responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 85


1- آموزش تجربی، برای درک معارف دینی
2- فراگیری علم مفید و کاربردی
3- هجرت برای کسب علم و دانش
4- دوری از پژوهش‌های بی‌فایده
5- مهارت‌آموزی در مدارس و دانشگاه‌ها
6- خلاصه‌نویسی و فشرده گویی
7- حفظ علوم بومی، کسب علوم نوین

موضوع: ارزش علم و جایگاه معلم
تاريخ پخش: 12/02/98

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در محضر مبارک فرهنگیان، مربیان، مدیران، دانش آموزان و جمع فرهنگی هستیم به مناسبت روز معلم، شهادت آیت الله شهید مطهری، ارزش علم را سالهای قبل گفتیم. در این چهل سال هرچه بلد بودیم، گفتیم. یک تذکراتی است که اینجا نوشتم و انشاءالله این تذکرات را می‌خواهم بگویم. معلمی را امام فرمود: شغل انبیاء است، درست است ولی شغل خدا هم هست. چون قرآن یک سوره دارد می‌گوید: «الرَّحْمنُ‌، عَلَّمَ‌ الْقُرْآنَ» (الرحمن/1و2) خدای رحمان «عَلَّمَ»، یعنی معلم خدا هم هست. آیه‌ی دیگر داریم می‌گوید: (عَلَّمَهُ‌ شَدِيدُ الْقُوى) (نجم /5) جبرئیل هم معلم است، خدا هم معلم است، البته پیغمبر هم «يُزَكِّيهِمْ‌ وَ يُعَلِّمُهُم‌» پیغمبر هم معلم است. معلمی یک شغل خیلی با ارزش است. دیگران روی جماد کار می‌کنند. مهندس روی آجر و سیمان کار می‌کند. مهندس ماشین روی ماشین کار می‌کند. همه مهندسین روی جمادات کار می‌کنند ولی معلم روی انسان کار می‌کند. معلمی شغل نیست، عبادت است مثل قضاوت، مثل پیشنمازی، پیشنمازی شغل نیست، عبادت است. این ارزش معلم است.

1- آموزش تجربی، برای درک معارف دینی

علم به قدری ارزش دارد که می‌ارزد کسی صد سال بمیرد در عوض یک چیزی یاد بگیرد. در سوره بقره قصه‌ای را نقل می‌کند که پیغمبری سوار الاغی بود از قریه‌ای خرابه عبور می‌کرد، دید این قریه خیلی وقت است خراب شده است. سقف‌هایش مدت‌هاست پایین آمده است. ساختمان اول سقفش پایین می‌آید بعد پایه‌ها می‌ماند و به مرور پایه‌ها می‌ریزد. این را می‌گویند: (خاوِيَةٌ عَلى‌ عُرُوشِها) (بقره /259) یعنی به قدری خراب شده که پایه‌ها دیگر روی سقف ریخت. یک نگاهی به این ساختمان کرد و گفت: مرده‌ها چظور زنده می‌شوند؟ کسانی که قرن‌های قبل اینجا زندگی می‌کردند، رفتند. چطور اینها زنده می‌شوند. تا گفت: چطور، خدا این پیغمبر را صد سال مرگ داد. امروز دنیا روی موش آزمایش می‌کند. خداوند روی پیغمبر آزمایش کرد و خود پیغمبر را مرگ داد. همان پیغمبری که می‌گویند عُزیر بود. الاغش هم مرد. بعد از صد سال بیدار کرد و زنده‌اش کرد. از او پرسید: چند وقت هست اینجا هستی؟ نمی‌دانست صد سال است مرده است. گفت: یک روز یا بخشی از یک روز، گفت: نه صد سال پیش سؤال کردی مرده‌ها چطور زنده می‌شوند؟ خودت را مرگ دادم و زنده کردم، حالا نگاه کن الاغت را روبروی چشمت زنده می‌کنم. این قصه در سوره بقره آمده است. چه می‌گویم؟ علم به قدری ارزش دارد، این هم علم تجربی، که پیغمبری صد سال بمیرد تا یک چیزی یاد بگیرد. این در قرآن است.
یک آیه دیگر هم در قرآن است، می‌گوید: (مُكَلِّبِين‌) (مائده /4) مُکَلَّب از کلب است، کلب می‌دانید یعنی چه؟ سگ، اگر سگ آموزش ببیند، ارزشی می‌شود. خرید و فروش سگ حرام است، اما اگر سگ آموزش دید، اگر سگی آموزش دیده پرید رفت گوسفندی را شکار کرد و برای شما آورد، آن گوسفندی را که سگ آموزش دیده برای شما شکار کند حلال است، اما اگر این سگ آموزش ندیده باشد و برای شما گوشتی را بیاورد، حرام است. دارم چه می‌گویم؟ علم به قدری ارزش دارد که هم روی پیغمبر اثر دارد که اشرف مخلوقات است، هم روی سگ اثر دارد که موجود نجسی است.

2- فراگیری علم مفید و کاربردی

منتهی مسائل این است که یکی اینکه علم باید مفید باشد. یعنی یک چیزی یاد بگیریم که اگر ندانیم یک جایی خراب شود و حالا که دانستیم یک جایی آباد شود. هر اطلاعاتی علم نیست. مثلاً بگوییم: بوعلی سینا چند کیلو است. این علم است؟ آجرهای سی و سه پل اصفهان از خود اصفهان است یا از نجف آباد؟ این علم است؟ کوه هیمالیا چند متر است؟ به من چه چند متر است؟ رودخانه‌های فلان، اسم شهرهای فلان، اسم پایتخت‌های فلان، اینها اطلاعات است یعنی اگر بدانیم هیچ جا آباد نمی‌شود؟ اگر هم ندانیم هیچ جا… با هم بگویید… خراب نمی‌شود و آموزش و پرورش ما پر از این حرف‌هاست. حرف‌هایی یاد بچه‌ها می‌دهیم که دانستن آن هیچ فایده‌ای ندارد و ندانستن آن هیچ ضرری ندارد. علم باید علم مفید باشد.
در دعاها می‌گویند: «و علماً نافعاً» علم باید نافع باشد. مشکلی را حل کند. یا مشکل جامعه را حل کند یا مشکل یک نفر را حل کند، یک رشدی درونش باشد. رشد اخلاقی باشد، رشد سیاسی باشد، رشد اقتصادی باشد، رشد بدنی باشد. هر علمی ارزش ندارد. علم بی فایده نحس است. 350 اعوذ در کامپیوتر است، یکی این است که پیغمبر هر روز در نمازش یا بعد از نمازش می‌گفت: «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لا يَنْفَعُ» (مصباح‌المتهجد، ص 75) پناه می‌برم از علم بی فایده، چون علم بی فایده چیست؟ محفوظات را حفظ کرده، رودخانه‌ها، پایتخت‌ها، نمی‌دانم چه و چه، یک چیزهایی حفظ کرده و مدرک گرفته، ولی هیچ هنری ندارد. بعد یک غرور هم دارد، من دیپلم هستم، من لیسانس هستم، فوق لیسانس هستم. یک چیزهایی حفظ کرده و نمره گرفته، هیچ مشکلی نمی‌تواند از جامعه حل کند. یک انقلابی باید در آموزش و پرورش و دانشگاه بشود و یک جمعی دانه دانه حرف‌هایی که یاد بچه‌ها می‌دهند ببینند فایده دارد یا نه. اگر فایده داشت یاد بدهند، اگر دیدند فایده ندارد، جهت اطلاع، خوب جهت اطلاع بخوانند بوعلی سینا چند کیلو است؟ جهت اطلاع، نرخ پیاز در ژاپن چند است؟ جهت اطلاع، نرخ پیاز در ژاپن… مگر هرچیزی دانستنش خوب است؟ کله ما سطل زباله نیست که هرکس هر آشغالی دارد درونش بریزد. مغز است. علم باید علم مفید باشد. این حرف اول است.

3- هجرت برای کسب علم و دانش

مسأله دیگر، گاهی هم باید هجرت کرد. قرآن توبیخ می‌کند که چرا یک عده هجرت نمی‌کنید تا دانشمند شوید؟ این علم می‌ارزد که انسان از پدر و مادر و از همه جدا شود به شرط اینکه چیزی یاد بگیرد.
مسأله دیگر علم باید همراه اخلاق باشد. الآن مشکل آمریکا علم است یا اخلاق؟ علم مهم نیست، هواپیما می‌سازد اما برای بمباران یمن، علم خالی هم مثل سوزن خالی است. سوزن به شرطی ارزش دارد که با نخ باشد. سوزنی که نخ نداشته باشد، فقط خون می‌اندازد. یک چیز تلخی، بارها گفتم یکبار دیگر هم بگویم. هر کشوری دانشگاهش بیشتر است آمار جنایتش هم بیشتر است. الآن در مدرسه‌های خودمان ادب ابتدایی‌ها بیشتر از راهنمایی‌هاست. راهنمایی‌ها بیش از دبیرستانی‌هاست. دبیرستانی‌ها بیش از دانشجوهاست و دانشجوهای سال اولی بهتر از سال دومی‌هاست. سال دومی‌ها بهتر از سال سومی‌هاست. اگر علم همراه با اخلاق نباشد، نسبت به پدر و مادر و مربی و معلم، برادر و خواهر و مردم، اگر من باسواد شدم ولی باسواد پرخاشگر و بی ادب، علم باید همراه با اخلاق و تزکیه باشد.
مسأله دیگر یک سری از تحقیقات لغو است. در قرآن می‌گوید: بعضی‌ها پژوهش می‌کنند و مقاله می‌نویسند ولی کشک است. در یک منطقه‌ای همه منحرف بودند، چند جوانمرد مؤمن گفتند: ما در این منطقه، در فضای فاسد هضم می‌شویم. در این منطقه نمی‌توانیم دینداری کنیم. بیایید برویم در بیابان‌ها یک غاری پیدا کنیم و آنجا زندگی کنیم. از شهر و رفاه شهر و تسهیلات و رفاهیات شهر گذشتند و در بیابان‌ها رفتند، غاری پیدا کردند و آنجا زندگی کردند. اسمش آمده به نام اصحاب کهف، یک عده آمدند بحث می‌کنند که این اصحاب کهف سه نفر بودند، (سَيَقُولُونَ‌ ثَلاثَةٌ) (کهف /22) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. «رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» سه تا بودند و چهارمی سگش بود. پنج تا بودند و ششمی بود. هفت تا بودند و هشتمی بود. یک عده نشستند که اصحاب کهف چند نفر بودند. این مثل همان است که ابوعلی سینا چند کیلو است. بابا این اصحاب کهف یک نسخه است برای کانادا و آمریکا، یعنی بچه مسلمان‌هایی که در کانادا و فرانسه و انگلیس هستید، اگر دیدید در جامعه هضم می‌شوید، هرکدام از شما یک خیابان نباشید، بچه مسلمان‌ها یکجا جمع شوید، یک آپارتمان بگیرید و همه‌تان یکجا باشید. مریض شدید برای هم سوپ درست کنید و بی پول شدید به هم وام بدهید، خواستید جوک بگویید برای همدیگر بگویید و بخندید. خواستید ورزش کنید. یک کسی از ایران دیدن می آید، با یک ملاقات در یک ساختمان بتواند همه بچه ایرانی‌ها را ببیند. وگرنه اگر یک بچه مسلمان‌ها در یک خیابان باشد، آب می‌شود. با هم که شدید طناب می‌شوید. قصه اصحاب کهف قصه این نیست که چند نفر در غار رفتند، می‌خواهد بگوید: در محیط فاسد چطور دین خودت را حفظ کن.

4- دوری از پژوهش‌های بی‌فایده

این یک تحقیق بی خود است. قرآن انتقاد می‌کند از این تحقیقی که اصحاب کهف سه نفر بودند، چهار نفر بودند این چه پژوهشی است؟ یک پژوهش دیگر، دو تا قبیله دعوایشان شد، او گفت: ما بیشتر هستیم. او گفت: ما بیشتر هستیم، گفتند: دعوا ندارد سر شماری کنید. سرشماری کردند یکی برد و یکی باخت. طبق نقلی آن باخته گفت: زن‌های حامله را دو نفر حساب کنید. یکبار دیگر! یکبار دیگر سرشماری کردند باز هم باخت. گفت: می‌دانی خیلی از ما مردند! قبرستان برویم مرده‌ها را هم بشماریم ببینیم زنده و مرده کدامیک بیشتر است؟ یکوقت رفتند در قبرستان گور پدرشان را بشمارند. آیه نازل شد خیلی خل هستید! «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ‌ الْمَقابِرَ» (تکاثر/1و2) تکاثر یعنی سرشماری، سرشماری چنان شما را مست کرده، آمارزدگی چنان شما را خواب کرده، حتی اینکه «زُرتُم» یعنی زیارت کردید مقبره، یعنی رفتید قبرستان گور پدرتان را بشمارید. استخوان پوسیده‌هایی که باید باعث عبرت شود، حالا باعث پز شده که استخوان‌های پوسیده نیاکان ما بیشتر است. اینها پژوهش‌های غلط است.
یک چیز تلخی می‌خواهم بگویم که تا حالا نگفتم جهت وزارت علوم، حوزه و آموزش و پرورش، استادهای دانشگاه درجه بندی دارند. مثل آخوندها، آخوندها حجت الاسلام دارند. حجت الاسلام و المسلمین دارند، بالاتر است، آیت الله بالاتر است، آیت الله العظمی، دانشگاه هم همینطور است. درجه یکش را استاد تمام می‌گویند. یکی از این استاد تمام‌ها که چهل پنجاه تا کتاب نوشته و واقعاً دانشمند است. ایشان بیمار شد، مدتی بنده عیادت ایشان رفتم. یک چیزی گفت، خیلی ناراحت شدم. گفت: من استاد تمام دانشگاه هستم، دانشجوهایی که رساله دکترا می‌نویسند یک استاد راهنما دارند یک استاد مشاور دارند. قانون این است که اگر کسی رساله‌ای نوشت برای اینکه مدرک بگیرد، این رساله یکی را باید بدهد وزارت علوم و بایگانی شود. یکی را باید خود دانشجو دستش باشد که بگوید: رساله دکترای من است. وزارت علوم یک، خود دانشجو دو، یکی هم استاد راهنما است. ایشان گفت: چون من استاد راهنما بودم، کسانی که زیر نظر من پایان نامه دکترا نوشتند، یک نسخه هم طبق قانون به ما دادند. ما این نسخه‌ها را هی می‌گرفتیم و می‌گذاشتیم زیر زمین، ایشان حدود هشتاد سال سن دارد و الحمدلله زنده است. به من گفتند: من دیدم زیرزمین خانه‌ام پر از پایان نامه دکترا شده است. تلفن کردیم دو تا ماشین آمد، پایان‌نامه‌ها را بار کردند و بردند کارخانه مقوا سازی! یعنی ما باید خون گریه کنیم که عزیزترین سن ما که جوانی است صرف پایان‌نامه‌هایی می‌شود که وقتی دو تا نیسان و کامیون شد، تلفن می‌کنیم بیایند کارخانه مقواسازی ببرند یک شانه تخم مرغ بسازند! یعنی باید گریه کرد، گریه کم است… باید خون گریه کرد که روزگار علم اینطور ذلیل شد. اخیراً که شنیدم پایان‌نامه‌ها فروشی هم شده است. می‌روند یک چیزهایی می‌خرند و پایین و بالا می‌کنند می‌شود پایان نامه. این علم است؟ دنیا پیشرفت کرده اما در انسانیت سقوط کرده است.
چقدر ما دکترای حقوق داریم؟ روی کره زمین، در کشورها، اصلاً یک نفر نیست بگوید: این عربستان سعودی کیست؟ چرا باید رئیس باشد؟ شرفی دارند؟ سوادی دارند؟ اینها چه هستند؟ شاه که بود؟ رضاشاه که بود که بر ما مسلط شد؟ مردم به او رأی دادند؟ رضاشاه چه کمالی داشت؟ صدام چه کمالی داشت که باید حکومت… دکتر حقوق، دکتر حقوق، هرکسی هر جنایتی می‌کند بعضی از اینها یک آروق نمی‌زنند! علم باید علم مفید باشد. یک نهضتی… نهضت هم باید از دانشجوها درست شود. چون آن کسی که کتاب نوشته است حاضر نیست بگوید: کتاب من بد است! دانشجو باید بگوید: استاد این درسی که می‌خوانیم چه فایده‌ای دارد؟ خدا رحمت کند همه اموات را، یک اخوی داشتیم شوخ بود، مرحوم شد. یک کسی کاشان ایشان را دید گفت: این آقای قرائتی که در تلویزیون است خیلی آدم خوبی است. همینطور از ما تعریف کرد، گفت، گفت، گفت… برادر ما همینطور نگاهش کرد. گفت: تمام شد؟ گفت: بله. گفت: برادرم با همه خوبی‌هایش برای تو، یک بستنی بده بخوریم! یعنی خاصیت این چیست؟ شهرت که ارزش نیست، اگر شهرت ارزش است، کوه هیمالیا از همه شریف‌تر است، چون کوه هیمالیا را همه دنیا می‌شناسند. من خوب که مشهور شدم، همه ایران مرا می‌شناسند. کوه هیمالیا را همه دنیا می‌شناسند. شهرت اگر می‌خواهی برو کوه هیمالیا شو! اگر می‌خواهی در خیابان نگاهت کنند، فیل شو! یک فیل راه برود همه نگاهش می‌کنند. اوه… این فیل را ببین!! خوب که یک کاری کردی، چرخ اول موتور را تک می‌گویند. تک چرخ بزنی چرخ را بلند می‌کنی، یا مثلاً قیافه‌ات را یک کاری می‌کنی. زلفت، فکلت، کفشت، زنگ موبایلش صدای الاغ می‌دهد. (خنده حضار) می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: در عوض زنگ موبایل من که صدا می‌کند همه می‌گویند: موبایل فلانی است. مثلاً دلش می‌خواهد با زنگ موبایل مشهور شود. اینها بیماری است. امام کاظم فرمود: آدم‌هایی که یک حرکات نویی می‌کنند، اینها کمبود روحی دارند. می‌خواهد کمبود روحی‌اش…
در مسجدها هم همینطور هستند. همه مردم می‌گویند: الهی آمین، یکی می‌گوید: آمین… مریض هستی؟! مثل بقیه آمین بگو. این چه در مسجد آمین بگوید، چه در خیابان تک چرخ بزند، چه عطسه کند، ساختمان می‌سازد که هرکس می‌آید بگوید: اوه… می‌خواهد سوت بکشد. همه اینها مریض هستند. امام کاظم فرمود: اینهایی که طبیعی نیستند و دست به کارهای ناهنجاری می‌زنند، اینها بیماری روحی دارند، عقده دارند. کمبود دارند، می‌خواهند مردم نگاهش کنند، کمالی هم ندارد که مردم به خاطر این کمال نگاهش کنند، دست به یک حرکاتی می‌زند، وقار یک ارزش است.

5- مهارت‌آموزی در مدارس و دانشگاه‌ها

علم باید مفید باشد. دو نمونه گفتم تحقیق بی‌جا، یکی «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» مرده شماری در قبرستان، یکی اصحاب کهف، یکی پایان‌نامه‌های دکترا که می‌رود کارخانه مقوا سازی. اگر علم مفید را نرسیم، همینطور که الآن چند میلیون لیسانس بیکار داریم، در آینده شاید دهها میلیون لیسانس بیکار داشته باشیم. چون محفوظات و مدرک هیچ خاصیتی ندارد. سفارش کنید بچه دبیرستانی‌ها یک هنری یاد بگیرند، هر هنری دوست دارند. اگر استخدام شد، شد. اگر استخدام نشد زندگی‌اش گیر نکند سر سفره بابا بنشیند، نتواند ازدواج کند، نتواند جهازیه بخرد. هی منتظر شود که دولت استخدام کند. دولت نمی‌تواند، سالی یک میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی داریم با کم و زیادش. دولت نمی‌تواند سالی یک میلیون استخدام کند. هرکس رئیس جمهور باشد نمی‌تواند. بنابراین عزیزان جوان یک هنری یاد بگیرید و بهترین هنر آن است که اگر پدرت هنر دارد، هنر پدر را یاد بگیری. چون آدم کنار پدرش، اولاً کارگاه و تأمین اعتبار نمی‌خواهد. پدر بچه‌اش را دوست دارد. اگر خلافی از بچه‌اش دید، بالاخره پسرش است، دخترش است. همه خانم‌ها یک خیاطی یاد بگیرند، یک بافندگی، گلدوزی، کار بازویی یاد بگیرید. درستان را هم بخوانید، ولی بدانید این درس‌هایی که می‌خوانید مثل گذرنامه است، مثل کارت ملی است، مثل شناسنامه است. گذرنامه و شناسنامه و کارت ملی برای هرکس لازم است اما مشکل گشا نیست. آقا بنده گذرنامه دارم، خوب داری که داری! آقا توجه! من کارت ملی دارم، داری که داری. من لیسانس دارم، داری که داری! چه کاری از تو برمی‌آید؟ هدف باید داشته باشیم.
یک کسی هرجا روضه می‌رفت، کار نداشت آقا روی منبر چه می‌گوید؟ می‌رفت غذا بخورد. به کسی گفتند: روضه می‌رویم گفت: من شام خوردم! (خنده حضار) یعنی من کار به روضه ندارم، می‌خواهم شام بخورم. تا حالا چه گفتیم؟ 1- معلمی شغل خداست. 2- علم روی پیغمبر اثر دارد که اشرف مخلوقات است. روی حیوان نجس هم اثر دارد، سگ آموزش دیده. علم بی خاصیت را پیغمبر بعد از نمازش می‌گفت: پناه می‌برم به تو… برای علم باید هجرت کرد. علم باید همراه با ادب باشد. علم هم باید کاربردی باشد. دیگر چه؟

6- خلاصه‌نویسی و فشرده گویی

فشرده گویی؛ در تلخی‌ها یک شیرینی‌ هم هست. تلخ است که کاغذ گران شده است، یک کتاب قیمتش چند برابر شده است. اما یک شیرینی هم دارد اینقدر کتاب نمی‌نویسند. یک سفرنامه نوشته، یک سفری رفته آمده یک سفرنامه نوشته است. همینطور هرچیزی… بعد 300 صفحه می‌خوانی می‌بینی این 300 صفحه می‌شد سه صفحه باشد. ابوی شما، جد شما چطور مرد؟ جد ما تب کرد، لرز کرد، مرد! تمام شد و رفت. این مرگ پدر را می‌شود دو صفحه نوشت، می‌شود پنج صفحه نوشت. فشرده بنویسیم. من به طلبه‌ها گفتم: سخنرانی، خطبه نخوانند. چون خطبه برای حضرت علی بود که عرب بود، مردم هم عرب بودند. حالا من روی منبر بروم، نه خودم عرب هستم، نه… تواشیح فارسی بخوانند. تواشیح عرب را نه خودشان می‌فهمند، نه ما می‌فهمیم. ما فارس هستیم چرا برای ما تواشیح عربی می‌خوانی؟ علمی بخوانیم همیشه داشته باشیم، بعضی علم‌ها لحظه‌ای به درد می‌خورد. بعضی علم‌ها مثل چیزهای درون خانه، بعضی چیزها در سال مثل دیگ‌های بزرگ، یکوقت نذری، هیأتی، عروسی و جشنی، اما بعضی چیزها مثل لیوان، لیوان را هر روز همه می‌خواهند، مواظب باشیم آنچه که لازم است. لازم‌ترین دانستنی برای نسل نو چیست؟ این نیاز به انقلاب دارد. یک تحول فرهنگی هم اگر خواسته باشیم عمل شود یکی این است. وگرنه این همه کتاب و چیز، نگاه به خروجی کنیم، خروجی آموزش و پرورش و دانشگاه، اگر همراه با یک مهارتی بود، الحمدلله، اگر همراه با مهارت نبود، بله…
حضرت سلیمان یک نامه به خانمی نوشت، در زمان حضرت سلیمان یک خانمی پادشاه بود. یک نامه نوشت: «وَ أتونِی مسلمین… (إِنَّهُ‌ مِنْ‌ سُلَيْمانَ‌) (نمل /30) این نامه از سلیمان پیغمبر است (وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) (نمل /30) (أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ) (نمل /31) پیغمبر وقتی می‌خواست مردم را دعوت کند با یک جمله دعوت می‌کرد، «قُولُوا لا الهَ‌ الَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» تمام شد و رفت. منتهی پر مغز باشد. عبارت کم باشد اما پر مغز باشد این پر مغزی مهم است. شما در قرآن نگاه کنید، (وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا) (بقره /83) این عبارت دو کلمه است اما من یک روز در دانشگاه، این آیه را نوشتم، همین دانشگاه که نماز جمعه می‌شود، این را روی تخته نوشتم. «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» بیست نکته در این کلمه هست. برای شما بگویم. گفته: «بال» این «بال» در ادبیات عرب یعنی بچسبد. یک دو نامه که به هم می‌چسبد، سنجاق می‌زنند، به نامه پشتی می‌گویند: الصاقی، الحاقی، پیوست! یعنی احسانت به پدر و مادر بچسبد. یعنی خودت مادرت را دکتر ببر. نگو این پول تاکسی تلفنی، برو! غذا بپز در دهان مادرت بگذار، نگو این برنج، بپز و بخور. یعنی خودت مستقیماً دخالت کن. می‌گوید: «بال» گفته «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» نگفته: «بالأبوین احسانا» فرق بین والدین و اَبَوَین چیست؟ والدین فقط پدر و مادر است. اما أبََوَین به عمو هم أب می‌گویند، به معلم هم أب می‌گویند. به پدر زن هم أب می‌گویند. به رهبر هم أب می‌گویند، (مِلَّةَ أَبِيكُمْ‌ إِبْراهِيمَ) (حج /78) حساب والدین از همه جداست.
نگته: «بالوالدین مؤمنین» گفته: «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» چه مؤمن چه کافر، پدر و مادر بد هم بودند باید آدم به آنها احترام کند. نگفته: «بالوالدین انفاقا» نگفته به پدر و مادر پول بده. خیلی وقت‌ها پدر و مادر پول نمی‌خواهند، محبت می‌خواهند. نگفته: «بالوالدین الاحسان» الاحسان یعنی یک احسان ویژه و معروف، احسان بی الف و لام، یعنی هرچه او بگوید. می‌گوید: مشت و مالم بده، مشت و مالش بده. برویم حمام، برویم پارک، برویم سینما، برویم نماز جمعه، این میوه، آن کانال، این کانال، هرچه او می‌گوید نه هرچه تو انتخاب می‌کنی. وگرنه می‌گفت: «و بالوالدین الاحسان» الاحسان یعنی آنچه تو انتخاب می‌کنی. «وَ بِالْوالِدَيْنِ‌ إِحْسانا» بدون الف و لام، یعنی هرچه او می‌گوید. همینطور نوزده نکته از این روی تخته سیاه نوشتم، گفتم: می‌دانستید؟ این را مغزدار می‌گویند. یعنی یک جمله هست ولی صد تا حرف درونش است. نمی‌گویم… می‌گویم: هم عبارت‌ها کم باشد، هم مطلبش زیاد باشد.

7- حفظ علوم بومی، کسب علوم نوین

مسأله دیگر اینکه علم خودتان را کم نگیرید. علم دیگران را اضافه کنید. یعنی گنبدساختن را بلد باشید، برج ساختن را هم یاد بگیرید. طبّ قدیم را بلد باشید، طبّ جدید را هم اضافه کنید، نه اینکه می‌روید طبّ جدید یاد بگیرید، می‌روید ساختمان امروزی یاد بگیرید آنوقت میراث فرهنگی خودمان دیگر بناهایش وجود ندارند. یا نایاب و کمیاب هستند. حدیث فرمود: علم خودت را داشته باش، مثلاً قبا دوزی هم بلد باش، کت و شلوار هم یاد بگیر. آش‌های سنتی را بلد باش بپز و حالا برو فست فود و ساندویچ و پیتزا درست کن. ولی آش خودت یادت نرود. یعنی تحقیر نشو، بگو: نه، ما باید نگاه کنیم که… بعضی جوان‌های ما پوک شدند. بگویم جوان پوک را؟ می‌رود دکان آرایشگاهی می‌گوید: آقا این پشت گردن مرا ژاپنی بزن! اینجا را فرانسوی بزن. اینجا را انگلیسی بزن. اینقدر این جوان پوک شده که اختیار پشم سرش در اختیارش نیست. (خنده حضار) یعنی در مورد پشم سرش قدرت تصمیم ندارد. اینها کیلویی هستند. در خیابان راه می‌روند، می‌گویی: ماشاءالله، ماشاءالله… این الآن نود کیلو جوان است اما در تصمیم پشم سرش برو راست آینه ببین چطور خوشگل هستی همانطور خودت را درست کن. چه کار داری فرانسه و انگلیس چه کرده است؟ مگر همه آنها خوشگل هستند؟ پوکی، بی هویتی، هرچه می‌خواهیم بگوییم، آقا خداحافظ… هم خدا درونش است هم دعا هست. می‌گوییم: مرسی! مرسی چه چیزی درونش است؟ بگو: خداحافظ! می‌خواهید هدیه ببرید یک هدیه ببرید ماندگار باشد. زاییده است، قدمش مبارک باشد. یک کتاب کودک آقای فلسفی به او بدهید. عروس شده، قدمش مبارک. یک کتاب آئین همسرداری برایش ببرید. گل می‌بریم فردا پر پر می‌شود.
علمی باید باشد که علم مفید باشد و علم خودمان یادمان نرود. علم هم فقط سر کلاس‌ها نیست. در یکی از جبهه‌ها، مسلمان‌ها از جبهه برمی‌گشتند، پیغمبر فرمود: بروید هیزم جمع کنید. گفتند: اینجا کویر است. شن است، هیزم نیست. گفت: ببین نگویید نیست. بروید پخش شوید هرچه هست بیاورید. گفتند: چشم، هرکدام یک سمتی رفتند و هرکدام یک سیر، دو سیر کمتر و بیشتر هیزم جمع کردند و آمدند و یک هیزم حسابی شد. گفت: ببینید شما تا پخش شوید ارزش ندارید و پیدا نیستید، اما جمع که شدید پیدا می‌شوید. مسلمان‌ها باید متحد شوید. این کلاس حساب کردیم آموزش بود ولی کلاس نبود. آموزش بود ولی ابزار نبود. آموزش بود ولی گزینش نبود. آموزش بود ولی هزینه نداشت. آموزش بود ولی تکلف نداشت. قلمی آنجا ننوشت ولی این حرکت در تاریخ اثر گذاشت. پیغمبر خواست بگوید: در بیابان با دست خالی هم می‌شود کلاس گذاشت.
حاج احمد آقا که خدا رحمتش کند، می‌گفت: امام خمینی(ره) هیچوقت کتاب‌هایش از دویست تا بیشتر نشد. دویست کتاب بیشتر نداشت. محسن قرائتی هفت هشت هزار جلد با کم و زیادش کتاب دارم. اما او با دویست کتاب دنیا را تکان داد و من با چند هزار کتاب یک مزرعه را هم تکان ندادم! کتاب حرف اول را نمی‌زند، کتاب لازم است، کامپیوتر لازم است اما طرف باید جوهر باشد. به بعضی می‌گویی: درس بخوان. می‌گوید: کامپیوتر ندارم. کتابخانه نیست، اینترنت وصل نمی‌شود. مگر بزرگان ما اینها را داشتند؟ یک آیه بخوانم حرف‌هایم را جمع کنم. این آیه در سوره فاطر است و بعضی کلماتش را بلد هستید. آن کلماتی را که بلد هستید اول بگویید. «ملح» یعنی چه؟ نمی‌دانید. ملح یعنی نمک، «اجاج» ینی تلخ، «بحر» یعنی چه؟ دریا، «لا یستوی» یعنی چه؟ مساوی نیستند. بحر هم یعنی دریا. «هذا» یعنی چه؟ این. پس بعضی کلمات را بلد هستید. سوره فاطر یک آیه داریم می‌گوید: «وَ ما يَسْتَوِي» یا «لا یستوی» یادم رفت… فرقی نمی‌کند. «وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ» بحر یعنی دریا، بحران یعنی دو دریا، دو دریا مثل هم نیستند. «هذا عَذْبٌ فُراتٌ» این یکی شیرین است. «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ» آن یکی تلخ و شور است. بعد می‌گوید: ببین گیر نده، کامپیوتر دارم، ندارم. کلاس گرم است، کولر هست یا نیست، اینها مفید هست اما حرف اصلی را خودت می‌زنی. این دریا شور است، این دریا شیرین است. این کامپیوتر دارد، او ندارد. او مشهور است. این استادش چنین است. می‌گوید: اگر تو صیاد باشی در هردو دریا ماهی هست. «وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا» در هر دو دریا ماهی هست. یعنی هنر ماهی‌گیری داری. اگر هنر داشته باشی در هر دو دریا ماهی هست، اگر هنر نداشته باشی، هیچی. «وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً» اگر غواص باشی در هردو دریا لؤلؤ و مرجان هست. «تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ» اگر ناخدا باشی در هردو دریای شور و شیرین می‌توانی قایقرانی کنی. این آیه می‌خواهد بگوید: گیر در خودت هست، خودت بی عرضه هستی. خودت بی عرضه هستی. گردن دیگران نیانداز. ما اگر واقعاً عادل باشیم امام زمان هم ظهور می‌کند. ولی ما خودمان هنوز برای حکومت امام زمان(ع) ظرفیت نداریم. الآن یک بزغاله، یک گوسفند کوچک بدهند بگویند: تقسیم کن، شما عادل هستی؟ من عادل هستم؟ کبابی‌هایش را برای خودمان برمی‌داریم. ما در تقسیم بزغاله عادل نیستیم و کبابی‌هایش را برای خودمان برمی‌داریم. آنوقت می‌خواهیم امام زمان بیاید عدالت جهانی برپا کند؟ با تو؟ با نخ پوسیده که نمی‌شود چیزی دوخت. باید ظرفیت خودمان را بالا ببریم. حالا من آیه را می‌خوانم، شما معنا کنید.
«وَ ما يَسْتَوِي‌ الْبَحْرانِ» دو دریا مثل هم نیستند. «هذا عَذْبٌ فُراتٌ» فرات یعنی شیرین، «سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ» این یکی شور و تلخ است. می‌گوید: نگو این دریا شیرین است. بابای این پولدار است و من ندارم. پدر او ماشین دارد و من دوچرخه دارم. او در شهر می‌نشیند و من در روستا می‌نشینم. می‌گوید: اگر هنر داشته باشی، «وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا» در هر شرایطی می‌توانی استفاده کنی. اینقدر ما آیت الله العظمی و نابغه داریم که از خانواده‌های فقیر هستند و اینقدر بچه پولدارها با همه امکانات به جایی نرسیدند. جوهر مهم است. در اسکناس یک نخ است که آن نخ به اسکناس ارزش می‌دهد. اگر در شما جوهر باشد، دیپلم هم داشته باشی هنرمند هستی.
خدایا علم ما را علم مفید قرار بده. علم‌های بی فایده، اطلاعات بی فایده را از ما دور کن. چون وقتی کله ما پر از علم بی خاصیت شد، دیگر جایی برای علم مفید نیست. آدمی که چرت و پرت گوش داد، دیگر وقتی برای حرف‌های حکیمانه ندارد. همه مشکلات نظام ما، مشکلات امت اسلامی، مشکلات جمهوری اسلامی، مشکلات فرد و جامعه ما را حل و قلب امام زمان را از ما راضی بفرما. روز معلم را به همه معلمین و همکاران عزیز تبریک می‌گویم.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- در قرآن، چه کسی به عنوان معلّم انسان معرفی شده است؟
1) خدای متعال
2) رسول خدا
3) هر دو مورد
2- بر اساس قرآن، کدام پیامبر پس از صد سال دوباره زنده شد؟
1) حضرت یونس
2) حضرت عُزیر
3) حضرت خِضر
3- درباره‌ی اصحاب کهف، قرآن چه کاری را لغو می‌داند؟
1) تحقیق درباره تعداد آنان
2) یافتن دلیل هجرت آنان
3) شناخت اوضاع زمان آنان
4- آیات اولیه سوره تکاثر، چه کاری را مذمت می‌کند؟
1) کثرت مال و ثروت
2) کثرت جمعیت
3) تفاخر به کمیّت
5- بر اساس قرآن، بهره‌گیری از دنیا، در چه شرایطی حاصل می‌شود؟
1) آسانی و شیرینی
2) تلخی و سختی
3) هر دو مورد

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 85
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست