نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 605
گفت: آيا به تو نگفتم كه قطعا با من شكيبايى نتوانى؟ (75) (موسى) گفت: اگر پس از اين، از تو پرسشى كردم ديگر با من همراهى مكن كه بيقين تو در كار من معذور باشى. (76) پس براه افتادند تا رسيدند به اهالى دهكدهاى و از اهل آن غذا خواستند، پس خوددارى كردند از اينكه آن دو را مهمان كنند. آن دو در آنجا ديوارى يافتند كه مىخواست فرو غلتد و وى آن را بر پا كرد. (موسى) گفت: اگر مىخواستى مىتوانستى براى آن مزدى بگيرى. (77) گفت: اين است قرار جدايى ميان من و تو، اينك حكمت و منظور خويش از آن كارها كه بر آن شكيبايى نتوانستى برايت بيان كنم. (78) اما آن كشتى، از بينوايانى بود كه در دريا كار مىكنند، پس خواستم آن را معيوب سازم زيرا در كمينشان پادشاهى بود كه هر كشتى را به غصب مى گيرد. (79) و اما آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم كه از راه سركشى و ناسپاسى آن دو را بستوه آورد. (80) ازين رو خواستيم كه پروردگارشان در عوض او فرزندى پاك خوى تر از او و خويشاونددارتر از او ارزانى دارد. (81) و اما آن ديوار، مال دو نوجوان يتيم بود كه در شهرند و زير آن گنجى مال آن دو هست و پدر و مادرشان نيكوكار بودهاند. پس پروردگار تو خواست كه آن دو به بلوغ خود برسند و گنج خودشان را بيرون آورند و اين رحمتى از پروردگار تو است، و آن را از پيش خود انجام ندادم. اين است حكمت و منظور آن كارها كه در برابرش شكيبايى نتوانستى. (82) و از تو درباره" ذو القرنين" مىپرسند. بگو: بزودى درس عبرتى از او براى شما مىخوانم. (83)
نام کتاب : ترجمه قرآن نویسنده : فارسى، جلالالدين جلد : 1 صفحه : 605