نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 603
پس چون آن دو از آنجا بگذشتند (موسى) به دوست جوانش گفت: غذايمان را بياور كه از اين سفر خسته شديم. (62) گفت: ديدى وقتى كه ما به پناه سنگ رفتيم من ماهى را فراموش كردم و آن را از ياد من نبرد مگر شيطان كه از او ياد كنم، و ماهى راه خويش در دريا پيش گرفت بشگفتى. (63) گفت: اين همان بود كه ما در پى اش بوديم. پس با پى گرفتن رد پايشان بازگشتند. (64) آنگاه بندهاى از بندگان ما را يافتند كه ما از جانب خويش به او رحمتى داده بوديم و از نزد خودمان به وى دانشى آموخته بوديم. (65) موسى به او گفت: آيا (اجازه مىدهى) از تو پيروى كنم تا آنچه از رشد (يا فرزانگى) آموختهاى به من بياموزى؟ (66) گفت: تو همراه من شكيبايى نيارى، (67) و چگونه بر آنچه احاطه تجربى ندارى توانى بشكيبى؟ (68) گفت: انشاء الله مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ امرى ترا نافرمانى نخواهم كرد. (69) گفت: پس اگر از من پيروى كنى بايد كه از من در باره هيچ چيز نپرسى تا آنكه براى تو از آن يادى كنم. (70) پس روان شدند تا اينكه آن دو به كشتى درنشستند، آن را سوراخ كرد (موسى) گفت: آيا آن را سوراخ كردى تا سرنشينانش را غرق كنى؟ بيشك از تو كارى ناروا سر زد. (71) گفت: آيا نگفتم كه تو با من شكيبايى نيارى؟ (72) گفت: مرا بدانچه فراموش كردم مؤاخذه مكن و كارى دشوار بر من تحميل مكن. (73) آنگاه روان شدند تا به نوجوانى رسيدند، او را بكشت. (موسى) گفت: آيا تو آدم بيگناهى را بىآنكه بخواهى قصاص قتلى كنى كشتى؟ بيقين از تو كار ناپسندى سر زد. (74)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 603