نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : آيتى، عبد المحمد جلد : 1 صفحه : 239
چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و به هر يك كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست خويش ببريدند و گفتند: معاذ اللَّه، اين آدمى نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست. (31) گفت: اين همان است كه مرا در باب او ملامت مىكرديد. من در پى كامجويى از او بودم و او خويشتن نگه داشت. اگر آنچه فرمانش مىدهم نكند، به زندان خواهد افتاد و خوار خواهد شد. (32) گفت: اى پروردگار من، براى من زندان دوست داشتنىتر است از آنچه مرا بدان مىخوانند؛ و اگر مكر اين زنان را از من نگردانى، به آنها ميل مىكنم و در شمار نادانان درمىآيم. (33) پروردگارش دعايش را اجابت كرد و مكر زنان از او دور كرد. زيرا خدا شنوا و داناست. (34) پس با آن نشانها كه ديده بودند، تصميم كردند كه چندى به زندانش بيفكنند. (35) دو جوان نيز با او به زندان افتادند. يكى از آن دو گفت: در خواب، خود را ديدم كه انگور مىفشارم. ديگرى گفت: خود را ديدم كه نان بر سر نهاده مىبرم و پرندگان از آن مىخورند. ما را از تعبير آن آگاه كن، كه از نيكوكارانت مىبينيم. (36) گفت: طعام روزانه شما هنوز نيامده باشد كه پيش از آن شما را از تعبير آن خوابها چنان كه پروردگارم به من آموخته است خبر مىدهم. من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به روز قيامت كافرند، ترك كردهام. (37)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : آيتى، عبد المحمد جلد : 1 صفحه : 239