نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 485
و من نفس خود را مبرا نمىشمارم زيرا نفس امر كننده به بدى است مگر آن مقدار كه پروردگارم رحمت كند زيرا پروردگار من آمرزندهاى مهربان است. (53) و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد تا او را خاص خود گردانم. پس چون با او به سخن آمد گفت: تو امروز نزد ما به منزلت و امينى. (54) (يوسف) گفت: مرا به خزانههاى اين كشور برگمار زيرا من نگاهبانى دانايم. (55) و اينچنين يوسف را در آن كشور مكانت داديم تا در هر جاى آن بخواهد منزل گزيند. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مىرسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكنيم. و البته پاداش آخرت بهتر است براى كسانى كه ايمان آوردند و پرهيزگارى مىكردند. و برادران يوسف آمدند و به حضور او رسيدند، او آنان را شناخت و آنان او را نمىشناختند. (56) (57) (58) و چون متاع ايشان را به ايشان داد گفت: برادرى را كه از پدر شماست نزد من آوريد، آيا نمىبينيد كه من پيمانه را تمام مىدهم و من بهترين ميزبانم؟ (59) بنابر اين اگر او را نزد من نياوريد پيمانهاى پيش من نخواهيد داشت و نه نزديك من توانيد آمد. (60) گفتند: او را بر خلاف ميل پدرش از وى مىخواهيم و ما اين كار را خواهيم كرد. (61) و (يوسف) به خدمتگزارانش گفت: متاع آنان را در باربندهايشان بگذاريد شايد وقتى پيش كسانشان بر مىگردند آن را بشناسند باشد كه ايشان باز آيند. (62) پس چون نزد پدرشان بازگشتند گفتند: اى پدر ما، پيمانه از ما باز داشتند بنابر اين برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم و ما نگهبان او هستيم. (63)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 485