كه كتابى در دستش است. پرسيد اسم اين كتاب چيست؟ آن شخص گفت: اين كتاب«نهايه» شيخ طوسى(رحمه الله) است. گفت: اين كتاب را براى چه مطالعه مىكنيد؟ گفت: مسائل فقهى خودم را از اين كتاب برداشت مىكنم و بعد طبق آن با علما و آقايان صحبت مىكنم. گفت: يعنى اين كتاب آنقدر اعتبار دارد؟ معلوم نيست كه داراى اين اعتبار باشد كه شما مطالب فقهى را از اين مىگيريد.
يك مرتبه استاد بزرگوارشان كه شخصيت عالمى بود، گفت: آقا، اين حرف را نزنيد. كتاب شيخ طوسى(رحمه الله) معتبر در فقه است. شيخ طوسى خيلى زحمت كشيده است؛ امّا باز دوباره آن عالم گفت: خير، چنين چيزى نيست. نهايه شيخ الان در حوزه ها مطرح نيست و مراجع تقليد نسبت به آن چيزى نگفتهاند و چندان اهمّيتى به آن نمىدهند.
خلاصه اين سه بزرگوار در مقابل اين شيخ ايستادند و بحث شان بالا گرفت. يك مرتبه يكى از آنها گفت: ما بايد براى حل مسأله به خدمت اميرالمؤمنين(ع) برويم و از او بپرسيم. اين سه بزرگوار حركت كردند و به نجف آمدند. وارد نجف كه شدند سه روز روزه گرفتند. شب سومين روز، مصادف با شب جمعه شد. هر سه بزرگوار وارد حرم اميرالمؤمنين(ع) شدند و در آنجا مشغول عبادت و دعا شدند. با هم قرار گذاشتند كه تا صبح در اينجا مىمانيم تا اميرالمؤمنين(ع) اين مسأله را حل كند و از ايشان سؤال كنيم كه نهايه شيخ، چقدر اعتبار دارد و قرار بر اين شد كه اگر خوابى و يا هر چيز ديگرى براى هر يك اتّفاق افتاد هيچ يك حق ندارد آن را مطرح كنند بلكه خواب يا هر اتّفاق ديگر را روى كاغذ بنويسند.
هر سه، آن شب در حرم اميرالمؤمنين(ع) بيتوته كردند. مقدارى كه از نيمه شب گذشت هر سه خوابشان برد. وقتى خوابيدند آقا به خواب هر سه نفر آنها آمد و جالب اينجا است خوابى كه هر سه ديده بودند، عيناً كلمه به كلمه مثل هم بود. در عالم رؤيا اميرالمؤمنين(ع) به خواب اين سه نفر آمد و در خواب هر كدامشان را صدا زد و فرمود: در ميان كتب فقه شيعه كسى كه سزاوار است به كتاب او اعتماد شود و