نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 531
آن زمان كه به حضور وى رسيدند و گفتند: سلام. گفت: براستى ما از شما ترسانيم. (52) گفتند: مترس، زيرا كه ما ترا به پسرى دانا مژده مىدهيم. (53) گفت: با اينكه مرا پيرى رسيده است بشارت مىدهيد، به چه مژده مى دهيد؟ (54) گفتند: ما ترا به واقعيت مژده داديم، بهمين سبب از نوميدان مباش. (55) گفت: چه كسى جز گمراه از رحمت پروردگارش نوميد مىشود؟ (56) و پرسيد: پس كار شما چيست اى فرستادگان؟ (57) گفتند: ما بسوى قومى تبهكار فرستاده شدهايم (58) مگر دودمان لوط زيرا ما همه آنان را نجات خواهيم داد (59) جز زنش را كه مقدر كرديم او را از بازماندگان باشد. (60) پس چون فرستادگان به دودمان لوط رسيدند (61) (لوط) گفت: بيگمان شما گروهى ناشناس هستيد. (62) گفتند: نه، در واقع ما آنچه را كه درباره اش شك مىكردند پيش تو آورديم (63) و حق را پيش تو آورديم و بيگمان راست مىگوييم، (64) پس خانوادهات را در پاسى از شب كوچ بده و تو در پى ايشان برو و هيچيك از شما باز پس ننگرد و به همانجا كه دستور داده مىشويد برويد. (65) و ما او را از اين امر آگاه كرديم كه بيخ آن گروه صبحگاهان بريده شود. (66) و اهالى آن مدينه در حالى كه بهم مژده مىدادند آمدند. (67) (لوط) گفت: اينان ميهمانان من هستند، بنابر اين مرا رسوا نكنيد. (68) و از خدا بترسيد و مرا خوار مگردانيد. (69) گفتند: مگر ما ترا از ملل ديگر نهى نكرده بوديم؟ (70)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 531