responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلال‌الدين    جلد : 1  صفحه : 475


پس چون او را بردند و همداستان شدند كه او را به ته چاه بيافكنند و به او وحى كرديم كه (در آينده) قطعا آنان را از اين كارشان خبر خواهى داد در حالى كه آنان در نمى‌يابند. (15)
و شبانگاه گريان نزد پدرشان آمدند، (16)
گفتند: اى پدر ما، ما رفتيم با هم مسابقه بدهيم و يوسف را پيش اثاثيه مان گذاشتيم در اين حال گرگ او را خورد، و گرچه ما راست مى‌گوييم اما تو از ما باور نمى‌دارى. (17)
و خونى دروغين بر جامه او ريخته آوردند. گفت: واقع اين است كه نفس شما كارى را براى شما آراسته كرد، بناچار شكيبايى پسنديده‌اى خواهم داشت و از خدا بر آنچه مى‌گوييد مدد بايد خواست. (18)
و كاروانى آمد، پس آب آور خود را فرستادند تا دلو خويش فرو افكند گفت: مژدگانى اينك پسرى است. و او را چون كالايى پنهان كردند و خدا به آنچه مى‌كردند داناست. (19)
و او را به بهايى اندك، به چند درهم، فروختند، و در آن بى‌رغبت بودند. (20)
و آنكس از اهل مصر كه او را خريد به زنش گفت: جايى بزرگوارانه به او بده شايد كه ما را سودى دهد يا او را به فرزندى بگيريم. بدينسان يوسف را در آن سرزمين جايگاه داديم و تا به او از تعبير رؤيا بياموزيم، و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر آدميان نمى‌دانند. (21)
و چون او به مرحله رشد تمام رسيد او را حكمت و دانش داديم و اينگونه به نيكوكاران پاداش مى‌دهيم. (22)

نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلال‌الدين    جلد : 1  صفحه : 475
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست