نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 68
بسم الله الرحمن الرحیم
رمضان است و شب نیمه خرداد است و بینندهها تشنه و گرسنه هستند. بحث ما هم بحث عبادت است، چون ماه خدا، عبادت خدا و كلام خداست. من فكر كردم در این جلسه، كمی در بارهی تفسیر و تحلیل و ترجمهای از اذان بگویم. چون هر چیزی یك شعار دارد. الان تجارت خانهها آرم دارند. مثلاً نهادها آرم دارند. وزارت خانهها آرم دارند. هر مؤسسه و كارخانه و شركت و نهاد و ادارهای آرمی دارد. حتی در یك اداره گاهی روابط عمومی و حساب داری و… هر كدام آرم مخصوصی دارند. اسلام شعاری دارد در بارهی اذان. در مسائل ریز فروع دین هم نمیخواهیم وارد شویم چون نماز چند هزار مسأله دارد كه وارد آنها نمیشوم. خود برادران با سواد هستند، رسالهی امام در خانه هاهست، میخوانند و كار آیت الله صانعی و دیگران هم كه فقیه هستند و مسأله گفتهاند كار مهمی است. مسأله گفتن از كار من خیلی مهمتر است و بنابراین اگر یك فقیه مسأله بگوید، تحقیقیتر و بهتر است. مسائلش را من نمیگویم، اما یك خطوط كلی و یك جدول بندی كه از روند آیات به دست آمده میگویم. در این جلسه میخواهیم در بارهی اذان بگوییم. جالب این است كه وقتی هم كه دارم صحبت میكنم وقت اذان است و برادری اذان خواهد گفت. در این دوسه دقیقه فرصت تا وقت اذان ما خود اذان را بگوییم! اذان چیست؟ اذان اعلام موجودیت است. یك مسلمان وقتی اذان میگوید، یعنیای مردم ما هستیم. اذان نشانهی باز بودن فضای تبلیغاتی است. در جایی كه اذان میگویند، یعنی هنوز روزنهها و فضای تبلیغ بسته نیست و اذان غافل را هوشیار میكند. اینها حدیث است. اذان مردم را دعوت میكند. اذان عقاید و اعمال یك مسلمان را بیان میكند. اذان تعلیم فریاد است. اذان بگو، یعنی فریاد بزن آن هم فریادجهت دار، و الا عربده هم میشود كشید. اذان به مردم میگوید: داد بزنید. آن هم داد مكتبی. اذان جملاتی است كوتاه، پر مایه، سازنده، موزون. یك سرودی است، كوتاه. هر كلمهاش معنا دارد(پرمایه) سازنده و موزون! اذان اولین شعاری است كه وقتی بچه به دنیا میآید، میگویند در گوش راستش اذان بگویید. یكی از سیاست مداران انگلستان گفت: تامسلمانها اذان و كعبه و قرآن دارند، ما نمیتوانیم سیاستهای انگلیس را در كشورهای اسلامی پیاده كنیم. سعی كنید قرآن را از مدارس حذف كنید. پیرمردها هم میمیرند، بچههای جدید بلد نباشند قرآن بخوانند. اذان را هم سعی كنیدتا تمام شود و متأسفانه اذان داشت اینطور میشد. حدیث داریم، زمانی میاید كه اذان را مردم و آدمهای ضعیف میگویند: مثلاً پانصد نفر در مسجد نشستهاند. یك پیر مرد فقیر، چایی ریز و قهوه چی و آبدارچی را میگویند: مش رحمت بیا و اذان بگو، یعنی اذان را تحقیر میكنند. یك شخصیت خجالت میكشد داد بزند و اذان بگوید. به این بچهها و افراد گم نام و ضعیف، به آنها میگویند: اذان بگو. اذان خیی مهم است. آن وقت تازه حالا باید اذان را بلال بگوید. چرا باید بلال اذان بگوید؟ و مقداری در بارهی بلال برای شما صحبت خواهم كرد. شما كه صدایت خوب است اذان بگو. نگویید چرا تو به دیگران گفتی من صدا ندارم. حدیث داریم اذان را افراد خوش صدا بگویند. در مسجد داریم هركه خوش صداست اذان بگوید و هر كه ملاتر است پیش نماز شود و خوب صدای این برادر از من زیباتر است. نگوییدآقای قرائتی ما كه این اذان را یك عمری است شنیدهایم، دیگر حالا چرا پای تلویزیون با شكم گرسنه و دهان روزه، شب پانزده خرداد وقت ما را گرفتهای؟ چه میخواهی بگویی؟ میخواهم بگویم شنیدهایم اما كمتر در كلماتش فكركردهایم. خیلی چیزها را شنیدهایم اما میخواهیم فكر كنیم و كمی در بارهی اذان تدبر كنیم. آن وقت اگر اذان را باصداها و شعارهای دیگر مقایسه كنید، خود شما اذان را با ناقوس مقایسه كنید، ببینید فرقش چیست؟ و لذا وقتی اذان میگفتند حدیث داریم اذان كه میگویند، شیطان میلرزد. اذان كه در زمان صدر اسلام میگفتند، جزغاله میشدند ویكی میگفت این كلاغ سیاه چیست؟ به بلال میگفتند، این كلاغ سیاه كیست كه داد میزند؟ یكی میگفت: كاش مرده بودم و صدای اذان را نمیشنیدم. اصلاً زجر میكشیدند. خدا نواب صفوی را رحمت كند، از برنامههای جالبش این بود كه به یارانش گفته بود: هر كجا هستید اذان بگویید. موتورسوار دارد میرود، اذان بگوید و حدیث داریم كه اگر هم صدای اذان را از كسی شنیدید، خودتان اذان بگویید، منتها نه به آن بلندی! الان صدای بلند اذان میآید، تو هم آرام اذان بگو. حدیث داریم همین كه صدای اذان بلند شد، شما هم آهسته اذان بگویید و این اذان دائم باید تكرار شود و اذان باید با صدای بلند باشد. وقتی فرمان اذان آمد، از طریق وحی پیغمبر فرمود: به بلال اذان را یاد بدهید چون صدایش خیلی بلند است و همان اسلامی كه میفرماید: بلندگوهای مسجد كسی را ناراحت نكند، بلندی در مسألهی اذان باید باشد، چون اذان تابلو و شعاری است كه از «الله اكبر»شروع میشود و در آخر هم میگوییم «لا اله الا الله» آخرش هم الله است. شعاری است كه با الله شروع میشود و باالله ختم میشود و در بین این دو الله یك دوره تفكرات یك مسلمان بیان میشود. یك دوره جهان بینی و ایدئولوژی. یك دوره دیدگاهها، طرز تفكر. شعاری است كوبنده برای دشمنان و سازنده «الله اكبر» 4 مرتبه خدا بزرگ است، بزرگتر از سودها و مقامها و آنچه فكر میشود. بزرگتر از دیدنیها و شنیدنیها و گفتنیها و نوشتنیها. خدا بزرگتر ازآن است كه قابل توصیف باشد. كسی كه خدا نزد او بزرگ شد، چیز دیگری نزدش بزرگ نیست. از امام میپرسند: همهی كلمات اذان دو تا دو تا است چرا «الله اكبر» 4 تاست؟ امام میفرماید: برای این كه الله اكبر اول اذان است و تكرارمی شود تا برای مردم جا بیفتد. بعد كه راه افتادند مثل پیش نماز كه ركوع اول را طول میدهد تا اینها كه اطراف هستندبرسند و مثل ماشینی كه از گاراژ بیرون میآید، صد متری آهسته میرود تا اگر مسافران كمی دور و اطراف هستند سوارشوند. بعد گاز میدهد و میرود. چون «الله اكبر» شروع اذان است، 4 بار میگوییم تا افكار خوب آماده شود، افكار كه آماده شد جفت جفت میگوییم و میرویم. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» 2 مرتبه؛ چه زیباست یك مسلمان داد بزند «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» هیچ چیزی جذبم نمیكند جز خدا. در دنیا پول و مقام و شهوت و ریاست جاذبه دارد. اینها همه اله هستند. شما میگویی: هیچ جاذبهای نمیتواند مرا جذب كند. من جذب و وابسته به هیچ چیز نمیشوم. «اله » یعنی چیزی كه معبود است و جاذبه دارد و انسان را به دنبال خود میكشد. یعنی هیچ چیز جاذبه داری نیست. یعنی چیزی كه بخواهد مرا بخرد و گروگان بگیرد، دل مرا ببرد من را عبد خودش كند، من زیر آن میزنم. «لا اله» جذب هیچ چیز، هیچ قدرت و نیرویی نمیشوم و هیچ چیز معبود من نیست جز خدا و چقدر بد است یك امت حزب الله یك عمر اذان بشنوند و ترجمهی اذان را ندانند. خیلی زشت است! هر دختر و پسر مسلمان باید این معانی را بداند و چه اسلام دقیقی داریم كه میفرماید: از اول تولد در گوش بچه اذان بگویید و دكترها و متخصصین باید حساب كنند كه نظرات مختلف است كه بچه را باید از چند سالگی تحت تربیت بگیریم. نظر اسلام این است كه بچه را از حین تولد تحت تربیت ببرند. ای دنیا بدانید من مسلمان جذب هیچ چیز نمیشوم. اگر یك مسلمان روزی چند بار این را داد بزند. بعد از اذان آمدند و به او پول دادند كه امضا كن تشویقش كردند، تهدیدش كردند و خواستند او را بخرند، او روزی چند بار داد زده است من جذب نمیشوم. كسی كه دادمی زند من جذب نمیشوم، بعد دیگر خجالت میكشد كه جذب شود. معبود، تنها خداست. كسی دیگری لیاقت ندارد كه معبود شود. دیگران مثل من هستند. دیگران نمیتوانند چیزی بیافرینند. دیگران فانی هستند، دیگران جزیی هستند، دیگران عاجز هستند، فقط خداست كه هم در گذشته در رحم مادر مواظب من بوده است و مرا آفریده و هم الان لحظه به لحظه به من لطف میكند و هم فردای روز قیامت سر و كار من با اوست. دیگران نه در گذشتهی من اثری داشتند و نه در الان من و نه در آیندهی من اثری دارند. بنابر این جذب هیچ چیز نمیشوم و دلباختهی خدا هستم وچقدر شیرین است كه آدم بالای بام رود و بگویدای مردم! من دلباختهی خدا هستم و جذب هیچ چیز نمیشوم و چه شعار سازندهای است و چه تلقین خوبی است. شهادت میدهم كه راه من باید راه پیغمبر باشد. «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» 2 مرتبه؛ خدا نواب صفوی را رحمت كند مثال قشنگی میزد، میگفت محصول یك كارخانهای، حالا بگو تلویزیون، رادیو، پلوپز، زود پز، سماور و بخاری، هر چه، چیزی كه از یك كارخانه میخری، دفترچه دارد. دفترچهاش را چه كسی نوشته است؟ سازنده. و غلط است شما بخاری بخری و از یك پیش نماز بپرسی، حجة الاسلام! ما یك بخاری خریدیم چقدردر آن نفت بریزیم؟ به او چه. باید از سازنده پرسید. بعد نواب صفوی میگفت: خدا ما را ساخته و قرآن دفترچهی ماست. همینطور كه خدا ما را ساخته است. شما میگویی هر كالایی را از هر كارخانه خریدی، سازندهاش باید قانونش را بگوید، خدا ما را ساخته است و دفترچهی ما هم این است دستور زندگی مرا خدا در قرآن داده است. خدا كه مراآفریده است، باید دفترچهی من را هم خودش بدهد. كارخانهای كه این بخاری را ساخته است باید دفترچهی راهنمایش را هم خودش بدهد. سازنده باید قانونش را بگوید. خدا ما را ساخته و قانون ما را هم باید او بگوید. «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» یعنیای مردم بدانید من خط و خطوط احدی را جز خط وحی قبول ندارم. خط بایدخط وحی باشد. قانون گذار باید خدا باشد. فرستاده، هم باید فرستادهی خدا باشد و آن حضرت رسول است. دو بارمی گویی، اذان تكرار است. صبح و ظهر و شب و هم عباراتش تكرار است. دو تادو تا. باید كسی كه میخواهد كسی را تربیت كند، به او دائم تلقین كند. دائم به ما گفتند قرآن و نماز بخوان. این تكراراثر دارد. اگر یك مرتبه سیل بیاید كشت نمیشود. گاه و بی گاه باید باران تكرار شود. این بارانهای مكرر نفعش بیشتر ازسیلهایی است كه یك دفعه میآیند و تمام میشوند. باید تكرار و تلقین شود. «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» خدایا را ه من راه وحی است. پیغمبر من باید معصوم باشد ارزش وحی الان معلوم میشود. میدانید وحی یعنی چه؟ یك جمله به شما بگویم، سپردن بشر به قانون بشر جنایت به بشر است، برای این كه بشر چه حقی دارد برای بشر قانون وضع كند. تو هم یك نفر هستی مثل من. اگر بناست تو برای من قانون وضع كنی، خودم برای خودم قانون وضع میكنم. چرا به من میگویی برای خودت قانون وضع نكن، برای این كه اطلاعاتم كم است! خوب اطلاعات تو هم كم است. ممكن است كمی از من بیشتر باشد ولی بالاخره همان شك و خطا و اشتباهی كه من دارم، تو هم داری. مگرقانون گذاران بشر تا به حال اشتباه نكردهاند. مگر قانون اساسی آمریكا تا به حال 10 بار عوض نشده است؟ مگر قانون اساسی بلژیك تا به حال چند مرتبه عوض نشده است؟ مگر رئیس شهربانی صبح نمیگوید خیابان یك طرفه است وعصر میگوید: نه! دو طرفه است. مگر شما دوشنبه كاری نمیكنی و سه شنبه نمیگویی اشتباه كردم و به همین منوال. مگر انسان محدود نیست. مگر انسان پشیمان نیست. مگر غرایز و هوا و هوس در ما اثر نمیگذارد؟ خوب، چرا به من میگویی قانون وضع نكن، برای این كه اطلاعاتت كم است و ممكن است دارای هیجان و هوا و هوس شوی. همان اطلاعات كم و هیجان و هوا و هوسی كه من دارم، تو هم داری. دلیلش این است كه در سازمانهای بین الملل، اول جانیان بشر دور هم جمع شدهاند و این همه مظلوم جامعه را میبینند و لب فرو بستهاند. بمب شیمیایی را میبینند. فلسطین را میبینند. افغانستان را میبینند و هیچ غلطی نمیكنند. بنابراین سپردن قانون بشر به بشر، جنایت به بشر است. ما دادمی زنیم كهای مردم قانون ما خداست. خدا مرا ساخته است و بر من حق دارد. دیگران بر من حقی ندارند و این ترجمهی «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» است و درود بر جمهوری اسلامی كه در قانون اساسی شرط شده است كه یك سوزن و حتی یك مویرگ حق ندارند از قانون قرآن تجاوز كنند. در چهارچوب قانون قرآن ضوابط را تعیین میكنند. «اشهد ان مولانا امیرالمؤمنین علیاً ولی الله » 2مرتبه؛ هیچ وقت علم بدون عالم نمیتواند هدایت كند. علم طبابت وپزشكی طبیب و پزشك هم میخواهد. قرآن قانون است. در كنار قانون باید رهبر هم باشد. اگر شما میگویی قرآن برای ما كافیست مثل آن است كه كسی بگوید: كتابهای پزشكی برای معالجه كافی اس. غلط است كه كسی چنین بگوید. كتابها باشد و پزشك هم باشد و لذا پیغمبر فرمود: «تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْن»(عیونأخبارالرضا، ج2، ص62) من رفتم و میان شما دو چیز گذاشتم: 1 – «كِتَابَ اللَّهِ» 2 – «وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی»، معنای این شهادت این است كه بشر بدانید الگو و نمونهی من علی است من باید خودم را مثل او كنم. او حجت خداست و من باید خود را شبیه او كنم. نمازم را با نماز او بسنجم. اخلاقم را بااخلاق او بسنجم. تربیت بچه هایم را با با تربیت او بسنجم. علی گونه باشم. هم مرد كشاورزی بود، هم قاضی بود، هم خطیب بود، هم رزمنده بود، هم اشك داشت، هم شمشیر داشت، هم نالهی شب داشت و هم نعرهی روز داشت. هم در خانه جارو میكرد و هم در دادگاه قضاوت میكرد و هم نماز شب میخواند و شیر روز بود و عابد شب. یعنی دنیا بدانید هر پوستری نزد من باشد، اگر مثل علی نباشد، آن عكسها و تبلیغات برای من قدر یك پشه هم ارزش ندارد. مدل من، اوست. من باید خود را بر كسی شبیه كنم كه بتواند غرایزش را كنترل كند. در طول عمرش یك لحظه به سوی شرك توجه نكرده است. «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللَّهِ» یعنی الگوی من كسی است كه در كعبه متولد شد و در مسجدشهید شد. كسی است كه ضربهی شمشیر او در جنگ خندق از عبادت جن و انس بهتر است. كسی است كه شعار «لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ»(بحارالأنوار، ج21، ص40) برایش گفته شد. اول كسی است كه به پیغمبر ایمان آورد. كسی است كه درتربیت پسرش حسین و دخترش زینب و كسی است كه تا پیغمبر زنده بود، خطبهای نخواند. خطبههای نهج البلاغه بعداز فوت پیغمبر است. تا پیغمبر زنده بود، امیرالمؤمنین(ع) خطبه نمیخواند، یعنی این قدر در برابر معلم ادب داشت. ازنظر ادب، از نظر زن داری، از نظر بچه تربیت كردن، از نظر رزمندگی و. . . الگوی تمام است. جامعه و دنیا بدانید زیر بار قهرمان پرستیها و قهرمان تراشیهای شما نمیروم. اینطور نیست كه شما یك شاه رابردارید و یك شاهپور را بگذارید. یك صدام را بردارید و یك جانور دیگر را بگذارید. ما زیر بار قهرمانیهایی كه شمامی تراشید نمیرویم. قهرمان ما امیرالمؤمنین(ع) است. اینطور نیست كه اگرجایی انقلاب شد، شما یك مهره را برداشتی، بتوانی مهره دیگری جایش بگذاری. راه ما روشن است چه كسی؟ امیرالمؤمنین(ع) است. «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» 2 مرتبه؛ بشتابید به سوی نماز. تلفن خدا زنگ میزند، هر كسی به ما تلفن كند، زود گوشی را برمی داریم تنها كسی كه ظهر زنگ میزند و ما گوشی را دم غروب برمی داریم، خداست. «حَیَّ» یعنی بشتاب، بجنب «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» حدیث داریم؛ نماز مثل نهر آبی است كه انسان روزی پنج مرتبه خودش را در آن بشوید. «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(هود/114) اگر كسی نماز با توجه بخواند، خلافهایی هم كه بین نمازهایش مرتكب میشود، از بین میرود و خدا میبخشد. وقت نماز خطاب میشود، برخیزید و آتشهایی را كه تاكنون روشن كرده ایدخاموش كنید. بشتابید به سوی نماز. رابطهی مخلوق با خالق، رابطهی فقیر با غنی، رابطهی ممكن با واجب، رابطهی عدم با هستی، رابطهی مرزوق با رازق، رابطهی جاهل با عالم، رابطهی عبد با مولی، رابطهی ذلیل با عزیز، بشتابید. ! راستی تو چرا نماز میخوانی؟ در بعضی خانهها افرادی هستند كه نماز نمیخوانند، بنشینید و با هم صحبت كنید كه چرا نماز نمیخوانی؟ مگر نماز خواندن چند دقیقه طول میكشد؟ اگر كسی نماز نمیخواند، گریه كند كه چطور شده حال حرف زدن با هر كس و ناكسی دارد و چرا وقت نماز حال حرف زدن ندارد. معلوم میشود خدا در صورتش زده وگفته: «وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ»(توبه/46) خداوند گاهی در صورت افراد میزند و لذا حدیث داریم، كسانی كه روز گناه میكنند، خداوند خواب را بر اینها مسلط میكند كه نتوانند نماز شب بخوانند. حدیث است كه لابد روز خلافی كردهاند. لابد به درد نمیخوری. لابد ارزش نداری. امام سجاد(ع) در همین ماه رمضان كه شما حرف هایش را گوش میدهید، سحرها مناجاتی دارد، میگوید: خدایا چطور شد كه وقتی میروم نماز بخوانم، حواس من پرت است؟ بعد میگوید: شاید حرف یاوه زدم. شاید و شاید و شاید و میگوید، شاید از بس پست هستم، نمیخواهی صدای مرابشنوی و لذا تا سر نماز میروم، حواسم پرت میشود «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» بشتابید به سوی نماز. «حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ» 2 مرتبه؛ بشتابید به سوی رستگاری. تمام كارها برای رستگاری است. خداوند در این قرآن عزیزش میگوید: این كار را بكنید، آن كار را بكنید، مثلاً روزه بگیرید و چه كنید و چه كنید «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(بقره/21) برای این كه تقوا داشته باشید. بعد میگوید «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(بقره/189) تمام كارها برای تقواست و تقوا برای فلاحت است. این كار و آن كار را بكنید، «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» بعد میگوید «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» همهی كارها برای تقواست و تقوا برای فلاح ورستگاری است. پیغمبر اسلام(ص) وقتی وارد شد، فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» بگویید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تارستگار شوید. «حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ» بشتابید به سوی رستگاری. یك دانه كه میخواهد از خاك بیرون بیاید، عربها به آن میگویند «فلاح فلح» یعنی بالاخره دانه خاكها را كنار زد و مواد غذایی را جذب كرد تا به فضای باز رسید. چطوردانه در دل خاك كارهایی میكند تا به فضای باز میرسد، دانه ریشه میدواند. زیر خاك ریشه میكند از یك سمت و از یك سمت جوانه میزند، این جوانه میخواهد بالا بیاید و میبیند مزاحم دارد، شروع به درگیری و مبارزه با خاك میكند و دائم این دانهها خاك را پس میزنند. وقتی میبیند قدرت كافی ندارد، ریشه هایش را بیشتر میدواند و قویتر میكند و قدرت پیدا میكند و بالا میرود و مواد غذایی زمین را هم جذب میكند. عرب میگوید: «فلح » یعنی راحت شد. یك دانه برای راحت شدن سه كار میكند: 1- ریشهاش را استوار میكند 2 – مواد غذایی خوب را جذب میكند3 – دشمن را دفع میكند. تا به فضای باز میرسد و شما هم «حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ»، «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» شماهم هر الهی میاید بگو «لا» پول را بگیر «لا» حرام است، آقا گرانی است، به درد خود و بچه هایت و آیندهات میخورد «لا» هر چه میاید تا گولت بزند با شمشیر «لا» با آن مبارزه كن. چون اینها همه «اله» هستند. یعنی همه جاذبه هستند، جاذبهها كه میاید تو را بگیرد، همه را با «لا» پس بزن. پیغمبر(ص) فرمود: اگر همهی «اله»ها را با «لا» پس زدی، به فضای باز الله میرسی. اول بگو «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» «فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ»(بقره/256) اول طاغوت را پس بزن، كه «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» اول الههها را پس بزن و دیو را بیرون كن، بعد به الله میرسی. حالا جالب این است، اذان را تمام كنیم، تا من در این چند دقیقه راجع به بلال حرف بزنم. «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» 2 مرتبه؛ «الله اكبر» 2 مرتبه؛ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» 2 مرتبه؛ چرا بلاب باید اذا بگوید؟ اصلاً ما چقدر بلال را میشناسیم. بلال شخصی بود باریك و قد بلند. تقریباً سیه چهره، پدر و مادرش جزء اسرایی بودند كه از حبشه آمده بودند. او غلام بوده مسلمان شد. ارباب هایش كافر بودند میآوردند او را و لخت میكردند و او را روی ریگهای داغ میخواباندند، سنگهای بزرگ و داغ مكه را روی كمرش میگذاشتند و میگفتند: بگو صنم، میگفت احد. آن قدر او را زجر دادند ولی او فقط میگفت: احد تا یك نفرحتی پسر عمو یا عموی خدیجه بود. آمد و دید اینطور شكنجه میكنند، گفت: به خدا قسم اگر بلال را زیر شكنجه بكشید من قبرش را زیارتگاه میكنم و یك معركه به پا میكنم. زجر كشیدههای صدر اسلام شكنجه شدههای صدراسلام، حالا این اختلاف است كه آیا پیغمبر(ص) بلال را خرید و آزاد كرد یا پیغمبر(ص) فرمود: كاش یك نفر او را میخرید و آزاد میكرد و ابوبكر او را خرید و آزاد كرد. اجمالاً از مسلمانهای شكنجه دیده بود و آن وقت پیغمبر(ص) فرمود: اذان را هم بلال بگوید. تا فرمان اذان آمد پیغمبر(ص) فرمود: 1- به بلال بگویید اذان بگوید تا شخصیت بردهها ارزشمند شود، تا برده هاشخصیت یابند. پیغمبر(ص) بیخود نمیگوید: این پست را به بلال بدهید. بلال باید اذان بگوید تا بردهها شخصیت پیداكنند. 2 – تا سیاهان شخصیت یابند. پیغمبر(ص) باید با این كار خود به نژاد سیاه شخصیت بدهد. 3 – تا شكنجه شده هاتشویق شوند. خوب باید كسی را كه شكنجه شده تشویق كرد «وَ أُوذُوا فی سَبیلی»(آل عمران/195) قرآن میگوید: افرادی در راه من اذیت شدند «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدین»(نساء/95) آنها كه در زمان طاغوت زندان رفتند، شرف دارند. آنها برمن كه زندان نرفتم شرف دارند. آنها كه سیلی خوردند، آنها كه ترسیدند و لرزیدند، آنها خیلی بهتر هستند. نمیخواهیم بگوییم تمام معیار زندان و شكنجه، اما بخش مهمی از امتیازات خاص زندان رفتهها و شكنجه شده هاست. شكنجه شدهها باید تشویق شوند. سیاه پوستان باید تشویق شوند. سیاه پوستان باید شخصیت پیدا كنند تا افرادی كه نقص زبان دارند، محترم شمرده شوند. آخر میگویند بلال نقص زبان داشت. مثلاً به جای «أَشْهَدُ» میگفت: «أَسْهَدُ». شین را سین تلفظ میكرد، ولی وقتی شخصی كمال دارد، كمال او بر عیبش میچربد. در ازدواج ممكن است دختری خیلی زیبا باشد اما كمالاتش ضعیف باشد، اما هزارها دختر هست كه از نظر كمال بالا هستند ولی ممكن است نقصی در صورت یا در جسم داشته باشند. همه چیز انسان كه مادی نیست. اگر یك دختر كمالی داشت حالا پایش یك سانت كوتاهتر بود و چشمش عیبی داشت و رنگش یا شكلش خیلی زیبا نبود، مردان و جوانان حزب اللهی باید به كمال بها بدهند. بلال نمیتواند شین را تلفظ كند اما كمال دارد. به خاطر كمالش سخنگوی حكومت پیغمبر میشود. این خیلی مهم است. بلال باید اذان بگوید تا «ابوها» خار شوند. ما در تاریخ یك مشت ابو داریم و یك مشت ابر. زمان ما یك مشت ابر هستند، ابرقدرت. در آن زمان ابو بودند. ابوجهل، ابولهب، این ابوها كه به بلال میگفتند: كلاغ سیاه! حال اوباید اذان بگوید تا دماغ اینها به خاك مالیده شود، كار خداست اینها باید ادب میشدند. میگویند یك شاه به وزیرش گفت: 3 سؤال میكنم تا فردا جوابش را بیاور و گر نه باید از وزارت كناره بگیری، گفت چیست؟ گفت، یكی این كه خدا چه میخورد؟ یكی این كه خدا چه میپوشد؟ یكی هم این كه خدا چه كار میكند؟ او گیج شد، غلامش گفت: آقای نخست وزیر چه شده است؟ گفت: شاه به من چنین گفته است، گفت من بلدم. گفت: من نخست وزیر بلد نیستم، توی غلام بلدی؟ گفت: بله! گفت: خوب بگو ببینم. گفت: خدا غم بنده هایش را میخورد، میگوید، این همه آیات خلقت مقابل این هاست ولی اینها بالاخره ایمان نیاوردند. عجب جانورهایی هستند غم بنده هایش را میخورد و بعد خدا عیب بنده هایش را میپوشاند و اما فردا نزد خود شاه میگویم كه خدا چه میكند، گفت: یعنی تو میخواهی بیایی نزدشاه بگویی؟ گفت: بله، رفت و جواب داد. شاه گفت: این حرفها حرفهای تو نیست از كیست؟ گفت: از غلام خانهی ما. گفت او را بیاور. آمد و بعد به نخست وزیر گفت لباسهای خود را در بیاور و آنها را به غلام داد و گفت: از امروز تونخست وزیری و او غلام توست. گفت: سؤال سومت این بود كه خدا چه میكند؟ خدا چنین میكند كه نخست وزیر راغلام میكند و غلام را نخست وزیر میكند. دماغ ابوها را به خاك میمالد و بلالها را عزت میبخشد. حكومت، حكومت مستضعفین است. پیغمبر نشان داد كه مستضعفین باید بالا بروند بالای كعبه. كعبه كجاست؟ كعبه جایی است كه سر كلیدداری آن، پزها میدادند. ظهر بود وارد مكه شدند. بلال رفت بالای كعبه اذان گفت و بتها را تكه تكه پایین میانداختند و چه عزتی برای اسلام بود. بالاخره سحراید و تاریكیها به سراید. باید به مستضعفین بشارت دهیم كه مهدی ان شاءالله میاید و این بویی كه در جمهوری اسلامی چشیدید كه چطور یك كارگر و كارمند و یك معلم رفتند در مجلس. هیئت دولت ما، منتخین مجلس ما، خبرگان ما، مسئولین مملكت ما، یك مشت از طبقهی مستضعف و معمولی، چطور اینها حكومت را گرفتند و چطور دماغ هویداها و علمها و نصیریها به خاك مالیده شد. خدایا امام زمانی را كه دماغ همهی ابرقدرتها را به خاك میمالد، برسان و همهی مستضعفین را در پناه حكومت حضرت مهدی نجات بده. «الهی آمین» «والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 68