responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 951
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»
الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی

بینندگان عزیز بحث را زمانی می‏شنوند که شهادت امام کاظم (علیه السلام) را پشت سر گذاشتند یعنی غروب و شام شهادت امام کاظم است 25 رجب و در آستانه‏ی تولد مبعث پیغمبر من یک تکه راجع به امام کاظم می‏گویم بعد بحث پیغمبر را مسیر بحث‏مان خوشبختانه به آیه‏ی رسیده که بحث نبوت می‏خورد.

برخورد امام کاظم (علیه السلام) با بدکاران

اما راجع به امام کاظم (علیه السلام) چند تا چیزی برایتان بگویم شیرین است:
1-کامل ابن اشیر می‏گوید امام کاظم (علیه السلام) این رقمی بود «یحسن الی من یسی الیه» هر کس بهش بدی می‏کرد این بهش خوبی می‏کرد نمی‏گفت کلوخ انداز را پاداش سنگ است آخر بعضی‏ها می‏گویند کلوخ انداز را پاداش سنگ است یعنی هر کس کلوخ انداخت تو یک سنگش بزن امام کاظم این‏طور نبود «یحسن الی من یسی» اون سلام نمی‏کرد من سلام می‏کردم ایشان سلام می‏کرد اون قطع رابطه‏ای کرد ایشان می‏رف خانه اون تلفن نمی‏کرد این تلفن می‏کرد اون نذری نمی‏آورد این می‏آورد اون در افطاری و عزا و عروسی دعوت نمی‏کرد ایشان دعوت می‏کرد یعنی انتقام نمی‏گرفت این خودش یک درس است، شیعیان امام کاظم از امام کاظم یاد بگیرید انتقام نگیرید معامله بگویید، نکنید، نگویید حالا این همچین کرد سپس من هم این کار را می‏کنم امام کاظم «یحسن»یعنی احسان می‏کرد«الی من یسی الیه و کان هذا عادته ابداً» یعنی همیشه رسمش این بود چی چی برای مسن آورده که برایش ببرم بابا تو رفتی کربلا مشهد، مکه، سوغاتی آن رفت برای من نیاورد من برایش ببرم، مگر معامله می‏کنی تو آقا باش تو خانم باش آقا و خانم که نباید مقابل مثل کنند بزرگوار باش.
2-از کارهای شیرین امام کاظم (علیه السلام) لذت می‏بریم خوشحالیم که ما اهل بیت را می‏شناسیم و دوسشان داریم پس چه کارهای قشنگی دارد هب پیروانش می‏گفت که میوه را انبار نکنید میوه را بدهید به بازار ما هم مثل مردم هر مقدار میوه خواستیم به مقدار همان روز به مقدار مصرفمان می‏خریم این‏طور نباشد که یک کسی گوشت دو ماهش را دارد یک کسی گوشت روزش را هم ندارد یک کسی آنقدر میوه دارد که توی… می‏پوسد میوه‏اش، یک کسی هفته‏ای یک میوه هم نداشته باشد می‏فرمود: «نشتری مع المسلمین یوماً بیوم»، «نشتری» یعنی ما هم از بازار جنس می‏خریم «مع المسلمین»، مثل باقی مسلمانها در «یوماً بیوم» یعنی روز به روز غذامان را روزانه می‏خریم هیچ وقت چیزی را انبار نکنیم حالا بگذریم این فریزرهایی که وارد خانه‏ها شده این را دیگر باید از نظر علمی باید دکترها بررسی کنند آقایون کارشناس‏ها غذاشناسها این را واقعاً باید بررسی کنند که مثلاً سبزی که ما می‏گذاریم یخ می‏بندد اثر آن سبزی تازه را دارد یا ندارد من نمی‏دانم ولی حدیث داریم که غذای شب مانده نخور. غذای شب مانده نخور حدیث داریم گاهی زن‏ها بخاطر اینکه راحت شوند می‏گویند حالا این پلو عدس را بار می‏گذاریم عوضش پنج وعده می‏خوریم برای اینکه خودش را راحت کند غذای شب مانده مکروه است در آینده کنگره‏ای خواهیم گرفت کنگره‏ی خطرات غذاهای شب مانده با دلار و ریال کارشناسهای بین‏الملل را دعوت خواهیم کرد خواهیم دید اُ… حدیث راست می‏گفت غذاهای شب مانده مکروه است حالا قبل از آنکه سرمان به سنگ بخورد مثل شیر مادر نشود دیگر چند بار… آخر می‏گویند مؤمن کسی است که از یک سوراخ دوبار نگزد یعنی اگر دستمان را گذاشتیم توی سوراخ عقرب گزید اگر دفعه‏ی دوم دست کردیم توی همان سوراخ دست کردیم پیداست دیوانه هستیم آدم عاقل از سوراخ دوبار گزیده نمی‏شود یک مرتبه سیلی خوردی تبلیغ کردیم از شیر خشک حالا بعد از اینکه سفلی آمدند جلو که می‏بینیم چشمشان، لثه‏شان دستگاه گوارششان، اعصابشان، مفاسد زیادی شیر خشک دارد حالا هی کنگره می‏گیرند دکترهای دنیا جمع می‏شوند بهترین غذای کودک شیر مادر است خوب بابا اسلام گفته بود اسلام حدیث داریم بهترین غذای کودک شیر مادر است چرا به حدیث عمل نکردید هم پولتان رفت هم ریالتان رفت هم سفلتان از بین رفت حالا برگشتید به اسلام قبل از آنکه دو مرتبه کنگره بگیریم غذای شب مانده مصرف نکنیم. «یوماً به یوم»«یوماً به یوم»«اللّه اکبر»،«اللّه اکبر».

مشورت امام کاظم (علیه السلام) با بردگان

چی اسلام گفته که یکی کسی بتواند یک کلمه بهتر از اسلام بگوید بالاترین حرفی که ما مثلاً امروز می‏زنیم می‏گوییم مردم سالاری از امام کاظم (علیه السلام) بگویم لذّت ببرید امام کاظم (علیه السلام) فرمود من در مزرعه با برده‏ها مشورت می‏کنم گاهی نظریه آنها را ترجیح می‏دهم به نظریه آن‏ها عمل می‏کنم نه مردم سالاری حتی برده سالاری یعنی امام کاظمی که عقل کل است با برده‏هایش مشورت می‏کند فرمود و گاهی من نظر برده‏ها را عمل می‏کنم آدرس حرف مکارم الاخلاق صفحه‏ی 335 آدرس آن حدیثی که فرمود چیزی ذخیره نکنید غذای شب مانده ما هم مثل باقی روز سبزی روز می‏خریم کتاب اصول کافی جلد 5 صفحه 166 آدرس آن حدیثی که هر کس به من اذیّت کند من نمی‏گویم کلوخ انداز را پاداش سنگ است من به آن خوبی می‏کنم آن هم کتاب کامل ابن اشیر جلد 6 صفحه 164 خوب اینها کارهای اجتماعی‏اش پس کار اقتصادی‏اش غذا ذخیره نمی‏کرد کار اجتماعی‏اش نظر مرده‏هایش را گاهی ترجیح می‏داد کار اخلاقی‏اش به بدکاران احسان می‏کرد کار عبادی‏اش «و کان» امام کاظم (علیه السلام) «از اقرأ»وقتی قرآن می‏خواند: «یحزن»، «وبکی السامعون» با لحنی اذان می‏گفت چیز قرآن می‏خواند که هر کس قرآن می‏شنید: «وبکی السامعون و کان یبکی من خشیة اللّه» حتی آنقدر امام کاظم (علیه السلام) گریه می‏کرد که ریش‏های مبارکش با اشکش خیس می‏شد هر کس هم صدا می‏شنید گریه می‏کرد این یعنی یک آهنگی داشت امامان ما خیلی خوش صدا بودند خیلی خوش صدا بودند امام کاظم (علیه السلام) چنان قرآن چنان صوتی داشت که وقتی قرآن می‏خواند توی خانه سقاها که مشک آب روی دوششان بود می‏آمدند پشت در وای می‏ایستادند و یادشان می‏رفت که اینها زیر بار مشک آبند صدای خوب نعمت است.

چگونگی شکل‏گیری واقفیه

خوب چرا به امام کاظم (علیه السلام) می‏گویند کاظم عیون اخبار الرضا حدیثی داریم که این که به امام کاظم (علیه السلام)، کاظم یعنی کظم غیظ به امام کاظم می‏گویند کاظم ماجرایش این است افرادی را که آخر ما یک گروهی را داریم هفت امامی یعنی دیگر امام هشتم را قبول ندارند امام کاظم (علیه السلام) افرادی را می‏شناخت می‏گفت ایشان پسرم امام رضا را قبول نخواهد داشت همین که من شهید بشوم مستندها می‏گویند واقفیه، واقفیه کسانی هستند که مثلاً امام خمینی را قبول داشتند به رهبر مقام معظّم رهبری رسیدند و ایستادند اینها واقفیه هستند البته حالا معلوم هم نیست امام خمینی را قبول داشتند اگر امام خمینی را قبول داشتند کسی که یک کسی را دوست دارد بچه‏اش را هم دوست دارد این که می‏گویند ای امام حسین من تو را دوست دارم ولی اکبر دانه حالا تا ببینیم ما واقفیه، واقفیه کسانی بودند که امام رضا (علیه السلام)، البته این هم ریشه‏اش اقتصاد بود اُ این پول چه کرد به بشر پول چه کرد قصه‏اش را بگویم برایتان، امام کاظم یک نماینده‏ای داشت در یک منطقه‏ای به مردم می‏گفت خمس و زکات را بدهید به نماینده برای من بفرستد پولها زیاد که جمع شد امام کاظم (علیه السلام) از دنیا رفت شهید شد بعد دیگر اگر بگوید بعد از امام کاظم (علیه السلام) امامی هست باید پولها را بدهد این از اول گفت دیگر امامی نیست که پولها را بردارد مثل اینکه می‏گویند بابا این اصلاً طلبی ندارد می‏گویی بابا توی زمین مردم نرو از کجایش آورده می‏گوییم از کجایش آورده یعنی چه یعنی ایشان اصلاً مالک نیست بگذار من بروم می‏گوییم بابا غیبت نکن بابا غیبت ندارد این که می‏گوییم غیبت ندارد یعنی چه یعنی بگذار جلو زبانم باز باشد ما گاهی وقت‏ها می‏گوییم از کجایش آورده غیبت ندارد بعد از امام کاظم امامی نیست اینها شیطنت قرآن می‏گوید اسم شیطنت‏ها را این گذاشته می‏گوید «یرید الانسان لیفجر امامَه» انسان می‏خواهد یک فسادی بکند می‏خواهد «یفجر» فجر بشکافد «امام» جلو خودش را می‏خواهد راه را جلو خودش باز کند می‏خواهد بتواند برود توی زمین مردم می‏گوید از کجایش آورده می‏گوییم از کجایش آورده یعنی چه یعنی مالک نیست، مالک نیست یعنی چه یعنی چه پس تو می‏توانی حق تصرف کنی می‏خواهد راه را جلو خودش باز کند بگوید غیبت حرام نیست می‏گوید غیبت ندارد بگذار من هر چه می‏خواهم بگویم، بگویم «یرید الانسان لیفجر امام» یعنی انسان توجیه می‏کند خوب، به امام کاظم (علیه السلام) می‏گفتند امام کاظم چون امام کاظم در خیابان و کوچه توی بازار می‏دید که ایشان واقفیه است یعنی ایشان از آنهایی که امام رضا را قبول نخواهد داشت ولی کاظم غیض می‏کرد خوب برای فرار از لباس شهرت لباس نو خودش را می‏شست و می‏پوشید ما گاهی وقتها لباسها را می‏گوییم همچین اتو کشیده و فلان امام کاظم یک مقداری لباسهای نوش هم می‏شست که آن آهارو چیزش آهار می‏گویید دیگر آهارش از بین برود که نگویید… یک خورده ساده می‏گرفت که لباسش لباس شهرت نباشد لباس شهرت در اسلام حرام است یعنی آدم یک لباسی بپوشد که در خیابانها نگاهش کنند و امام کاظم (علیه السلام) فرمود کسانی که این کارها را می‏کنند کمبود دارند هر کس امام کاظم فرمود حدیث را وقتی می‏گویم که شهادت امام کاظم است هر کسی را دیدید توی خیابان یک کارهایی می‏کند برخلاف مسیر عمومی پیداست عقده دارد یعنی یک کمبودی دارد می‏خواهد مردم نگاهش کنند کمالی هم ندارد که مردم نگاهش کنند کمالی هم ندارد که مردم نگاهش کنند با این حرکات یک کاری می‏کند که مردم نگاهش کنند حالا این ممکن است بنده توی عمامه‏ام باشد یا ریشی درست کنم که هر کس نگاهم کند بگوید این کیه؟ (خنده حضار) یک زلفی درست کنم این کیه یا راه می‏رود موتورش را سر موتورش را بلند می‏کند یا نمی‏دانم روی ماشینش یک بوقی می‏گذارد که می‏گویند اصلاً صدای بوقش را ژستش را انگشترش را همه‏ی انگشتهایش را پر انگشتر می‏کند اصلاً کسانی که تابلوهایشان اصلاً اتاقش را دکانش را یک جوری نشان می‏دهد که توی همه‏ی دکانها پیدا باشد خانه‏اش را یک جوری دکورسازی می‏کند که با همه‏ی خانه‏ها فرق داشته باشد تمام کسانی که می‏خواهند با دیگران فرق داشته باشند می‏خواهند چشم دیگران را به خود توجه کنند امام کاظم فرمود اینها یک مشکل روانی دارند یعنی می‏بیند طبیعی راه بروند کسی نگاهشان نمی‏کند کمال هم ندارند که مردم به خاطر کمال بیایند سراغ اینها دست به یک سری اتفار و ادواری می‏ریزند که بلکه با این کارها مردم به اینها نگاه کنند لباس شهرت خوب بس است یکی هم از نظر غذا بگویم امام کاظم (علیه السلام) به غلامش فرمود: «اما علمت» «انی لا اء کل علی مائده لیس فیها غمره» نمی‏دانی من سفره‏ای که توش سبزی نباشد نمی‏شینم چرا سبزی نیاوردی اصرار بر مصرف سبزی واقعاً امام است در سفره سبزی در لباس خودنمایی نکردن در جامعه با برده‏ها مشورت کردن این امام ما است یک دعا می‏کنم آمین بگویید به آبروی پیغمبر و اهل بیتش معرفت ما را نسبت به همه‏ی امامها روز به روز زیادتر و ما را از پیروان مخلص و واقعی آنها قرار بده. آمین
این چند جمله مال اینکه بحث شام شهادت امام کاظم پخش می‏شود برویم سراغ بحثمان، صلواتی بفرستید.

بعثت حضرت موسی (علیه السلام) در کوه طور

حضرت موسی زنش را داشت، سوره‏ی قصص را می‏گوییم رسیدیم به آیه‏ی تفسیر سوره‏ی قصص آیه‏ی 30، «فلما اتها» چی می‏خواهد بگوید موسی با خانمش داشتند حرکت می‏کردند توی بیابان شب تاریک و سرما نوری را دید به خانمش گفت اینجا بایست مطمئن نیستم آنجا چه خبر است وایسا من بروم یا یک خبری بیاورم یا یک قطعه آتشی بیاورم گرم شویم مسؤلیت زن با من است و من شما سرما می‏خورید باید بروم آتشی تهیه کنم همین که آمد نزدیک آتش «فلما اتها» همین که نزدیک آتش آمد «نودی»،«نودی»یعنی ندا داده شد یک ندایی آمد صدایی آمد از کجا «من شطی‏ء الوادالاسمین» از جانب راست دره آمد آنجا کجاست «فی البقعه المبارکة»، «البقعه» به منطقه‏ای می‏گویند «البقعه» به زمینی می‏گویند که با سایر زمین‏ها فرق می‏کند می‏گویند آنجا بقعه‏ی کبیر یعنی حالا یا بلندتر است یا پایین‏تر است یا دیوار دارد یک سقفی دارد زمین‏هایی که با سایر زمین‏های اطرافش فرق دارد می‏گویند بقعه «فی البقعه المبارکة» در یک بقعه‏ی مبارکه در یک منطقه‏ی مبارکه یک ندایی آمد ندا چی بود «من الشجره» از درون درخت یک ندایی آمد «ان یموسی» یا موسی ندایی بود «انی انا اللّه رب العالمین» بدرستیکه من «رب العالمین» موسی رقت آتش بیاورد گرم شوند صدا زد دید در بقعه‏ی مبارکه از درون درخت یک صدایی آمد بیرون موسی من خدا هستم جا خورد از این معلوم می‏شود که گاهی وقتها آدم سراغ کار دیگری می‏رود به یک کار دیگر انجام داده می‏شود یعنی حرکتهای ما این طور نیست که هر حرکتی که شما می‏روید به همان هدف برسید ممکن است شما چاه می‏کنی به آب برسی به گنج می‏رسی خیلی وقتها ما حرکت می‏کنیم چیز دیگر بشود چیز دیگر از آب درمیاید اینطور نیست که اگر پسر شما اگر مهندس و دکتر و آیة اللّه بشود به نفعت است فکر می‏کنی که اگر بچه‏ات این راه را برود به نفعت است حالا که می‏رود می‏بینی به نفعت نیست گاهی وقتها دختر را به این بدبخت می‏شود دختر می‏رود می‏بینی خیلی خوشبخت شد تمام اهداف ما عملی نمی‏شود امیرالمؤمنین می‏گوید یکی از راههای خداشناسی این است که هر کاری می‏کنم چیز دیگر از آب در می‏آید حالا نمی‏دانم بگویم یا نگویم اصلاً عروس و داماد پدر و مادر وقتی با هم هستند هدفشان بچه هم نیست اصلاً به هدف دیگری هستند اما یک‏بار می‏بینی بچه پیدا شد یعنی خدا همیشه این کار را می‏کند که طرف به یک نیت دیگر کار را می‏کند یک چیز دیگر به یک نتیجه دیگر می‏رسد همه‏ی ما اینطوری هستیم کمتر زن و شوهری است که هدفشان بچه باشد معمولاً هدفهای شخصی دارند بعد از هدف شخصی چیز دیگر از آب در می‏آید این خودش یک درس است فکر نکن تو تصمیم گیرنده‏ی هستمی، هستی تو کارت را بکن تصمیم با کسی دیگر است.

شیوه‏های وحی الهی

خوب ما سه رقم وحی داریم گاهی به پیغمبر حالا در آستانه‏ی بعثت پیغمبر هم هستیم سه رقم خدا با مردم حرف می‏زند با اولیائش:
1-«ما کان لبشران یکلمه اللّه ان یوحی» گاهی چیزی به دل پیغمبر القا می‏شود «او من وراء الحجاب» پشت یک حجابی مثل اینجا از درون درخت یک صدایی برخاسته می‏شود «او یرسل رسولاً» یا یک فرشته‏ای جبرئیل می‏فرستد یعنی ارتباط خدا با خلق از سه راه است:
1-الهام بردن
2-صدایی از یک چیزی از سنگ از چوب از درخت
3-فرستادن جبرئیل
راه ارتباط خدا سه چیز است، الهام، فرشته، برآمدن صدا و ندا، از اینکه می‏گویید «فی البقعه المبارکة» درس می‏گیریم که همه‏ی زمینها یک جور نیست ما در قرآن هم زمین مقدس داریم «فی البقعه المبارکة» هم زمان مقدس درایم «فی لیلة المبارکة» هم «البقعه المبارکة» هم «لیلة المبارکة» از آنور ایام نحس هم داریم «فی یوم نحس مستمد» یا «فی ایام نحسات» پس روزها همه مثل هم نیست شبها همه مثل هم نیست زمانها مثل هم نیست مکانها هم مثل هم بعضی زمانها مقدس است بعضی مکانها مقدس است بعضی خانه‏ها عین دارد آدم از روزی که می‏رود توش خیر می‏بیند بعضی خانه‏ها شر است از روزی که می‏رود گرفتاری شود خوب:
خدا به موسی گفت «وان الق عصاک» آیه‏ی 31 موسی «انی انا اللّه» این هم که می‏گویند «انی انا اللّه» یک جایی که طرف باور نمی‏کند خیلی حرف را محکم بگو «انی» بدرستیکه من کلمه‏ی «انّ» تأکید است «انا» جمله‏ی اسمیه «انی انا اللّه» از درون درخت این می‏گوید من موسی خدا هستم پروردگار هستی موسی دید عجب خانمش را گذاشت برود و آتش بیاورد در کنار این بقعه از درون این درخت می‏گوید موسی من خدا هستم بعد فرمود: «وان الق عصاک» عصایت را بینداز تا موسی عصایش را انداخت «فلما رءاها تهتز کانها جان ولی مدبراً» یک مرتبه دید که این عصا چنان جست و خیز می‏کند مثل یک مار کوچک و چالاک عصایش را انداخت دید یک مار شد تا مار شد موسی دِ برو، در رفت خدا فرمود: «یموسی اقبل» برگرد چرا فرار کردی «لاتخف» نترس «انک من الامنین» تو در امانی نترس اولین معجزه‏ی موسی عصایش را می‏اندازد اژدها می‏شود حالا در اینجا می‏گوید که «جانٌ» سه مرتبه توی قرآن می‏گوید که موسی عصایش را انداخت یک نکته‏ای بگویم می‏گوید آدم وقتی حرف می‏زند باید مخاطبش را بشناسد آسپرین بچه‏ها با آسپرین بزرگها فرق می‏کند آسپرین بچه‏ها شکلاتی است رنگش صورتی است طعمش آدامسی است قدش کوچکتر است یعنی آدم باید با هر کسی طبق فهم او حرف بزند موسی که عصا را می‏اندازد سه تا آیه داریم یک آیه داریم مثل اینجا می‏گوید «جانٌ» یعنی یک مار کوچک و چالاک، چابک یک مار کوچک جست خیز یک جا می‏گوید: «حیةٌ»، «حیةٌ» یعنی یک مار عادی نه کوچک یک مار عادی یک جا می‏گوید «ثعبانٌ» اژدها شد مار بزرگ شد یک سؤال موسی یکی عصا هم یکی چرا یک بار عصا را می‏اندازد مار کوچک می‏شود یک بار عصا را می‏اندازد مار عادی می‏شود یک بار عصا را می‏انداز مار بزرگ می‏شود آفرین، آفرین. دفعه‏ی اول مار کوچک بود چون موسی هنوز ندیده بود عصا را انداخت یک مار کوچک شد آنوقتی هم که مار کوچک شد در رفت حالا اگر اژدها می‏شد ممکن بود سکته می‏کرد آبروریزی می‏شد یعنی چون که با کودک سر و کارت افتاد، با زبان کودکی تا آخر… می‏گویم تا آخر یعنی بلد نیستم مثل و غیره‏هاست که آدمی می‏گوید و غیره یعنی نمی‏دانم یعنی چه، ضمناً یک درس دیگر هم می‏دهد می‏گوید کسی که می‏خواهد توی جامعه خودش را مطرح کند قبلاً باید تمرین کند که موسی می‏خواهد برود پهلوی فرعون عصا را بیندازد اژدها بشود باید قبلاً خودش آبندی شده باشد که آنجا نترسد مثل تعزیه‏خوانها، تعزیه‏خوانها، شب عاشورا تمرین می‏کنند که فردا قاطی نخوانند امیرالمؤمنین می‏گوید کسی که می‏خواهد برود جبهه قبل از آنکه می‏رود توی جبهه باید شمشیرش را دو سه بار توی غلاف بیاورد و ببرد که یک مرتبه آنجا شمشیرش را می‏کشد گیر نکند خدا رحمت کند آقای فلسفی را آقای فلسفی به آخوندها می‏گفت: آخوندها، روحانیون عزیز شما وقتی می‏روید منبر دستمال کاغذی‏تان معلوم باشد که این دستمال کاغذی توی کدام جیب است اگر یک مرتبه وسط سخنرانی عطسه کردید آب دهنتان ریخت به ریشتان روبروی مردم هی همچین همچین نکنید تا همچین شد فوری بدانید عینکتان کجاست طلبه‏های عزیز آنهایی که من سواد خیلی ندارم من می‏گویم سوادی ندارم من می‏گویم سوادی ندارم شما بگویید خواهش می‏کنم اختیار دارید آخه یک چیزی بگویید شما این که نشد که (خنده‏ی حضار) خیلی خوب من سوادی ندارم همین مقداری که سواد دارم تمام حرفهایم را با حرف الف کدبندی کردم اینطور که الان هم چراغهای اینجا کتابخانه خاموش باشد به من بگویند راجب استبداد می‏گویم استبداد حرف الف شماره‏ی فلان الان این پرونده مال امام کاظم است ببین نوشتم 470 یعنی بیست سال بیست و دو سالی که توی تلویزیون بودم تمام بسته‏هایم کارت دارد فیشهایش هم اینطوری است اینها فیشهایش است انسان باید هر چی مطالعه می‏کند یادداشت کند کدبندی کند اگر کارها منظم باشد بفهمی مثلاً زن وقتی برق خانه می‏رود می‏داند قوطی کبریت کجاست توی تاریکی می‏رود برمی‏دارد ولی مرد می‏رود همه‏ی آشپزخانه را به هم می‏ریزد آخرش هم پیدا نمی‏کند این که آدم بداند این مطلب توی چه مقاله‏ای است پاسخ این اشکال را کدام آخوند می‏دهد کدام استاد دانشگاه اینجا را بهتر قوی‏تر است آشنایی با مدارک و منابع خیلی خوب است چی چی دارم می‏گویم.
1-تنظیم کارها، بعضی بچه‏ها که از مدرسه می‏آیند کیفش را پرت می‏کند جورابش را هم پرت می‏کند یک دقیقه حوصله نمی‏کند که جوراب و کفشش را کجا بگذارد آنوقت فردا یک ربع دنبالش می‏گردد جایگاه یادداشتها، جایگاه کفش، جایگاه کیف کجاست نظم کار خیلی مهم است.
1-تمرین خیلی مهم است شمشیرت را بیار و ببر که وسط جنگ در مقابل دشمن البته همه‏اش هم دست خود آدم نیست‏ها، یک مقداری ما باید روی نظم کار بکنیم یک وقت هم همه‏ی کارهایت را می‏کنی دقتهایت را هم می‏کنی آخرش هم دم بزنگها یادت می‏رود خدا می‏خواهد بگوید من هم هستم خوب، معجزه‏ی اول عصا را می‏اندازد اژدها می‏شود یعنی مار می‏شود معجزه‏ی دوم «اسلک یدک» یک معجزه‏ی دیگر موسی «اسلک یدک» یعنی دستت را «فی جیبک»، «جیب» ما می‏گوییم فلانی جیبش «جیب» یعنی همان «جیب» دستت را فرو کن توی یقه‏ات‏ها دستت را بکن توی یقه‏ات وقتی دستت را کردی توی یقه‏ات «تخرج» دستت را بیرون می‏آوری «بیضاء» کف دستت سفید است «بیضاء من غیر سود» نه که مریض شدی آخه توی تورات نوشته موسی مرض پیسی گرفت دستش لک لک بود لک لک‏های سفید می‏گوید نه دست کف دستت سفیدی شود اما این سفیدی مرض نیست «من غیر سود» پس دو تا معجزه داریم:
1-عصا اژدها می‏شود.
2-کف دستت نورانی می‏شود.

پیامبران همراه با مهر و قهر

از این چی می‏فهمیم انبیاء هم باید وسیله‏ی تهدید داشته باشند هم وسیله‏ی تشویق «ید بیضاء» یعنی دست نورانی علامت مهر و محبت مار و اژدها علامت قهر و غضب نه می‏شود با مهر و محبت با مردم عقل کرد همه مردم با مهر و محبت نمی‏شود بعضی‏ها باید کتکشان زد چانه هم نداریم شوخی هم نداریم ترحم بر پلنگ است تیز دندان… بعضی‏ها را باید برخورد انقلابی باهاشون کرد بعضی‏ها را هم باید با مهر رفتار کرد قرآن هم هر دو را دارد همین نمازی که ما می‏خوانیم پیغمبر از همین نماز استفاده‏ی مهری کرد استفاده‏ی قهری کرد مهری و قهری را بگویم مهری، جعفر طیار برادر حضرت علی سخنگوی مسلمین مهاجر در حبشه وقتی آمد دوازده سال حبشه بود بنیانگذار اسلام در آفریقا جعفر طیار بود برادر حضرت علی تا آمد پیغمبر فرمود احسنتم من لذت می‏برم از تو من دلم می‏خواهد به تو هدیه بدهم چی نماز جعفر طیار خیلی هم نماز مهمّی است مال روزهای جمعه است یعنی همه وقت می‏شود روز جمعه بهتر است نیم ساعت هم بیشتر طول نمی‏کشد خیلی برکات دارد، خیلی برکات دارد مثلاً می‏خواهد هدیه کند نماز، از آن‏ور با همین نماز تنبیه می‏کند آیه نازل شد ای پیغمبر این منافقینی که از جبهه فرار کردند هر کدام مردند به جنازه‏شان نماز نخوان یعنی نماز نخواندن وسیله‏ی گوشمالی بابا بیا نماز بخوان نمی‏خوانم ایشان از جبهه فرار کرده من به کسی که از جبهه فرار کرده به جنازه‏اش نماز نمی‏خوانم ببینید از نماز هم استفاده‏ی تشویقی می‏کند هم استفاده‏ی تنبیه‏ی به ما هم سفارش داده آقا شاگرد اول را ببینید توی مسجد بگوییم «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» این جوان این نوجوان شاگرد اول شده در این رشته برای سلامتی‏اش تشکر صلوات بفرستید جوانی که توی مسجد توسط پیش نماز تشویق شد و مردم مسجد برای سلامتی او صلوات فرستادند این بچه می‏شود مسجدی، یعنی از نماز جماعت تشویق کنیم از طرفی با نماز گوشمالی بدهید یک جوانی پایش را توی مسجد نمی‏گذارد هر جا رفت خواستگاری دختر بهش ندهید برای اینکه کسی که امت را قبول ندارد ما هم او را قبول نداشته باشیم کسی که برای لطف خدا سرخم نمی‏کند برای لطف عروس هم سرخم نخواهد کرد حالا دو رقم معجزه، معجزه‏ی قهریه، معجزه‏ی لطفیه «اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء واضمم الیک خباحک» یعنی بازوهای خودت را جمع کن خودت را چابک کن آماده‏ی کار باش یا یعنی حالا این رقمی یعنی چه یعنی موسی دستهایت را به پهلویت بچسبان حالا دستهایت را به پهلویت بچسبان حالا این رقمی است این رقمی حالا این علامت چیه نمی‏دانم یعنی چه بعضی‏ها می‏گویند دستهایت را به بغلت بچسبان یعنی آماده‏ی کار باش یعنی همچین چابک باش «واضمم الیک جناحک من الرّهب فذنک برهنان» این دو تا برهان است سپس تو پیغمبری یک، من خدای توام دو، تو پیغمبر ببخشید، من خدای توام یک، تو پیغمبر شدی دو دو تا هم معجزه می‏خواهی عصا می‏اندازی اژدها می‏شود یک دستت را توی یقه‏ات می‏کنی سفید می‏شود این دو تا معجزه اینها «برهنان من ربک الی فرعون» برو سراغ فرعون «امنهم کانوا قوماً فسقین» اولین وظیفه‏ی انبیاء، مبارزه با طاغوت است اولین کار پیغمبر این است که برو سراغ فرعون «اذهب الی فرعون» چون تا فرعون حل نشود دیگر حل نمی‏شود کار از سرچشمه خراب است اگر بزرگها خوب شدند کوچک‏ها هم خوب می‏شوند خوب اشاره می‏کنند وقت کم شده در آستانه‏ی حالا حضرت موسی در کوه طور بهش ندا آمد پیغمبر اسلام در شب مبعث در کوه حرا جبرئیل نازل شد موسی از درخت صدا شنید پیغمبر از جبرئیل صدا شنید اون کوه طور بود اون کوه حرا بود غار حرا خدا قسمت کند کنار مکه فرودگاه جبرئیل روز بعثت پیغمبر، پیغمبری که مردم را از ظلمات به نور دعوت کرد از تاریکی جهل به نور علم از تاریکی تفرقه به نور وحدت از تاریکی خرافات به نور حقیقت از تاریکی شرک به نور توحید «یخرجوهم من الظلمات الی النور» بعثت پیغمبر را تبریک می‏گویم و امیدوارم ما از بهترین امت پیغمبر باشیم.
خدایا! هر چه به ما داده‏ای توفیق شناخت و شکرش را مرحمت بفرما. (آمین)
هرچه به عمر ما اضافه می‏کنی به ایمان و علم و عقل و اخلاص و عمق ما بیفزا. (آمین)
«والسّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 951
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست