نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 79
1- آموزش تجربی درباره قیامت 2- هنر در جهت انتقال سریع مطلب 3- علم، نور یا حجاب؟ 4- وظیفه معلم در برابر نسل نو 5- امید دادن، نه ناامید کردن 6- استقامت در راه حق 7- ارزش دادن به جوانان
موضوع: ارزش تعلیم و تربیت(2) تاريخ پخش: 14/10/96
بسم الله الرحمن الرحيم «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث ما در مورد تعلیم و تربیت بود که حتی روی حیوان اثر دارد. سگی اگر آموزش ببیند، در قرآن داریم «مُكَلِّبِين» (مائده/4) از کلب است. کلب یعنی سگ! اگر سگی آموزش ببیند. این سگ آموزش دیده گوسفندی را شکار کند برای شما بیاورد، آن گوسفند حلال است. اما اگر این سگ آموزش ندیده باشد، گوسفند هم شکار کند، این گوسفند حرام است. یعنی چه؟ آموزش حتی روی سگ نجس اثر دارد. این مسألهی مهمی است. حالا سگ پستترین موجود است و نزد ما نجس است. بهترین موجودات انبیاء هستند. آموزش روی پیغمبر هم اثر دارد.
1- آموزش تجربی درباره قیامت
پیغمبری سوار الاغ بود. از قریهای، خرابهای رد میشد. گفت: خدایا این مردهها را چطور زنده میکنی؟ دنیا الآن روی موش آزمایش میکند. خدا روی خود پیغمبر آزمایش کرد. همانجا پیغمبر را مرگ داد. پیغمبری که روی الاغ بود، به قریهای رسید، گفت: چطور مردهها زنده میشوند؟ خدا پیغمبر را با الاغش مرگ داد. بعد از صدسال زنده کرد. اینهایی که میگویم حدیث و تاریخ نیست. ممکن است بعضی حدیثها ضعیف باشد و بعضی تاریخها دروغ باشد. متن قرآن است. میخواهید قرآن بخوانم. اینهایی که فارسی بلد هستند خیلی از آیات را میتوانند بفهمند. «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» (بقره/259) یعنی کسی از قریهای مرور کرد. از یک قریهای میگذشت. آقایان اینطور قصه بگویند، نویسندهها و روزنامهنگارها، اینطور قصه بگویند. این ادب قلم زدن را از خدا یاد بگیرید. میگوید: کسی از کنار قریهای میگذشت، پرسید: مردهها چطور زنده میشوند؟ خدا مرگش داد و بعد از صد سال زندهاش کرد. گفت: نگاه کن الاغت را روبروی چشمت زنده میکنم. خودت هم نگاه کن این غذایی که باید یک هفته خراب شود، صد سال است غذا عوض نشده است. غذا بیرون یخچال یک هفته خراب میشود. این غذا صد سال است خراب نشده است. قصه تمام شد. حالا اگر دست ما بدهند. «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» این «مرٍّ» که بود؟ به تو چه که بود؟ کسی آمد برود، گفت: مردهها چطور زنده میشوند؟ خدا مرگش داد و بعد زندهاش کرد، گفت: الاغت را نگاه کن. این «مَرَّ» که بود؟ «مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ» قریه کجا بود؟ به تو چه کجا بود؟ اینها پژوهشهای لغو است. آیا عزیر پیغمبر بود یا از اولیای خدا بود؟ هرکس بود خدا به حرفش گوش داد. یک چیز تجربی نبود. ما گاهی وقتها یک چیزی را که میخواهیم پژوهش کنیم، حضرت عباسی بعضی وقتها من یک چیزهایی میخوانم، میبینم سه صفحه هست و در یک سطر میشود پاسخ داد. هی لفاظی کرده است و حرف زده است. قصهگویی و نامه نگاری. حضرت سلیمان به بالقیس نامه نوشت. ببینید چطور نامه نوشته است. در وقت و کاغذ صرفهجویی کنیم. در عمر مردم صرفهجویی کنیم. بهترین کتاب، کتابی است که در کمترین زمان بیشترین مطلب را شیرین منتقل کند. یکبار دیگر… بهترین کتاب چه کتابی است؟ بیشترین مطلب، در کمترین زمان، شیرین عرضه کند. این را میگویند…
2- هنر در جهت انتقال سریع مطلب
یک عکسی آقای فرشچیان دارد برای غروب عاشورا است. امام حسین که شهید شد، این اسب بدون امام دم خیمه آمد. بچههای امام حسین از خیمه دویدند و امام روی اسب نیست. دیدهاید؟ این را با کیلومتر دویست اگر در جاده بروید که کار غلطی است. نگویند: شما دویست گفتی، مجاز است. نه! کار غلطی است. با هر سرعت مجازی که شما بروید عکس را ببینی، یاد میافتی. بعضی هنرمندها قربانشان بروم، یک طرحی میکشند که هیچ جنی نمیفهمد این چیست!!! اینجا باید چند تا حیف گفت. 1- حیف نان 2- حیف زمان، 3- حیف کاغذ 4- حیف کاشیکاری، حیف قلم، حیف رنگ و روغنی که خرج این شد. چون مردم را گیج کردی. نه این آثار هنری است. ببخشید. جنابعالی باید هنر را قیمت کنی. معنا کنی؟ معنای هنر چیست؟ معنای هنر این است که مردم را گیج کنی؟ هنر این است که آدم روان بگوید، زود بفهمند. ما فرهنگمان گیج است. گاهی یک چیزهایی میگوییم که صد در صد بی هنری است و اسمش را هنری میگذاریم. یکوقتی یک صلواتی بفرستید… (صلوات حضار) اینها مورد نیاز است برای اینکه میدانیم چه هنرمندانی چه پولهایی میگیرند و چقدر لفت میدهند. از کاشیکاریها گرفته که با خط میخی و سیخی و کوفی مینویسند. چشم من اینجاست، کاشی پشت بام است. من ایرانی هستم و این با خط کوفی نوشته است. من فارس هستم و این عربیها را چنان در هم نوشته که هیچکس نمیتواند بخواند. اسمش را میراث فرهنگی میگذارند. گاهی اسمها هم عوض نمیشود. یک کسی جگر به سیخ کشید روی منقل گذاشت. شروع کرد به باد زدن، که این جگر پخته شد. دید گربهها جمع شدند. به گربهها گفت: بلاله بلاله! (خنده حضار) یعنی جگر نیست، بروید. اگر به جگر بگوییم: بلال! گربهها نمیروند. به جوان میگویی: حلقه طلا برای مرد حرام است. نماز باطل است. غیر نماز هم شما… میگوید: نامزدی است. مثل اینکه بلاله! حالا اگر به طلا گفتی: نامزدی! حرام خدا حلال میشود؟ الکی دلمان را به الفاظ خوش کردیم. قرآن یک آیه دارد میگوید: اینها لفظ است. «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ» (نجم/23) یک مشت الفاظ درست کردیم. مد است، مد یعنی چه؟ من این کفش برایم خوب نیست. تنگ است، گشاد است. مد است. من چه کار به مد دارم؟ من آدم هستم. رفتیم یک جایی ساختمانی بود، سقفش خیلی کوتاه بود. یک خرده سرمان را بالا میکردیم به سقف میخورد. گفتیم: چرا اینقدر سقفش کوتاه است؟ گفت: این نقشه مهندسی است. بلاله بلاله! خوب اگر گفتی: نقشه مهندسی است بابا من دارم خفه میشوم. به امید روزی که افرادی بیایند یک خرده آزاد فکر کنند. روی عقل و وحی و تجربهی ثابت شده، کار به مد نداشته باشید. قرآن در مورد مد چه میگوید؟ میگوید: اگر راهشان حق است، عمل کن. «فَبِهُداهُمُ» پیغمبر به هدایت دیگران «اقْتَدِهْ» (انعام/90) اقتدا کن. یعنی اگر یک راه حقی است، دنبال کن. اما اگر یک چیزی است درآوردند، بشکن! سنتی است بیخود است. مثلاً زن پسر را نمیشود گرفت. یعنی پدر شما نمیتواند خانم شما را بگیرد. در صدر اسلام میگفتند: همینطور که زن پسر را نمیشود گرفت، زن پسر خوانده را هم نمیشود گرفت، یعنی اگر کسی یک جوانی را در خانه آورد و گفت: تو پسر من باش، پسر خوانده نه پسر واقعی، زن این هم نمیشود گرفت. بر پیغمبر آیه نازل شد که «زَوَّجْناكَها» این زید پسرخوانده تو است. تو به زید بگو: زنش را طلاق بدهد. زنش را بگیر تا این سنت جاهلی را بشکنی. اگر سنت پایش به عقل و علم و تجربه و وحی نیست، بشکن! اما اگر پایش به عقل است، خود پیغمبر هم میگوید: هرچه گفتم… بنابراین ما نمیتوانیم در بست بگوییم، هرچه پیشینیان گفتند خوب بوده یا هرچه پیشینیان گفتند، بد بوده است. هرچه امروزیها میگویند خوب است، هرچه امروزیها میگویند، بد است. دانه دانه باید حساب کنیم. ملاک دارد روی چشم، ملاک ندارد خوش آمدید. اگرسگ آموزش ببیند شکارش حلال است.
3- علم، نور یا حجاب؟
علم تجربی خیلی مهم است. یک پیغمبر صد سال میمیرد در عوض یک چیزی را با چشمهایش تجربه میکند. ارزش علم تجربی، علم تجربی اگر بالاتر از علم نظری نباشد، کمتر نیست. علمی است که باعث حیات آدم شود. حیات یعنی روح به آدم بدهد. خیلی درسها آدم را رشد نمیدهد. موسی به خضر گفت: من میخواهم بیایم شاگرد تو شوم. به شرطی که یک چیزی به من یاد بدهی که درونش رشد باشد. رشد عقلی، رشد جسمی،رشد سلامتی، رشد درونش باشد. یعنی آدم احساس کند امروز با دیروز فرق کرد. بعضی علمها علاوه بر اینکه رشد نمیدهد، آدم را قفل میکند. دو جمله داریم ضد هم است ببینید چطور معنا کنیم. «العلم نور»، «العلم حجاب» علم نور است و نور باعث میشود آدم ببیند. حجاب است یعنی نبیند. بالاخره علم میبیند یا نمیبیند. یک مثلی برای شما بزنم. شما در حیاط خانه لامپ روشن میکنی. این لامپ نور است. اما بخاطر همین لامپی که روشن کردی پا پروژکتور، ستارهها را نمیبینی. اما اگر این لامپ را خاموش کنی، ستارهها را میبینی. یعنی گاهی وقتها آدم یا لیسانس گرفته یا فوق لیسانس است، یا حجت الاسلام است. یک مدرکی گرفته، میگوید: من بروم مسجد؟ ما نسل فرهیخته هستیم. دو کلمه درس خوانده و یک مدرک گرفته فکر میکند جایی خبری است. این علم حجاب است. اما علمی که هرچه باسواد شوی باز هم عطش تو بیشتر شود، این علم نور است. علم ادب ما را باید زیاد کند، عقل ما را بالا ببرد، اخلاق ما را بالا ببرد.
4- وظیفه معلم در برابر نسل نو
معلم یک نفس مسیحایی باید داشته باشد. من اینجا چند مورد را یادداشت کردم. معلم خوب کیست؟ آقایان، طلبهها، اساتید دانشگاه، پدران و مادران، همه به نحوی معلم هستید. 1- جهل را باید به علم تبدیل کنیم. این در کشورهای دیگر هم هست. کشورهای دیگر هم دانشگاههایش و آموزش و پرورشاش بچه بی سواد میآید و با سواد میشود. این هست در همه دنیا هست. جهل او علم شود اما یأس او به امید تبدیل شود. نه این نیست. تحصیل کرده است ولی مأیوس است. باسواد است ولی مأیوس است. پایش پیش نمیرود. خودش را باخته است. این هم وظیفه است. غفلت او را تبدیل به هوشیاری کنیم. با سواد است اما غافل است. شبهای طولانی زمستانی مینشیند و تمام عمر و جوانیاش را فیلم میبیند. چقدر به تو رشد داد؟ حالا یک ساعت فیلم دیدی، یک ساعت هم مطالعه کن. غفلت او را هوشیار کند. ترس او را تبدیل به شجاعت کند. معلم فقط محفوظات یاد بچه میدهد. اما بچه ترسو شجاع میشود؟ بچه مأیوس و شاگرد مأیوس امیدوار میشود؟ اعراض او را تبدیل به اقبال کند. هرچه میگوییم متوجه نیست. برو بابا نمیتوانم، حوصله ندارم. معلم خوب کسی است که این بی رغبتی او را تبدیل به رغبت کند. تفرقه او را تبدیل به وحدت کند. کینه او را تبدیل به محبت کند. اینها دیگر در دانشگاههای دنیا نیست. اگر سؤال کردند فرق بین آموزش و پرورش اسلامی و غیر اسلامی چیست؟ بگو: آموزش انتقال علم در همه دنیا هست اما انتقال یأس به امید، غفلت به هوشیاری، ترس به شجاعت، اعراض به اقبال، تفرقه به وحدت، کینه به محبت، اینها دیگر در آموزش و پرورش دنیا نیست. پدر خوب کسی است که بتواند بچهاش را امیدوار کند. جوان میخواهد داماد شود، میخواهی داماد شوی، دهانت بوی شیر میدهد، برو گمشو! حیا کن، بچهها چه پررو شدند. نان از کجا میآوری؟ چه شغلی داری؟ چقدر پس انداز داری؟ چنان این بچه را میکوبد که این بچه میرود دیگر پشت گوشش را نبیند. بابا امیدوارش کن، بگو: آقا میخواهی داماد شوی؟ 1- انشاءالله اقدام میکنم. تو هم انشاءالله برو یک کار پیدا کن. از کار عارت نشود. لازم هم نیست کار میز باشد. هرکاری شد، شد. خدا هم که رزق تو را میدهد، رزق بچه تو هم میدهد. اصلاً تو زن بگیری، جای خانم عوض شده است. دختر خانه پدرش بوده، خانه شوهرش میرود. عروس جایش عوض میشود، رزقش که قطع نمیشود. خانه دربست نداری، آقاجان کدام جوان از روز اول خانه دربست داشته است؟ مصاحبه کنید در خیابان و بازار با مردم، بگویید: شما از ساعت اولی که داماد شدی خانه شخصی داشتی؟ خانه دربست داشتی؟ ساعت اول پسانداز داشتی؟
5- امید دادن، نه ناامید کردن
یک پدر هست وقتی میخواهد بچهاش داماد شود، به این امید میدهد. یک بچه را هم تحقیر میکند، دهانت بوی شیر میدهد. خفه شو! بی حیا شدی. پول نداری. پس انداز نداری. کسی زن تو نمیشود. جوان است، یکجا رفته خواستگاری… پریشب یک جوانی خواستگاری رفته بود، نشد. تلفنی گفتم: چه شد؟ گفت: نشد. گفتم: غصه نخوری. چند جا رفتی نشده است؟ گفت: من این بار اولم بود. گفتم: به! من پنجاه مورد رفتم کسی زنم نشد. گفت: واقعاً؟ گفتم: بله. هرجا میرفتم میگفتند: شغلت چیست؟ میگفتم: آخوند هستم. به من زن نمیدادند. زمان شاه بود. حالا وضعمان خوب شد. زمان شاه هیچکس زن ما نمیشد. به بچهتان امید بدهید. به دخترتان امید بدهید. کنکور قبول نشدی؟ نشو. مگر هرکس کنکور قبول شد، حتماً خوشبخت است. ما چقدر کنکور رفته داریم هزار تا مشکل دارد. آدمهایی داریم که کنکور نرفتند و هیچ مشکلی ندارند. البته درست را بخوان انشاءالله قبول میشوی. اما اینطور در ذهنت نباشد که حالا که از کنکور رد شدی، بدبخت هستی، رو سیاه هستی. حالا که این ازدواج طلاق شد، من دیگر برای همیشه بدبخت هستم. شوهرم شهید شده من دیگر ازدواج نمیکنم. چرا؟ نه، ما اگر شانس داشتیم با همان شوهر اول… اِ… این حرفها چیست؟ شوهرت شهید شده و انشاءالله با حورالعین است. شما هم موردی برایت پیدا شد که مصلحت بود، ازدواج کن. نه! من دیگر میخواهم وفادار باشم. چه کسی گفته: وفا یعنی اینکه ازدواج نکن. نه ایشان به شوهرش وفادار است. اصلاً چه کسی گفته سال شود؟ مورد پیدا شد، سال نشده باشد. این حرفها از کجا درآمده است؟ ما عقایدی داریم بخش عظیمی از این عقاید نه در قرآن است و نه در حدیث است. من درآوردی است. کارهای مذهبی ما همینطور است. آخر وقتی ما مسجد نداریم شما به چه دلیل حسینیه میسازید؟ از خود امام حسین بپرسید: امام حسین این منطقه مسجد ندارد. میگوید: برو مسجد بساز! آخر عزاداری امام حسین… عزاداری امام حسین در مسجد باشد. ما دو تا عزاداری درجه یک داشتیم. یکی روضهای که حضرت زهرا خواند که حق شوهرش را غصب کردند. روضه حضرت زهرا در مسجد پیغمبر بود. یکی هم امام سجاد روضه خواند که پدرش را در کربلا شهید کردند. روضه امام سجاد در مسجد شام که وقتی امام سجاد اسیر شد در کوفه و شام، در شام ماجرای کربلا را گفت. دو تا روضه خوان درجه یک مرد و زن و هردو هم معصوم. امام سجاد روضه را در مسجد خواند و حضرت زهرا هم در مسجد روضه خواند. مسجد بساز. حسینیه سالی چند روز درش باز است. قدیم ده روز بوده است، حالا دیگر از شب اول محرم شروع نمیکنند، از شب هفتم، هشتم شروع میکنیم. باید هرکس هر تصمیمی دارد، باید اسلام شناس باشد. گاهی افرادی مؤمن هستند، آدمهای خوبی هستند اما اسلام شناس نیستند. سلیقه خودش را برمی دارد و به اسم اسلام تزریق میکند. یکوقت کسی نزد من آمد گفت: میخواهم یک آشپزخانه درست کنم، صد در صد مذهبی! گفت: اول تمام آشپزها باید حجاب داشته باشند. حجاب یعنی روسری. وگرنه با چادر نمیشود آشپزی کرد. همان روسری داشته باشد. 2- همه آشپزها باید با وضو غذا بپزند. گفتم: این دیگر جزء دین نیست. کدام آیه و حدیث را داریم آشپز وضو بگیرد و برنج درست کند؟ وضو بگیرد آش بپزد. این را از کجا درآوردی؟ برنج از تاجری بخریم که آن تاجر حتماً خمس بدهد. گفتم: این دیگر کجا بود؟ کدام آیه و حدیث داریم که برنج که میخواهی بخری از یک تاجری بخر که این تاجر خمس داده باشد. بنده خدا آدم خیلی خوبی است، انقلابی است و هزار خوبی دارد. اما یک مرتبه از سلیقهاش هم در دین میچپاند. سلیقهاش را اعمال میکند. اینها بدعت است. ما همانطور که گفتیم.
6- استقامت در راه حق
در قرآن چند جا سخن از استقامت است. یکجا میگوید: استقامت براساس دستور ما «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» (هود/112) «فَاستَقم» یعنی پیغمبر استقامت کن، «کَما أُمِرت» یعنی همانطور که به تو گفتیم. پیغمبر فرمود: این استقامت سوره هود من پیر شدم. یا رسول الله! چند بار خدا در قرآن بحث استقامت کرده است. چرا سوره هود پیرت کرد؟ میگوید: سوره هود میگوید: «کَما أُمِرت» استقامت طبق مأموریت. چون گاهی وقتها آدم یک کاری را استقامت میکند ولی مأموریت نیست. نه! این عروس خانه پدرش رفته است باید با پای خودش رفته، با پای خودش برگردد. من نمیروم عروس را بیاورم. بابا حالا برو بگو: معذرت میخواهم. نه! این شکست من است. مرد باید غرورش حفظ شود. چون عروس قهر کرد و رفت باید خودش بیاید. زندگیها به هم میخورد سر کله شقی و غرور! بگو: بد کردم. اشتباه کردم. بگو: حق با تو است، تمام شود برود. یادم نمیرود در بازار تهران بودم. یک کسی آمد نزد یک نفر گفت: من به شدت از شما ناراحت هستم. چرا چنین کردید؟ چرا چنین کردید؟ خوب که هیجانش را گفت، گفت: من آدم خری هستم. خر شدم و اشتباه کردم. گفت: نه خواهش میکنم! تمام شد و رفت. به او گفتم: چرا گفتی خر؟ گفت: یک کلمه گفتم: من خر شدم، تمام شد رفت! حالا بگویم: خودتی، ننهات است، بابایت است، هیچی به هیچی! یک کلمه بگو اشتباه کردم تمام شد و رفت. چرا حاضر نیستیم عذرخواهی کنیم؟ گاهی آدم ممکن است سر خانمش هم داد بزند و بعد به خانم بگوید: معذرت میخواهم. داد من بیخود بود. گاهی سر بچهاش داد میزند. میگوید: معذرت میخواهم. طوری نیست. امام یکوقت جملهای فرمود. خدا رحمت کند آقای ربانی املشی دادستان بود. یک جمله امام فرمود که چند نفر لت و پار شدند. بعضی حقشان بود اما آقای ربانی حقش نبود. امام دید این جمله ترکشش به ایشان هم خورد. آقای ربانی گفت: امام مرا خواست. گفت: من یک جملهای چند روز پیش گفتم در مورد فلان مسأله، یک تکه هم به شما خورد. گفت: بله دریافت شد. گفت: حلال کن! گفت: خواهش میکنم شما امام من هستی. مرجع و معلم و استاد من هستی. گفت: مرجع و استاد را کنار بگذار. من کلمهای گفتم که شما رنجیده شدی. میخواهم که مرا ببخشی. امام از آقای ربانی املشی عذرخواهی کرد. چه اشکالی دارد یک فرمانده و افسر از سربازش عذرخواهی کند، بگوید… یک کسی را ترساندی، ما پشت فرمان نشستیم، یک بوق میزنیم این جلویی بالا میپرد. هه هه! کیف میکنیم یک مؤمن را ترساندیم. حدیث داریم «من اخاف مومنا» اگر کسی یک مسلمانی را بترساند، حالا مسلمان زن یا مرد، بچه یا بزرگ، زن یا غیر زن، اگر کسی، کسی را بترساند، روز قیامت خدا با قهر خودش او را میترساند. «من أخاف مؤمنا أخافَهُ الله» تو کیف کردی یک نفر را ترساندی. بعضی وقتها میگوید: مرد باید مرد باشد. یعنی چه؟ باید همه از او بترسند. خوب اگر ترس دلیل است رئیس مردها گرگ هستند، آدم از گرگ میترسد. یک مقدار کوتاه بیاییم و عذرخواهی کنیم. راحت بگوییم: بلد نیستم. خدا در قرآن میگوید: «قُل» بگو «ان ادری» بلد نیستم. چقدر راحت است. پیغمبر سؤال کردند، بگو: بلد نیستم. راحت بگو بلد نیستم، نمیدانم. شبهای زمستانی چقدر آدم دور هم نشستند، یکی نمازش درست است و یکی غلط است. اینکه نمازش غلط است بگوید: من نمازم را پیش شما میخوانم غلطهایش را اصلاح کن! پنج دقیقه نمازت را درست کن. شما چهار ساعت فیلم دیدی، پنج دقیقه هم به خدا برس. نه! من مادرشوهر پیش عروس حمد بخوانم؟ شکست من است. من حاج خانم هستم. یاد حاج خانمیاش میافتد، میگوید: زشت است من پیش عروس چیزی یاد بگیرم. بلد نیستی؟ من از این نمیپرسم. زنگ میزند از دیگران میپرسد. ولی این باسواد کنارش نشسته از این نمیپرسد، میگوید: من عارم میشود.
7- ارزش دادن به جوانان
گاهی وقتها یک کسی مسئول میشود، جوان است. میگوید: این؟ سر از تخم درآورده رئیس شده است. چه مملکتی است. حالا اشکال دارد یک جوان رئیس شود؟ امام رضا با یک برده سیاه مشورت کرد. گفت: آقا من یک برده سیاه پوست هستم. تو امام رضا هستی، با من مشورت میکنی؟ امام رضا فرمود: مگر اشکال دارد خدا یک چیزی به ذهن تو بیاندازد که به ذهن ما نیاندازد؟ چه میشود شما یک چیزی را بلد باشی که ما بلد نباشیم؟ گاهی بیسوادها بهتر از باسوادها میفهمند. این را مکرر گفتم. یکی از دانه درشتهای مملکت، دانه درشت! میگفت: نشسته بودم یک بی سواد بغلم بود. یک شعری را خواندم. الهی جسم و جانم خسته گشته، در رحمت به رویم بسته گشته! این بیسواد هیچی سواد نداشت. گفت: آقا، جسم و جانتان خسته گشته، دو ساعت بخواب! ( خنده حضار) در رحمت خدا هم هیچوقت بسته نگشته است. میگفت: من خجالت کشیدم. ما دانشمند مشهور کشور و این هم بیسواد مطلق، این بیسواد فهمید و من نفهمیدم. اینطور نیست که هرکس بیسواد است بیفرهنگ باشد، ممکن است سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد اما فهمش بالا باشد. یک کسی برای غبار روبی حرم امام رضا رفته بود، یک خرده غبار قبر را به کسی داد. گفت: پایت درد میکند این غبار را به پایت بمال انشاءالله خوب شود. گرفت و نمالید. گفتند: چرا نمالیدی؟ گفت: خاک قبر امام رضا را به پایم بمالم؟ به چشمم بود میمالیدم، اما به پایم توهین نمیکنم. معرفت خیلی بالاست. به یک بیسواد گفتم: خانه شما گرانتر است یا آن خانه؟ گفت: هرکدام از خانهها که در آن عبادت خدا بیشتر باشد. دیدم عجب! خیلی فرهنگش بالاست. حدیث داریم هرکس را دیدی بگو: بهتر از من است. اگر سنش از شما بیشتر است بگو: بهتر از من است چون سنش از شما بیشتر است، سابقه عبادت و تجربهاش بیشتر است. این برای اینکه سنش بیشتر است. اگر سنش کمتر است باز هم بگو: بهتر از من است. چون سنش کمتر است خلاف و گناهش از من کمتر است. اگر مثل شما هست، بگو: باز این از من بهتر است. برای اینکه من خلافهای خودم را میدانم، خلافهای این را نمیدانم. این نگاه باید باشد. علم و مدرسه و دانشگاه و کتابخانه و اینترنت همه جا هست. باید آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه ما طوری باشد که علم او فقط جهل نشود، بلکه جهل او علم شود، یأس او امید شود. غفلت او توجه شود. ترس او شجاعت شود. بی اعتنایی او استقبال شود. تفرقه او وحدت شود، کینه او محبت شود، این را آموزش و پرورش اسلامی میگویند. دنیا گرایی او ابد گرایی شود. نگاه نگاه… یک گوسفندی بود حضرت دستور داد بکشند و گوشتش را تقسیم کنند. بعد از پایان کار فرمود: انجام شد؟ گفتند: بله. همه گوشتها را دادید؟ گفتند: همه رفت، یک نیم کیلو برای خودمان گذاشتیم. پیغمبر فرمود: چرا اینطور حرف زدید؟ همه رفت و یک کیلو برای خودمان ماند؟ بگویید: همه ماند. چون برای خدا دادیم. اینکه خودمان داریم میرود. من به طلبهها سفارش کردم، یادداشتهایتان را در اختیار دیگران بگذارید. چون اگر این نوشتهای که من دارم، اگر خودم در تلویزیون گفتم معلوم نیست برای خدا باشد. تلویزیون است، دوربین است، مخاطب میلیونی دارد. پز دارد، پول دارد، البته من از تلویزیون، درسهایی از قرآن پول نمیگیرم. ولی بالاخره میتوانم بگیرم و آنها هم میتوانند بدهند. آنچه از یادداشتهایم گفتم، معلوم نیست خدا باشد. اما اگر یادداشتم را گذاشتم در سایت، در یک سیدی گذاشتم، تمام بحثهایم در این سیدی است. این را یک طلبه دیگر هم در هندوستان و پاکستان حدیث مرا خواند. این برای قیامت من میماند. چون آنجا مردم با امام صادق و قرآن و حدیث آشنا میشوند. دیگر قرائتی هم مطرح نیست. آنجا که قرائتی مطرح نیست، خدا مینویسد. ولی آنجایی که من میگویم، به اسم من این شعر را به کسی نمیدهم. یادداشتهایم را به کسی نمیدهم. دیشب کسی نزد من آمد. گفت: فلان کتاب تو را صد و بیست هزار تا چاپ کردیم. یک مسابقه گذاشتیم. گفتم: فروختی؟ گفت: نه! گفتم: اگر نفروختی حلال است. اجازه بدهید یک کتاب خوب است، سپاه میخواهد چاپ کند، بگو: چاپ کن. یکوقت میخواهد بفروشد، بگو: زحمت من را کس دیگری بفروشد درست نیست که من جان بکنم و کس دیگری چاپ کند و پولش را بردارد. اما اگر شهرداری و آموزش و پرورش و دانشگاه است، میگوید: این کتاب خوب است. اجازه میدهید چاپ کنیم؟ چاپ کنید. اگر نمیفروشید چاپ کنید. یک خرده قفلها را از روی خودمان برداریم. خودمان را قفل کردیم، گاهی یک شاعر شعرش را به کسی نمیدهد. سراغ دارم آدمی که کاشان بود و نقاش را به خانه میبرد. نقاش هم تریاکی بود. تریاک و کباب به او میداد که این نقشهای که در خانه میکشد، نسخهاش را بیرون نبرد. که بگویند: قالیهای فلانی نقشهاش روی کره زمین منحصر به فرد است. این نقشه مشابه ندارد. حالا مثلاً این قالی ابریشمی مشابه ندارد، یک یهودی خرید و نشست یا یک مسلمان خرید و نشست. این چه مقامی است که نقشهای که زیر پای من است در کره زمین منحصر به فرد است. دلت به چه چیزی خوش است؟ چه چیزی برایت ارزشمند است؟ به پیغمبر گفتند: بلال نمیتواند «ش» را بگوید. میگوید: «اسهد ان لا اله الا الله»، گفتند: این مؤذن نمیتواند «ش» را بگوید. فرمود: بلال اینقدر ارزش دارد که سین او ویتامین شین را دارد. خدا سین بلال را به جای شین… حالا یک عروسی است دو تا دندانش روی هم افتاده است. نه! این زشت است. در فامیل بخواهد بخندد من جلوی پسرعموهایم خجالت میکشم! یکبار در عروسی عروس خنده اش گرفت، پسرعموها دندان زن مرا دیدند. تو را به خدا مخ را ببین. این عروس صد تا کمال دارد و حالا یک دندانش روی هم است. یا داماد صد تا کمال دارد و یک میلی متر پایش کج است. وقتی میدود یک ذره کج میشود. نه! این شل است. فردا خواهند گفت: داماد یک مقدار میلنگد. وقتی میگوید: بلال اینقدر کمال دارد که سین او را شین قبول میکنیم. ما باید به نسلمان بگوییم، روی کار اساسی فکر کنند. روی قیامت فکر کنند. اطاعت او از نااهلها تبدیل به اطاعت از اولیای خدا شود. اسراف او صرفهجویی شود. کسالت او نشاط شود. اضطراب او آرامش شود. سنگدلی او نرم دلی شود. این اگر به اینجا رسید، آموزش و پرورش موفق است. وگرنه انتقال علم به علم خیلی فایده ندارد. مثل انتقال… الآن کامپیوتر این کارها را میکند. شما یک فلش کامپیوتر را می زنی و صد هزار صفحه از آن کامپیوتر به این کامپیوتر میآید. انتقال علم به علم کار جماد شد. فلش کامپیوتر علم را از این کامپیوتر روی این کامپیوتر میآورد. اگر بناست علم از استاد در سر من بیاید، اما نماز نمیخواند. ادب ندارد و اخلاق ندارد. اگر کمالات منتقل نشود علم خالی نجات دهنده نیست.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 4 سوره مائده، به چه امری اشاره دارد؟ 1) نقش آموزش در انسان 2) نقش آموزش در حیوان 3) نقش آموزش در کودکان 2- در آیه 90 سوره انعام، خداوند چه فرمانی به پیامبرش میدهد؟ 1) پیروی از راه حق 2) پیشوایی برای مردم 3) پیروی از وحی آسمانی 3- وظیفه معلم نسبت به دانش آموزش چیست؟ 1) انتقال علم و دانش 2) انتقال کمالات انسانی 3) هر دو مورد 4- کدام دستور الهی بود که پیامبر فرمود: مرا پیر کرد؟ 1) جهاد با دشمنان 2) ایستادگی در راه خدا 3) صبر بر مشکلات 5-آیه 259 سوره بقره به چه آموزشی اشاره دارد؟ 1) آموزش تجربی 2) آموزش فلسفی 3) آموزش کلاسیک
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 79