بحث در دانشگاه است و روز دانشجو، شانزده آذر، حرکتی که دانشجوها در مقابل استکبار آمریکا، حتی زمان شاه انجام دادند و عزیزانی از دانشجویان شهید شدند. این روز را تبریک می گوییم به دانشجویان، بحثمان هم بحث اهمیت علم و آفات علم است. تنها چیزی که بی قید و شرط خوب است عدالت است. در تمام کمالات هیچ کدام رهایش خوب نیست، سخاوت مطلق خوب نیست، بعضی جاها سخاوت بد است. شجاعت همه جا خوب نیست، بعضی جاها تهوّر است. عزت طلبی همه جا خوب نیست، گاهی به تکبر کشیده می شود. عبادت همه جا خوب نیست، گاهی به غرور و عُجب کشیده می شود. آن چیزی که بی قید و شرط همه جا در همه زمانها و همه مکانها نسبت به هر کس خوب است، عدالت است، عدالت هیچ قید و شرطی ندارد. یعنی انسان نسبت به خودش عادل باشد، نسبت به خانوادهاش، بستگانش، دانشگاه، کارخانه، مزرعه، دوست، دشمن، حتی نسبت به سرسخت ترین دشمنها عدالت خوب است، حضرت علی علیه السلام وقتی ضربت خورد فرمود او یکی زده، شما هم یکی بزنید. (ضربه بضربه) یکی به یکی، یعنی حتی نسبت به ابن ملجم عادل باشید. لیوان شیری هم که آوردند فرمود نصفش را بدهید به ابن ملجم، گفتند آقا قاتل است، فرمود آدم که هست، گرسنه است. نمی شود که قاتل گرسنه بماند. تنها عدالت، وگرنه همه چیز قید دارد، علم نیز اگر با ایمان همراه نشود همین دنیایی می شود که الان شده. اما رسالت دانشگاه.
1- دانشمندترین مردم در نزد پیامبر
موضوع: علم و آفات آن. اول بنویسیم برکات و آفات، علم حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود(اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه) شما دانشجو هستید معنای این را می فهمید. (اعلم الناس) باسوادترین مردم کی است؟ (من) کسی است که(جمع) جمع کند علم دیگران را به علم خودش. یعنی دانشکده مهندسی ما باید معماری قدیم را بلد باشد، معماری این برجهای امروز را هم اضافه کند. طب ما باید طب قدیم را بلد باشد، طب جدید را هم بداند(جمع علم الناس الی علمه) یعنی باید علمی به علم خودش اضافه کند، نه اینکه علم خودش را هوا کند، فراموش شود، از علم خودش فراموش شود، آنوقت علم دیگران را هم همین طور فتوکپی و بریده بریده و ناقص یاد بگیرد. خیاط ما بلد باشد لباس ایرانی بدوزد، حالا یک فرم جدید هم. . . زن خانه دار ما بلد باشد غذاهای سنتی را بپزد، حالا یک چهارتا غذاهای فرنگی هم یاد گرفت، یاد گرفت. نکند که هویت خودمان را فراموش کنیم، بشویم آدمهای بی هویت، بعد همهاش مقلد، یعنی ما را پوک بار بیاورند، مثل بعضی از این فیلم هایی که اصلا طرف پای تلویزیون می نشیند بی اراده می شود. مثلا عبارت های او را می گوید، نمی داند چی است، از سینما آمده بیرون سیگار را روشن کرد، چوب سیگار را همچین دست گرفت، خوب چرا چوب را همچین نگه می داری؟ گفت مگر ندیدی توی فیلم سیگارش را می خواست روشن کند چوبش را همچین نگه داشت؟ یعنی دیگر در نگه داشتن چوب کبریت از خودش اراده ندارد.
2- حفظ هویت خود در بهره گیری از تجربه دیگران
در محیط دانشگاه می آید چهار تا دانشجو می بیند عوض می شود. تهران را می بیند عوض می شود. یک برج می بیند عوض می شود. اسلام از ما خواسته(جمع علم الناس الی علمه) علمه یعنی هویت خودت، دانستنی های خودت، عقل خودت، فطرت خودت، منتهی خوب آنچه باید هم شرقی بود هم غربی، تحصیل علم است. اینکه شعار می دهیم نه شرقی نه غربی یعنی نه وابسته به شرق، نه وابسته به غرب، اما در تحصیل علم شعار اسلام این است، هم شرقی هم غربی، وقتی می گوید(اطلبوا العلم ولو بالصین) برو چین چیزی یاد بگیر یعنی چه؟ مگر چین مسلمان بودند؟ مگر در چین می خواستیم ایدئولوژی یاد بگیریم؟ یک کسی گوسفند خریده بود بکشد عید قربان، گوسفند کور بود، رفت پهلوی چوپان گفت این گوسفند که کور است، گفت مگر می خواستی برایت قرآن بخواند؟ گوشتش را بخور. وقتی می گوید برو چین، مگر ما می خواستیم چین تفسیر قرآن یاد بگیریم؟ این پیداست در علومی که بشر نیاز دارد آن زمان چین رشد داشت، یک زمانی یونان رشد داشت، حتی گفتند به حضرت که کفار به یک شیوه جدیدی می جنگند، فوراً پیغمبر فرمود ده تا از مسلمانها بروید شیوه جنگ آنها را یاد بگیرید، بیایید به مسلمانها یاد بدهید. حتی وقتی در جبههها اسیر می گرفتند پیغمبر به اسیرها فرمود هر یکی از شما ده تا مسلمان را باسواد کنید مزد معلمیتان آزاد هستید. ولو پهلوی کافر گفتند برو درس بخوان، درس بخوان. پس ببینید علم اینقدر باز است، زمانش باز است. این دانشگاه آزاد که حالا مطرح است دو سه قید را برداشت. قید سن را برداشت، گفت آدم بزرگتر هم باشد وارد دانشگاه شود، قید زمان را هم برداشت، حالا یک کسی جمعهها بیکار است، جمعهها بیاید دانشگاه، قید مکان را هم برداشت، حالا دانشگاه آزاد الان خیلی ساختمان دارد، آن زمان که ساختمان نداشت برود در حسینیه، برود در مسجد، یعنی قید زمان و مکان و سن را برداشت، یک مرتبه چند میلیون لیسانس پدید آمد. هرچه ما قیدها را برداریم دنیای علم بازتر می شود.
3- حفظ همه قیود مکانی و زمانی در تحصیل علم
زنده باد اسلام. اسلام چه قیدهایی برداشته، حالا دانشگاه آزاد آمد یک خورده قیدها را برداشت. اسلام می فرماید زگهواره تا گور، اسلام قیدها را این رقمی برداشت، (ولو بثریا) کره ماه، کره ثریا، حتی از کافر، حتی از اسیر، حتی از شرق، حتی از غرب. تحصیل علم عجیب است. (اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه)، (کن عالما) حضرت فرمود چهار تا کار باید بکنید، یا عالم باشید، (أو متعلما) یا طلبه و دانشجو باشید، بچه مدرسه ای باشید، (او مستمعا) یا مستمع آزاد باشید، (أو محبا) یا بالاخره قلبت حمایت کند اینها را، محب یعنی اینها را دوست داشته باشی، یا استاد، یا شاگرد، یا مستمع آزاد یا طرفدار، طرفداری کنی اینها را. (ولا تکن خامسه) پنجمی دیگر ندارد، (فتهلک) پنجمی باشی هلاک می شوی. یعنی همه مردم را به یک نحوی گفته بروید به سمت آن. خانه پیرمردی حدود نود و پنج ساله رفتم زمان جنگ گفت من به جبهه می توانم خدمت کنم؟ دیدم اصلا از جایش نمی تواند بلند شود، نمازش را هم نشسته می خواند، گفتم شما نود و پنج سال دارید، گفت فکرهایت را بکن، گفتم شما فکرهایت را بکن، گفت کار از من می آید، شبها خوابم نمی برد، رادیو بغداد را گوش می دهم، ایرانی هایی که اسیر عراق شدند ساعت دو بعد از شب پیام می دهند، من پیام هایشان را می نویسم، آنوقت روز به پدر و مادرش خبر می دهم. گفتم پس عجب، این هم می تواند یک کاری بکند. یا عالم یا شاگرد، یا استاد یا شاگرد، یا شنونده آزاد یا طرفدار قلبی. (فلا تکن خامسه) پنجمی نداریم، (فتهلک) هلاک می شود.
4- ارزش انسان به میزان دانش و آگاهی
(اکثر الناس قیمه اکثر علماً) اکثر مردم، قیمت هر کسی به مقدار سوادش است. یک پولداری یک لنگ قیمتی بست رفت حمام، یک مرد فقیری در حمام مشغول سنگ پا و صابون بود این می خواست پزی بدهد رفت گفت پیرمرد، گفت بله، گفت نرخ من چند است؟ یک شاهزاده ای بود، خانزاده ای بود، این هم یک دستی انداخت زیر لنگش و گفت هفتصد تومان، هفتصد تومان خیلی پول بود آن زمان، گفت احمق، هفتصد تومان پول لنگم است، گفت من لنگتان را قیمت کردم، خودتان ارزش ندارید. بنده وقتی اصرار می کنم که لباس من پشمی است، می گویم آقا ببخشید چه اصراری دارید پشمی است، حالا پشمی نه، شما ارزشت با خودت است، با لباست نیست. ماشین ما چی است، خانه ما کجاست، مدرک ما چی است، بعضیها سوادشان بالاست، خودشان بالا نیستند، ولذا قرآن یک آیه دارد می گوید خودت بزرگ شو نه آنکه سوادت بیشتر شود، (;وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا) (طه/114)، نگفته(رب زد علمی) اگر گفت(زد علمی) یعنی علمم زیاد شود، نگفته(زد علمی) علمم زیاد شود، «زِدْنِی» یعنی خودم زیاد شوم، چون ممکن است سواد شما بالا باشد، اما خودت کوچک باشی. «زِدْنِی» خودم زیاد شوم منتهی از نظر علمی، اگر بحث علم بود می گفت(رب زد علمی) علمم زیاد شود، (زد علمی) ندارد، (زد علمی) یک معنا دارد، «زِدْنِی» یک معنای دیگر دارد. خوب؛ (بین العالم و العابد سبعون درجه) بین عالم و عابد هفتاد درجه است، عالمی که از او استفاده شود از هزار عابد بهتر است. فضل عالم بر عابد مثل فضل پیغمبر بر امت است. این هم(کفضلی علی ادناهم) یعنی فضل پیغمبر بر کمترین. . . حدیث داریم(کفضل القمر لیله البعد علی سائر النجوم) مثل ماه شب چهارده می ماند نسبت به باقیها، (نوم العالم افضل من عباده الجاهل) خواب عالم بهتر از عبادت جاهل است. البته به شرطی که نماز واجبش را بخواند، نه اینکه بگوید ما دانشجو هستیم حالا می خوابیم، نماز نمی خوانیم. البته آن علم هم حالا چه علمی است، دیگر حالا، آخر وقتی می گویند دانشمند دانشمند، می گوید من را می گوید، حالا وقتی بگویم زنده را از زیر بغل بردارم معلوم می شود آن علم چه علمی است، چه علمی است مهم است. اسلام که کتاب ما مسلمانها است، شیوه درس را گفته باید اولش و آخرش کنترل شود. شما اگر یک گوساله ای هم گوشتش را خواستی مصرف کنی، این گوساله خواست چین و استرالیا هم ذبح شود، باید قصابش مسلمان باشد. باید الله اکبر بگوید، «بِاِسْمِ اللَّهِ» بگوید، به اسم خدا باید ذبح شود. چون می خواهد سلول بدن شما بشود.
5- آموزش با نام خدا و برای خدا
ما باید کارهایمان رنگ الهی داشته باشد ولذا قرآن اول تحصیل می گوید (;اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) (العلق/1) دنیا «اقْرَأْ» هست، تحصیلات بالاست اما «بِاسْمِ رَبِّ» نیست، فقط برای مدرک است، برای تخصص است، برای زندگی است، «اقْرَأْ» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست، آخرش هم که فارغ التحصیل شدی، برای فارغ التحصیلها هم قرآن می گوید که (;فَإِذَا فَرَغْتَ) (الشرح/7) وقتی فارغ شدی، «فَانصَبْ» نگو بازنشسته ای یک تلاش دیگری را شروع کن، دومرتبه می گوید (;وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ) (الشرح/8) یک «رَبِّكَ» آخر دارد، یک «رَبِّكَ» اول. اول تحصیل «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّ» آخر تحصیل «فَإِذَا فَرَغْتَ» یعنی مثل آرم کمیته امداد را دیده ای؟ کمیته امداد یک دست این طرفش است، یک دست این طرف است، آنوقت بین دو دست می گوید کمک کن. یعنی بیا فقرا را در قدرت خودمان حفظ کنیم. اسلام می گوید دانشجو «بِاسْمِ رَبِّ»، «فَإِذَا فَرَغْتَ»، «إِلَى رَبّ» یعنی می خواهد شما بنده او باشید. در سوره «اقْرَأْ» یک آیه ای داریم، خواهش می کنم کسی نخواند، پای تلویزیون هم کسی نگاه می کند نخواند، چون اگر بخوانید واجب است سجده کنید، فقط نگاه کنید، آخر سوره «اقْرَأْ» می گوید (;وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ) (العلق/19) این کلمه سجده واجب دارد، فارسیاش سجده ندارد، می گوید سجده کن، و به خدا قرب پیدا کن. یعنی دین ما تحصیلاتش باید به قرب کشیده شود. اگر درس خواندیم سجده نکردیم، معلوم می شود قطار از راه خارج شده است. اگر هرچی باسوادتر شدیم نسبت به استاد پرخاشگر شدیم، نسبت به پدر و مادر پرخاشگر شدیم، اگر یک خورده غرور گرفتمان. یعنی تحصیلاتمان به عبودیت کشیده نشد، گیر دارد. چون امیرالمؤمنین می فرماید: (ثمره العلم العبودیه) حدیث است، ثمره علم بندگی است. حرف نزن، ترم اول هستی، من ترم ششم هستم، اوه، دو تا کتاب خوانده باد گرفتتش. خبری نیست، یا مثلا صد تا کتاب خواندی شدی لیسانس، آیا صد تا کتاب خیلی مهم است؟ دویست تا کتاب خیلی مهم است؟ امیرالمؤمنین می گفت(سلونی قبل ان تفقدونی) هرچه سؤال کنید من جواب می دهم. روی کره زمین یک نفر جرأت کرد این حرف را بزند که هرچه بپرسید من جوابش را دارم. در عین حال زار زار گریه می کرد. آدم های ظرفیت دار میلیاردها هم داشته باشند مغرور نمی شوند، این بچهها تا قلکشان پر شد، بابا این پر شد، بچه که یک خورده قلکش پر می شود ظرفیتش تمام می شود، اینهایی که تازه در بانک حساب باز می کنند، سبزی هم می خرند چک می کشند، این پیداست که تازه حساب باز کرده. تازه که ساعت مچی خریده دو تا عطسه می کند یک بار نگاه ساعتش می کند. این پیداست که این. . . ظرفیت می خواهد. اصلا ما هرچه باسوادتر می شویم، لطف خدا به ما بیشتر شده، می دانی چقدر روستا مدرسه نساختهاند که برای شما دبیرستان ساختهاند؟ می دانی روستایی به گردن ما حق دارد؟ عمامه من برای روستا است. چون از پنبه است و پنبه تولید روستا است، کفش من چرم است، پوست گاو از دامداری هم برای او است، یعنی منِ حجت الاسلام نباید مغرور شوم من از مخ که عمامه هست تا پا که کفش است، از سر تا پا به این روستائی بی سواد بدهکار هستم. یک خورده بنشینیم نسبت به روستائیها، نسبت به طبقه ضعیف، نسبت به، نسبت به، نسبت به، «اقْرَأْ» باید «بِاسْمِ رَبِّ» باشد، «فَإِذَا فَرَغْتَ» باید «إِلَى رَبّ» باشد، «اقْرَأْ»ی باید باشد که به سجده کشیده شود، ثمره علم عبودیت است. این دین ما علمش این است. راجع به این مسئله که آیا دین کافی هست یا نه، خطراتی که برای یک تحصیلکرده، تحصیلکرده که می گویم هم حوزه را می گویم، هم دانشجو را می گویم، هرکس، اگر توسعه علمی و اقتصادی و سیاسی داشته باشد و این توسعه مکتبی نباشد این خطرات پیش می آید.
6- آفات و خطرات علم دور از ایمان
اما آفات و خطرات. در کنار توسعه علمی، نظامی، اقتصادی، سیاسی و غیره، در کنارش اگر یک توسعه مکتبی نباشد، در مقابل آن هواپیمائی که با آن سرعت می رود، ترمز هواپیما خیلی قویتر از ترمز ماشین است. چون سرعت چند صد کیلومتری را باید نگه دارد. پس باید ترمزش قویتر باشد، یعنی هرچه این توسعه قویتر باشد، باید مکتب قویتر باشد، دین قوی می خواهد، توسعه دینی، اگر نباشد این می شود که می شود. آفاتش چه می شود؟ خطرات: 1- غرور هست، طغیان هست، بعضی از اینهایی که نوشتم قابل ادغام هم هست، تکبر هست، دیگر حالا اینها را من دیشب، دو بعد از نصف شب کتاب هم نداشتم فشار آوردم به مغزم، تکبر هست، بخل هست، تحقیر دیگران هست، فخرفروشی هست، بدمستی، عصیان، برادرکشی، گناه و انحراف در ملاکها. یک خورده راجع به اینها صحبت کنیم، چند دقیقه را. یک، اگر درس آدم زیاد بخواند یا پول یا خوشگلتر است، شکل قشنگی دارد، کوتاه می بیند مسخره می کند، بلند می بیند مسخره می کند، یک کسی موهای سرش ریخته کلاهش را برمی دارد می گوید آفتاب شد، مسخرهاش می کند. یک، بخاطر دو تا کلمه درس خوانده حالا مثلا ماشینش خوب است، موتورش سالم است، سر موتور را بالا می کند وسط خیابان، شکلش خوب است هی خودش را نشان می دهد. هی چیزهایی که. . . امام کاظم فرمود اینهایی که یک چیز خوبی دارند هی فخر فروشی می کنند، این کمبود دارد وگرنه بوعلی سینا بنشیند. . . بنده وقتی کمبود دارم مهمانها را می برم به کتابخانه که مهمان هایم بگویند اوه، ولی امام خمینی مهمان هایش را در کتابخانه نبرد، یعنی مشکی که کم آب دارد هی لق لق می کند، مشک پر صدا ندارد، پول خرد جرق جرق می کند، هزاری هیچی نمی گوید. افراد کم ظرفیت شروع می کنند، یک غرور، (;رَبِّی أَكْرَمَنِی) (الفجر/15) خدا من را دوست دارد، خدا خواست، خدا با من است، «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» العلق/6-7 همین که می بیند وضعش خوب شد «اسْتَغْنَى»، «لَیَطْغَى» طغیان می کند. جشن فارغ التحصیلان فوق لیسانس بود ما رفتیم شرکت کنیم برای سخنرانی، رئیس دانشگاه در یکی از استانها گفت ای دانشجویان عزیز من یک تقاضا دارم، امروز که شما می روید سالی یک تلفن به ما بکنید. خیلی من غصه خوردم که عجب، این آقا اینجا فوق لیسانس شده، رئیس دانشگاه التماس می کند که سالی یک تلفن، یعنی عاطفه آمده پائین، تحصیلات رفته بالا. اینها آفات علم است، یعنی باید پدر شما التماس کند که دختر خانم، آقا پسر یک زنگی به ما بزن، یعنی باید التماس کند؟ بیا چند دقیقه من ببینمت. رئیس دانشگاه التماس می کرد، می گفت خواهش می کنم، «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» استاد را می بیند حالا این ترم پهلویش درس ندارد، از آن طرف می رود که به او سلام نکند، تا درس داشته باشد سلام علیکم. یعنی یک سلام هم. . . تکبر، (;خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ) (الأعراف/12)، «خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ». بخل می کند، (;إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا) (المعراج/20)، (;وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا) (المعراج/21) تفاخر می کند. اینها آفاتی است که. . . برادران یوسف می گفتند آخر ما یک جمعی هستیم، یوسف تنهاست، بابایمان این یکی را بیشتر از ما دوست دارد، ما بیشتر هستیم، (;وَنَحْنُ عُصْبَةٌ) (یوسف/8) یعنی به آن «عُصْبَةٌ» به اینکه یک باندی هستیم مغرور می شدند. به قارون گفتند خدا به تو داده، بده، گفت خدا به من نداده، (;عَلَى عِلْمٍ عِندِی) (القصص/78) من خودم مغز، مدیریت، اقتصاد، کله کار کرده، سیاست گذاری اقتصادی من است، «عِلْمٍ عِندِی» یعنی علم پهلوی من، «عِندِی» یعنی نزد من، یعنی منسوب به خودش.
7- هر توسعه ای مطلوب نیست
به هر حال، هر توسعه ای خوب نیست. قرآن آیاتی دارد که می گوید آقا من این توسعه را نمی خواهم، بگذار دینت سالم باشد. وقتی زلیخا به یوسف گفت بیا با هم خلوت کنیم، درها را هم قفل کرد، یوسف فرار کرد، گفت (;رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ) (یوسف/33) خدایا من حاضرم بروم زندان ولی این ولنگواری را نمی خواهم، این عاشق من شده، برای من خط و نشان کشیده، اصحاب کهفی را که یک سوره داریم در قرآن به نام کهف، اصحاب کهف گفتند آقا ما اصلا شهرنشینی نمی خواهیم، برویم در غار زندگی کنیم عقیدهمان را حفظ کنیم شرف دارد به اینکه عقیدهمان را از دست بدهیم که چه خبر است اینجا؟ چهار تا سوپر دولوکس می بینیم. گاهی وقتها دانشجو بابا و ننهاش می خواهند دامادش کنند، عروسش کنند، این هم می داند که دینش در خطر است، اما می گوید نه. من چون هر روز در مسجد دانشگاه برنامه دارم نامه هایی گاهی دارم که بعضی دخترها به پدر و مادرشان از پدر و مادرشان گله دارند که می گویند من خواستگار داشتم، خواستگار خوبی، اما پدرم، مادرم گفت بگذار لیسانست را بگیری، آنوقت شوهر دکتر برایت می آید. فوق لیسانس بگیری شوهر پرفسور برایت می آید، حالا فوق لیسانس شدیم، لبوفروش هم دیگر نمی آید. حالا چی است، لیسانس چی است، فوق لیسانس چی است؟ ازدواج یک ضرورت است، تحصیل یک فضیلت است. یک بار دیگر می گویم: ازدواج ضرورت است، تحصیل فضیلت است. هر کدام می توانید داماد شوید، می توانید عروس شوید، خواستگار برایتان آمد بگویید بله، سه بار هم نگوئید، دفعه اول بگویید بله، کاشان سه بار می گویند باید بگویی تا، اینجا هم می گویند؟ سه بار می گویند تا این خانم بگوید بله، همان دفعه اول بگو بله. ازدواج ضرورت است. اگر جوانی می تواند ازدواج کند حالا ازدواج کند بعد هم درس بخواند. معنای ازدواج بچه دار شدن نیست که بگوید حالا من می خواهم، نه شما ازدواج کن عقد بسته باشید، تا حالا به یک جایی برسیم. ولی هر کدام می توانید، اگر نمی توانید طوری نیست. قرآن می گوید وقتی می توانی، وقتی نمی توانی صبر کن، (;وَلْیَسْتَعْفِفْ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِكَاحًا) (النور/33) آن که نمی تواند «لَا یَجِدُونَ»، «وَلْیَسْتَعْفِفْ» یک کسی در چاه افتاد گفت صبر کن بروم طناب بیاورم، گفت حالا صبر نکنم چه کنم؟ اگر مجبورید، ولی اینها قید نباشد، خواهر بزرگم نرفته، خواهر بزرگت، بلکه خواهر بزرگت نخواسته برود. پدر به بچه گفت پاشو نماز صبحت را بخوان، خورشید درآمد، آفتاب زد، پسر گفت من می خواهم بخوابم، بلکه خورشید دلش بخواهد سحر دربیاید. بلکه برادر بزرگ نخواست داماد شود، برادر دوم داماد شود. یکی از دوستان ما چهار تا دختر دارد، پسر ندارد، اول دختر سومی را شوهر داد، اصلا کی گفت اول اول، دوم دوم. بت هایی را، ما مثل بت پرستها شده ایم. بت پرستها یک سنگی را می تراشیدند، بعد برایش گریه می کردند، قرآن می گوید آقا جان، (;أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ) (الصافات/95) با دست خودت بت تراشیده ای بعد ایستادی گریه می کنی؟ با دست خودت آداب و رسوم تراشیده ای، آنوقت خودت در آداب و رسوم خودت ماندی. یک سری اینها را باید برداریم، یک مقداری. ازدواج به این مشکلی نیست، مشکلش کرده ایم. هر توسعه ای ارزش ندارد. گاهی وقتها انسان می گوید که مثلا دخترم اگر برود دانشگاه فلان شهر بهتر است ولی خوب البته نمی دانم روز کجا می رود، شب کجا می رود، زیر نظر من نیست، من نگرانم. آخر شهر ما عوضش خواهند گفت لیسانس از فلان دانشگاه، یعنی یک مقداری بخاطر آرم و پز و مقام علمی و رشد علمی، آنوقت همین طور دختر و پسرش را رها می کند به امان خدا. چه را می دهد، چه را می گیرد؟ یک مقداری تحصیلات عالیه را می گیرد، ولی معلوم نیست به چه قیمتی. یوسف گفت زندان شرف دارد که من آزاد شوم به گناه مبتلا شوم. این «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ» قصه نیست، اینکه یوسف گفت می خواهم بروم زندان یعنی چه؟ یعنی هر توسعه ای ارزشی ندارد، کاخ عزیز مصر را نمی خواهم چون در آن فساد است، زندان را می خواهم چون آرام هستم. اصحاب کهف گفتند غار را می خواهم، شهر نشینی را نمی خواهم. هر توسعه ای که به چه قیمتی تمام شود؟
8- ترجیح خداوند بر فرزند و همسر و اموال
قرآن یک آیه دارد سوره توبه آیه 24 یک صلوات بفرستید برایتان بخوانم. می فرماید که البته آیه تند است، دیگر من چه کنم؟ تند هم هست باید بخوانم. می فرماید که، آیه تلخ است، بخوانم؟ تلخ است، باشد تلخ باشد، حرف خداست. می گوید: «قُل» به مردم بگو، «إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ» اگر بابایتان، «وَأَبْنَاؤُكُمْ»، ابن، پسرتان، «إِخْوَانُكُمْ» برادراتان، «أَزْوَاجُكُمْ» همسرتان، «عَشِیرَتُكُمْ» فامیلتان، «وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا» و ثروت هایی که جمع کردید «وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ» تجارت و پاساژی که دارید «و مساکن ترضونها» خانه قشنگی که دارید، اگر اینها را «أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ» اگر اینها را بیشتر از خدا و رسول دارید، «فَتَرَبَّصُوا» منتظر قهر خدا باش. یعنی در مقابل خدا نباید هیچ چیزی را ترجیح بدهیم. ما جوان داریم الله اکبر چقدر شله، الله اکبر چقدر شله، صد و بیست کیلو وزنش است، ماشاءالله رشد فکری، علمی، جان، قیافه، خوشگلی، سواد، همه کمالات دارد، می گوییم آقاجان تو مسلمانی، خالق تو گفته طلا بر مرد حرام است، می گوید اه، نامزدی است، می گوییم بابا شما مگر در نماز نمی گویی الله اکبر؟ الله اکبر یعنی مهمتر از نامزدی است، حرف خدا را گوش بده. آقا رابطه دختر و پسر چه جور است؟ الله اکبر، بابا این رابطه به کجا کشانده می شود؟ و رضای خدا در آن نیست. این رابطه بسیاریاش به گناه کشیده می شود، من نمی گویم همه. ازدواج را آسان کنید رابطهها کم شود. من خندهام می گیرد گاهی وقتها دختر و پسرها را قاطی می کنیم، بعد دکترها می نشینند در اتاق و برای اسلامی کردن دانشگاهها فکر می کنند. دختر و پسر قاطی است، بعد این اتاق پشت چه می گویید؟ اصلا حضرت عباسی حرف حسابت چی است؟ اسلامی کردن دانشگاه این است که یا ازدواج کردن را آسان کنیم، بودجه تهاجم فرهنگی را خیلیها استخر داغ ساختهاند. رفتند شیرجه رفتند بدنشان حال آمد، بعد آمدند بیرون گفتند حالا باید چه کرد؟ این بودجه تهاجم فرهنگی را وام ازدواج می کردید حل می شد. اینها برنامه ریزیاش چیز نیست. علم خوب است به شرط اینکه کنار توسعه سیاسی، توسعه مکتبی باشد. وگرنه اگر دین ما در خطر باشد، فکر ما در خطر باشد، یک دروغ بگوییم. یک کسی آمد استخاره کند پهلوی یک آقا، گفت استخاره کن، استخاره کرد گفت بد است، گوش به حرف آقا نداد، رفت و یک سرمایه خوبی هم گیرش آمد، تجارتی سود هم داشت و آمد گفت آقا استخارهات بد بود ولی بالاخره ما رفتیم و پول خوبی هم گیر آوردیم. آقا فرمود می شود بگویی چه کردی؟ گفت و گفت و گفت، بالاخره معلوم شد در این سفر نمازش قضا شده، گفته یک نماز از دست دادی، یک خورده پول گیرت آمده، برنده نشدی! حضرت دید یک کسی برج می سازد با چه قیمتی؟ حضرت فرمود: (رفع الطین) گل را برده بالا(وضع الدین) دین را آورده پائین. شما اگر خواستی شیشه پاک کنی، با کت و شلوارت که پاک نمی کنی شیشه را، بله شیشه پاک شد، به چه قیمتی؟ به قیمت اینکه کتت کثیف شد. باید مواظب باشیم، جوانی داریم، عقل داریم، فطرت داریم، دین داریم، قیامت داریم، مگر زندگی همین چهل پنجاه سال است؟ ما آغاز زندگیمان است این دنیا، پنج سال، شصت سال که چیزی نیست، ما زندگی ابدیمان آن طرف است. نباید بخاطر رفاه چند روزه. . . (لا خیر فی لذة من بعدها النار) امیرالمؤمنین می فرماید کیف هایی که بعد از آن آتش است نمی ارزد. به هر حال، علم ارزش دارد به شرطی که انسان در مسیر تحصیل، خودش و فکرش و دینش و عاطفهاش را زیرپا نگذارد. والسلام علیکم و رحمه الله و بركاته
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 648