی دارند؟ بچههای نو چیزهایی میفهمند که پدربزرگشان نمیفهمد. من بالای پنجاه سال است طلبه هستم، گاهی پیش نوهام کم میآورم. باید ما بسیج کنیم. اینکه مقام معظم رهبری میفرماید: مدیریت جهادی، خیلی از کارها را باید کم کنیم. موسی یک جوان جوهر دار است. 1- یک تنه قیام میکند. 2- در دربار فرعون عامل نفوذی میگذارد. 3- مشتش یک نفر را از پا درمیآورد. 4- به گفته مردم اعتماد میکند. میگوید: برو، میرود. 5- منطقهای که انتخاب میکند، منطقهای است که فرعون روی آن نفوذ ندارد. 6- وسط فرار کردنش قبل از آنکه معلوم شود کجا میرود و چه میخورد، سراغ دو دختر میرود که چرا کنار ایستادید؟ وقتی میفهمد دخترها با تقوا هستند، کمک افراد باتقوا میکند. میگوید: خودم جای شما چوپانی میکنم. بعد « ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ» زیر سایه رفت و گفت: خدایا هر خیری برسانی ما نیاز داریم. من بخشی از این را هم قبلاً گفته بودم، سراغ قسمتهای جدید برویم.
5- رعایت عفت و حیا، در روابط اجتماعی
آیه بعد (فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ) (قصص /25) یکی از دخترها به خانه رفت و برگشت. «علی استِحیَاء» خیلی با حیاء راه میرفت. خانمها در قرآن آیاتی داریم که هیچ کار شما نباید تحریک کننده باشد. با کرشمه حرف نزنید. (فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ) (احزاب /32) با نرمی حرف نزنید. کسی که در قلبش مرض است، یعنی ریگی در کفشش است، عیاش است و هوس باز است، دلش هوای شما را بکند. با کرشمه با مردم حرف نزنید. نمیگوید: «فیطمع الذین» میگوید: «فیطمع الذی». یعنی حتی اگر یک نفر را هم تحریک میکنی، تحریک کننده حرف نزن. پایکوبی، (وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ) (نور /31) زبان شما با کرشمه نباشد. پایکوبی شما با کرشمه نباشد. سر و سینه شما موارد زینت را نشان ندهید. (وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ) (نور /31) زینت خود را نشان غیر شوهر ندهید. هرکس میخواهد سینه شما را ببیند، باید خرج شما را بدهد. چرا خودت را حراج میکنی؟ مفت بروید ببینید. اسلام میگوید: هرکس میخواهد سینه تو را ببیند، باید نوکر تو باشد. اگر خانه و ماشین و تلفن، اگر تمام زندگی تو را اداره کرد، به سینه تو نگاه کند. تو چرا خودت را مفت حراج میکنی؟ اسلام میگوید: قیمتی هستی. دختر میگوید: من حراجی هستم. زبان، هرچه به فارسی میگویم، شما کلمهاش را بگو… زبان«فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»، پایکوبی«وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ»، نشان دادن سر و سینه «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ». هیچ کار تحریک کننده نباید باشد. «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» دختر شعیب آمد و خیلی با حیا راه میرفت. آمد و گفت چه؟ (قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا) (قصص /25) أب یعنی پدر، پدر من، «یَدعُوکَ» یعنی تو را دعوت کرده است. دختر نزد این جوان آمد و گفت: پدرم گفته: خانه ما بیا. دختر حق ندارد جوانی را به خانه دعوت کند، مگر اینکه بگوید: پدرم گفته است. پدرم هم در خانه است. خلوت نه. دختر به جوان فراری، حضرت موسی نگفت بیا خانه ما برویم. گفت: پدرم تو را دعوت کرده است. « إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ» چه کار دارد؟ «لِيَجْزِيَكَ» میخواهد جزای تو را بدهد. چه چیزی؟ «أَجْرَ مَا سَقَيْتَ» اجر سقایی تو را بدهد. تو سقایی کردی، به بزغاله ها آب دادی، میخواهد پول تو را بدهد. از این معلوم میشود اگر کسی برای خدا کار کرد، شما پولش بدهید. نگویید: این آدم خوبی است برای خدا کار میکند. خوب او آدم خوبی است، تو هم آدم خوبی باش.
6- خالص کردن نیت و انگیزه در کارهای خیر
اول انقلاب ما شهر به شهر میرفتیم سخنرانی میکردیم. هشت، نه شهر رفتیم هیچکس هیچ پولی به ما نداد. پولهای خودمان تمام شد، به پاسدارها گفتیم آنها هم تمام شد و به بیابان رسیدیم، بنزین نداشتیم. یک کدو خریده بودیم، سوغاتی، از این کدوهای بزرگی که تخمههایش را میشکنند. رفتیم پمپ بنزین و گفتیم: آقا ماشین ما بنزین ندارد، پول هم نداریم. میشود شما این کدو را از ما بخری و بنزین به ما بدهی؟ کدویمان را دادیم و بنزین زدیم. ما زنگ زدیم به این آقایان که شما نمیگویید: این قرائتی سخنرانی میکند پولش بدهیم؟ گفتند: یک آدم مخلصی است. به تو چه من مخلص هستم، تو بده! تو بده من مخلص بودم خواستم برمیدارم و نخواستم برنمیدارم. نمیدهند، من هم حرف نمیزنم میگویند: آدم مخلصی است. اخلاص زورکی! موسی برای پول چوپانی نکرد. اما شعیب آدم باشعوری بود. گفت: «أَجْرَ مَا سَقَيْتَ» اجر تو را میدهم، ولو تو برای پول کار نکردی، اما… گاهی میگویند: آقا این طلبه بیاید سخنرانی کند. میگوییم: خوب یک چیزی هم بدهید. میگویند: اِ برای خداست. دین که پولی نیست! شما برای خدا تبلیغ کنید. مگر ابالفضل برای خدا نجنگید؟ اما اسبش جو میخورد. آدم به خرش که نمیتواند بگوید: قصد قربت کن. او یونجه میخواهد. اینکه میخواهد برود نماز بخواند باید پول تاکسیاش را داد. حدیث داریم «لولا الخبز ما صمنا و لا صلینا» اگر نان نخوریم، نه حال داریم روزه بگیریم، نه حال داریم نماز بخوانیم. قرآن میگوید: (كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا) (مؤمنون /51) میگوید: یک چیزی بخور. بعد میگوید: «وَاعْمَلُوا صَالِحًا». آخر عمل صالح قدرت میخواهد. معنای اخلاص را هم برای آقایان بگویم. خوب گوش بدهید. هرکس پول میگیرد دلیل این نیست که اخلاص ندارد. هرکس هم نمیگیرد دلیل نیست که اخلاص دارد. شما قرآنی هستید، من سر سفره قرآن در خانه امام رضا برای شما حرف میزنم. مخلص دو شرط دارد. 1- نیتش پول نباشد. (لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا) (انسان /9) «لا نریدُ» یعنی در قلبم اراده پول ندارم. به نیت پول نیامدم. مثل شما که پای سخنرانی من آمدید، به نیت اکسیژن آمدید؟ نه! آمدید سخنرانی گوش بدهید. قرآن گوش بدهید. اما البته از هوا هم استفاده میکنید. بنده اینجا آمدم از آب استفاده میکنم. اما برای آب نیامدم. البته ماه رمضان نیست. یک وقت این فیلم را ماه رمضان نشان میدهند، میگویند: دیدید قرائتی آب خورد! دیروز دیدی قرائتی آب خورد! تلویزیون است یکوقت فیلمی را جای دیگر میدهد. چیزها جابجا شود خیلی معنایش فرق میکند. یک کسی حرف که میزد دستهایش را جابجا حرکت میداد. مثلاً میخواست بگوید: پیغمبر معراج رفت و یوسف در چاه افتاد. دستش را اینطور حرکت میداد. میگفت: یوسف هم در چاه رفت. پیغمبر هم معراج رفت! یعنی درست حرکت دستش ضد حرفهایش بود. خانه امام رضا اخلاص را برای شما معنا کنم. اخلاص این است که از اول که وارد میشوی قصد پول نباشی. یعنی اگر هم گفتند: پول نیست، شما اگر کار مفید است، بگو: قبول است. بود الحمدلله، نبود الله اکبر! نیت پول نکن. مثل اینکه شما الآن نیت اکسیژن نکردید. نیت شما سخنرانی بوده ولی خوب از اکسیژن هم استفاده میکنید. یکی نیت نکن و یکی به زبان هم حرف پول نزن. طی کنی به شرطی میآیم که اینقدر پول به حساب من بریزی. اگر اینقدر ندهید نمیآیم. به فلانی اینقدر میدهید، من که از آن فلانی، فلانیتر هستم. به زبان حرف پول نزن. نمیگویند: اگر دادند نگیر. شما نیت پول نکن. اما اگر دادند، بگیر. شما اگر الآن به من پول بدهید میگیرم. دو دستی هم میگیرم. شک دارید امتحان کنید. (خنده حضار) پس اخلاص دو آیه داریم. آیه اخلاص این است که در قلبت نیت پول نکنی. مثل خانم که لباس میشوید، نیتش لباس شستن است. البته غذایش هم هضم میشود. عرق بدنش هم درمیآید. ایام فراغتش هم پر میشود. ورزش هم میکند. شوهرش هم از او خوشحال میشود. نیتش پاک شدن لباس است، اما اینها هم درونش است. شما برای خدا کار کن، نیت زیارت باشد. منتهی خوب میگویی: از جاده شمال برویم، جنگلها را هم ببینیم. کجا رفتی؟ والله ما رفتیم هم جنگلها را ببینیم و هم امام رضا برویم. این دیگر زشت است! مثل اینکه بگویی: آقای قرائتی من هم تو را دوست دارم، هم کشمش. این فحش است. به من بگو: من هم تو را دوست دارم. هم کشمش! هم جنگلهای شمال را دیدیم، هم امام رضا. آخر جنگلهای شمال را کنار امام رضا میگذاری؟ معرفت هم خوب چیزی است. نیت خدا باشد، جنگلها را هم در راه میبینی. اصلاً آنهایی که برای خدا کار میکنند و آنهایی که برای خدا کار نمیکنند، آنهایی که برای خدا کار نمیکنند، باختند. چون تمام لذتهای افرادی که برای دنیا کار میکنند، خدا پرستها هم گیرشان میآید. موسی برای پول، برای مزد کار نکرد. اما شعیب گفت: بیا اجرت بدهم. موسی آمد و ماجرا را گفت. ماجرا چه بود؟
7- هجرت از کفر، زمینه دریافت هدایت الهی
از این معلوم میشود که کسی که از دامن طاغوت بگریزد، به خانه پیغمبر مهمان میشود. موسی از شهر فرعون فرار کرد به منطقهای رسید که رئیس آنجا شعیب است. عموی ابراهیم بت پرست بود، گفت: برو! (وَاهْجُرْنِي) (مریم /46) برو! از خانه شرک فرار کرد. سازنده خانه توحید شد. کعبه را ابراهیم ساخت. از خانه طاغوت فرار کرد. فرعون، مهمان شعیب شد. ابراهیم از خانه عموی بت پرست فرار کرد، سازنده خانه توحید شد. غریب نوازی از صفات بارز پیغمبران است. گفت: پدرم گفته:بیا. برای خدمات مردم ارزش قائل باشیم. (فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) (قصص /25) کلمه کلمه بخوانید… «فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ» موسی به دعوت دختر که دختر آمد گفت: پدرم تو را کار دارد، بیا، آمد و تاریخ قصه را گفت. که من در منطقه تحت تعقیب هستم. شورای نظامی برای اعدام من تشکیل شده، پا به فرار گذاشتم. قصه را که گفت: «قَالَ لَا تَخَفْ» مهمان خودم باش. نترس! «نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» یعنی نجات پیدا کردی. دعای انبیاء مستجاب است، چون گفت: «نَجِّنی» اینجا میگوید: «نَجَوْتَ» آیه قبل گفت: «نَجِّنی» نجاتم بده. اینجا هم شعیب گفت: دعایت مستجاب شد. نجات پیدا کردی. خانه خودم بیا. بودند زمان شاه آدمهای خوبی که انقلابیونی که تبعید بودند یا فراری بودند، جا میدادند. حالا بنده نه جزء انقلابیها هستم، نه جزء تبعیدیها! ولی بالاخره حالا خانه قوم ما ریختند، خانه پدر ما در کاشان، ما را بگیرند، ما دستشان نیافتادیم. ولی وقتی فهمیدم تحت تعقیب هستم. همین مشهد آمدیم. یک کسی ما را در روستاهای مشهد برد. دو ماه در یک روستایی بودیم. حالا ما که کسی نیستیم. خیلی از انقلابیون… خدا مطهری را رحمت کند. اهواز آمده بود، گفت: میخواهم شوشتر بروم. گفتم: چه کار داری؟ گفت: آنجا یک علامهای توستری است. میخواهم بروم او را ببینم. شنیدم آقای ربانی املشی هم آنجا تبعید است. هوای شوشتر داغ است. نگران هستم کولر نداشته باشد. بروم ببینم اگر هوایش داغ است، یک کولر برایش بخرم. مطهری از تهران فکر هوای شوشتر تبعیدیها است. خیلی آدمها افرادی را در خانه پنهان میکردند. خیلی از آدمها گفتند: فعلاً تو برو، خرجی زن و بچه را ما میدهیم. الآن هم من سراغ دارم یک افرادی هستند شریک هستند. هجده نفر شریک هستند. دو نفر را گفتند: تو برو کار خیر بکن. برای جهازیه دخترها، برای چه و چه… ما این شانزده تا که کار میکنیم، سهم شما را هم میدهیم. ولی ما چون نمیرسیم همه کارهای خیر را بکنیم، دو نفر کار خیر بکنیم. شرکتهایی که حرف مرا میشنوند، این مؤسسه و این شرکت و این کارخانه میخواهند کار خیر کنند، بسم الله! برادرها اگر شریک در ظلم هم هستید، این شرکت را متلاشی کنید. دیشب من اینجا در یک اتاق رفتم. یک جوانی آمد گفت: من در یک شرکتی هستم، پروانه استاندارد میدهیم. مثلاً میگوییم: این آب استاندارد است. این شربت استاندارد است. یک پولی میدهیم مجوز استاندارد، آن طرف هم یک پولی به ما میدهد چون دیگر جنسش فروش میرود، استاندارد است. ولی ما خیانت میکنیم. البته من کارمند هستم. گفتم: بیخود کارمند هستی. همین الآن باید استعفا بدهی، سریعاً هم به وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی بگویی، به وزارت اقتصاد بگویی، نمیدانم استاندارد مربوط به چه کسی میشود. بگویی: آقا ایشان به دروغ… دختر من مهندس تغذیه است. بازدید میرود. گفت: وارد یکجایی شدم، دیدم چک ده میلیونی، بیست میلیونی میدهند، میگویند: خانم امضاء کن که اینجا بهداشت مراعات میشود. گفتم: آقا سریع استعفا بده و پول هم پس بده. اصلاً نمیخواهم مهندس تغذیه شوی. بیا دنبال قالی بافی برو. خیانت میکنند. ما حاضر هستیم یک مهر استاندارد… بعضیها دیگر پایاننامه فروشی میکنند. نزد من آمدند گفتم: شغلت چیست؟ گفت: پایان نامه فروش. گفت: فلانی میخواهد مدرک لیسانس بگیرد، موضوعش را میدهد. من برایش موضوعش را تنظیم میکنم. یک چند ساعتی هم به او میگویم: چطور از خودت دفاع کن. گفتم: چقدر از او میگیری؟ گفت: نه میلیون، ده میلیون. کمتر، بیشتر! ده میلیون میدهند و کنار خیابان لیسانس میفروشند. اینها را باید برخورد انقلابی کرد. آخر تو که با رشوه گواهی نامه رانندگی به من میدهی، خوب من چهارنفر سوار میکنم و در دره میاندازم. جنایتش برای پلیسی است که رشوه گرفته است. اگر یک چنین پلیسی پیدا شود. ما حق نداریم. گفت: آخر ما با هم فامیل هستیم. گفتم: فامیل هستیم یعنی چه؟ بابا این استاندارد فروشی میکند. ما دینمان را… من عصبی شدم و گفتم: تو قیافهات مذهبی است. به حسب ظاهر نگاهت میکنی مثل بچه حزب اللهیها! ولی کجای تو مذهبی است؟ استاندارد فروشی، پایاننامه فروشی، خدا به سگهای ولگرد روزی میدهد. ما چقدر برای یک لقمه نان باید جنایت کنیم. پرندهای است دو شاخک دارد. یکی زیر چانه و یکی روی کلهاش، مثل کلنگ دو سره است. این در هوا که میپرد گرسنه میشود. نهنگ ها هم که در دریا حیوانها را میخورند، جرم این حیوانها لای دندانش میرود. نهنگ نیاز به خلال و مسواک دارد. پرنده هم در هوا گرسنه است. نهنگ روی آب میآید و دهانش را باز میکند. این پرنده میآید در دهان این نهنگ مینشیند. نهنگ نمیتواند این را ببلعد برای اینکه شاخکها به سقف دهانش فرو میرود. مجبور است دهانش را همینطور باز بگذارد. این پرنده آشغالهای بین دهان نهنگ را میخورد. شکم پرنده سیر میشود، دندانهای نهنگ هم خلال و مسواک میشود. آخر وقتی خدایی داریم که رزق پرنده را لای دندان نهنگ گذاشته است، آنوقت یک آدم برای یک لقمه، بابا خدا به سگهای ولگرد هم روزی میدهد. به سوسکهای سوراخها روزی میدهد. استاندارد فروشی! تصدیق قلابی، گواهی نامه قلابی، استاندارد قلابی، پایاننامه قلابی، «مال الحرام لا ینموا» اینجا موسی برای خدا خدمت کرد، حالا ببین خدا… یک آدم چند چیز میخواهد. اسکان میخواهد، گفت: خانه خودم بیا. اتاق! همسر میخواهد، گفت: دختر خودم را به تو میدهم. شغل میخواهد، گفت: چوپانی کن. هم شغل است و هم مهریه خانمت را با همان چوپانی تأمین کن. معلم هم میخواهی خوب من شعیب پیغمبر هستم، معلم تو میشوم. امنیت هم میخواهی خانه من محل امن است. امنیت تو تأمین شد. مسکن تو تأمین شد. همسرت تأمین شد. اشتغال و ازدواج و اسکان و آزادی و تمامی مشکلات حل شد. چرا؟ برای اینکه برای خدا رفتی بزغالهها را آب دادی. اگر ما برای خدا کار کنیم، خدا کمک ما میکند. تمام شد.. میگویند: وقت تمام شد. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن. خدایا آن به آن یاد ما بده وظیفه ما چیست و توفیق بده عمل کنیم. یادمان بده وظیفه ما چه نیست و توفیق بده دوری کنیم. ما و نسل ما را از لقمه حرام دور کن.
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 536