نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 479
چون آن زن گفته خصمانه آنان را بشنيد از پى آنان فرستاد و براى آنان تكيه گاهى (به ضيافت) ترتيب داد و به هر يك از آنان كاردى داد و (به يوسف) گفت: نزد ايشان آى. چون وى را بديدند بزرگش داشتند و دستهاى خويش بريدند و گفتند: آه از خدا اين بشر نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست. (31) آن زن گفت: اين است آنكسى كه مرا در موردش سرزنش مىنموديد و در واقع من خواستم از او بر خلاف ميلش كام بگيرم و او عصمت جست. و اگر آنچه را كه به او دستور مىدهم نكند حتما زندانى خواهد شد و از خوارشوندگان خواهد بود. (32) گفت: پروردگار من، زندان براى من خوش تر از آن است كه مرا به آن مى خوانند، و اگر تو حيله خصمانه آن آنان را از من نگردانى بسوى آنان ميل كنم و از نادانان باشم. (33) پس پروردگارش دعايش را اجابت كرد و حيله خصمانه آن آنان را از وى بگردانيد زيرا كه او شنواى داناست. (34) آنگاه پس از آنكه آيات را ديدند اين رأي در آنان پديد آمد كه او را تا مدتى زندانى كنند. (35) و با او دو جوان وارد زندان شدند. يكى از آن دو گفت: من بخواب ديدم كه شراب مىفشارم. و ديگرى گفت: من ديدم كه بالاى سرم نانى مى برم كه پرندگان از آن مىخورند. به ما از تعبير آن خبر ده زيرا ما ترا از نيكوكاران مىبينم. (36) گفت: طعامى كه آن را بخوريد پيش شما نيامده به شما از تعبير آن (خواب) خبر خواهم داد پيش از اينكه آن پيش شما بيايد، اين از آنهاست كه پروردگارم به من آموخته است زيرا كه من دين قومى را كه به خدا ايمان نمىآورند و آنان به آخرت ناباورند رها كردم (37)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 479