نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 483
گفتند: خوابهاى پريشان است و ما عالم تعبير خواب پريشان نيستيم. (44) و آن يك از آن دو كه آزاد شد و پس از مدتى (يوسف را) بياد آورد گفت: من شما را از تعبير آن خبردار مىكنم، پس مرا بفرستيد. (45) يوسف اى راستگو، نظر بده درباره هفت گاو فربهى كه آنها را هفت گاو لاغر مىخورند و هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك، باشد كه من پيش مردم برگردم تا شايد كه آنان بدانند. (46) گفت: هفت سال پى در پى زراعت كنيد و آنچه را درو مىكنيد در سنبلش وا گذاريد جز اندكى كه مىخوريد. (47) آنگاه پس از آن هفت سال سخت بيايد كه آنچه را براى آن از پيش نهادهايد بخورند جز اندكى كه نگاه داريد. (48) آنگاه پس از آن سالى بيايد كه در آن مردم باران بيابند و در آن عصاره ميوه بگيرند. (49) و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد. پس چون فرستاده (شاه) نزد وى آمد (يوسف) گفت: پيش مولايت باز گرد و از او بپرس كه حال زنانى كه دستهاى خويش بريدند چيست؟ زيرا كه پروردگار من به حيله خصمانه آنها داناست. (50) گفت: شما آنان در چه حال بوديد هنگامى كه از يوسف بر خلاف ميلش كام خواستيد جست؟ آنان گفتند: آه از خدا ما عليه وى هيچ بدى سراغ نداريم. آن آن اشرافى گفت: اكنون حق آشكار شد، من از وى بر خلاف ميلش كام خواستم گرفت و بيگمان او از راستگويان است. (51) اين (را گفتم) تا بداند كه من در غيابش به او خيانت نكردم و بيگمان خدا حيله خصمانه خائنان را راه (موفقيت) ننمايد. (52)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 483