12/ 9 بكشيد يوسف ع را يا بيفگنيدش به زمين غير معلوم تا خالى شود براى شما توجه پدر شما و تا باشيد بعد ازين گروهى شايسته يعنى توبه كنيد (9) 12/ 10 گفت گوينده از ايشان مكشيد يوسف را و بيفگنيدش در چاه تاريك تا برگيرد او را بعض مسافران اگر كنندگانيد (10) 12/ 11 گفتند اى پدر ما چيست حال تو كه امين نه مىپندارى ما را بر يوسف و هر آئينه ما او را نيك خواهانيم (11) 12/ 12 بفرست او را با ما فردا تا ميوه بسيار خورد و بازى كند و هر آئينه ما او را نگاهبانيم (12) 12/ 13 گفت هر آئينه اندوهگين مىكند مرا آنكه ببريدش و مىترسم از آنكه بخورد او را گرگ و شما از وى بىخبر باشيد (13)